Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

سهیلا میرزایی


1

تردید نکن

ایمان تکه تکه در دهانِ سنگی

آش و لاش افتاده است

واژه­ها لیز خورده­اند در گلویم

عُق­ام گرفته

تا محل کارم بازنگری شده­ام

در صندوق پست نیز


کش داده­ام خودم را تا عریانی

می­خواهم لختِ مادرزاد بنشینم

لخت فکر کنم

لخت بخوابم

با پستان­هایم خلوت کنم

دلم برای عشق­های قدیمی تنگ شود

کشف شوم بارِ دیگر

شرابی از خونِِ خودم هورت بکشم

رنگش با رنگِ پریده­ترم آغشته

مست­تر که شدم

تا واقعه­ی تولدم سفر کرده باشم

به مستی مادرم احترام گذاشته باشم

کش بدهم خودم را در یک خطِ صاف

و باز بازنگری شوم

باز با خیام بگردم از پناهِ رخوت بیرون بیایم

مست و مست و مست­تر شوم

بی­خود به جهتِ فلش هجوم نمی­برم

ریشه­ام در فاصله­هاست

می­خواهم که لکه­های حضورم را از پیاده­روها جمع کنم

جمع شوم در جنونِ تن­ام

روی زمینِ لخت دراز بکشم

معشوق­ام عرق بریزد

واژه­ها گُر و گُر روی تنم

کشفم کنند

خود را تا نطفه­ام کش بدهم

در آن بخزم خود را بزایم

این­بار چاهار نعل

که موسیقی درتمامِ طول تنم کش بیاید

قفل دهانم شکسته شده باشد

به مناسبتِ خودم

جفنگیات را منفجر کنم

به فُرم فلسفه درآیم

قدر نقطه را بدانم!

2

آ آهی بود که مادرم کشید

من آغاز شدم با یک نقطه

در اول خط

همین که پاهایم را شناختم

به راه افتادم

گستاخ شدم

به دهان­های گشاد بی­محلی کردم

بوی نفتالین لایِ کفنِ مادربزرگم را می­دادند

به هر نوع قاف از نوع قانون، قاضی، قفل و قرارداد بدنم کهیر می­زند

پس به ران­هایم اجازه­ی زندگی دادم

از مرز تن به خود رسیدم

تا آخرخط از هیچ کس جز خودم اطاعت نخواهم کرد

حتی شک کنم که شوک شده­ام

اِی به وسط خط برسی خاطرت سُر خواهد خورد

اگر خود را از میان خطوط خوب تشخیص ندهی

سرت را بالا بگیر کمرت راست

حالا روی سطور ایستاده­ای باله برقص

بال بزن بال بزن

ب بزرگ است باید بزرگ شوم

گوش به کرم­های کامپیوتر هم نمی­دهم

حتی اگر گاوها نیز جانشین کرم­ها شده باشند

اگر خارج از حوصله­ی پاها رفته باشم

و مغزم فرمان آخر را صادر کرده باشد

کنارهمین جوی بی سروصدا پهن زمین خواهم شد

حالا بگذار روزنامه­ها نام تو را ریز یا درشت

در هر ستونی که می­خواهند جار بزنند

چه فرقی دارد!!!

3

هی تو شبیه­تر به یک علامت سوال

میانِ اسبابِ اتاقم له له می­زنی

بالا و پایین رفته­ای بالا و پایین­ات برده­ام

در گِره­های کور همزاد شده­ایم

قطعاتم قطعه قطعه در دستانِ تو بی­تاب­اند

سنگین تر از صلیب بر دوشِ مسیح­ام

بی تابِ کلمه راه رفته­ام

تا دور گُم شده­ام تا یک نقطه در پایانِ راه

از جمله­ها که گذشته باشم

کلماتِ کج و مُعوج

بر آب شده­ای با آب رفته­ای

چه لکنتی به راه می­اندازی

هی تو شبیه­تر به من

چشمانم پرخواب­تر از بی­خوابی تو

میان قبیله­ی جذامی­ها

در پسِ سر تو سو سو زده­اند