Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

آن گاه که «غولی» ساخته می شود / سرور

مقاومت در برابر سرکوب یا رهایی، نبردی مهم و ارزش‌مند است و از آن جمله نه گفتن شیوه ای جسورانه و صریح در باره‌ی شکنجه و سرکوب و زندان میباشد. اما آیا واقعیتی که ما و جهان تجربه کرده چنین بوده است.

همهمه سراسر سالن را در برگرفته است، «غول» آمد، غول آمد. فضای گورها تشریح می¬شود، شلاقی در دست «غول» بر پیکر نحیف و ظریف زنی فرود می¬آید، فریادها بلند¬تر می¬شود، زنی فریاد می¬زند ای «غول» حضور تو ما را شکنجه می¬دهد برو بیرون! «غول» هم‌چنان ایستاده است و با چشمان شیشه¬ای¬یش می¬گوید بگذارید من حرف بزنم.
می¬دانم که دشوار است و بسیار بی¬رحمانه. اما این بی¬رحمی انگار در وجود هر یک از ما وجود دارد. پاره¬ای ازاین بی¬رحمی جزء حس واقعی ما با آمیزه¬ای از دانش و تجربه¬ی ما از جهان و تمام مفاهیم آن است. او شریک جرم بوده است، دست¬ها، ذهن و فکر او آلوده است، او شریک قدرت حاکم، جنایت¬کار و شکنجه¬گر بوده است مگر می¬شود او را رها کرد؟! مگر می¬شود با او به راحتی به سان انسان «خوب»؟ و «معتقد»... برخورد کرد؟ اما به راستی چه¬ گونه می¬توانستیم با او برخورد کنیم؟
ما همه در سمیناری شرکت کرده بودیم که 25 سال از عمرش می¬گذشت. سمینار زنانی که حضورش با نقد روابط و مناسبات جامعه‌ی پدر- مردسالار شکل گرفته است. یکی از تلاش¬هایش مبارزه با خشونت بوده است. و تلاش برای درک روابط نابرابر ساختن ذره ذره‌ی اخلاقی دیگر که در آن تبعیض و سرکوب و... نقش نداشته باشد. زنانی که ما در این سمینارها یا از راه آثار نوشتنی یا نقاشی می¬شناسیم و یا با شرکت در سمینارهای زنان آن¬ها را دیده¬ایم آن¬ها با یاری به زنان از نوشتن کتاب گرفته، تا کار در خانه¬ی زنان یا کلاس¬های رقص نقاشی و تئاتر سعی می¬کنند زنانی که قربانی خشونت و ستم شده¬اند یاری رسانده تا خودشان را بازیابند و توانا شوند و شاید در آن توانایی خود را نقد کنند یا در عمل نقد خود را بازتاب دهد. از این رو چه خوب شد که چنین اتفاقی در سمینار زنان افتاد. جدا از هیجان و اغتشاشی که پدید آمد بسیاری از زنان در این راه تلاش کردند. در عین حال این امر ما زنان را به فکر واداشت که اگر ما در آینده با چنین روی‌دادی روبه‌رو شدیم، چه پاسخی برایش داریم؟
چرا «سیبای» تواب کسی که هنوز بازجویش را دوست دارد به سمینار زنان به شهر سه روزه¬ی زنان آمد؟ او که یکی از هزاران هزار قربانی جهان ما است. شاید فکر کرده بود در این جا پناهی بیابد؟ امنیتی که روز اول احساس می¬کرد شاید در هیچ کجا شاهدش نبوده است. چرا در باره‌ی خودش توضیح می¬داد خودش را پنهان نمی¬کرد. به ویژه بسیاری از زنان با او حرف می¬زدند. دوست داشت نظر بدهد با این که پرسش¬ها و حرف¬هایش نظم معمول را نداشت و بریده و ناقص بود. شاید تلاشی بود برای بازیافتن خود واقعی¬اش و جدا شدن از هویت کنونی¬اش با کمک ما. آن جایی که متوجه شود که چه کرده است.
من سخنم را از دو منظر می¬خواهم بیان کنم:
ـ نگاه من به خشونت و «تواب» از دیدگاه اندیشه¬ی فمینیستی
ـ پدیده‌ی مشخص «سیبا»
نیاز دارم پیش‌درآمدی را بگویم. تا بحثم را مطرح کنم. حبس و زندان را نه تنها به سان مجموعه¬ای از ابزارها و نهادهای سرکوب بل¬که به عنوان کار ویژه‌ی اجتماعی و پیچیده¬ی جامعه‌ی پدر- مردسالار باید در نظر گرفت. ما در جهانی زندگی می¬کنیم که سرشار از خشونت است. و به نظر من این خشونت در ساختار جامعه‌ی پدر- مردسالار نهفته است. در طول تاریخ همه¬ی اعمال، گفتارها و خواسته¬هایی که با قواعد سخت‌گیرانه، سرکوب¬گرانه و ریاکارانه هماهنگ نبودند، اجباراً حذف و سرکوب شدند. به غیر از جنگ و تجاوز در سطح جهانی، ما هر روزه شاهد مرگ، خودسوزی، کتک خوردنِ زنی و تجاوز به او چه در خانواده از سوی پدر، برادر و شوهر و چه در جامعه هستیم. چه گونه می¬شود که زنی که شوهرش او را به قصد کشت می¬زند، دوست دارد؟ یا دختری که پدرش به او تجاوز کرده است؟ ما او را شریک جرم و «تواب» نمی¬دانیم! یا مادری را که شاهد این عمل هست، اما کاری نمی¬کند و حتا می¬گوید مردش نان¬آور خانه است، و بی او کاری نمی¬تواند بکند. «چه گونه می¬توانم شکم بچه¬هایم را سیرکنم». این مادر شریک جرم و خشونت و تجاوز پدر هست یا نیست؟ موضوعی که تعریف می¬کنم خود شاهدش بودم و دختر مورد تجاوز شاگردم بود. ما با او چه گونه رفتار می¬کنیم؟ می¬دانم خواهید گفت فضای زندان با فضای خانه و روابط پدر و مادر فرق دارد،که فرد در این جا امکان فرار دارد، فرق می¬کند. در زندان افراد برای مبارزه‌ی سیاسی گرفتار شدند. مبارزه‌ی سیاسی آن گونه دارای ارزش است. در زندان راه گریزی نیست، قدرت و سلطه در آن¬ جا مطلق است. خوب دیگه بدتر. من زمانی که دست‌گیر شدم و به زندان برده شدم یادم می¬آید که به دوستانم می¬گفتم رفتار زندانبانان و جمهوری اسلامی برایم تازگی ندارد رفتار آن¬ها مرا یاد پدرم می¬اندازد. سلطه¬ی پدر برای من مطلق بود. ولی من با پدرم زندگی می¬کردم گر چه در همان کودکی فرار کردم، اما جایی نداشتم و باز به آن خانه بازگشتم. بحث، برخورد با شریک جرم است. باید آن¬ها راکشت، محروم کرد و کنار گذاشت؟ از نگاه من محروم کردن گونه¬ای از اِعمال قدرت است. و این نوع قدرت رابطه‌ای نزدیک با سلطه دارد و مستلزم یک قربانی است.
- سرکوب به عنوان شکل عمومی سلطه در جامعه¬ی پدر- مردسالار
در حقیقت می¬خواهم بگویم که این سرکوب نه تنها در زندان و نه تنها از سوی جمهوری¬ اسلامی بل¬که در خانواده و جامعه‌ی پدر- مردسالار نسبت به زنان با همان شدت و حدت وجود دارد و ما زنان در تلاش برای جامعه¬ای بدون این مناسبات هستیم و سمینار هم نمونه‌ای از این تلاش است.
مقاومت در برابر سرکوب یا رهایی، نبردی مهم و ارزش‌مند است و از آن جمله نه گفتن شیوه¬ای جسورانه و صریح در باره‌ی شکنجه و سرکوب و زندان می¬باشد. اما آیا واقعیتی که ما و جهان تجربه کرده چنین بوده است. آن بخشی که نتوانسته نه بگوید و تن به سرکوب داده و با جانی هم¬کاری کرده است نیز واقعیت دنیای ما نیست؟ آن که مقاومت کرده از ارزش و حرمت برخودار است. فاجعه آن جاست که کسی که می¬خواسته جهانی نو بسازد جهانی از عشق و برابری بازجوی خود را دوست دارد! چه بر سر او آمده است که شکنجه¬گر خود را دوست دارد؟ نابود¬کننده¬ی خود را؟ این غول پیش از این که بوده است؟ یکی مثل من و شما. انگار حاکمان و کسانی که او از چنین ساخته‌اند فراموش شده‌اند و محکوم خلع سلاح شده جای آن را گرفته است؟ این هیچ به این معنا نیست که ما عزیزانی که از دست دادیم فراموش کنیم. یا کسانی که تحت سخت¬ترین شرایط تاب آوردند و بسیاری‌شان هنوز هم بیمارند فراموش شوند.
قصد من از طرح این بحث این است که بگویم که من سیاست و اخلاق را از نگاه فمینیسم گونه¬ای دیگر می¬بینم و ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها در این اندیشه که برگرفته از تجربه نیز هست، متفاوت از ساختار موجود پدرـ مردسالار است. از آن جمله،
ـ نقد سرکوب
ـ نفی و نقد اقتدار مردانه و مقابله با آن
ـ طرح نقاط توانایی زنان
پاره¬ای از ما هنوز برای رسیدن به قدرت سیاسی مبارزه می¬کنند. و در همان ساختار پدر- مرد سالار خواهان برابری قدرت هستند. ساختاری که موجودیتش با تبعیض و نفی زن هم‌راه است. و تازه آن شکل از مبارزه را مهم¬تر و اساسی¬تر از مبارزه‌ی سیاسی زنان می¬دانند. من معتقدم که زنان مبارزه‌ی سیاسی می¬کنند اما برای حقوق انسانی. من در مقاله¬ای در باره زندان گفته¬ام که ما چه گونه می¬توانیم وعده‌ی سعادت و خوشی بدهیم، روشن¬گری و رهایی را به هم پیوند دهیم و گفتار و حرکتی را مطرح کنیم که در آن نفی و اجبار نقش بازی می¬کند. سرکوب ذاتی جامعه¬ای است که هم اکنون در آن زندگی می¬کنیم و سنت سرکوب خود در سنتی ریشه دارد که قدرت را صرفاً محدودیت، نفی و اجبار می¬داند. آشکار است من از این شیوه بهره نمی¬جویم. من تلاشم این است که روابط جامعه¬ای را که در آن هستیم بازتولید نکنم. من به مقاومت هم فکر کردم. اما نه به شیوه و سیاق حاکمان نرینه‌مدار. مقاومت هم باید دو باره تعریف شود. گاهی اوقات در این مقاومت ارزش¬های انسانی زیر پا گذاشته می¬شود. مقاومت به قیمت نابودی دیگری. به طور مثال مقاومت برای گروه و دسته¬ی خودم. حرکتی که من هم در زندان شاه و هم در زندان جمهوری اسلامی شاهد آن بودم. در زندان شاه چون من طرف‌دار چریک¬ها نبودم و «سیاسی»¬کار بودم خود به خود واداده به حساب می¬آمدم، در اجتماع کوچک زندان که خود طاقت¬فرسا بود من طرد و سرکوب شدم.
ریشه¬ی فرهنگ امام حسینی در فرهنگ و رفتارما
نکته¬ی مهم دیگر که هر چه می¬گذرد من در این عقیده¬ام راسخ¬تر می¬شوم. فرهنگ امام حسینی ریشه در وجود ما دارد. فغان، وامصیبتا و جو ایجاد کردن و عده¬ای هم دنبال این جو رفتن. برای من همیشه در کودکی این مسئله عجیب بود که می¬دیدم مامان بزرگ و یا مردمی که برای روزه‌خوانی آمده بودند. پیش از آن که آخوند به بالای منبر برود و روزه بخواند همه با هم حرف می¬زدند حتا می¬خندیدند، اما یکهو وقتی آخوند روضه می¬خواند، آن¬ها توی سر وکله‌شان زده شیون می¬زدند و حتا غش می¬کردند. کوچک¬تر که بودم می¬ترسیدم اما بعدها متعجب می¬شدم. این حالت به شکل رفتاری هنوز در بسیاری از ما وجود دارد و من هم¬واره به آن انتقاد دارم. به هیجان در آوردن فضا! برای چه کاری؟ با این کار می¬خواهیم دل مردم را به دست بیاوریم؟ حرکت و رفتار مستقل ما کجا نقش بازی می¬کند. من نمی¬گویم اشخاصی این چنینی را باید حلوا حلوا کرد. اما نباید آن¬ها را نابود کرد. آن¬ها پیش از این توسط مناسبات سلطه و خشونت نابوده شده¬اند.
- پدیده¬ی مشخص سیبا
در حقیقت می¬خواهم روی‌دادی که در سمینار را ایجاد شد، بیان کنم. شب اول سمینار زمانی که سیبا وارد خانه‌ی جوانان هانوفر شد بی مقدمه به سوی من آمد و گفت، من اسمم زیبا است و در اینترنت صفحه دارم و می¬خواهم که کارهایم را نگاه کنید و دوست دارم که در گاه¬نامه بنویسم. من چون او را در زندان ندیده بودم فقط وقتی در زندان قزل حصار بودم در باره¬اش شنیده بودم، گفتم، بعداً با هم حرف می‌زنیم و این که اقدس بیش¬تر از من با اینترنت سروکار دارد. او را به دست اقدس سپردم. مدتی بعد متوجه شدم که زنانی چندتا چندتا آهسته با هم حرف می¬زنند. یکی از دوستانم از کلن مرا به کناری کشید و گفت تو زیبا را می¬شناسی؟ من با او در زندان هم‌بند بودم و او به من و بچه¬ام بسیار کمک می¬کرد. این دوست با یک بچه‌ی چند ماهه دست‌گیر شده بود. و زیبا که آن موقع اسمش سیبا بود با اصطلاح زندان بسیار سر موضعی بود. ولی حالا شنیدم که بعدها تواب شده است. تأسف و پرسش را در چهره¬ی دوستم دیدم. گفتم او را نمی¬شناسم، فقط راجع به او شنیده¬ام. که تواب شده و از زنانی بوده که در جعبه¬ها بوده است و سه ماه بیش¬تر نتوانسته طاقت بیاورد. او با چند زن دیگر که معتقد به مقابله‌ی رودرو با مسؤلان زندان بودند و این که در ملاقات با خانواده¬ها به جای چادر سیاه، چادر رنگی سرشان کنند. فضای دیگری را در زندان ایجاد کرده بودند. سیبا یکی از آن¬ها بود. در شب اول برخوردهای زنان دیگر زندانی با او بسیار آرام بود و پاره¬ای با او به گفت‌وگو نشستند. و حتا آن کسانی که او را نمی¬شناختند، او خودش را با چشمان شیشه¬ای که انگار حسی در آن کشته شده بود، معرفی می¬کرد چیزی را پنهان نمِی¬کرد. نشست ما هم ِیک نشست علنی بود و کمیته‌ی برگزارکننده هم هیچ‌گاه از شرکت‌کنندگان زندگی نامه‌شان را نمی‌پرسد. آمدن او به سمینار می¬تواند جنبه¬های بسیاری داشته باشد. شاید یکی این باشد چون همه‌ی ما زن بودیم احساس اطمینان کرده بود. و یا چون از نظر روحی مشکل داشت خواسته بود به سمینار بیاید. گر چه مینو به او گفته بود که چنین سمیناری هست. نکته که من در نگاه و رفتار او می¬دیدم سردی مرگ¬وار در چشم¬هایش. انگار در او چیزی مرده بود. در روز اول کسی شکوه نکرد. غوغا از روز دوم آغاز شد. من باز نخستین کسی بودم که شاهد دیدار بنفشه و سیبا بودم. من بنفشه را ابتدا دیدم به‌اش خوش آمد گفتم و در آغوشش گرفتم. ناگهان سیبا از روی صندلی بلند شد و گفت من تو را (یعنی بنفشه را) می¬شناسد. بنفشه به نظر من بسیار خوب برخورد کرد ، من تو را نمی¬شناسم سیبا گفت نمی¬شناسی یا مخصوصاً میگی نمی¬‌شناسی. بنفشه گفت می¬خوام بگم نمی¬شناسم. پس از این رد و بدل سخن، بنفشه پریشان بیرون رفت و گفت که او که بوده و... بنفشه کاملاً حق داشت که از دیدن او ناراحت شد چون در لحظه¬های سخت در جعبه¬ها او در بالای سر او بوده و هر حرکت بنفشه را گزارش می¬کرده و فضا را برای او وحشتناک¬تر می¬کرده است. و به نظر من بسیار سخت است که آن¬ها رودرو شوند و تازه حرکت نخست او که آشنایی نداده بود نیز جالب بود. اما سؤال من از آن کسانی است فضا را متشنج کردند و شایعه¬ ساختند. چه نیازی به ساختن آن بود. با این حرکت چه کاری می¬خواستیم بکنیم؟ می¬خواستیم پشتیبانی خود را نسبت به بنفشه و زندانیان دیگر اعلام کنیم. خود وجود او و این برخورد دردناک نتیجه‌ی¬ِ یک خشونت و شکنجه است. زنانی را که می¬توانستند درکنار هم و پشت هم باشند در مقابل هم و دشمن هم قرار داده است. فاجعه این جاست. مقابله‌ی ما باید جای دیگر باشد مقابله با سرچشمه این مناسبات. که آن حداقل ما زنان این سمینار انجام داده¬ایم. فکر می¬کنید اگر به سخنان او گوش می¬دادیم از خشونت و شکنجه زندان دفاع می¬کردیم؟ چند نفر به من گفتند باید موضع¬ات را مشخص کنی، جون من برای آرام کردن زنان می¬گفتم ما نمی¬توانیم قضاوت کنیم، و یا به راحتی بگوییم او باید مقاومت می¬کرد. می¬گفتم بسیاری از ما در آن موقعیت نبودیم و نمی¬توانیم بگوییم حتا خود ما چه کار می¬کردیم چه برسد به دیگری. گفته شد باید دید که در کجا ایستاده¬ایم. پس از این سال¬ها ما زنان نشان دادیم که کجا ایستاده¬ایم. اگر مقصود از دیدگاه گروه سیاسی معین کجا ایستاده¬ایم من هیج کجا نایستادم. از نگاه من او نمی¬بایستی مجبور به رفتن می¬شد. همه¬ی زنانی که مایل بودند او برود وقتی سخن گفتند، آشکار شد هیچ یک هم‌سلولی¬اش نبوده و او را ندیده است. و حرفی هم زده نشد که مسأله را روشن کند. شاید روز دوم به سبب هیجانی که پدید ¬آمده بود تحمل حضور او دیگران را آزار می¬‌داد. اما پاره¬ای از ما او را طرد کردیم. از نگاه من سیبا قربانی جامعه پدرـ مردسالار است که بازجوی خود را هنوز پس 25 سال دوست دارد. خود این امر فاجعه است. و نیازی به ساختن ماجراهای دیگر ندارد.

*****
منتشر شده در گاه‌نامه‌ شماره 41 / همايش زنان ايراني /هانوفر