Iranian women's Network Association (SHABAKEH)
 
آدرس تماس:

Postfach 710607
D- 50746 Köln
Germany
 
لينک زير را در سايت خود قرار دهيد و سايت "شبکه" را به ديگران معرفی کنيد!
لطفا مطالب خود را در فرمات وُرد
(word) و به صورت
ضمیمه (attachment)
به نشانی ما بفرستید.
2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmasterin

شکوه ماه می / ثریا هالکی

این همه سال

بشکافتم دل معدن
احجار مال تو
خشم معدن
آوار مال من

بنا کردم قصرها
ساختم آسمان سا
حاصل و محصول ما تو
آلام و آلاچیق مال من

ادامه مطلب »

شعری از مایا آنجلو به مناسبت روز زن

مایا آنجلو
وانمود می کنی مرا سایه ای گریزان می بینی
از ورای پنجره ای با شیشه های مات؛
اگرچه ساعت ها بی پروا در برابر نگاهت بایستم
و قدم از قدم بر ندارم.
اعتراف می کنی مرا به سختی می شنوی
همچون نجوایی از دوردست ها
اگرچه تپش های دلشکسته ی قلبم، یکنواخت و رسا
آهنگ دلخسته ی روحم را بنوازند.
برابری! و آنگاه من آزاد خواهم شد.
برابری! و آنگاه من آزاد خواهم شد.
ما، من و تو، گذشته ای بس اندوهبار را سپری کرده ایم
ما، من و تو، از تاریخ تاریک خود شرمساریم
اما من در جاده ی آینده رهسپارم
و تو همچنان در جاده ی گذشته راه می پویی.
برابری! و آنگاه من آزاد خواهم شد.
برابری! و آنگاه من آزاد خواهم شد.
چشم بند سیاهت را بردار
و گوش هایت را از پنبه های انبوهی که در آن ها فرو کرده ای برهان!
آنگاه اعتراف کن صدای فریادم را شنیده ای
و اشک هایم را بر گونه هایم دیده ای.
جاری پرخروش خون در رگ هایم را بشنو
و به تپش های دلشکسته قلبم گوش فرادار
که چگونه در شبان و روزان بی انتها با صدایی یکنواخت و رسا
آهنگ غمبار روحم را می نوازند.
برابری! و آنگاه من آزاد خواهم شد.
برابری! و آنگاه من آزاد خواهم شد.

وقتی که مادر بزرگمان سالار بود / ثریا هالکی (فریاد)

( بانو، پیراهن گلدار آزادی را که پوشیدی، به وعده گاه بیا.
می دانی که کجا؟! سر هر کوهی و کنار هر ساحلی).

{...}

یادت میاد روش مادر تباری مادر بزرگمان؟!
تو داشتی می تاختی، من از پله های غفلت رفتم پائین، کتاب سالار بودن مادر بزرگمان را از زیر خاک کشیدم بیرون. تو خاکش کرده بودی که "خدا" بودنت را به من تحمیل کنی.

ادامه مطلب »

خلاصی / شعری از نیلوفر شید مهر

خلاصی
امروز سرانجام کوچه و آفتاب
و کوههای نامحرم البرز
سلطنت خانم را می بینند

بهشت زهرایی ها آمده اند مادربزرگم را ببرند

********

ادامه مطلب »

طلاق به سبک ایرانی / کتاب "چشم‌ها در تهران"، نوشته‌ی شانی کتایون

"چشم‌ها در تهران" رمانی است که به تازگی به زبان آلمانی منتشر شده است. نویسنده در این کتاب، داستان عشق و ازدواج ‌ یک زوج آلمانی ـ ایرانی را شرح می‌دهد که به جدایی می‌انجامد؛ آلمانی مسلمان‌شده، زنش را غیاباً طلاق می‌دهد.

ادامه مطلب »

آهای جوون با صدای مینا اسدی

آهای جوون با صدای مینا اسدی
برای دیدن ویدئو کلیپ اینجا را کلیک کنید!

ترانه (فارسی) یک میلیون گل رُز

ترانه (فارسی) یک میلیون گل رُز (اصل ترانه روسی است و در فراسو موجود است)/متاسفانه نام خواننده برای ما نا مشخص است.
Click hier!

سهیلا میرزایی

شعری از سهیلا میرزایی

ادامه مطلب »

دو شعر از هایده ترابی / ریشه‌ها و دیسکورس

با یاد متن "چه کنیم که سوسکها سوسک مان نکنند؟"
و کاریکاتور همراه آن در" روزنامه ایران" نشریه دولتی جمهوری اسلامی!

ریشه‌ها

سوسکهای خانه خاله بدری
همه آلمانی بودند*

*****

ادامه مطلب »

"تجدید عهد" ویدیو کلیپ شعری ازمینا اسدی

در حسرت خواندن يک داستان خوب کافکایی / شهلا شفيق

شهلا شفيق، پژوهشگر و نويسنده‌ای است که در سال ۱۹۸۲ به اجبار ايران را ترک گفت و از آن زمان در فرانسه زندگی می‌کند. تحصيلات شفيق در زمینه‌ی علوم اجتماعی است. او در پاریس به کار آموزشی در زمينه‌ی مهاجرت و روابط بين فرهنگی اشتغال دارد.

ادامه مطلب »

ای مادران... / سیمین بهـبهانی

به بانوی پُرتوان و شکیبا، مادر لطفی

سیمین بهـبهانی می نویسد:

« دو هفته پیش به مجمع مادران دعـوت شدم. انجمنی است از مادرانی که فـرزندانشان به علت داشتن عقاید سیاسی اعـدام شده اند.

مادر انوشیروان لطفی این مجمع را اداره می کند و هر چند ماه یک بار مادران این قرباتیان را گرد هم می آورد و یادی و سخنی از این ناکامان به میان می آورد.

ادامه مطلب »

سهیلا میرزایی


1

تردید نکن

ایمان تکه تکه در دهانِ سنگی

آش و لاش افتاده است

واژه­ها لیز خورده­اند در گلویم

عُق­ام گرفته

تا محل کارم بازنگری شده­ام

در صندوق پست نیز

ادامه مطلب »

آهای جَوون / مینا اسدی

شعر: مینا اسدی
آهنگساز: محمد شمس
با صدای داریوش اقبالی

ادامه مطلب »

تجدید عهد / مینا اسدی

خفه شوید آقا!
شما هم ساکت باشید خانم!
- فقط چند ثانیه-
و فریاد کودکان گرسنه‌ی جهان را بشنوید.

ادامه مطلب »

خيانت مشروع ـ عشق نامشروع / ساقي لقايي

پلان 1:

داشت از سر کوچه مي پيچيد که احساس کرد دو تا چش دارن مي پانش. با احتياط سرش رو بلند کرد و زير چشمي نگاش کرد. يهو سر خورد تو ده دوازده سال پيش:

ادامه مطلب »

شعری از پروانه زرگر

مانند

وتو مانند ی

مانند
لقايي آب وخورشید و گیاه

و فراغی یک بغل

درلحظه لرزش دل

از عبور یک احساس لطیف

و انکار تو
الغای
رعد تیرکش
بطن زمین
ازسبزی ست
کلن
پروانه زرگر
2006-04-16