صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

اشکي بر لبخند، نگاهي بر کنفرانس بين المللي سه روزه بنياد پژوهش هاي زنان در برلين / مهرنوش معظمي گودرزی

هنگاميکه زن دهقان گوسفندهايش را از چرا بازميگرداند ، زن بيوه سياه پوش گل رز را روي گور شويش مي گذارد ،مادر بزرگ براي نوه قصه مي گويد، خانم معلم فرمول شيمي را روي
تخته سياه مي نويسد زن قالي باف گره ها را محکم ميکند، بي بي دلاک کسيه
بدست در گرماي حمام به انتظار مشتري آه ميکشد، دختر گيس بافته پابرهنه در کوچه خاکي ميدود دختر دانشجو گام به محوطه دانشگاه ميگذارد، مادر کودکش را به دبستان ميبرد ، ترانه اي در سکوت زمزمه ميشود ، در رد پاي تنهائي ،سوز تفديده ديگر جان را نميسوزاند،در دل تاريکشان شمعي برافروخته ميشود، آن گرماي آفتاب بعد از سر ماي سخت يک غروب طولاني، اين ترانه از کوههاي لرستان به سوي آذربايجان ،آنجا که ماهي سياه کوچولو کنجکاو عازم راهي است و سپس پر ميکشد به سوي دياري ديگر ،مردماني ديگر و جان سوختگاني ديگر

اين ترانه دايه دايه نام دارد ، يک ترانه فولکور يا عاميانه که داستان حزن انگيز تاريخ خونين ايران از تاريج هنوز از ياد نرفته را وصف مي کند، يک آواي محزون ، حماسه مردماني ساده از اين مرز و بوم.ترنم جانفشاني مردماني که شجاعانه در برابر عفريت آزاديکش ستمشاهي ايستادند ،
بيان احساسات والاي انساني ، يک آواز ساده که در ميان مردم عادي از محبوبيت زيادي برخوردار است . دايه دايه ديگر متعلق به يک آدميان خاص از اين ديار نيست يا فقط يک ترانه محلي ، بلکه صدايي است که همبستگيهاي انساني وسياسي رادر خود دارد ، زبان گوياي دلهاي پر درد مردمي که تحت ستم رژيم هاي ديکتاتوري زندگي کرده اند، شعر به همراه صداي دلنشين و معصومانه کمانچه نيروي زنده ، جنبش و تحرکي در شنونده ايجاد مي کند، آن ميل برخاستن ، لبخند زدن و جستجوي برابري و آزادي براي همه.

اين ترانه رابارها و بارها در طول زندگيم شنيده ام و هر بار خاطره هاي تلخ گذشته مرا در بر گرفته اند . و يک بار ديگر دوباره موفق به شنيدن اين ترانه ميشوم آن هم به صورت زنده ، و اين بار هم متاثر شدم و لي خشمگين و نيز رنجيده هم شدم و اشک بر ديده ام نشست.

پانزدهمين کنفرانس سه روزه بين المللي ساليانه بنياد پژوهش هاي زنان ايران در شهر برلين برگزار شد. برگزارکنندگان از پرسابقه دار ترين فعالان جنبش زنان ايران با تجربه هاي متفاوت سياسي و اجتماعي دست همکاري به هم دادند .برنامه اصلي کنفرانس بررسي نقش اجتماعي جنسيت در روند مدرنيته در ايران معروفي شده بود. بهمين مناسبت در غروب روز دوم کنفرانس<سوم جولاي> بر نامه هاي هنري گوناگوني به اجرا در آمد،يک شب کاملا فراموش نشدني ، شبي پر از ديدنيها و پيغامها براي ما مهمانانهايي که در سالن ,خانه فرهنگ ها, يکي از بهترين سالن هاي اروپا حضور داشتيم. ولي همه پيامها و رفتارها در آن گردهمائي شايسته جنبش زنان نبود .آري گروه هنري فتنه که متشکل از پنج زن هنرمند است به روي صحنه آمد که اين بار در ارتباط با تم کنفرانس و بهره گيريي از هنر طنز , خانم پروانه حميدي گروه را همرا هي مي کرد. نام خانم حميدي براي بسياري از ما آشنا است، همان زن شجاعي که در سال 2000 با برهنه شد ن درکنفرانس ايران< بنياد هاينريش> بل در آوريل بي هويتي و بي فرهنگي جمهوري اسلامي را فاش کرد. من تصور مي کردم که خانم حميد ي هنر پيشه تاتر با توجه به سابقه کار پر ارزشي که دارد با اگاهي و درايت بيشتري در ارائه کارهاي خود پيشقدم شود!ايشان شعري را دکلمه ميکرد که اولين سروده او است،اين سروده طولاني سير تغيير و تحول زندگي يک زو ج را شرح ميداد ، و خانم گلي با صداي رساي خود و در لباسهاي مناسب با مقاطع مختلف زماني, ديد تمسخرآميز گروه هنري فتنه و نيز بنياد پژوهش هاي زتان را از لحاظ اجتماعي و سياسي ياري ميداد. يکي از اين ترانه ها که خوانده شد، دايه دايه بود، با سبکي شاد در مايه آهنگهاي بابا کرم و .........و............گلي خانم با لباس نيمه چريکي موفق به خنداندن و مزاح پوچ و سطحي برخي از حاضرين شده بود که احسن احسن مي گفتند
براي يک لحظه خود را رها کردم تا شايد مثل بقيه شاد باشم ، مثل بقيه سوت بزنم، و با شادي اين جمع بيخيال مسلک همراه شوم , فقط چند ثانيه ، اما بنظرم رسيد که اين اجرا نو ترانه, دايه دايه ,اصلانشاط انگيز نبود، بلکه از منظري ديگر , حزن انگيز بود آنهم در آن لباس .کم کم متوجه ارتباط بين اين ترانه قديمي و مردمي و نقطه نظر فکري اين گروه شدم .غم واندوه برمن چيره شد و اين خود همه بقدري برايم گران آمد که تاب نشستن را نداشتم ، مثل اين بود که تنها من در اين سالن تماشگر گروه فتنه بودم، بايد فرياد ميزدم < يک دقيقه سکوت براي قربانيانان رژيم هاي ستمگر>

حالا ميدانم که چرا آنها از اين همه ترانه هاي فولکور بايد فقط و فقط ترانه دايه دايه را انتخاب کنند. اين ترانه يادآور حماسه نوجوانان و جوانان کشته شده در زندانهاي نظامهاي سياه است ،شنيدن ترانه دايه دايه ما را از بخشيدن جلادان ،دزدان حق و حقوق مردم منع مي سازد ،از همگام شدن با آنها و هم کاسه شدن ، از چرخيدن در آن فضاي خالي از آمال ، هدف ، عشق، ولي آلوده به افکار اصلاح طلبان يا جمهوري وسلطنت .به سخره گرفتن اين ترانه در واقع توهين به افق هاي جناح چپ نبود بلکه يک دهن کجي به احساسات مردمان زحمتکش و محروميست که مثل همه آدميان اين جهان سرتا پا نکبت و ستم و فقر تحميلي است که تشنه نان و آزادي و برابري هستند ، خراب کردن يادهاي جانباختگان مظلوم است ...........احسن ! احسن !

در روزهاي بعد گفتند ! که دايه دايه ترانه ايي است، بسيار خشن که بايد با آن برخوردکرد !
براستي که ما همگي از ياد برده ايم که از کجا گريخته ايم و از چه تاريخ سياهي گذر کرده ايم.من شنيده ام که ترانه دايه دايه در اواخر دهه و در ستايش از همايون کتيرايي و بعدا دکتر هوشنگ اعظمي خوانده شد . ما مي دانيم که سرزمين ما به خون هزارها قهرمان گمنام آغشته شده است.دوران سلطنت پهلوي چيزي جز فقدان آزادي ، استثمار توده مردم، کشتار پنهاني و علني آزاديخواهان ، گسترش رعب و وحشت و قتل و ترور در ميان مردم نداشت.آدمي از شنيدن نام ساواک قوه ادراکه خود را از دست ميداد. رژيم جنايتکار پهلوي از ما مرده هاي متحرکي ساخته بود که هيچ امکان و مجالي براي فعاليتهاي اجتماعي و سياسي نداشتيم ، يا اينکه در برابر اين قدرت پوشالي تسليم شده بوديم و اين خواست دولت بود.آن انديشه ايده آل ، در انديشيدن به موي و آرايش شهبانو ها ، اشرف ها ، گوگوش ها ، خواندن مجله هاي زن روز و جوانان ، شرکت در مسابقه دختر شايسته و حضرت زينب ها، بيمار و زبون گشته بود و اما کساني بودند که توانسته بودند که خود رااز زير فشار آن ترس کاذب و از آن بند هاي دروني آزاد کنند و با اين نظامهاي آدمخوار وحشي تن به مبارزه بدهند. آري ترانه دايه دايه بحث مبارزه را باز ميکند و حال اين گونه بحث ها خوشايند دوستان جناح راست ما نيست! اين اشخاص مي خواهند بگويند که ما زنان بايد فقط به مسايل زنان بپردازيم و در سياست شرکت نکنيم و در گروهاي سياسي متشکل نشويم . اما من اين نظريه را رد مي کنم . همه ما قبل از اينکه يک زن باشيم، يک انسان هستيم و نمي توانيم فقط يک زن يايک فمينيسم ، آنهم يک فمينيسم مطلق باشيم و از مسايل مشترک صحبت کنيم. در واقع نظريه ما زنها< همه با همه > يک فکر کاملا ارتجاعي است و من تصور نمي کنم که هيچکدام از برگزارکنندکان يا سخنرانان نيز فمينيسم مطلق بودند.هر کدام ازما ها آرمانها و گرايشات مختلفي را ارايه مي دهيم و مشاهده کرديم که نتيجه همکاري همه با همه آن سخنرانيهاي آبکي در اين کنفرانس بود که به طور کلي از مشکلات واقعي و تاثيرشان بر کار زنان ونقش شان در روابط خانواده فاصله داشتند. سخنرانان يا غمگين بودند که چرا به علت اتهامات نادرست سياسي از شرکت انتخابات مجلس جمهوري اسلامي حذف شده بودند يا اينکه قسم مي خوردند که گرايشات سوسياليستي ندارند ولي از مارکس فاکتور مي آوردند!

بهر حال من نتوانستم بفهم که اين سخنرانان به نمايندگي از کدام زنان صحبت مي کردند؟ چرا که جامعه ما به علت طبقاتي بودن شامل قشر هاي متفاوتي از زنان است.در سخنرانيهاي دو روز اول فقط از پايين آمدن تنبونها و لچک ها گفته شد و موضوع پاره شدن جلد ناموس هاي زنان و دختران فقير بيگناه در عقب ماشين ها يا زيرزمين ها، پستوي حجره هاي آقايان بازاري، در لابلاي شادماني آن ده درصد زنان روشنفکر پولدار تحصيلکرده مدرن گم شد ،نه حرفي از اعتياد نو جوانان بود، نه بحثي از آن کودکاني که به علت ازدواج مادرانشان با مردان افغاني محروم از شناسنامه ومدرسه هستند ، و نه صحبتي از ريشه هاي مادي ، اقتصادي و سياسي نابرابريها موجود در زندگي طبقه کارگر و متوسط نه يک اشاره به عوامل خودکشي و خودسوزي در ميان زنان و دختران جوان نه فرصتي براي حضار در سالن و سئوالهاي ريشه اي و بنيادين آن سخنرانان خارج از صحنه نه يادي از آن زنان مبارز کرد !
دوستان من شما بايد بصراحت نشان دهيد که در نشست هاي خود به کجا ميخواهيد برويد؟ آيا مباحث شما شامل وضعيت ننه هاي عامي و بيحقوق هميشه اين مرز و بوم مي شود؟ آيا آن آزادي که شما مي گوئيد در ايران شکوفا شده است در مورد خواهرهاي نااگاه ،بيسواد ، بيکار، گرسنه ، آواره و فاخشه, من و نه شما, صدق مي کند؟ درود بر شما شاد باشيد راهتان پر رهرو باد من که بخيل نيستم ولي راه من و مثل منها راه شما و امثالهم نيست و نه ديگر جاي من در اين جمع ها است، راه شما راه زنان مرفه از ما بهتران است، راه من راه همان زنان و مردان محروم و مبارزيست است که ترانه دايه دايه وصف حال جدال و زندگي و مرگشان است. همين ما اينجور ميپسنديم!

خسته نباشيد


2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster