مقالهي سميرا پورصفر را در مورد آنكه سياسي بودن تشكلهاي زنان، چيز مذمومي نيست خواندم. گويا ايشان معتقد به جهت دادن كوششهاي مدني و پيوسته زنان معترض، به حوزهي سياست بودهاند.
البته اين مقاله تنها دليل نوشتن اين مطلب نيست چرا كه در ديگر سايتها و وبلاگها از جمله در وبلاگ ”چهگوارا“ نيز چنين مباحثي مطرح شده است و نويسندهي اين وبلاگ مطلبي با عنوان ”بررسي آماري گرايشات فكري وبلاگهاي عضو كانون وبلاگنويسان ايران“ بهنگارش درآورده است كه در آن برآيند مباحثي كه بين ”ترانه“نامي و وبلاگ ”شبح“ مطرح شده بود بهتفصيل آمده است. در آنجا نيز ترانه ميگويد: ”در كشوري زندگي ميكنيم كه كانون صفي با هزار تاكيد به صنفي بودنش اجازه برگزاري جلسه مجمع ساليانه نميگيرد. انجمن اسلامي دانشجويانش ـ تاكيد روي اسلامي بودنش دارم ـ اجازه تجمعهاي خود را نميگيرد. مسئولين كانون معلمان بازداشت ميشوند. خوب ميرسيم به اين حرف كه در جايي كه نفس كشيدن سياسي است بايد سياسي عمل كرد! راهكارهاي فرهنگي ـ صنفي كه قرار است مثل كشورهاي مترقي غرب بهكار صنفي ـ فرهنگي خود بپردازند بهدليل نبود همان معيارهاي دمكراسي غرب پروژهاي شكست خورده است...“ در صورتي كه ”نانا“نامي در آن ميان ميگويد: ”اگرچه هر عملي كه انسان از روز توليد تا روز مرگ ميكند عملي است سياسي بهنظر من در حال حاضر با توجه به شرايط هر گروه و انجمن و كانون و اتحاديهاي بايد مطلقا صنفي باشد. زيرا اين عمل... در رابطه در برقرار نظم در جامعهاي كون فيكون شده حياتي است زيرا به نشست هر گروه اجتماعي در جايگاه اجتماعي خود تازه مردم متوجه ميشوند كي هستند و به كجا تعلق دارند زيرا با اين تعلق و دست در دست همگنان خود مزه قدرت جمعي و علمكرد جمعي را خواهند چشيد“...
اين نمونه از مباحث مطرح شده در آن وبلاگ را آوردم تا به بحث اصلي برسم يعني نتيجهگيري كه خود نويسنده از ”يك نمونه آماري اتفاقي 100 نفره از ميان ثبتنام كنندگان در كانون وبلاگنويسان“كرده و وبلاگهاي مورد بررسي را به 6 گروه بدين شرح تقسيم بندي كرده است:
”1ـ وبلاگهاي شخصي (خاطرات روزانه، داستان كوتاه، شعر، نقد هنري) با گستردگي 48 درصد 2ـ وبلاگهاي آزاديخواه (البته مفهوم آزاديخواه مفهوم نارسايي است ولي از نظر من يك طيف فكري بهخصوص را تداعي ميكند ـ اگر بخواهيم يك تيپ براي آن معرفي كنم وبلاگ حسنآقا است) با گستردگي 21 درصد 3 ـ وبلاگهاي چپ شامل تمامي گرايشات چپ از چپ راديكال گرفته تا چپ سنتي و حتي گرايشات مختلف جمهوريخواهان با گسترديگ 19 درصد 4 ـ وبلاگهاي مذهبي (البته اين نامگذاري خيلي هم با مسما نيست و مبلاك من خيلي ساده بوده است مانند بهكار بردن بهنام خدا و بسم ا... در ابتداي مقالات) با گستردگي 4 درصد 5 ـ وبلاگهاي مليگرا با گستردگي 3 درصد 5 ـ وبلاگهاي اصلاحطلب (وبلاگهايي كه مشخصا اصلاحطلب هستند و يا جزو چهرههاي شناخته شده اصلاحطلبان باشند) با گستردگي 5 درصد“
او در ادامه يادآوري ميكند: ”اين نمونه از ميان كساني برداشته شده كه به سانسور دولتي و ايجاد آسيب به آزادي بيان اعتراض دارند، در نتيجه ماهيت سياسي آنها بيش از ميانگين واقعي جامعه است...“ در واقع نتيجهگيري آن است كه جوانان بيشتر گرايش به مسائل شخصي و فردي و نيز حقوق فردي خود دارند تا مباحث و حقوق سياسي (لااقل جواناني كه در وبلاگها مينويسند).
همانطور كه ميبينيد اين مبحث كه آيا تشكلهاي زنان سياسي هستند يا ميتوانند باشند يا نه، و نيز مبحث بالا كه حول مسئلهي ”آيا كانون نويسندگان ايران ميتواند سياسي باشد يا صنفي“ مطرح شده بود، نشان از اين دارد كه اين بحث تاحدودي اكنون با توجه به شرايط كنوني مطرح شده است. از اينرو در اينجا ميخواهم نكاتي را در مورد جنبش زنان ذكر كنم و بگويم كه جنبش زنان هم گرايشي غيرسياسي دارد (همانطور كه در مقاله ”ضرورت انتخاب آگاهانه شيوههاي مبارزه زنان“ آمده است).
بهنظر من در كلانترن نگاه به مطالبات جنبش زنان در ايران، ميبينيم كه سقف خواستههاي آنان، بهدست آوردن حقوق و مزاياي قانوني است. بخشي از اين مطالبات معوق مانده و تبعيضآميز، در قانون اساسي تصريح شده، و بخشي هم در قانون اساسي ذكر نشده يا مغفول مانده است. قوانين حقوقي، جزايي و مدني ايران در ارتباط با زنان و جايگاه آنان داراي نقايص و تبعيضات بسياري است. بهخصوص قوانين مدني ايران كه جايگاه زنان را در خور شأن انساني آنان نداشته است. اين موارد باعث ايجاد پارهاي شبهات و مورد اعتراض زنان حقوقدان ايراني قرار گرفته است.
ولي انتقادهاي بيشمار حقوقدانان زن نسبت به قوانين مدني و جزايي كشور در حادترين شكل خود، همواره به دور از شائبههاي سياسي و كوششي صرفا فرهنگي و آگاهگرايانه در طول ربع قرن حاضر بوده است. زيرا كه اين كوششهاي بهطور مجموع از دايرهي مبارزهاي مدني نميتواند خارج باشد و رنگ و بوي سياسي و خشونتآميز بهخود بگيرد. چراكه زنان معمولا در مجادلات سياسي خشونتآميز هميشه قرباني بودهاند. با قاطعيت ميتوان گفت كه روبرو قرار دادن زنان با ساختار سياسي و ايجاد چالش بين اين دو، رگهاي از انحراف در خود دارد و بهطور كلي به زيان جنبش زنان كشور است. همچنان است اگر اتحاديهها و مجامع صنفي را نيز با چالشهاي سياسي درگير بكنند. هر دورهاي در تاريخ ايران كه جنبشهاي اجتماعي، اعتراضات خود را از دايره مطالبات ملموس به حوزهي سياست كشاندهاند، در شكل و محتوا، زيان ديدهاند و خبر نااميدي، بنبست، ريزش نيرو و پراكندگي، حاصلي نداشته است. زنان كوشنده ميبايد بهطور انفرادي يا در جمعهاي كوچك، برنامهي عملي و مطالبات حداقلي و حداكثري خود را مشخص كنند و سپس براي كسب آنها برنامهريزي نمايند. در چنين صورتي مشاهده خواهند كرد كه تا ساليان دراز، دايرهي مبارزاتشان با دايرهي سياست و ساختار سياسي، ارتباطي پيدا نميكند. اين عدم ارتباط بهطور قطع و يقين، فرصت بسيار مناسبي براي آنان است تا در جهت كسب مطالبات حقوق بشري گام بردارند.
تريبون فمينيستي ايران