صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

جشنواره تئاتر آوينيون 2004 / مهستي شاهرخي

امسال جشنواره آوينيون به كشور آلمان و بخصوص به هنرمندان برليني اختصاص يافته بود چرا كه برلين قلب آلمان شرقي سابق و آلمان غربي سابق بود و هست. برلين، يكي از قديمي ترين پايتخت ها و مراكز فرهنگي اروپاست، برلين شهري كهن در قلب اروپا هم است. برنامه ي امسال با شركت مستقيم و به سليقه ي توماس اوسترماير Thomas Ostermeier كارگردان جوان برليني برنامه ريزي شده بود. مضمون برنامه ها هم در زمينه ي تئاتر متعهد و كارگردان متعهد و يا نويسنده متعهد متمركز بود.
توماس اوسترماير، متولد 1968 در شهر سولتو Soltau است و در شهر لاندشوت Landshut و در استان باوير (مانند برشت) بزرگ شده است. توماس اوسترماير در مدرسه عالي هنرهاي زيباي برلين با تخصص كارگرداني تئاتر درس خوانده است. اوستر ماير نيز مانند برشت، كسي است كه در آلمان شرقي رشد كرده و بعد به سوي آلمان غربي آمده است. در سالهاي 1994 ــ1992 به عنوان بازيگر و كمك كارگردان با مانفرد كارگه وايمر در تئاتر برلينر انسامبل كار كرده است. در سالهاي 1995ــ1994 متاثر از ايده ي بيومكانيك مايرهولد، "طبل ها در شب" از برتولت برشت و "زن ناشناس" از الكساندر بلوك و در سال 1996 پس از به اتمام رساندن درسش، "جستجوي فاوست" از آنتون آرتو را كارگرداني كرده است. از سال 1999ـ1996 با كارگرداني و مديريت هنري "لابرك" La Baracke در دويچه تئاتر برلين، نمايشهاي بسياري را بر روي صحنه آورده است. توماس اوسترماير از سال 1999 عضو مديريت هنري و كارگردان تئاتر شاوبونه Schaubuhne در برلين است. توماس اوسترماير تاكنون جوايز بسياري را از آن خود كرده است، به طور مثال، در سال 2000 جايزه ي هيأت داوران اروپايي در تئاتر تائورمين Taormine در وين را.
پنج سال پيش، در جشنواره ي آوينيون، از اوسترماير "آدم آدم است" برتولت برشت را ديده بوديم. ويژگي كار اوسترماير، از لحاظ كار بر روي بدن هنرپيشه، براساس نظريه ي بيومكانيك ماير هولد استوار است و از لحاظ ريتم از موسيقي نسل خود بهره بسيار ميگيرد. براي اوسترماير: "برشت نمايشنامه نويسي اساسي است، وقتي برشت ميگويد كه جهان قابل تغيير است، منظورش همين دنياست ديگر." اوسترماير به نويسندگان هم نسل خود بسيار علاقمند است و نمايشهاي او حول و حوش مسايل حاد نسل خود و جوانان دور ميزند. "زير كمربند" از ريچارد درسر، نمايشنامه نويس جوان انگليسي را از او ديده بوديم كه فحشاء، مواد مخدر و مشكلات زندگي جوانان حاشيه نشين جامعه را با خشونتي بسيار نشان ميداد. و بالاخره "خريدن و كردن" از مارك راون هيل، نويسنده ي آمريكايي، نمايشي از نوع آبزورد با فضايي كافكايي بود و داستان سه مرد با تمام رقابتها و ترسها و دل نگراني هايشان بود در درون موسسه اي عظيم. اوسترماير ميگويد: "ترس از بيكار شدن ترس هر فردي در شرايط كنوني است، اين ترس باعث ميشود گاهي فراموش كنيم كه هنوز وجود داريم." آخرين كاري كه از اوسترماير در آوينيون ديده بوديم اجراي موفقي از نمايشنامه ي بسيار سياسي، "مرگ دانتون" اثر گئورگ بوخنر Georg Buchner بود.
توماس اوسترماير براي جشنواره ي امسال، چهار اثر را كارگرداني كرده بود.
1ــ "ديسكوي خوكها" از ادنا والش Edna Walsh نويسنده ي ايرلندي داستان دو نوجوان هفده ساله است كه عصيان ويران كننده ي خود را با روياي ديسكو و كوكا و فانتا و با دستان خالي و بدون وسايل صحنه، در برابر چشم تماشاگران، با هنرمندي و توانايي بسيار به نمايش ميگذارند. ته صحنه يك نوازنده ي جاز نشسته است و دو هنرپيشه، يك زن جوان و يك مرد جوان مستقيما و با نيروي نفس گير خود عصيان يك نسل ياغي را با همراهي موزيك به نمايش ميگذارند و مانند يك برنامه ي كنسرت راك و يا يك مسابقه ي بوكس تحسين تماشاگران را برميانگيزاند.
2ــ "ويتزك" نمايشنامه ي كوتاه ولي پايدار و تفكر برانگيز اثر بوخنر (يا بوشنر؟) در صحن داخلي كاخ پاپها به نمايش گذاشته شد. اوسترماير از ويتزك براي پزشكان يك خوكچه ي آزمايشگاهي ميسازد. اوسترماير از نسلي است كه از موزيك رپ و ديسكو و خشونت اشباع شده است و عوامل دوران خود را در نمايشهايش به كار ميگيرد. اجراي ويتزك با موزيك كركننده ي رپ همراه بود. او ويتزك را در ميان افراد حاشيه نشين جامعه و بين اشخاص بي خانمان قرار داده بود و هدفش نشان دادن چهره اي از خشونتهاي اجتماعي در قلب دموكراسي بود.
3ــ "نورا" (خانه ي عروسك)"، آن تيسمر Anne Tismer با بازي هنرمندانه ي خود، بعد ديگري از نورا ــ كه يكي از محبوب ترين و دلنشين ترين زنان تاريخ تئاتر است ــ را برايمان نشان ميدهد. هنريك ايبسن نويسنده ي نروژي "خانه عروسك" را صد و بيست و پنج سال پيش در ايتاليا نوشت و نمايشنامه در همان سال هم چاپ شد و از آن زمان تاكنون بارها و بارها اجرا شده است. "خانه عروسك" از لحاظ زيباشناسي متن، يكي از زيباترين و خوش ساخت ترين نمايشنامه ها و بخصوص نمايشنامه هاي ايبسن است.
نورا همسر يك وكيل موفق است و ظاهرا زندگي مرفه و خوبي دارد. نورا در دوراني كه شوهرش بيمار بوده، از يكي از دوستان شوهرش پولي قرض كرده و به عنوان ضمانت نامه ــ به ناچار ــ امضاي پدرش را جعل كرده است. اين نقطه ضعف بزرگ و راز بزرگ نورا است كه اگر شوهرش بفهمد خيلي بد خواهد شد. اين رازي است كه ممكن است زندگي مشترك نورا را به خطر بيندازد ولي دري به تخته ميخورد و شوهرش به مقام مديريت بانك برگزيده ميشود و همين باعث ماجراهايي ميشود، چون از يك طرف نورا فكر ميكند كه بعد از اين وضعشان خيلي خوب خواهد شد و به زودي او ميتواند قرضش را بدهد و اين راز براي هميشه سر بسته باقي خواهد ماند، از طرف ديگر شوهرش كه حالا رئيس شده، در بانك پاكسازي ميكند و از قضاي روزگار رفيق سابقش ــ همان وكيلي كه در دوران بيماري اش به نورا پول قرض داده را از بانك اخراج ميكند، او هم نورا را تهديد ميكند كه اگر نتواند به سر كار سابقش برگردد همه چيز را به هلمر، شوهر نورا خواهد گفت. زير اين همه فشار، نورا هر كاري ميكند كه قضايا را راست و ريست كند نميشود كه نميشود. سرانجام تلاشهاي نورا بي حاصل ميماند و رازش فاش ميشود، چون شوهرش نامه ي كروگستاد وكيل را ميخواند و پس از خواندن نامه به اولين چيزي كه فكر ميكند شغلش در بانك و آبروي شخص خودش است. نورا در اين لحظات است كه چهره ي مسلط و مستبد شوهرش را ميبيند.
در اين فاصله، دوست قديمي نورا (كريستين)، كروگستاد را قانع ميكند كه دست از سر نورا بردارد و نامه اي بنويسد و همه چيز را توضيح بدهد. اينجاست كه نامه ي دوم ميرسد و هلمر پس از خواندن نامه ي دوم ميگويد "نجات پيدا كرديم" ولي كلماتي كه پس از خواندن نامه ي اول بر زبان آورده است و تحقيري كه نورا از جانب شوهرش شده است جبران پذير نيست. عروسك چيني شكسته است و چهره ي انساني نورا با ترك هاي عظيمي در روحش پديدار شده است. در نمايشنامه ي زيبا و محبوب هنريك ايبسن، در پايان نورا آنچه در دل دارد را بر زبان ميآورد و سپس با دستان خالي خانه ي عروسك و خانه ي شوهرش را ترك ميكند تا هويت انساني خود را در اجتماع بيابد.
در اجراي توماس اوسترماير پايان نمايش تغيير كرده است؛ نورا مانند عروسكي مندرس، با چهره اي كبود و روحي خرد شده، اول قصد دارد خود را بكشد ولي بعد سر اسلحه را به سوي هلمر برميگرداند. بعد كمي گيج است، به حمام ميرود و هنگامي كه براي آخرين بار به روي صحنه ميآيد ميبينيم كه نورا سر و صورت خود را شسته است و لباسهاي عروسكي خود را از تن درآورده است و بلوز و شلوار ساده اي به تن دارد. نورا انگار كه دارد از خود دفاع ميكند با اسلحه به شوهرش شليك ميكند و هلمر را مانند متجاوزي به قتل ميرساند. نورا آنقدر به سوي هلمر شليك ميكند تا او كاملا از پاي دربيايد. بعد مانند يك آدمكش حرفه اي، با خونسردي كامل اثر انگشتان خود را با حوله از روي اسلحه پاك ميكند و آن را روي ميز ميگذارد، بعد كاپشن خود را ميپوشد و از خانه ي عروسك بيرون ميآيد و در را پشت سر خود به هم ميزند. خشونت و قتل پايان نمايش با وجود اين كه درباره اش شنيده بودم و خوانده بودم و آمادگي ذهني داشتم برايم آزاردهنده بود. با خود فكر ميكردم: ولي همه ي زنان جهان كه نبايد شوهرهاي خود را به قتل برسانند تا به آزادي برسند؟ و ياد كبري رحمان پور و زنان ديگري افتادم كه بر اثر فشار و تحقير ناخواسته مرتكب قتل شدند. كارگردان از طريق به نمايش درآوردن اين خشونت ميخواهد فشار شرايط اجتماعي را بر روي روان حساس زني نشان دهد كه از فرط عجز و نوميدي از شرف و حيثيت انساني خود دفاع ميكند. از خود ميپرسم، پس كي سرنوشت زن عوض خواهد شد؟ تا به كي اسارت و كنيزي؟
4ــ "كنسرت درخواستي" از فرانتس زاور كروتز Franz Xaver Kroetz با بازيگري آن تيسمر است كه نقش نورا در خانه ي عروسك را ارائه داده بود. "كنسرت درخواستي" داستان زني تنهاست كه تنهايي شبانه ي خود را مانند مراسمي آييني با برنامه هاي راديو پر ميكند. زن شايد آينده ي نورا (خانه عروسك) باشد، نورا بيست سال بعد و پس از خروج از زندان! نورا و نوع ديگري از تنهايي زن!
ساشا والتز Sasha Waltz با طراحي رقص و موسيقي شوبرت خشونت كمتري را نمايش داد. رقصي كه در ايران كنوني اسمش را هم به زور به زبان ميآورند و "حركات موزون" ناميده ميشود، رقص ساشا والتز با موسيقي شوبر لحظات زيبايي داشت، حركات موزون و رقص زنان برهنه در چشمه و در حياط مدرسه سن جوزف به همراهي موسيقي فرانتس شوبرت يكي از زيباترين بخشهاي سفر امسالم به آوينيون است.
كريستف مارتايلر Christoph Marthaler كارگردان سوئيسي، متولد 1951 در نزديكي زوريخ است. مارتايلر يكي از مطرح ترين كارگردانان اروپا است. او تا چندي پيش مدير تئاتر "شاواشپيل هاوس" در زوريخ بود. نمايشهاي او معمولا خيلي گران و سنگين است. مارتايلر تصميم دارد كه از اين به بعد، بين پاريس و برلين آزادانه كار كند. "ميخكوب شدن ها، يك تنوع رويا" هجويه اي از چهره هاي گوناگون اميدهايي است كه ليبراليست ها در جامعه سرمايه داري به ما ميدهند. كاش آن مبارزان سابق ايراني كه از هول هليم در ديگ بزرگ اصلاح طلبان افتادند و كاسه ي گرم تر از آش شدند و انواع و اقسام باج و خراج و يارانه هاي نهادهاي بشردوستانه ي دولتهاي غربي را به توبره و حلقوم اصلاح طلبان ريختند و ميريزند و همه ي امكانات خود و اطرافيان را در خدمت آنان گذاشته اند اين نمايش را ميديدند و كمي شرم ميكردند و درس عبرت ميگرفتند. البته يادمان نرود كه ليبراليسم غربي با ليبراليسم ايراني ــ مانند بسياري از چيزهاي ديگر ــ تفاوتش تقريبا از زمين تا آسمان است. بگذريم. رنه پولش Rene Pollesch نيز در نمايش خود به افشاي جامعه ي امروز پرداخت و "سوپرماركت" را به منزله ي نمادي از روزمره گي زندگي امروزه مورد بررسي قرار داد.
لوك پرسه وال كارگردان فلاماندي جشنواره، برداشت جديدي از "آندروماك" اثر راسين را به نمايش گذاشت. "آندروماك" براي او همنوايي مجموعه اي از نوميدي و رنج جمعي است. او ميگويد: "ما همانقدر به سكسواليته نيازمنديم كه به گرماي شوفاژ در زمستان . . . ما به اين و آن محكوميم، ولي به تكيه بر نيروي مثبت موقعيت ها، با آگاهي، به آنها توجه نشان ميدهيم. اين همان چيزي است كه تحت عنوان "تنزل يافتن فضا" از آن حرف ميزنم. وجود شخصيتهاي من با خلاء شروع ميشود و با خلاء هم تمام ميشود. بين اين دو را ما فقط سعي ميكنيم دنبال كنيم." پرسه وال ميگويد: "ما بايست متوجه باشيم كه آنقدر از تاثرات و نفسانيات پريم كه آنها هستند كه ما را هدايت ميكنند. ما با يكديگر مانند جانوران رفتار ميكنيم. اندكي آگاهي ميتواند ما را نجات بدهد و اين همان چيزي است كه در آيين تئاتري مورد نظر من است. همان آييني كه ما خودمان ابداع كرده ايم و ما را به نگاه كردن در آيينه ي تئاتر فرا ميخواند تا در برابر غرايز مرگبار و شوم خويش آگاه بمانيم."
پيپو دلبونو با "اورلو" و "هانري پنجم" توانايي و رهايي بازيگر را نشان داد. ويژگي كار پيپو دلبونو كار بر روي بدن و صداي هنرپيشه است تا نيروي او متمركز شود و به كار گرفته شود. در "اورلو" يك خواننده ي تواناي اپرا ــ جيووانا ماريني ــ و يك بازيگر بسيار ماهر و توانمند ــ امبرتو اورسيني ــ انديشه هاي پيپو دلبونو را با نشان دادن رهايي جسم و صداي خود تحقق ميبخشند. "اورلو" فريادي عاشقانه و از سر نيازمندي به دنيايي بهتر و انساني است. از ويژگيهاي ديگر پيپو دلبونو، كار گروهي و در نتيجه ميزانسن هاي جمعي و از همه مهمتر (تنظيم زماني) timing بازيگر با خود و بازيگران بين خود و بازيگر با تماشاگر است. او در "هانري پنجم" اين توانايي خود را به كار گرفته بود و به معرض نمايش ميگذاشت.
ژان فبر Jan Fabre ، كارگردان فلاماندي با نمايش "فرشته مرگ" بار ديگر در جستجوي درك توانايي ها و اسرار بدن كاري از خود ارائه داد. ژان فبر، نمايشنامه نويس و مجسمه ساز هم هست و از اين رو نمايشهاي او از لحاظ ظاهري، اصول زيباشناسانه اي را رعايت ميكنند ولي از لحاظ انديشه كارهايش چندان عميق به نظر نميرسد. البته نمايش ژان فبر طرفداران زيادي داشت، تن و بدن هميشه تماشاگر و چشم را به دنبال خود ميكشد، مگر نه؟
از رودريگو گارسيا كارگردان آرژانتيني هم "داستان رونالد، دلقك مك دونالد" به روي صحنه بود، نمايشهاي گارسيا براي تماشاگر تكان دهنده است، گارسيا قرار بوده است مانند پدرش قصاب بشود ولي او به عالم نمايش روي آورده است و گاهي قصابخانه ي جهان را كه پر است از قصاب و ساطور و گوشت و استخوان و خون به نمايش ميگذارد. نمايش امسال هم اشباع شدن آدميزاد است توسط تبليغات مك دونالد.
"پير گنت" از هنريك ايبسن به كارگرداني پاتريك پينو در حياط بزرگ كاخ پاپها اجرا شد. "پير گنت" از اجراهاي طولاني جشنواره ي امسال بود. پير گنت داستان مردي است كه از جواني تا پيري در جستجوي خويش دور جهان ميگردد، آيا پير گنت در جستجوي كودكي گمشده ي خويش نيست؟
"هر كه مرد جوان بگويد" از گرترود اشتاين به كارگرداني دو جوان نروژي. گرترود اشتاين نويسنده ي قرن بيستم آمريكايي و يهودي است. او در دوران جنگ دوم جهاني در فرانسه اقامت داشت و براي مدتي در دهكده اي مخفي بود و اين نمايشنامه متاثر از آن دوران است. گرترود اشتاين نويسنده همجنس گرا و نوين سالها ساكن پاريس بود و به همراه منشي و همراه زندگي خود، آليس بي تكلاس در آپارتماني در نزديكي مونپارناس زندگي ميكرد.
"دو صدا" به كارگرداني يوهان سيمونز هلندي براساس كار دو نويسنده، پير پائولو پازوليني فيلمنامه نويس و كور هركستروتر شاعر ساخته شده بود. در اين اجرا، خشونت فرد با فرد‌ و خشونت جامعه با فرد توسط بازيگري توانا، يروين ويلييمز Jeroen Willems به نمايش گذاشته شده بود.
"سقوط خدايان" براساس فيلمي از لوچينو ويسكونتي به كارگرداني يوهان سيمونز و پل كوواك است. در "سقوط خدايان" نه بازيگر و سه نوازنده با اجرايي باله موزيكال، سقوط خانواده ي ثروتمند و كارخانه داري را كه براي حفظ منافع خود از نازي ها حمايت كرده بودند نشان ميدهند.
كلر لاسنه Claire Lasne كارگردان جوان فرانسوي با دو كار، "پرنس ها و پرنسس ها" از ميشل اوكلو توسط دو بازيگر و "تولدت مبارك" اثري به نوشته و كارگرداني خودش در جشنواره شركت كرده بود. "تولدت مبارك" از طريق نشان دادن ماجراي هاي خصوصي يك خانواده روايت كردن سي سال تاريخ معاصر فرانسه هم هست. كلر لاسنه در عين روايت كردن تاريخ معاصر خود، هم زمان آن را مورد ‌پرسش قرار ميداد.
در بخش ويژه، مثل هميشه، چند‌ نمايش نيز براساس رمان و آثار ادبي ساخته شده بود. مثلا "كوكايين" كه براساس رماني به همين نام از پيتيگريلي Pitigrilli كه توسط فرانك كاستورف كارگرداني شده بود. فرانك كاستورف Frank Castorf متولد 1951 در برلين است و در نزديكي تئاتر فولكس بوئنه Volksbuhne زندگي ميكند. او از سال 1992 مديريت اين تئاتر را به عهده دارد. تئاتري كه بر سر درش با نئون درشت نوشته است: "شرق" و كاستورف آن را نوشته است تا يادآور خاطره ي ديوار برلن و فرو ريختنش باشد. "اين شيوه اي بود تا بگويم فايده اي ندارد كه خودتان را در لباسهاي نويي كه از جانب غرب ميآيد بپوشانيد." كاستورف پس از گرفتن ديپلم دبيرستان و دوره ي سربازي به عنوان كارگر متخصص راه آهن كار ميكرده است و در اين دوران است كه به تئاتر روي ميآورد. كاستروف از تبليغات آمريكايي و ضد فرهنگي و ماشين خيالپردازي دوران جواني خود حرف ميزند. "ما هميشه در برابر نمايشي كه انتخابش كرده ايم بايست موضع گيري كنيم."
فرانك كاستروف در "كوكايين" و در ادامه ي راه پيسكاتور كه در سالهاي 1920 سعي كرده بود تا سينما را با تئاتر پيوند دهد از دوربين هاي ويديو براي فيلم گرفتن از بازيگران و منعكس كردن تصاوير درشت آنان بر روي پرده استفاده كرده است.
"در دوزخ" از رضا براهني براساس رمان بلند "روزگار دوزخي آقاي اياز" به كارگرداني تري به دار، زندان و شكنجه و سانسور و خفقان و مثله شدن روح و جسم انسان نشان داده شد و بربريت در كنار جامعه اي مدرن نمايان شد. رضا براهني نويسنده و تري به دار كارگردان در "قص قص 1" و " قص قص 2" و "قص قص 3" با ايجاد فضايي شاعرانه و با عنوان كردن بحثهايي در زمينه ي تئوري ادبي از وضعيت سانسور و ريشه هاي آن و آنچه رضا براهني آن را "آرشيو مخفي" تاريخ ميداند چهره هاي ديگر از مثله كردن حقيقت را به ما نشان دادند. اين اولين باري بود كه يك نويسنده متعهد ايراني به بخش ويژه جشنواره تئاتر آوينيون راه يافته بود و اولين باري بود كه در اين جشنواره يك نويسنده متعهد ايراني ميتوانست ــ بدون آن كه از سوي دولت ايران به اين جشنواره راه يافته باشد ــ در آنجا از دشواري هاي كار نويسندگي و دوره هاي مختلف زندان و تبعيد و چهره هاي مختلف سانسور و شكنجه، براي غربيان و شركت كنندگان در اين جشنواره افشاگري كند. به همين دليل گزارش اين بخش مربوط به رضا براهني و ايران را به صورت مجزا نوشتم.
دوست دارم گزارش بخش ويژه جشنواره را با "آدم آدم است" از برتولت برشت به كارگرداني برنار سوبل Bernard Sobel به پايان ببرم، همان اجرايي كه نديدم و حسرتش به دلم ماند. برنار سوبل فرانسوي است و متولد 1936 در پاريس. برنار سوبل در جواني به سازمان جوانان حزب كمونيست فرانسه ميپيوندد و در يكي از سفرهاي «جهانگردي» كه از سوي حزب براي جوانان ترتيب داده شده است به برلين ميرود و در برلين تمرين هاي برشت را با برلينر آنسامبل ميبيند و به تئاتر علاقمند ميشود و ميخواهد كه با آنها همكاري كند و آنها قبول ميكنند و در نتيجه برنار سوبل كه در ماه هاي آخر زندگي برشت تئاتر را در برلينر آنسامبل كشف كرده است هفت سال با برلينر آنسامبل همكاري ميكند. البته برشت در سال 1956 يعني كمي پس از ورود برنار سوبل به گروه ميميرد و او زير نظر اليزابت هوپتمن (همكار برشت) و سپس هلنا وايگر (بازيگر و همسر برشت) به كار خود ادامه ميدهد. كمي بعد، به عنوان دستيار با كارگرداناني چون بنوبسون و مانفرد وكورد و پتر پالتيش كار ميكند. برنار سوبل از تجربيات تئاتري خود در جمهوري دموكراتيك آلمان حرف ميزند و از طرح ايجاد تئاتري آموزشي و مستند توسط افرادي كه از كوره هاي آدم سوزي جان سالم به در برده اند. سويل ميگويد:«چيزي كه بود يا بايست همه چيز را خراب ميكرديم و از نو ميساختيم يا كه به عنوان يك واقعيت تكان دهنده با آن كنار مي آمديم و آن واقعيت تكان دهنده اين بود كه 99٪ مردم به هيتلر راي داده بودند. اين چيزي است كه مرا تكان ميداد و هنوز هم برايم تكان دهنده است.» سوبل از دوران آموزنده اي كه در برلين به سر برده است حرف ميزند و از آثار جوزف بويز و آستروفسكي و ايزاك بابل و ماترياليست هاي فرانسوي و از نوشته هاي گراچوس بوف و رمان هاي چيني ياد ميكند. برنار سوبل كه براي اولين بار برشت را از طريق شعرهايش شناخته است ميگويد:«برشت به من لذت شك كردن و ترديد را آموخت. و اين چيزي است كه همانقدر مرا پرشور ولي معذب نگه ميدارد به همان اندازه هم تعهد سياسي مرا تاييد ميكند. من به شيوه اي رسواكننده و بسيار غبارآلود اعتراف ميكنم كه برشت به من آموخت كه كمونيست باشم. يا سعي كنم كه باشم.»
برنار سوبل پس از هفت سال كار و اقامت در جمهوري دموكراتيك آلمان ــ به گفته خودش ــ مانند كسي كه دوران سربازي اش تمام شده باشد و بايد به وطنش برگردد به فرانسه برگشته است. سوبل هنگامي كه از فرانسوي بودن خود حرف ميزند ميگويد:«هنگامي كه از يك زبان بيگانه عبور كرده باشيد يعني مثلا فلوبر را به آلماني خوانده باشيد به شكلي عاميانه و بخصوص با اين پديده مواجه ميشويد و ميبينيد كه زبان يك چيز ساختگي است. من هم ميتوانم از طريق زبان خود فرانسه اي را بسازم كه هيچ چيزش طبيعي نيست.» برنار سوبل سي و هشت سال است كه در حومه پاريس مدير تئاتري است. برنار سوبل نمايش هاي بسياري را كارگرداني كرده است و علاوه بر نمايش به كارگرداني اپرا نيز پرداخته است. براي تلويزيون فرانسه فيلم هاي مستند و برنامه هاي خاصي را تهيه كرده است. در سال 1974 مجله ي ويژه تئاتر را منتشر كرده است. برنار سوبل عليرغم همه فراز و نشيب هاي عقيدتي دوران، عميقا يك كمونيست پايدار باقي مانده است و فعاليت خود را در زمينه فرهنگي متمركز نگاه داشته است. در مدت سي و هشت سالي كه مديريت تئاتر ژون ويليه را عهده دار بوده است بسياري از آثار آلماني را به روي صحنه برده است.
سوبل به اهميت تئاتر آلمان در تئاتر اروپا اشاره ميكند:«ميگويند كه تئاتر آلمان با لسينگ شروع شد. اما ديدرو اولين كسي است كه ميگويد تئاتري ديگرگون لازم است. آلماني ها ديدرو را خواندند و عصاره انديشه اش را گرفتند. آلماني ها فهميدند كه اساس، انقلابي است كه نخواهد متعهد كند، برخوردي كه لازم بود تا با انديشه ديدرو بشود در فرانسه اتفاق نيفتاد.» سوبل از ديدرو حرف ميزند و به سخنان او استناد ميكند:«چيزي كه از شما ميخواهيم تشويق پس از پايان اجرا نيست بلكه در مخمصه قرار گرفتن تماشاگر پس از ديدن نمايش است. بايستي تماشاگر هنگام خروج از سالن نمايش احساس اين را داشته باشد كه انگار دارد از زلزله برميگردد.» برنار سوبل متن 1926 «آدم آدم است» برشت را انتخاب كرده است. «برشت هنگامي كه اين نسخه را مينوشت مانند همه شاعران بزرگ جهان كه كشتار جنگ 1918ــ1914 را پشت سر گذاشته اند خود را مورد پرسش قرار ميداد. او به مسئله فرد و فضا پرداخته است. اين اولين باري است كه توده ها به اين شكل انبوه كشته شده اند. مسئله پيشرفت تكنيكي و از سوي ديگر ورود ناگهاني سرمايه داري و انقلاب روسيه، باعث ميشود كه مسايل فلسفي مهمي در اين دوره مطرح شود. لنين در سال 1924 مرد. بايستي انتخاب كرد و تصميم گرفت كه چه بايست كرد. برشت در «آدم آدم است» پرسش حاد روزگار خود را مورد بررسي قرار ميدهد و آن پرسش «موضع گيري» است. در وجود گالي گي پرسوناژ اصلي اين نمايش، بخشي از رمبو پنهان است، در آنجا كه ميگويد:«دنياي كهنه، بمير!» در حالي كه ميداند هيولاها از نو ظاهر خواهند شد.»
«آدم آدم است» اثر برتولت برشت، داستان «گالي گي» است، گالي گي مرد آرام و سر به زيري كه دست رد به سينه هيچكس نميزند و به هيچكس «نه!» نميگويد، گالي گي يك روز صبح با زنش خداحافظي ميكند تا به بازار برود و يك ماهي بخرد.
در راه بازار گالي گي به تور ماموران سربازگيري مي افتد و چون از يك طرف يك هالوي به تمام معني است و از طرف ديگر نميتواند به آنها نه بگويد همراه آنان به جنگ ميرود و تصادفا در آن بلبشو قهرمان جنگي ميشود و سپس تبديل به يك ماشين جنگي ميشود. برشت اين نمايش را درباره جنگ جهاني اول نوشت و بشر و توانايي هاي بشري و نيروي خودسازي بشر را در اين نمايشنامه مورد بررسي قرار داد. چگونگي دگرديسي يك مرد هالوي بي استعداد را به يك ماشين مخرب جنگي!
برشت در اين نمايشنامه نشان ميدهد كه بشر تغييرپذير است و آدم عوض ميشود. مگر يك هالوي بي استعداد نميتواند تبديل به يك تواب بشود؟ در فكرم و به خود ميگويم آيا يادت رفته است كه آدميزاد تا چه حد ممكن است رنگ عوض كند؟ نديده اي چگونه به خاطر جاه طلبي، بعضي ها از اين رو به آن رو ميشوند؟ يادت رفته است كه جلوي چشم هاي خودت، چگونه آن ماهي فروش بي سواد و بي استعداد با آن ظاهر خوش مشرب و مردم فريب به يك مهره مستبد رژيم در خارج از كشور تبديل شد؟ ياد داستان آشغالدوني از مجموعه داستان «گور و گهواره» از غلامحسين ساعدي مي افتم و به علي پسرك فقيري فكر ميكنم كه چگونه در دم و دستگاه خون فروشان و با پول خون فقرا رشد كرد تا بعدها تبديل به يك مقام مهم ساواك شود. تصاوير فيلم «دايره مينا» از داريوش مهرجويي كه براساس اين داستان ساخته شده بود جلوي چشمم مي آيد. آدميزاد عوض ميشود، آدميزاد بدجوري عوض ميشود. بايست حواسم باشد كه اجراي برنار سوبل را در تئاتر ژون ويليه Gennevilliers از دست ندهم، در فكر «آدم آدم است» هستم و دلم ميخواهد يك بار ديگر اين نمايشنامه را بخوانم.

بخش جنبي جشنواره
به قول شهردار آوينيون ماري ژوزه رواگ كه وزير كودك و خانواده در دولت فرانسه هم هست:«آوينيون شهري نيست كه جشنواره داشته باشد بلكه جشنواره اي است كه شهري را از آن خود كرده است.» بخش آزاد، غيررسمي و يا حاشيه اي برنامه يا Off جشنواره، اجراهاي متعدد و پرباري داشت كه امسال رونق كمتري داشت. برنامه هاي اين بخش از ساعت ده صبح شروع ميشد و تا يك بامداد ادامه داشت. صد و چهارده سالن تئاتر اين نمايش ها را در ساعات مختلف ارائه ميدادند. چرا كه حدود ششصد و چهل نمايش از دويست و پنجاه نمايشنامه نويس در اين بخش اجرا ميشد. نمايشنامه نويس ها اكثرا معاصر و از نمايش نامه نويسان جوان و زنده بودند. تنوع اجراهاي اين بخش بسيار زياد بود و در مجموع اكثر اجراها جالب، خوب و يا خيلي خوب و درخور توجه بودند. براي جبران كمبودهاي سال گذشته، امسال من و همراهانم ترجيح داديم بيشتر از بخش ويژه جشنواره استفاده كنيم و فرصت چنداني براي ديدن نمايش هاي آف نداشتيم. به گمانم خيلي هاي ديگر هم همين طور نتيجه گيري كرده بودند و از طرف ديگر حضور گروه جديد آلفا نيز بي تاثير نبود چون بسياري از تماشاگران از سر كنجكاوي به ديدن نمايش هاي گروه آلفا رفتند و در نتيجه تعداد تماشاگران بخش آف كمتر از هر سال بود و متاسفانه از بخش آف استقبال بسياري برنيامد كه البته اين عدم استقبال هيچ ربطي به كيفيت برنامه هاي اين بخش ندارد.
امسال گروه ديگري به جشنواره پيوست و موجوديت خود را اعلام كرد. گروه «آلفا» A.L.F.A يك سري تئاتر، يعني سي و چهار تئاتر است كه به صورت زنجيره اي با هم متحد شده اند و هدفشان اين است كه نمايش هاي بيشتري امكان اجراي صحنه اي پيدا كند. گروه آلفا نيز مانند گروه تئاتري هاي «آف» Offكارت آبونمان و شرايط و تخفيف هاي ويژه خود را دارد ولي مستقل از «آف» عمل ميكند و كوچك تر است.
بخش هاي آزاد جشنواره مثل هميشه پربار بود ولي شخصا ترجيح دادم كار هنرمنداني را ببينم كه از راه دوري آمده اند و امكان آمدنشان به پاريس هم چندان معلوم نيست و شايد چند سال بعد به پاريس گذارشان بيفتد. در برابر اين وسعت هنر و تنوع اجراها مثل هميشه مبهوت بوديم. اين را نبايد فراموش كرد كه علاوه بر برنامه هاي ذكر شده و اعلام شده در جشنواره، صدها تئاتر و نمايش خياباني از صبح تا شب در نقاط مختلف شهر اجرا ميشد.
البته كماكان اطراف كاخ پاپها و ميدان ساعت و مقابل ساختمان شهرداري مكان تجمع همه است. در ساعات مختلف، هنگام عبور از خيابانهاي مختلف شهر مرتب به افرادي با لباس عادي و يا غالبا در لباس نمايش برميخوردم كه بروشور نمايش خود را بين عابران پخش ميكردند.
در كنار اجراي نمايش هاي جشنواره، از سوي نهادهاي فرهنگي و سازمانهاي هنري، جلسات بسياري به سخنراني، كنفرانس، بحث و گفتگو و ملاقات با هنرمندان تئاتر و نمايشنامه خواني اختصاص داده شده بود. به غير از نمايشنامه هاي مختلف، ده نمايشنامه از نمايشنامه نويسان مهم اخير و معاصر جهان كه توسط اوسترماير انتخاب و توصيه شده بودند توسط هنرپيشگان فرانسوي و به زبان فرانسه روخواني شد. راستي تا يادم نرفته بگويم كه نمايش هايي كه به زبان فرانسه نبودند با بالانويس اجرا ميشدند. راديو فرهنگي فرانسه France Culture در طول مدت جشنواره، برخي از اين برنامه ها را همزمان در ساعات مختلف پخش ميكرد.
از كنفرانس هاي مهم، شركت ژاك دريدا متفكر بزرگ معاصر در بخش «تئاتر انديشه ها» بود و موضوع بحث هاي امسال «ما و اروپاي كهنه» بود. كنفرانس مهم ديگر، با شركت آريان موشكين و به منظور بزرگداشتي از جورجيو استره لر (اشتره لر؟) برگزار شده بود. روخواني نمايشنامه و كنفرانس و يا ديدار با هنرمندان معمولا از ساعت يازده صبح به بعد و يا بعد از ظهرها انجام ميگرفت.
چندين نمايشنامه از آثار هنرمندان تجسمي و نقاشان معاصر و installation(چينه گذاري) هم در كنار جشنواره برگزار بود كه به غناي جشنواره مي افزود. به ابتكار اوسترماير و ژولين رزفلد هنرمند هنرهاي تجسمي در بالاي سر در چندين تئاتر و بناهاي شهر با نئون قرمز جملات مبهمي مانند «چقدر قراره طول بكشد؟» نوشته شده بود كه اشاره اي بود به اعتصاب گسترده و درخواست هاي دست اندركاران نمايشات كه متاثر از كار هنرمندان گرافيست و هنرهاي تجسمي، كساني مانند اد بنگوييا امريكايي و ماتيو مرسيه فرانسوي بود. جملاتي شعارگونه با نئون قرمز كه در مرز هنر و فرهنگ توده ها حركت ميكند و حضور سرخ توده ها و درخواست هايشان را در سر در تئاترها به نمايش ميگذارد.
در حول و حوش جشنواره، در «خانه ژان ويلار» نمايشگاهي براي معرفي و آشنايي بيشتر با كارهاي توماس اوسترماير برگزار شده بود و نمايشگاه ديگري درباره دوران مختلفي كه اين جشنواره پيموده است نيز در همان مكان داير بود.
اين جشنواره به علاقمندان سينما هم بي اعتنا نيست و تعداد زيادي فيلم مستند درباره هنرمندان و يا درباره آثارشان در سينما اتوپيا مانوتانسيون به نمايش درآمد. از جمله يك بار ديگر فيلم «خانه سياه است» از فروغ فرخ زاد را در اين سينما نشان دادند.
قدرت و توانايي هنرمندان آلماني امسال مبهوت مان كرد ولي در كنار آن فضاي خشني كه مجموعه اي از روحيه آلماني و اجراهاي متعهد و نشان دادن تباهي هاي جهان و قصاب خانه ها و كشتارها و شكنجه ها و خشونت جامعه بود روحمان را ميفشرد و در ذهن من، خشونت اجراها و تق تق ترقه هاي جشن چهارده ژوييه با تصاوير پنجمين سالگرد هيجده تير و تصاوير بستن دانشگاه در انقلاب فرهنگي همگي در هم مخلوط ميشد و چيزي تلخ و سنگين كه گاهي با دلشوره اي بي دليل همراه ميشد را به وجود مي آورد كه همان چند ساعت خوابمان را آشفته ميكرد. در روزهاي جشنواره، مثل هميشه براي خواب و خوراك وقت كم مي آورديم و بحث هايمان راجع به نمايشات ديده شده را ميگذاشتيم براي صبح و هنگام صبحانه. يكي از بحث هايمان اين بود كه ما يك بار خشونت را زندگي ميكنيم و بعد ناچاريم بار سفر ببنديم و به جايي ديگر برويم و اين خشونت و بربريت را تعريف و تشريح و افشا كنيم. براي افشا كردن ناچاريم آن را بنويسم، براي افشا كردن بايد بارها و بارها براي ديگران تعريفش كنيم. ما هيچوقت از اين دايره خشونت رهايي پيدا نميكنيم و هميشه اسيرش ميمانيم، چه در درون خشونت و چه در بيرون از فضاي خشونت. پس كي اين بربريت متوقف خواهد شد؟ چه موقع ما به آرامش و صلح دست پيدا خواهيم كرد؟ و به آن نود و نه درصدي كه به هيتلر راي داده بودند فكر ميكردم و به برشت كه معتقد بود انديشيدن ديگرگون كردن جهان است و به اين فكر ميكردم كه ما بايست طوري بنويسيم كه ديگران را به انديشيدن وادار كنيم، و طوري بنويسيم كه هنر ترديد كردن را بياموزند.
مثل سالهاي گذشته، در آوينيون، از امت تئاتر ايراني، در تبعيد و ايرانيان كسي را نديدم. از بين ايرانيان و از ميان عشاق سينه چاك تئاتر ايراني هم كسي را نديدم فقط يكي از دوستان رضا براهني آنجا بود كه او هم تئاتري نبود و بيشتر به خاطر رضا براهني به تماشاي «در دوزخ» و «قص قص» آمده بود. يك خبرنگار راديو هم بود كه نه زبان فرانسه ميدانست و نه زبان تئاتر. دو ايراني ديگر را هم ديديم كه يكي شان از ايران آمده بود و فرانسه نميدانست ولي با جديت اجراها را ميديد و به يكي از همراهانم گفته بود كه در ايران كارگردان است. همين و همين.
مثل هميشه از اين وفور هنري در حيرت بودم و همين مرا به فكر اين مي انداخت كه نگاه كن اروپايي با كوله پشتي مي آيد و شب را در پارك يا كنار رودخانه ميخوابد ولي به هر حال مي آيد تا نمايش ببيند و در فضاي نمايش باشد، آن وقت ايراني جماعت چنان سر در گريبان خود است و از آن طرف، زمان با شتاب ميگذرد و ما مدام داريم از زمان عقب ميمانيم. و تا كي...؟
در آخرين شبي كه در آوينيون بوديم «نورا» را ديديم. نورا را خاطرتان هست؟ و يادتان هست كه داريوش مهرجويي متاثر از «خانه عروسك» ايبسن فيلم «سارا» را با بازي دلنشين نيكي كريمي ساخته بود؟ نورا اولين گام هاي «زن» به سوي فمينيسم است. توماس اوسترماير نورا را مانند عروسكي، مانند يك باربي در خانه اي عروسكي قرار داده است. نورا توليدي از جامعه سرمايه داري و يك كالاست. نورا يك عروسك است. نورا يك باربي است و خانه اش هم خانه باربي و بچه هايش هم مانند بچه هاي كاتالوگ هاي لباس و ژورنال هاي مد هستند. خانه را با كاغذ گلاسه پوشانده اند، خانه يك دوبلكس شيك است كه بر روي صحنه اي گردان قرار گرفته است. در انتهاي صحنه ماهي بزرگ سرخ رنگ و زنده اي در يك آكواريوم بزرگ شناور است. نورا كه مانند مانكن هاي مجله بوردا لباس پوشيده است با ساك هاي خريد وارد ميشود، خريد! سرگرمي بزرگ زنان شوهردار. نورا عروسك شوهرش است. نورا مانند يك قناري در قفسي زرين حبس است! نورا مانند يك ماهي در تنگي از بلور حبس شده است! همه اميد نورا به نامه ايست كه نبايد توسط شوهرش خوانده شود. همه اميد نورا به دروغي است كه باعث ميشود زندگي دروغين و پوشالي خود را حفظ كند. نامه اي كه نبايد توسط هلمر خوانده شود و تلاشهاي نورا لحظات نفس گير و پرهيجاني را ميسازند. سرانجام در پايان، نامه توسط هلمر خوانده ميشود و بازي تمام ميشود و ديوار دروغ و عروسكي فرو ميريزد و حقيقت، چهره خود را به نورا و به ما مينماياند. هنگامي كه نورا براي آخرين بار كاپشن خود را ميپوشد و از خانه هلمر بيرون مي آيد و دري را در پشت سر خود به هم ميزند، در خانه عروسك بسته ميشود، خانه عروسك بر روي صحنه چرخي ميزند و بسته ميشود. نورا پشت به خانه عروسكي بر روي صحنه و نزديك تماشاگران بر زمين مينشيند و به فكر فرو ميرود ولي پس از چند لحظه از جا برميخيزد و اولين گام هاي خود را براي دور شدن از خانه عروسك و رفتن به سوي آزادي و پيدا كردن شخصيت واقعي و هويت اجتماعي خويش آغاز ميكند. گام هاي نورا در پايان نمايش «خانه عروسك» يكي از زيباترين گام ها به سوي فمينيسم و در نهايت اولين گام ها براي رهايي زن است.


2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster