تريبون فمينيستي ايران:
خبر كوتاه بود: زهرا كاظمي، زني مستقل و روزنامهنگار جان باخت! خبر اين فاجعهُ انساني به سرعت در سراسر جهان بازتاب يافت. زهرا كاظمي نيز به خيل قربانيان گردش آزاد اطلاعات پيوست. گرچه نميخواست، نميخواست كه بميرد ولي ضربة شديد مغزي، وي را از ادامه حيات بازداشت. در اينجا نميخواهم در مورد اين اتفاق دردناك و مسايل سياسي جاري در كشور صحبت كنم گرچه ميدانم بسيار مهم است و نشان دادن اعتراض و خشم نسبت به چنين جنايت هولناكي براي هر كسي كه احساس انسان بودن دارد، مسلم است. بههرحال از زاويه مرگ زهرا كاظمي، اين روزنامهنگار شجاع كه قرباني سياستهاي بنيادگرايي در كشورش شد، ميخواهم نكته ظريفي را كه در ذهنم گذشته است بيان كنم.
در زماني كه مرگ فاجعهبار زهرا كاظمي اتفاق افتاد، براساس شنيدههايم بهنظرم رسيد كه آنچه در جامعه ما و ميان مردم، در اين مورد فاجعهآميزتر جلوه كرد نه كشته شدن زهرا كاظمي بلكه تجاوز جنسي به او بود. وقتي مسئلة تجاوز به زهرا كاظمي به صورت غيررسمي و در قالب شايعاتي در سطح وسيع مطرح شد انگار نهايت ظلم و جنايتي اتفاق افتاده كه ميشود در حق يك «زن» روا داشت ـ هرچند مطمئنا اگر اين مسئله اتفاق افتاده باشد جنايتي هولناك است ـ اما در اينجا ميخواهم نحوه برخورد و قضاوت جامعه را با چنين مسائلي مطرح كنم. چرا كه واكنش و حساسيت جنسي از سوي بسياري از كساني كه حرفهايشان را شنيدم چنان بود كه حتا كشته شدن زهرا كاظمي را تحت شعاع قرار ميداد. اين واكنشها مرا به ياد مطلبي از دكتر محمد برقعي انداخت كه در آن مطلب، او انقلاب ايران را جنسيترين انقلاب جهان ناميده بود.
از ابتداي پيروزي انقلاب، بالاييها و نيز پايينيها براي تخطئة يكديگر، اتهام جنسي و اخلاقي را به حربهاي براي سركوب تبديل كردند و مسلم است آنكه قدرت بيشتري داشته از اين حربة سركوب، استفاده بهينه را كرده است. اوايل انقلاب براي تخريب و به زير سئوال كشيدن گروههاي ضدحكومتي، قرص ضدحاملگي در خانههاي تيميشان «كشف ميكردند» و اين اتهام گويا مردمپسندتر از جرم «مشي مسلحانه عليه حاكميت» بود. بعدها هم هر فرد و شخصيتي را گرفتند و هر گروهي را بازداشت كردند يكي از اتهاماتش مسائل جنسي و منكراتي بود ـ بگذريم از اين كه اين مسائل را در مورد ”غيرخوديها“ (سكولارها) بيشتر استفاده كرده و ميكنند و گويا اين امتيازي است كه به ”خوديها“ ميدهند. هماكنون نيز تقريباً هر كه را بازداشت ميكنند مشكل «جنسي» و اخلاقي برايش ميتراشند و جالب آنجاست كه انگار هنوز اين اتهام منكراتي، در افكار عمومي كاربرد دارد چون اگر نداشت و جامعه آنرا نميپذيرفت لابد حربة ديگري جايگزين ميشد. در واقع اكنون استفاده از حربة «اخلاقيات» در جامعهُ ”مملو از اخلاقِ“ ما، به حربة كاملاً سياسي تبديل گشته است. گويا هر چه جامعهاي از لحاظ اخلاقي به قهقهرا برود «اخلاقيات» از تقدس بيشتري برخوردار ميشود. و البته در اين ميان يكايك ما هم در اين بازي منكراتي شركت ميكنيم، آنهم فعالانه و با آب و تاب.
هنگامي كه مسئلة جان باختن زهرا كاظمي نيز به بحران جدي تبديل شد در ميان شايعات گوناگون، مسئلة تجاوز جنسي به او گويا «غرور ملي» را جريحهدار كرد. هرجا مطلبي در مورد تجاوز به زهرا كاظمي ميشنيدم، متوجه ميشدم كه انگار براي گويندگان و نويسندگان، تجاوز به زهرا كاظمي قضية هولناكتري از كشته شدناش است و اين قضاوت و حساسيت جنسي در جامعة تعجب مرا برانگيخته بود. واقعاً هرچه فكر ميكنم نميتوانم بفهمم كه چرا تجاوز جنسي به يك فرد از كشتن او مهمتر است. بهواقع چرا تجاوز جنسي بهعنوان يكي از راههاي شكنجه دادن (مانند ديگر راهها) محسوب نميشود؟ مگر به تمامي غرور، روح، حقوق انساني و حق حيات زهرا كاظمي تجاوز نشده؟ پس چرا يك امر فيزيكي تجاوز جنسي (درصورتي كه اتفاق افتاده باشد) آنقدر مقدس مينمايد كه همه از ته دل در مورد آن فرياد ميكشند و يادشان ميرود كه «مرگ» او را به ياد آورند. بايد از خودمان بپرسيم كه تا چه زماني «شكستن حرمت زنان» تنها با تجاوز جنسي به آنها بايد گره بخورد.
احتمالاً زهرا كاظمي از تجاوز جنسي ـ اگر اين شايعه حقيقت داشته باشد ـ همانقدر كه به ديگر حقوق انسانياش تجاوز شده ، احساس تحقير كرده است. اگر حتا فكر كنيم طرح اين مسئله براي نشان دادن عمق فاجعهُ بيپناهي زندانيان سياسي ميتواند مورد استفاده قرار بگيرد، به نظرم بايد به اين سئوال اساسي برگرديم كه آيا «هدف، وسيله را توجيه ميكند؟» اتفاقاً همين قضاوتها و حساسيتهاي مردانه و سنتي است كه نگاه جنسيتي به زن را در افكار عمومي بازتوليد ميكند. زهرا كاظمي با آلتتناسلياش تعريف نميشود زيرا او از دهها راه ديگر مورد تجاوز قرار گرفته و از همه مهمتر كشته شده است!
در همين زندگي روزمره، حرفها، شايعات، قضاوتها و مواضع سياسي و شخصي روزانه ماست كه به زنان القا ميكند كه موجودي جنسي هستند، به آنها القا ميشود كه بدترين فاجعه در زندگيشان تجاوز جنسي به آنهاست، كه هويتشان، آبرويشان، هستي اجتماعيشان، جايگاه انسانيشان به حفظ آلتتناسلي آنها بسته است. براي همين تقدس جنسي بخشيدن به زن است كه وقتي زني مورد تجاوز جنسي قرار ميگيرد فكر ميكند زندگياش يكسره تباه شده و درنتيجه، صدها خودكشي و خودسوزي به اين خاطر اتفاق ميافتد. براي همين است كه وقتي به زني تجاوز ميشود، قانونگذار حكم تجاوزگر را اعدام ميداند و اگر زني را بكشند (قتل نفس)، مرد، قصاص و اعدام نميشود مگر با پرداخت نصف ديه زن. (البته منظورم اين نيست كه مرد بايد در اين موارد قصاص شود، خير من با اعدام به عنوان اشد مجازات مخالفم، بلكه ميخواهم نشان دهم كه اشد مجازات در ايران براي مردي تجاوزگر درنظر گرفته شده نه مردي قاتل) در واقع تك تك ما در زندگي و قضاوتهاي روزمره و در مواضع سياسيمان بر اين مسائل صحه ميگذاريم و مشروعيت ميبخشيم يعني زن را بهعنوان موجود جنسي بازميتابانيم و بعد انگشت حيرت به دندان ميگيريم كه چرا قوانين تغيير نميكند؟ چون اين قوانين در افكار تك تك ما رسوخ كرده است و ما با چنين مواضعي نميگذاريم اين قوانين از حمايت و پشتوانههاي ارزشيشان، تهي شوند.