صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

زني که عاشق مي شود و کلنگ مي زند

نگاهي به کتاب عادت مي کنيم
"عادت مي کنيم" با يک نبرد شروع مي شود.يک نبرد امروزي ..جنگ بر سر جاي پارک اتومبيل. مي بينيد که همه عناصر اين جنگ کاملا متعلق به امروزند. از زن و مرد اتومبيل سوار گرفته تا خود ماشين ها و خيابان و البته يک دغدغه کاملا امروزي هم براي جنگ وجود دارد:جاي پارک!

آيا اين نبردنشانه اي از يک نبرد بزرگتر يعني نبرد بر سر حضور در عرصه هاي اجتماعي بين زن و مرد نيست؟ادامه داستان اين تلقي را پررنگ تر مي کند آنجايي که شخص اول داستان يک تنه با تمام حس و حال زنانه اش روبه روي همه مي ايستد.
شما که فکر نمي کنيد زويا پيرزاد آن قدر از تکنيک هاي داستان نويسي بي خبر باشد که همان صفحه اول کتاب، قهرمان اول کتابش را از چنين جنگي که هم تاريخي است(نبرد بين زن و مرد) و هم امروزي(نبرد بين دو ماشين که يکي به خاطر کوچک بودنش طبق استانداردهاي توصيه شده زندگي ماشيني امکان بقاي بيشتري دارد) سرافکنده بيرون بياورد؟

اگر خواننده هوشياري باشيد از همان لحظه اي که با آرزو به عنوان يکي از طرفين اين نبرد آشنا مي شويد مي فهميد برنده کيست بخصوص که نويسنده يعني زويا پيرزاد خودش يک زن است.

اما پرداختن به رابطه بين زن ها و مردها يک وجه از داستان "عادت مي کنيم "است.

"عادت مي کنيم "اگرچه روايت زندگي سه نسل است اما حلقه اصلي آن آرزو است.زني چهل و چندساله که حضور ساير شخصيت هاي داستان در ارتباط با او معني مي گيرد.

آرزو بسياري از ويژگي هاي زن مدرن امروزي را که در جدال با عرف و سنت هاي رايج جامعه و حتي تلقي هاي خودخواهانه ديگر اعضاء خانواده معني پيدا مي کند دارد.

1-او از همسر سابق خود که مورد تاييد خانواده اش بوده جدا شده است .

2- به صورت مستقل با دخترش زندگي مي کند.

3- يکي از مردانه ترين فضاهايي را که تاکنون کمتر مورد تجربه زن ها قرارنگرفته يعني يک بنگاه معاملات ملکي را مديريت مي کند.جايي که علنا روزگاري به سوداي داشتن پسري "بنگاه معاملات ملکي صارم و پسر" نام گرفته و چرخ روزگار به جاي پسر، آرزو را صاحب آن کرده است.

4-در سن وسالي که همه حتي دختر جوانش در مقابل تصميم او مي ايستند عاشق مي شود و هواي ازدواج به سرش مي زند.
ورود شخصيتي مانند آرزو را به فضاي داستان نويسي معاصر بايد مثل ورود هديه تهراني به فيلم هاي سينمايي جشن گرفت.هرچند کمي دير ولي تغيير شرايط اجتماعي همان طور که بر چهره زن محبوب سينما تاثير گذاشت در فضاي داستان هاي معاصر هم زني را وارد کرده است که تمام داروندارش زيبايي و ظرافت زنانه نيست.او کار مي کند ،به اداره ماليات مي رود ،با صاحب محضر و بساز و بفروش ها سروکله مي زند و البته اگر لازم باشد کلنگ هم برمي دارد و ديواري را که مرد ديگري بالا برده خراب مي کند!

آرزو براي رسيدن به آرزوي شخصي اش و پرداختن به خودش(چيزي که در فرهنگ هاي جمع گرا گناه بزرگي است) بايد چندين کوه را از پيش رو بردارد.

خانواده اي که عليرغم امروزي بودن درگير سنت هاي دست و پاگير مانده است.(نگاه کنيد به ماه منير که عليرغم شوق و ذوقش براي تجربه چيزهاي جديد همرا با آيه،نوه اش وقتي آرزو تصميم به ازدواج مي گيرد پرخاش مي کند و و براي منصرف کردن او تمارض مي کند!و آيه که مادرش را به جرم گذشتن از مرز چهل سالگي مجاز به تشکيل زندگي جديد نمي داند!)

دوستي که به خاطر تجربه تلخ زندگي نگاه خوبي به ازدواج و مردها ندارد.

جامعه اي که دورادور و در روايت هاي ماه منير آماده است تا به محض لغزيدن آرزو از جاده باريک رسم و رسوم از ابزارهاي خاص خودش استفاده کند.

در اين گيرودار جايي که فرديت قهرمان داستان پيرزاد زير نگاه مراقب اين و آن مدام خط مي خورد اگر نويسنده امروزي يک داستان امروزي باشي و کمي به بايدهاي پيش روي جامعه زنان دلبستگي داشته باشي معلوم است که راهي به جز سوختن و ساختن در دام زندگيي که ديگران در شان شخصيت داستانت مي دانند پيش روي او مي گذاري.و آن راه را زويا پيرزاد در صفحه پاياني کتاب نشان مي دهد.هرچند او هم جرات نمي کند قهرمان محبوب داستانش را به تنهايي وسط جامعه اي که منتظر يک لحظه غفلت از وظايف تاريخي زنانه اند تا حرف و حديث ها را شروع کنند هل بدهد.و در آخرين صفحه کتاب جايي که آمدن بهار نويد تغيير و تحول مي دهد دوست قديمي آرزو با يک خبر تازه به ما اين اميد را مي دهد که بعد از بستن کتاب او درکنار قهرمان کتاب از خواسته هايش دفاع خواهد کرد.

سه نسل سه نگاه
در هفته هاي گذشته هروقت در يکي از مطبوعات خبر انتشار کتاب تازه پيرزاد را خوانديم به يک عبارت تکراري برخورديم."اين کتاب داستان زندگي سه نسل زن در تهران امروز است."عبارتي که از توضيح پشت جلد کتاب گرفته شده است.
نماينده اين سه نسل که در عادت مي کنيم داستان شان روايت شده يکي ماه منير مادر آرزو است که در سن و سالي حدود شصت سال تصورش مي کنيم دلبسته آداب و رسوم است او حتي خود را از بازماندگان خانواده اي اشرافي مي داند.هرچند صحت اين ادعا در طول داستان چندين بار به مناقشه گذاشته مي ِشود ولي نشان از درگيري ذهني ماه منير با فرهنگي دارد که بشدت دربند افتخارات تاريخي است.

ديگري آرزو است که از سويي نه درگير آن افتخارات است و از سوي ديگر با نمادهاي جامعه متجدد سرسازگاري ندارد.اما چيزي شبيه آرمان در لايه هاي ذهني اش وجوددارد که او را از مادر و دخترش متمايز مي کند.

سومي آيه است.يک دختر جوان امروزي که دانشگاه مي رود،دوست پسر دارد،وبلاگ مي نويسد،سوداي مهاجرت به اروپا را در سر دارد و ...

شخصيت ماه منير را پيش از اين در فيلم ها و داستان هاي ديگر ديده ايم،شخصيت آرزو گرچه تازه نيست ولي از نمونه هاي خوبي است که چهره زني با اين جايگاه اجتماعي را به خوبي نشان مي دهد.

به گمان من اما چالش اصلي پيرزاد در اين کتاب روايت زندگي آيه است.دختري که نماد نسل امروزي است.گرچه بايد سپاسگزار باشيم که نويسنده اي مثل پيرزاد تصميم گرفته است برعکس بسياري از نويسندگان ديگر، اين نسل را جدي بگيرد و آنها را به دنياي ادبيات راه بدهد اما اين نسل غير از shopping و چت و اسکي دغدغه هاي ديگري هم دارد که نمي دانم خانم پيرزاد چرا آنها را ناديده گرفته است.دغدغه هايي که در همان وبلاگ هايي که در قسمتي از داستان از آن حرف به ميان مي آيد نوشته مي شوند.از خانم پيرزاد و همه نويسنده هايي که نسل جديد را از زوايه ديدشان پاک نکرده اند خواهش مي کنم کمي جدي تر به اين نسل نگاه کنند.
معصومه ناصري
masoome@gmail.com


2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster