«نقد فمينيستي بهطوركلي به مسائل زنان در معناي وسيعش توجه دارد. عقايدي كه در متن در مورد زنان يا مردسالاري اظهار شده است، زبان زنانه و اينكه آيا اساساً بين نوشتن مرد و زن اختلاف هست؟ نويسندة زن، افكار و احساسات زنان دربارة خودشان، مادر و رابطة او با كودك، نقش زنان در فرهنگ و جامعه، حقوق زنان و از اين قبيل.»1
«نقد فمينيستي نوشتهها را ميخواند و ايدئولوژي و فرهنگ آنها را با ديدگاهي زنمحور ميسنجد. نقد در صورتي فمينيستي است كه رشتههاي موجود، پارادايمهاي سنتي دربارة زنان، طبيعت زنان يا نقشهاي اجتماعيشان را مورد نقد قرار دهد... شكل ديگر نقد فمينيستي درصدد احياي نوشتههاي زنانه بود و ادبيات زنان را بهعنوان حوزهاي خاص پيريزي كرد.»2
نقد فمينيستي را ميتوان به دو نوع عمده تقسيم كرد:
1. نقد زن نويسنده. در اين نوع نقد، آثار زنان شاعر و نويسنده بررسي و مطالعه ميشود. زاوية ديد در اين نوع نقد كنكاش و بررسي جنبههاي زنانة اثر و تمايلات شخصي زن نويسنده است و اينكه چگونه در زبان پديدار ميشوند و تفاوت زبان زنانه و مردانه چيست.
2. نقد زن خواننده. در اين نوع نقد، زن خواننده آثار ادبي زنان يا مردان را بررسي و مسائل محوري زنان را از ديد زن خواننده مطالعه ميكند.
«عدهاي از فمينيستها چون اِلن شووالتر3 نقد نمونة اول را نقد زنانه4 مينامند. در اين نوع نقد، زنان آثار زنان را بررسي ميكنند. همة جنبههاي توليد، انگيزه، تجزيه و تحليل و برداشت از اثر ادبي را دربرميگيرد و شامل همة فرمهاي ادبي از روزنامهنگاري تا نامهنويسي است. كتابهاي مهم در اين زمينه عبارتاند از: تخيل زنانه اثر پاتريشيا ميراسپاكس (1975)، كتاب اِلن مورس با عنوان زنان ادبي (1977) و كتاب ادبياتي از آن خودشان (زنان داستاننويس انگليسي از برونته تا لسينگ) (1977) اثر اِلن شووالتر، و كتاب ساندرا گيلبرت و سوزان كوبار با عنوان زن ديوانه در اتاق زير شيرواني».5
«نقد فمينيستي به اين مسئله توجه ميكند كه موضوعات خاص زنانه در ادبيات زنان كدام است، مثلاً دنياي خانهداري يا تجربههاي خاص بارداري، زايمان، پرورش و تربيت كودك، رابطة مادرـ دختري و رابطة زن با زن.»6
شعر و رمان دو ژانر مهم ادبي مورد توجه زنان است. زنان اديب اغلب يا شاعر بودهاند يا رماننويس. فروغ شاعر است؛ غزلسرا، چهارپارهسرا و بعد شاعر شعر نيمايي. او در شاعري راه درازي را در مدتي كوتاه ميپيمايد. از يك شاعر غناييسرا كه اشعار رمانتيك فردي ميسرايد (در سه مجموعة اسير، ديوار، عصيان) بهجايي ميرسد كه رمانتيسم اجتماعي و سپس سمبوليسم اجتماعي را تجربه ميكند (در دو مجموعة آخرِ تولدي ديگر و ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد).
زنان در ادبيات به بعضي موضوعات خاص علاقة بيشتري نشان دادهاند. در شعر و داستاننويسي زنان، نوستالژي چشمگيرتر از آثار مردانه است. نوستالژي در لغت به معني «دلتنگي به سبب دوري از وطن يا دلتنگي حاصل از يادآوري گذشتههاي درخشان يا تلخ و شيرين»7 است؛ از جمله خاطرات دوران كودكي، پدر، مادر، دوستان قديم، ايام مدرسه، خواهران و برادران، خانة قديمي و... نوستالژي يا شعر خاطرهها در اشعار فروغ چشمگير است. شعر «آن روزها» در مجموعة تولدي ديگر از جملة اين اشعار است: آن روزها رفتند/ آن روزهاي خوب/ آن روزهاي سالم سرشار/ آن آسمانهاي پر از پولك.../ آن روزها رفتند/ آن روزهاي برفي خاموش/ كز پشت شيشة اتاق گرم/ هر دم به بيرون، خيره ميگشتم.
كوچة پر از عطر اقاقيها در شعر فروغ سمبلي از ياد گذشتههاي خوب و شيرين كودكي و نوجواني است: من به معصوميت بازيها/ و به آن كوچة باريك دراز/ كه پر از عطر درختان اقاقي بود.../ ميانديشم. («در غروبي ابدي»)
شعر «بعد از تو» نيز كه خطاب به هفت سالگي نوشته شده است تفاوت فاحش دوران پيش و پس از هفت سالگي را نشان ميدهد و بر از دست رفتن دوران كودكي پيش از هفت سالگي تأسف ميخورد: اي هفت سالگي/ اي لحظة شگفت عزيمت/ بعد از تو هرچه رفت، در انبوهي از جنون و جهالت رفت/ بعد از تو پنجره كه رابطهاي بود سخت زنده و روشن/ ميان ماه و پرنده/ ميان ما و نسيم/ شكست/ شكست/ شكست.
شعر «ياد يك روز» نيز يادبود شادي و خوشي يك روز عاشقانه است: آه... كاش آن لحظه پاياني نداشت/ در غم هم محو و رسوا ميشديم/ كاش با خورشيد ميآميختيم/ كاش همرنگ افقها ميشديم.
و شعر «من از تو ميمردم» نيز بازگشتي است به همة خوبيهاي گذشته: تو با چراغهايت ميآمدي به كوچة ما/ تو با چراغهايت ميآمدي/ وقتي كه بچهها ميرفتند/ و خوشههاي اقاقي ميخوابيدند/ تو با چراغهايت ميآمدي...
«شعر انتظار» نيز نامي است كه ميتوان بر دستهاي از اشعار فروغ نهاد. فروغ در همة مجموعههاي شعرش منتظر است. در مجموعههاي دورة اول (اسير، ديوار، عصيان) منتظر مردي است كه ميآيد و با خود عشق را هديه ميآورد. گويي هويت زن همواره با انتظار گره خورده است. شاملو نيز در شعر «مِه» گلبو را در آستانة در منتظر ميبيند و دختران دشت دختران انتظارند («آبايي» در مجموعة هواي تازه). شعر «چشم به راه» در مجموعة اسير اولين شعر از اين دسته است؛ داستان زنِ بدبخت دلافسردهاي است كه انتظار آمدن مردي را دارد: نگران ديده به ره دارم/ شايد آن گمشده بازآيد/ سايهاي تا كه به در افتد/ من هراسان بدوم بر در/ چون شتابان گذرد سايه/ خيره گردم به در ديگر.
شعر «مهمان» هم بيان حال زني منتظر است كه آرزوي ديدار معشوق را دارد. زن خود را با گل ميآرايد و انتظار ميكشد: شانه كو، تا كه سر و زلفم را/ درهم و وحشي و زيبا سازم/ بايد از تازگي و نرمي و لطف/ گونه را چون گل رويا سازم.../ آه اي دخترك خدمتكار/ گل بزن بر سر و بر سينة من/ تا كه حيران شود از جلوة گل/ امشب آن عشق ديرينة من.
در همان مجموعة اسير، شعر «صدايي در شب» نيز همان حال و هوا را تداعي ميكند؛ زن منتظر با هر ضربة در و حركت پايي انتظار معشوق را دارد: نيمهشب در دل دهليز خموش/ ضربة پايي افكند طنين/ دل من چون دل گلهاي بهار/ پر شد از شبنم لرزان يقين/ گفتم اين اوست كه باز آمده است.
شعر انتظار در اشعار مجموعة اسير بيشتر است و پس از آن تصويرهاي كوتاه زن منتظر را بهطور پراكنده در اشعار فروغ مييابيم: آيا زني كه در كفن انتظار و عصمت خود خاك شد جواني من بود.
مادر هميشه در انتظار ظهور است.
اما مفهوم اين انتظار در آخرين مجموعة شعر فروغ (ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد) با اشعار دورة اول او كاملاً متفاوت است. اگر در آن شعرها زن همواره منتظر معشوق مرد بود، در اين مجموعه شاعر انتظار كسي را ميكشد كه مثل هيچكس نيست.
مفهوم انتظار در اين مجموعه متفاوت است. در شعر «كسي كه مثل هيچكس نيست»، كسي كه ميآيد كمال است، خوبي است، عدالت است، برابري، برادري و هر مفهوم زيباي ديگر است: كسي ميآيد/ كسي ديگر/ كسي بهتر/ كسي كه مثل هيچكس نيست.../ كسي ميآيد/ كسي كه در دلش با ماست/ در نفسش با ماست/ در صدايش با ماست.../ و سفره را مياندازد/ و نان را قسمت ميكند/ و پپسي را قسمت ميكند/ و باغ ملي را قسمت ميكند/ و شربت سياهسرفه را قسمت ميكند.../ و سهم ما را هم ميدهد/ من خواب ديدهام...
«شعر روياها» نامي است كه بر مجموعهاي ديگر از اشعار فروغ گذاشتهام. واژة رويا از پربسامدترين واژههاي شعر فروغ است؛ بهويژه در دفترهاي اول كه شاعر دختر جواني است اين واژه بيشتر جلب نظر ميكند.
شعر اولِ مجموعة ديوار «رويا» نام دارد و روايت روياي دختركي است كه آرزوي آمدن شاهزادهاي را دارد تا او را با خود به سرزمين شاديها و خوشبختيها ببرد. در اين شعر هم مفهوم انتظار چشمگير است، اما آنچه بيشتر به چشم ميخورد روياهاي شيرين جواني دختركي است كه خوشبختي را در آمدن شاهزادة محبوبي ميبيند؛ شاهزادهاي كه سوار بر اسب ميآيد و او را به سوي قصر پرنور خوشبختي ميبرد: بيگمان روزي ز راهي دور/ ميرسد شهزادهاي مغرور/ ميخورد بر سنگفرش كوچههاي شهر/ ضربة سمّ ستور بادپيمايش.../ ناگهان در خانه ميپيچد صداي در/ سوي در گويي ز شادي ميگشايم پر/ اوست... آري... اوست/ «آه، اي شهزاده، اي محبوب رويايي/ نيمهشبها خواب ميديدم كه ميآيي.»
در شعر «ستيزه» از مجموعة ديوار، شاعر با سه بار تكرار عبارت «باز هم رويا» از ديدن روياها شكايت ميكند. روياها در اين شعر تلخ و تيره و درهماند و فروغ آرزو ميكند به خواب رود تا روياها رهايش كنند: باز هم رويا/ آن هم اينسان تيره و درهم/ بايد از داروي تلخ خواب/ عاقبت بر زخم بيداري نهم مرهم/ ميفشارم پلكهاي خسته را برهم.
شعر «بلور رويا» در مجموعة عصيان داستان رويايي عاشقانه است. آرزوي محبوبي كه نيست اما فروغ ميتواند از درون بلور رويا او را و خودش را كنار يكديگر در محفلي روحاني و پاك تصور كند: پيشاني بلند تو در نور شمعها/ آرام و رام بود چو درياي روشني/ با ساقهاي نقرهنشانش نشسته بود/ در زير پلكهاي تو روياي روشني.
بسامد واژة رويا در مجموعههاي اول فروغ بسيار است و تركيبات فراوان با آن ساخته شده است: تكچراغ شهر روياها، آسمان شهر روياها، جهاني رويايي، لذتي ناشناس و رويارنگ، هزاران نقش رويايي، خوابهاي رويايي...
اشعار نوستالژيك، اشعار انتظار و شعر روياها انواع شعري هستند كه در ميان اشعار فروغ با بسامد بالا ژانرهاي خاص شعر زنانه را مينمايانند.
فروغ بهعنوان زني كه عاشق شده، ازدواج كرده، بچهدار شده و از همسرش جدا شده بود تجربههاي زنانة بسيار داشت. شعرهاي عاشقانه براي همسر يا مرد دلخواهش، شعرهايي براي فرزندش كاميار، و شعرهايي در غم جدايي از همسر و فرزند سرود. تجربههاي آبستني، زايش و شير دادن فرزند در ميان اشعار او ديده ميشود.
در ديوان فروغ، غير از نام حضرت مريم كه بهطورخاص در شعر «شعري براي تو» ميآيد تا پاكي خود را با نام او آشكار كند، تنها نام فرزندش كامي است كه تكرار شده است: تكيه دادم به سينة ديوار/ گفتم آهسته: اين تويي كامي؟
و «شعري براي تو» را فروغ به كاميار هديه كرده است. فروغ بيش از يك سال مادري نكرد و خيلي زود دستمال تيرة قانون چشمهاي كودكانة عشق او را بست («پنجره») اما تا پايان عمر مادر ماند و مادر بودن را درك كرد. به همين جهت بسامد واژة مادر در شعر او بسيار است و خود نيز در مقام مادر بارها از مادرش سخن رانده است. فروغ مانند هر مادر ديگري به كودك خردسال خود عشق ميورزيد و سينهاش پر از شعر براي كاميار بود. «ديو شب» نام شعري است كه در ميان لالاييهايش براي پسرش ميخواند؛ ترس از ديو شبي كه تا پشت پنجرههاي اتاق فروغ آمده است. اين شعر درددل فروغ با فرزند است.
فروغ در «شعري براي تو» آخرين ترانة لالايي را براي كاميار كوچكش ميخواند: اين آخرين ترانة لالاييست/ در پاي گاهوارة خواب تو/ باشد كه بانگ وحشي اين فرياد/ پيچد در آسمان شباب تو.../ با اين گروه زاهد ظاهرساز/ دانم كه اين جدال نه آسان است/ شعر من و تو، طفلك شيرينم/ ديريست كاشيانة شيطان است.
فروغ را در شعر «بيمار» شبزندهدارِ بالين كاميار بيمار مييابيم. اين اولين بار است كه در شعر فارسي مادر بر بالين فرزند بيمار خردسالش شعر ميگويد و بيماري و تب او را توصيف ميكند و آرزوي مادرانة درد كشيدن بهجاي فرزند را بر زبان ميآورد: طفلي غنوده در بر من بيمار/ با گونههاي سرخ تبآلوده/ با گيسوان درهم آشفته/ تا نيمهشب ز درد نياسوده/ هر دم ميان پنجة من لرزد/ انگشتهاي لاغر و تبدارش/ من ناله ميكنم كه خداوندا/ جانم بگير و كم بده آزارش. («بيمار»)
مادر در ميانة بيماري و رنج كودك دلبندش از دلبريهاي كودكانه و خندههاي دلكش و مستانة وي و بيتابياش براي خوردن صبحانه ياد ميكند كه از زيباترين بندهاي شعر است و براي همة مادران آشنا و لذتبخش: يادم آيد كه بوسه طلب ميكرد/ با خندههاي دلكش مستانه/ يا مينشست با نگهي بيتاب/ در انتظار خوردن صبحانه.
شعر «خانة متروك» بيان تصور دلواپسي فروغ است از خانة خالي بيمادري كه طفل كوچكش در آن از دوري مادر زار ميگريد. خانهاي كه شادي زندگي از آن رخت بربسته و كودك غمگين سر بر دامن داية پير و خسته نهاده است: دانم اكنون از آن خانة دور/ شادي زندگي پر گرفته/ دانم اكنون كه طفلي به زاري/ ماتم از هجر مادر گرفته.
شعر «بازگشت» داستان جستوجوي هميشگي و انتظار دائم مادر چشمبهراه فرزند است: تكيه دادم به سينة ديوار/ گفتم آهسته: اين تويي كامي؟/ ليك ديدم كز آن گذشتة تلخ/ هيچ باقي نمانده جز نامي.
واژههاي كودك، طفل و تركيباتي كه فروغ با آنها ساخته در ديوان او كم نيست: بوي كودكي، كودكي با بادبادكهاي رنگينش، كودك دل، يكرنگي كودكانه، گاهوار كودكان بيقرار، گيسوان كودكي، خاطرات كودكانه، محلههاي كودكي و... كودك و خاطرات كودكي براي فروغ همواره مطلوب و دوستداشتني بوده است.
مادر فروغ نيز ديگر كسي است كه فروغ به او عشق ميورزد. فروغ در شعر «به آفتاب سلامي دوباره خواهم داد» به مادر خود سلامي دوباره ميدهد: به مادرم كه در آيينه زندگي ميكرد/ و شكل پيري من بود.../ سلامي دوباره خواهم داد.
در شعر «دلم براي باغچه ميسوزد» فروغ از پدر، مادر، خواهر و برادر خود ميگويد. سجادة مادر فروغ هميشه گسترده است، دعا ميخواند و در انتظار ظهور است. در شعر «ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد»، فروغ بار ديگر به مادر مينگرد. فروغ در اين شعر زني تنهاست و سردي و غمناكي آلودة زمين را تجربه ميكند. فروغ رهايي را در مرگ ميبيند (نجاتدهنده در گور خفته است) و بهياد ميآورد كه مادرش گريسته بود. در اين شعر، فروغ با دو تن سخن ميگويد: با يار، آن يگانهترين يار، و با مادر. فروغ مادر را در شب عروسي خود بهياد ميآورد. آن شب مادر گريسته بود. فروغ خبر مرگ خود را تنها به مادر ميدهد. آنگاه كه ديگر صداي زنگِ در بر نخواهد خاست: آيا دوباره زنگ در مرا بهسوي انتظار صدا خواهد برد؟/ به مادرم گفتم: «ديگر تمام شد»/ گفتم: «هميشه پيش از آنكه فكر كني اتفاق ميافتد/ بايد براي روزنامه تسليتي بفرستيم».
فروغ در اين شعر دو بار اين بند را تكرار ميكند. مادر همدرد و آشناي رازهاي سينة فروغ است. جز يار، او تنها كسي است كه فروغ با او سخن ميگويد.
از ديگر اشعار زنانة فروغ اشعاري از زبان زن عاشق است. فروغ مزة عشق را چشيده بود و بيپروا در اشعارش از آن سخن گفته بود. در ادب فارسي نمونة شعر يا عشق زنانه كمنظير است. آرزوها و خيالات زنان عاشق در اشعار فروغ موج ميزند. او مجموعة اسير را با شعري بهنام «دوست داشتن» آغاز ميكند و اول دفترش رنگ عشق ميگيرد: آري آغاز دوست داشتن است/ گرچه پايان راه ناپيداست/ من به پايان دگر نينديشم/ كه همين دوست داشتن زيباست.
گفتوگو با معشوق و حكايت عشق گفتن از مضمونهاي رايج شعر فروغ است: داني از زندگي چه ميخواهم/ من تو باشم... تو... پاي تا سر تو/ زندگي گر هزار باره بود/ بار ديگر تو... بار ديگر تو. («دوست داشتن»)
و در شعر «يادي از گذشته» از عشق خود به همسرش ميگويد: شهري است در كنارة آن شط پرخروش/ با نخلهاي در هم و شبهاي پر زنور/ شهري است در كنارة آن شط و قلب من/ آنجا اسير پنجة يك مرد پرغرور.
اما اين دوست داشتن و عشق ورزيدن، كه در سه مجموعة اول عمدتاً فردي و شخصي است، در دو مجموعة آخر به عشقي انساني و جهاني تبديل ميشود. فروغ ميآموزد كه تنها چيزي كه يادگار ميماند محبت است و عشق ورزيدن. نو شدن جهان را با عشق ميبيند و به دختر عاشق سلام ميفرستد: ميآيم، ميآيم، ميآيم/ و آستانه پر از عشق ميشود/ و من در آستانه به آنها كه دوست ميدارند/ و دختري كه هنوز آنجا/ در آستانة پرعشق ايستاده، سلامي دوباره خواهم داد. («به آفتاب سلامي دوباره خواهم داد»)
فروغ ماندگاري و جاودانگي را در عشق ميبيند. زندگي فروغ چون پري كوچك غمگيني است كه شب از يك بوسه ميميرد و سحرگاه از يك بوسه بهدنيا ميآيد. در پايان آخرين اشعار باقيمانده از او، فروغ ميآموزد كه در اين روزگار بيبنياد تنها دوست داشتن است كه اهميت دارد: وقتي كه زندگي من ديگر/ چيزي نبود، هيچ چيز بهجز تيكتاك ساعت ديواري/ دريافتم، بايد. بايد. بايد/ ديوانهوار دوست بدارم. («پنجره»)
شكايت از بيوفايي مرد، اعتراض به اسارت زنان، تلقي نادرست مردان از زندگي زنان و بدبيني نسبت به آنان، و فريب هميشگي مردان زنان را و تحمل اتهامهاي نارواي ايشان بخشي از بيانيههاي شاعرانة دورة اول شعر فروغ است.
فروغ در عين جواني تجربههاي بسيار دارد، پس از زندگي و احساسات زنانه ميگويد: زنان به دنبال عشقاند، زن بيعشق زندگي نميتواند، زن و عشق مفاهيمي جداييناپذيرند؛ اما مردان معني عشق را نميفهمند و از زن جز جسم او را طلب نميكنند. فروغ افسانة تلخ زن بودن را ميسرايد و در شعر «عصيان» بر مرداني كه معني عشق را نميفهمند اينگونه ميشورد: من صفاي عشق ميخواهم از او/ تا فدا سازم وجود خويش را/ او تني ميخواهد از من آتشين/ تا بسوزاند در او تشويش را/ او شراب بوسه ميخواهد ز من/ من چه گويم قلب پر اميد را/ او به فكر لذت و غافل كه من/ طالبم آن لذت جاويد را. («ناآشنا»)
شعر فارسي مردانه است و مردان هميشه از بيوفايي زن شكايت كردهاند ولي در اينجا فروغ است كه در مقام زن عاشق شاعر از بيوفايي مرد ميگويد: اي زن كه دلي پر از صفا داري/ از مرد وفا مجو، مجو هرگز/ او معني عشق را نميداند/ راز دل خود به او مگو هرگز. («خسته»)
تلقي نادرست جامعه از زن بودن زن و تعريف مردان از زنان، كه زن را جز لايق هوسبازي و عشرت نميدانند، سرود «افسانة تلخ» فروغ است: به او جز از هوس چيزي نگفتند/ در او جز جلوة ظاهر نديدند/ به هرجا رفت در گوشش سرودند/ كه زن را بهر عشرت آفريدند.
فروغ در شعر «عصيان» مرد را زندانبان زني ميداند كه در قفس او گرفتار است: بيا اي مرد! اي موجود خودخواه/ بيا بگشاي درهاي قفس را/ اگر عمري به زندانم كشيدي/ رها كن ديگرم اين يك نفس را.
واژههاي قفس و زندان در اين مجموعه چشمگير است: ولي اي مرد، اي موجود خودخواه/ مگو ننگ است اين شعر تو ننگ است/ بر آن شوريدهحالان هيچ داني/ فضاي اين قفس تنگ است، تنگ است. («عصيان»)
اكنون منم كه خسته ز دام فريب و مكر/ بار دگر به كنج قفس رو نمودهام/ بگشاي در كه در همه دوران عمر خويش/ جز پشت ميلههاي قفس خوش نبودهام. «بازگشت»)
ديدگاه فمينيستي فروغ را در شعر «حلقه» آشكارتر ميبينيم. اين شعر داستان دختري شادمان است كه راز حلقة زرِ انگشت خود را از مرد ميپرسد و مرد آن را حلقة خوشبختي و زندگي مينامد. اما در پايان شعر سيماي زن افسرده به چشم ميخورد كه روزها را به اميد وفاي شوهر از دست داده است: زن پريشان شد و ناليد كه واي/ واي، اين حلقه كه در چهرة او/ باز هم تابش و رخشندگي است/ حلقة بردگي و بندگي است.
شعر «ديوار» نيز ديگر شعر فمينيستي فروغ است. واژة ديوار و فعلِ ميگريزم چند بار در شعر تكرار ميشود. فروغ در اين شعر از ديوارهايي كه مردان به دور زنان كشيدهاند ميگريزد: در گذشت پرشتاب لحظههاي سرد/ چشمهاي وحشي تو در سكوت خويش/ گرد من ديوار ميسازد/ ميگريزم از تو در بيراهههاي راه.../ ميگريزم از تو تا دور از تو بگشايم/ راه شهر آرزوها را/ و درون شهر... قفل سنگين طلايي قصر رويا را.
زنان اشعار فروغ بسيارند. قهرمان اغلب اشعار خود اوست و تجربههاي بسيار و انگيزههاي شخصي خاصي كه او را به سرودن واميدارد. اما فروغ غير از خود از فضاهاي خيالي و واقعي دختران و زنان ديگر نيز سخن ميگويد. دختران در شعرهاي فروغ همه ساده، زيبا، مهربان، شاداب، رويايي و دوستداشتنياند. در شعرهاي «رويا»، «به آفتاب سلامي دوباره خواهم داد»، «آن روزها»، «تولدي ديگر»، «حلقه» و «دختر و بهار»، فروغ را ميبينيم كه از نوجواني و جواني خود ياد ميكند و دنيا را از چشم دخترها ميبيند و با زبان آنها دخترانه و ساده از هستي سخن ميگويد.
در شعر «دلم براي باغچه ميسوزد»، از خواهر خود ميگويد كه دوست گلها بود و با آنها سخن ميگفت و گاهي خانوادة ماهيها را مهمان ميكرد و حالا پس از ازدواج در پناه عشق همسر مصنوعياش بچههاي طبيعي ميسازد و هروقت به ديدن خانوادهاش ميآيد آبستن است. و از مادربزرگ ميگويد كه بوي مرگ ميداد. فروغ از مادربزرگ فقط چادرش را بهخاطر ميآورد. در شعر «آن روزها» صداي خش و خش چادر مادربزرگ شنيده ميشود: با خش و خش چادر مادربزرگ آغاز ميشد...
و در شعر «بعد از تو» از مرگ ميگويد كه زير چادر مادربزرگ نفس ميكشيد. فروغ از تجربههاي آبستني و حركت جنين در شكم مادر و بوي شير تازة مادران در شعر «وهم سبز» سخن ميگويد: مرا پناه دهيد اي زنان سادة كامل/ كه از وراي پوست، سرانگشتهاي نازكتان/ مسير جنبش كيفآور جنيني را/ دنبال ميكند/ و در شكاف گريبانتان هميشه هوا/ به بوي شير تازه ميآميزد.
زنان شعر فروغ همهجا پاك و بيآلايشاند. پاكي حضرت مريم را دارند. زناني كه به جرم سرودن و شاعري تهمت گناهكاري را پذيرفتهاند. اما اينان گناهكاران بيگناهاند. گناه، گناه مردان است. آن داغ ننگ خورده كه ميخنديد/ بر طعنههاي بيهده، من بودم/ گفتم، كه بانگ هستي خود باشم/ اما دريغ و درد كه «زن» بودم.../ بگذار تا دوباره شود لبريز/ چشمان من، ز دانة شبنمها/ رفتم ز خود كه پرده براندازم/ از چهر پاك حضرت مريمها. («شعري براي تو»)
نوشتار زنانه8 «اصطلاحي است معرف نوشتههاي زنان در نظرية فمينيستي فرانسه. اين اصطلاح توضيح ميدهد كه نوشتههاي زنان گفتماني خاص، نزديكتر با تن، عواطف و ناشناختهها يعني همة آن چيزهايي است كه قرارداد اجتماعي سركوب ميكند... نوشتار زنانه با وجود تأكيد بر استعارههاي ميل جنسي، موضوعي مربوط به بيولوژي جسماني نيست بلكه گونهاي شكل تاريخي و معرفتشناسي اساسي تلقي ميشود.»9
شايد بتوان گفت در شعر فارسي زني كه بيش از ديگران به زبان يا نوشتار زنانه نزديك ميشود فروغ فرخزاد است. فروغ زني است كه بياعتنا به آداب و رسوم اجتماع آنچه را كه ميخواست به رشتة نظم كشيد. در اشعار خود صادق، بيريا و بيپروا بود. معتقد بود هر احساسي را بايد بيهيچ قيد و شرطي بيان كرد. از به زبان آوردن حالات عاشقانه و تجربههاي آن نيز بيمي نداشت. از همة آرزوهاي خود سخن ميگفت و در شعرش از همة كششها و جاذبههاي زنانه حرف ميزد. اشاراتي نيز به تمنيات دل و تن خود داشت و همين موجب شد كه در معرض اتهامات بسيار قرار بگيرد. اما امروز، در صحبت از زبان زنانه، مشخص ميشود كه زنان با توجه به روانشناسيشان علاقه دارند دربارة تن خود و آرزوهاي آن هم بنويسند. ناشناختههاي روان را در تن ميجويند و از همة تجربههاي جسمي و روحي زنانه سخن ميگويند. فروغ نوشت: «من يك زن هستم، تصميم دارم كه در شعرم همچنان زن باقي بمانم و بههيچوجه خيال بازگشت ندارم.» و در نامهاي كه در سال 1333 براي مجلة اميد ايران ميفرستد از خود و زنان سرزمينش و رنجهاي ايشان سخن ميگويد: «من آرزوي آزادي زنان ايران و تساوي حقوق آنها با مردان را دارم. من به رنجهايي كه خواهرانم در اين مملكت و در اثر بيعدالتيهاي مردان ميبرند كاملاً واقف هستم و نيمي از هنرم را براي تجسم دردها و آلام آنها بهكار ميبرم.»10
در تمام اشعار فروغ، چه اشعار دورة اول و چه اشعار دورة دوم، زبان زنانه چشمگير است و هرچه جلوتر ميآيد زبان زنانه در شعر او شاخصتر ميشود. سبك زنانة شاعرانة فروغ در كاربرد واژگان خاص زنانه و بسامد قابل توجه آنهاست. همچنين وجود ايماژها و خيالات زنانه، كه مردان كمتر به تصوير كردن آن پرداختهاند، در شعر فروغ خروج از هنجار زبان شاعرانة مردانه است.
پيش از اين گفتيم كه شعر آرزوها، يادها و خاطرات (نوستالژي)، روياها و انتظار از انواع شعر زنانه است. در اين اشعار، حضور شخصيتهاي زن چشمگير است. قهرمان اغلب شعرهاي فروغ خود او يا زناني ديگر هستند. دختران، دختران عاشق، دختران نابالغ، زنان سادة كامل، زنان باردار، مادران و مادربزرگ و... به همين سبب واژهها و ايماژهاي زنانه در شعر او بسيار است.
كودك، طفل، نوزاد، گاهواره و لالايي از جمله واژههايي است كه فروغ معمولاً در رابطه با فرزند خود يا به صورت تركيبهايي در ميان اشعارش بهكار ميبرد: كودك دل، كودك گريان من، گاهوارة كودكان، نوزادهاي بيسر، نوزاد با لبخندي نامحدود و...
عروسك از بازيچههاي دخترانه است و فروغ ميگويد: من از ديار عروسكها ميآيم («پنجره»)، و در شعر «تولدي ديگر» چشمهاي شيشهاي عروسك كوكي است كه مورد توجه است: ميتوان همچون عروسكهاي كوكي بود با دو چشم شيشهاي دنياي خود را ديد. و در تعريف بازار جلوة آن را در ته چشم عروسكها ميبيند: بازار در زير قدمها پهن ميشد، كش ميآمد، با تمام لحظههاي راه ميآميخت و چرخ ميزد، در ته چشم عروسكها. («آن روزها»)
چادر مادربزرگ دو بار در شعرهاي فروغ ميآيد. مرگ زير چادر مادربزرگ نفس ميكشيد («بعد از تو»)؛ در شعر «آن روزها» نيز تصوير مادربزرگ و چادر او براي فروغ تداعي مرگ و نيستي است.
ماهيها رمز سادگي، لطافت، خوبي و پاكياند. فروغ با ماهيها سخن ميگويد: سلام ماهيها... سلام، ماهيها/ سلام، قرمزها، سبزها، طلاييها. («پرسش»)
فرشتهها و پريها در شعر فروغ پرواز ميكنند: صداي بال برفي فرشتگان («آفتاب ميشود») و در شعر «تولدي ديگر»: من پري كوچك غمگيني را ميشناسم...
عطر و آينه و شانه (وسايل برازندگي و آرايش زن) نيز از جمله واژههايي هستند كه فروغ در اشعارش بهكار برده است: ديروز به ياد تو و آن عشق دلانگيز/ بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم/ در آينه بر صورت خود خيره شدم باز/ بند از سر گيسويم آهسته گشودم/ عطر آوردم بر سر و بر سينه فشاندم/ چشمانم را نازكنان سرمه كشاندم/ افشان كردم زلفم را بر سر شانه/ در كنج لبم خالي آهسته نشاندم. («آينة شكسته»)
در شعر «مهمان» نيز فروغ در انتظار يار به آرايش خود ميانديشد: شانه كو، تا كه سر و زلفم را/ در هم و وحشي و زيبا سازم/ بايد از تازگي و نرمي و لطف/ گونه را چون گل رويا سازم.
گيسو و افشاني آن پربسامدترين جزء زيبايي زنانه در شعر فروغ است. گيسوان افشاني كه گلي در ميان آن نشانده باشد نشانة عشق و انتظار معشوق است. سنجاقسر و بند گيسو نيز از لوازم آرايش گيسو هستند كه در شعر فروغ آمدهاند. بادي از آن دورها وزيد و شتابان/ دامني از گل به روي گيسوي من ريخت. («آبتني»)
من همچو موج ابر سپيدي كنار تو/ بر گيسويم نشسته گل مريم سپيد. («بلور رويا»)
سخن از گيسوي خوشبخت من است/ با شقايقهاي سوختة بوسة تو. («فتح باغ»)
آيا دوباره گيسوانم را در باد شانه خواهم زد. («ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد»)
فروغ رود كارون را نيز چون گيسوان پريشان دختري ميبيند: كارون چو گيسوان پريشان دختري/ بر شانههاي لخت زمين تاب ميخورد. («اندوه»)
در شعر فروغ از جمله وسايل خانگي كه زنان معمولاً با آنها سروكار دارند به اجاق، ظرف مسين، جارو، چرخ خياطي و سوزن اشاره شده است: مرا پناه دهيد اي اجاقهاي پرآتش/ اي نعلهاي خوشبختي/ و اي سرود ظرفهاي مسين در سياهكاري مطبخ/ و اي ترنم دلگير چرخ خياطي/ و اي جدال روز و شب فرشها و جاروها. («وهم سبز»)
ميهمانيهاي قصر نور در سرزمين عطرها و نورها از جمله روياهاي دخترانه است كه اميد آمدن شاهزادة افسانهها و قصههاي كهن را تداعي ميكند. فروغ در شعرهاي «رويا» و «آفتاب ميشود» از اين تصاوير سود ميجويد.
تصاوير شعري فروغ اغلب زنانه است؛ چون تشبيه كارون به گيسو، تشبيه خود به گل، گل به گيسو نشاندن، سرزمين صورتيرنگ، پريهاي فراموشي. و به همين جهت از افعالي استفاده ميكند كه اغلب خاص زنان است: لالايي گفتن، عروس شدن، شانه زدن گيسو، گل نشاندن به گيسو، گل چسباندن به ناخن، گوشواره آويزان كردن، شير دادن، جارو كردن، شستن شيشهها، به بازار رفتن و رقصيدن. در زير به نمونههايي از كاربرد هريك از اين افعال در شعر فروغ اشاره ميشود:
لالايي گفتن: لايلاي اي پسر كوچك من/ ديده بربند كه شب آمده است. («ديو شب»)
عروس شدن: و ناگهان صدايم كرد/ و من عروس خوشههاي اقاقي شدم... («ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد»)
چون سايه ديگر از چه گريزان شوم زِ تو/ من هستم آن عروس خيالات ديرپا («بر گور ليلي»)
اين كيست اين كسي كه تاج عشق به سر دارد/ و در ميان جامههاي عروسي پوسيده است («ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد»)
آويختن گوشواره: گوشواري به دو گوشم ميآويزم/ از دو گيلاس سرخ همزاد/ و به ناخنهايم برگ گل كوكب ميچسبانم («تولدي ديگر»)
شير دادن: من خوشههاي نارس گندم را به زير پستانهايم ميگيرم و شير ميدهم («تنها صداست كه ميماند»)
جارو كردن و شستن: من پلههاي پشتبام را جارو كردهام/ و شيشههاي پنجره را هم شستهام («كسي كه مثل هيچكس نيست»)
به بازار رفتن: زندگي شايد/ يك خيابان درازست كه هر روز زني با زنبيلي از آن ميگذرد («تولدي ديگر»)
و رقصيدن كه يكي از پربسامدترين افعال زنانه در شعر فروغ است: بر موجهاي ياد تو ميرقصم/ چون دختران وحشي دريايي («يكشب»)
همچو آن رقاصة هندو بناز/ پاي ميكوبم ولي برگور خويش («گمشده»)
همراه با نواي غمي شيرين/ در معبد سكوت تو رقصيدم («قرباني»)
كاش چون برگ خزان رقص مرا/ نيمه شب ماه تماشا ميكرد («آرزو»)
تن صدها ترانه ميرقصد/ در بلور ظريف آوايم («سپيدة عشق»)
ديگر چگونه يك نفر به رقص برخواهد خاست/ و گيسوان كودكياش را در آبهاي جاري خواهد ريخت؟ («ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد»)
آيا دوباره گيسوانم را در باد شانه خواهم زد؟/ آيا دوباره روي ليوانها خواهم رقصيد؟ («ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد»)
از ويژگيهاي نحوي زبان شعري فروغ ميتوان به تكرارها و تأكيدهاي خاص فروغ بر زن بودن، انديشيدن و دريافتن اشاره كرد: اينك منم زني تنها در آستانة فصلي سرد («ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد»)
من فكر ميكنم.../ من فكر ميكنم.../ من فكر ميكنم... («دلم براي باغچه ميسوزد»)
و در شعر «آن روزها»: و دختري كه گونههايش را/ با برگهاي شمعداني رنگ ميزد، آه/ اكنون زني تنهاست/ اكنون زني تنهاست.■
پينوشتها
1) سيروس شميسا، نقد ادبي، تهران: انتشارات فردوس، 1378، ص 329.
2) فيروزه مهاجر و ديگران، فرهنگ نظريههاي فمينيستي، تهران: نشر توسعه، 1382، ص 100.
3) Elaine Showalter
4) gynocritic
5) M.H.Abramz, A Glossary of Literary Terms, Harcourt Brace, U.S.A, 1969,236
6) Ibid. p. 234
7) فرهنگ بزرگ سخن، دكتر حسن انوري، تهران: انتشارات سخن، 1381، جلد 8، مدخل «نوستالژي».
8) ecriture féminine
9) فرهنگ نظريههاي فمينيستي، ص 136.
10) شمس لنگرودي، تاريخ تحليلي شعر نو، تهران: نشر مركز، 1377، ص 181.