صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

من و فرزندم را در كنار و همراه خود بدانيد

با سلام از طريق اعضای كانون در شهر ديواندره مطلع شدم كه شما به دفاع از حقوق كودكان و زنان قربانی خشونت برخاسته ايد اميدوارم كه در راه دفاع از حقوق پايمال شده انسانها كه به نظرم راهی بسيار دشوار و پرخطر است موفق باشيد.

من و فرزندم را در كنار و همراه خود بدانيد.

من ... هستم و بيست و هفت سال سن دارم و تا پنجم ابتدايی بيشتر درس نخوانده‌ام. خيلی دوست داشتم درس بخوانم و مانند هم سن و سالهای خودم از كودكی لذت ببرم و سالها به مدرسه بروم. اما پدرم اين اجازه را به من نمی داد. خودم چند بار پيش معلمهای نهضت رفتم و از آنها خواهش كردم كه به پدرم بگويند كه اجازه درس خواندن را به من بدهد، بالاخره پس از التماس‌های معلمان برادر و مادرم من در سن دوازده سالگی به مدرسه رفتم و توانستم كلاس اول و دوم و سوم را بخوانم. اين بهترين خاطره من از كودكی و مدرسه ام است. مادرم زن خوبی بود ولی تابع پدرم بود. من لحظه به لحظه زندگيم را همراه با ترس از كتك‌های پدرم گذرانده‌ام، پدرم هميشه به خاطر غذا خوردن يا درخواست پول برای لباس من و مادر و خاهرانم را به باد كتك می گرفت و با الفاظ ركيك ما را مورد هتاكی قرار می داد كه چرا غذا زياد می خوريد و شما سربار و نان خور اضافی هستيد.
ما هميشه از ساعت پنج صبح الی دوازده شب بايد قالی مي‌بافتيم و كار می كرديم تا پدرم از ما راضی باشد. اين وضعيت يكبار مرا مجبور به فرار از خانه كرد و به تهران رفتم و در آنجا شبها در پارك می خوابيدم و كسی كه در پارك بخوابد معلوم است سرنوشت او به كجا می رسد. بعد از مدتی من را به بهزيستی تحويل دادند و بهزيستی هم من را دوباره به جهنم يعنی خانه پدرم فرستاد.
در سن بيست و يک سالگی روزی پدرم به من گفت كه مردی محترم به خواستگاری تو آمده و من قول تو را به او داده‌ام. تو بايد با او ازدواج كنی، می دانستم مخالفت مساوی است با شكنجه و كتك كاری از طرف پدرم اين مرد سابقه ازدواج قبلی داشت و بيست سال با من اختلاف سنی داشت ولی من مجبور به ازدواج شدم. شوهرم از زن اولش سه دختر داشت. به من گفت كه من را حتماً خوشبخت می كند، به شرطی كه هرچی گفتم قبول كنی بعد از مدتی شوهرم من را همراه خود به يك سفر برد، در برگشت مأموران بازرسی به من شك كردند و بسته‌ای را كه شوهرم به دستم داده بود از من گرفتند و معلوم شد كه سه كيلو مواد مخدر است. بعد از سه ماه زندانی وقتی كه فهميدند من بي‌گناهم آزادم كردند. پدرم نگذاشت من به خانه برگردم و گفت تو شوهر داری. شوهرم بعد از آزادی خانه ای برايم اجاره كرد و شبی چهار نفر را همراه خود به خانه آورد و گفت بايد از اينها پذيرايی كنی، هرچه خواهش و التماس كردم قبول نكرد و آن چهار نفر هم گفتند ما پول داده‌ايم. خلاصه اين يك منبع درآمد برای او شده بود، تا اينكه يكبار كه چند نفر از دوستانش را به خانه آورده بود به كمك زن همسايه به پليس زنگ زديم و ما را گرفتند. در اداره اگاهی وقتی كه جريان را تعريف كردم و گفتم كه شوهرم از من به عنوان يك منبع درامد استفاده می كند شوهرم همه چيز را منكر شد و خيلی هم به رگ غيرتش برخورد من به دو ماه زندان محكوم شد و شوهرم به پنج سال زندان و شش ماه تبعيد و شصت ضربه شلاق محكوم شد، شوهرم بعد از يك سال زندان آزاد شد و من هم از دست او فرار كردم و پيش پدرم برگشتم. پدرم وقتی فهميد من باردارم اصلاً يك ساعت به من اجازه نداد در خانه بمانم و من را بيرون كرد. تنها راه چاره‌ التماس و گريه بود و گفتم حداقل اجازه بدهد تا بچه‌ام متولد شود. پدرم هم اجازه داد به شرط اينكه هيچ كس بويی از حاملگی من نبرد. در زمان حاملگی من تمام كارهای خانه و رختشويی هفت برادر و پدر و مادرم را هم انجام می دادم و حق هيچگونه اعتراضی هم نداشتم. در دوران حاملگی آرزوی يك وعده غذای گرم به دلم ماند. چونكه من بايد بعد از همه غذا می خوردم. بعد از به دنيا آمدن بچه كه يك دختر بود بعد از دو روز پدرم من را بدون هيچگونه پولی از خانه بيرون كرد. به شوهرم تلفن كردم. او هم جوابم نداد، پس به ناچار به تهران رفتم و شبها در پاركها می خوابيدم.
لازم نيست ديگر بگويم يك زن تنها كه حتی فارسی حرف زدن هم بلد نيست از چه راهی خرجش را درمی آورد. در خلال اين دوران زندگی زجرآور از شوهرم شكايت كردم ولی هيچكس جوابی به من نداد، چونكه من يك زن بودم به بهزيستی تهران رفتم. گفتند چون بچه داری نمی توانيم تو را در اينجا پناهی دهيم. تصميم گرفتم كه بچه را به پرورشگاه ببرم و يا سر راه بگذارم ولی دلم نيامد از آن طرف پدرم هم پسرعمه‌ها ـ خودش و برادرهايم را مأمور كرده بود كه هم خودم و هم بچه‌ام را بكشند چون بچه حرامزاده است و آبروی او رفته است ولی حالا حدود يک سال است كه پيش يكی از بستگانم هستم و تصميم دارم بچه ام را بزرگ كنم و به دنبال طلاق از شوهرم هستم. دادگاه می گويد شوهرت را اينجا بياور تا تكليفت را روشن كنيم. من اگر مي‌توانستم شوهرم را پيدا كنم، ديگر احتياجی به دادگاه نداشتم و من هم در پايان فقط يك آرزو دارم و اينكه من هم مثل همه انسانهای ديگر زندگی بهتری داشته باشم.

نامه يك زن قربانی خشونت به كانون دفاع از حقوق كودكان


2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster