صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

نقدي بر روشهاي مردسالارانه درجنبش چپ/ ميهن جزني

يک ربع قرن از آخرين انقلاب ايران ميگذرد. انقلابي که درآن، شرکت گسترده و فعال زنان در مبارزات ضد ديکتاتورِي شاه بي نظير بود و پس از استقرار رژيم جمهورِي اسلامي زنان اولين قربانيان آن بودند و هم اينک از بزرگترين چالشگران اين رژيم به حساب مي آيند.

لازم مي دانم براي بيان مطلبي که منظور دارم چندين سال به عقب برگردم :

در پروسهء انقلاب و در اوجگيرِي مبارزات توده ها تشکل هاي زنان نيز به ميدان آمدند. نخستين سازمانهائي که اعلام موجوديت کردند، «جمعيت بيداري زنان» و«جمعيت زنان مبارز» بودند. اکثر قريب به اتفاق زنانِي که در ايجاد اين تشکل ها پيشقدم شدند، در جريان انقلاب از خارج از کشور به داخل بازگشته بودند و بر خصلت دموکراتيک اين سازمانها تأکيد داشتند.

قبل از٨ مارس ١٣٥٧ گروهي از زنان در رابطه با ضرورت يا عدم ضرورت ايجاد يک سازمان مستقل زنان در مدرسهء عالي شميران گرد آمدند. در آن اجتماع من و مادر شايگان نيز دعوت داشتيم.

در نشست هاِ بعدي به اين نظر مشترک رسيدند که به نام «کميته براي ايجاد سازمانهاي مستقل دموکراتيک و سراسري زنان ايران» فعاليت کنند اعلاميه اي هم به مناسبت بزرگداشت ٨ مارس (روز جهاني زن) با اين نام منتشر نمودند و همين گروه بود که پس از برگذاري چند جلسه بحث و مذاکره در دانشگاه تهران در ٨ فروردين ١٣٥٨ با نام «اتحاد ملي زنان» اعلام موجوديت کرد. همزمان سازمانهاي متعدد ديگر زنان تشکيل شد که براي جلوگيري از اطالهء کلام از ذکر نام آنها خودداري ميشود. مبارزات زنان در دفاع از حقوق خويش از همان آغاز ظهور رژيم اسلامي آغاز شد.

«در روز ٨ مارس ١٣٥٨ يکماه پس از قيام مسلحانه اي که به سلطنت پايان داد، آيت الله خميني طي سخنراني در شهر قم، از دولت بازرگان خواست که «انقلابي» عمل کند و اجازه ندهد که زنان مثل زمان طاغوت لخت وارد ادارات شوند و کار کردن زنان را در صورتي مجاز دانست که «حجاب اسلامي» را رعايت کنند. زمزمهء القاي قانون حمايت خانواده نيز شنيده ميشد....... هشتم مارس ١٩٧٩ اولين گرامي داشت روز جهاني زن (در ايران) بود که تقريباً پس از گذشت پنجاه سال برگزار ميشد و مي بايد از آن بعنوان نقطه عطفي درحوادث انقلاب ١٣٥٧ ياد کرد. زنان معترض [به هجوم ارتجاع مبارزاتي خود] خيابانهاي شمال تهران را به تصاحب درآوردند و اين در حالي بود که دانشجويان دانشگاهها و دانش آموزان دبيرستانها، آموزگاران و زنان کارمند ادارات دولتي و غير دولتي از همه جا بسوي دانشگاه تهران که براي برگذاري مراسم معين شده بود راهپيمائي کردند. دستجات حزب الله درگيري با زنان مبارز را آغاز کرده بودند. زنها واکنش شديد نشان دادند. در آن تظاهرات پرخروش معدود بودند کساني که واقعاً دلشان ميخواست به تاريخچهء هشتم مارس و اعتصاب زنان در نيويورک گوش کنند و از هر سو به سخنرانان فشار مي آوردند که به مسائل و مشکلات فوري تر آنها بپردازند. جمعيتي که در دانشکدهء فني گرد آمده بود به يک اقدام خودانگيخته رأي داد که سالن سخنراني دانشکدهء فني دانشگاه تهران را ترک کنند و براي راه پيمائي به خيابانها سرازير شود.

برف سنگيني مي باريد و اکثرزنان چتر نداشتند اما هيچ جيز مانع تظاهر ارادهء زنان براي دفاع از حقوق بديهي آنها نميشد. آماج اعتراض تنها دولت بازرگان نبود. شخص آيت الله خميني هم بود که دولت را به سلب حقوق زنان مأمور کرده بود. به اين ترتيب زنان در واقع موجب اولين کشمکشهاي سياسي پس از انقلاب شدند و با دست زدن به مخالفت راديکال برضد رهبر انقلاب، اولين چالش نيرومند عليه اقتدار خميني را بنمايش گذاشتند. تحميل حجاب به زنان براي آيت الله خميني نماد استقرار دوباره هويت اسلامي و تداوم فرهنگي بود که مدعي بود با تغييرات اجتماعي دوران پهلوي دچار اختلال شده است. در مقابل، شعارهاي زنان عليه حجاب اجباري، مبين آگاهي سياسي شان نسبت به اين نکته بود که در صورت تسليم شدن به خواست بنيادگرايان، انقلاب به چه جهتي منحرف خواهد شد آنها اعلام کردند : «آزادي نه شرقيه، نه غربيه، جهانيه»، «مرگ بر مرتجعين»، «استبداد در هر شکل محکوم است». رويداد اول مارس نشانهء ظهور اولين جنبش مستقل سوسياليستي زنان در تاريخ ايران بود.» (١)

اما واکنش سازمانهاي چپ در آن زمان به مبارزات زنان چگونه بود؟ : «واکنش سازمانهاي چپ در آن زمان نسبت به مبارزات شديد زنان عليه جمهوري اسلامي با ناباوري و ناخشنودي توأم بود. با تمام اين احوال هيچ سازمان سياسي پيدا نميشد که بتواند نسبت به جنبش روبه رشد زنان بي اعتنا بماند. زنان اعضاي بالقوهء همهء احزاب و سازمانهاي سياسي محسوب ميشدند. بسياري از سازمانهاي چپ، حتي گروه و يا سازمان زنان خودشان بوجود آورده بودند. سازمان فدائي هم نمي توانست چشم خود را بر اين واقعيت ببندد و با فشار هوادارانشان نيز روبرو بودند که از آنها ميخواستند به فعاليت بيشتري در جنبش زنان بپردازند و حتي رهبري اين جنبش را بدست گيرند. «ميهن جزني (قريشي) (٢) در اين باره ميگويد: من در يکي از گردهم آئي هاي اعتراض زنان به حجاب اجباري که در وزارت دادگستري برگزار شده بئد شرکت کردم و پيام همبستگي فدائيان را از طرف آنها خواندم. شور و شوق و پشتيباني زنان معترض، نسبت به فدائيان را هم به سازمان گزارش دادم. اما واقعيت اين است که در آن مقطع سازمان احساس نميکرد که مسائل زنان از اهميت چنداني برخوردار باشد».

در هر حال سازمان فدائي سرانجام تحت فشار و وسوسهء سربارگيري از اين نيروي عظيم تصميم گرفت به تأسيس يک سازمان زنان دست زند. از زبان زهره خيام مي شنويم : «در آغاز قرار بود که «اتحاد» خصلت دموکراتيک خود را حفظ کند..... فدائيان به فعالين جنبش زنان گفته بودند که برنامهء مشخصي براي [هدايت] يک سازمان زنان در دست ندارند و گرچه آنان ميتوانند روي حمايت فدائيان حساب کنند، ولي بايد روي پاي خودشان بايستند. اما اين سياست يک شبه تغيير کرد. بلافاصله پس از تشکيل «اتحاد» سازمان فدائي کوشيد سازمان زنان «خودش» را به خدمت تشکيلات مرکزي درآورد....» و اما پرسيدني است چرا زناني که از خودآگاهي بيشتري نسبت به مسأله فمينيستي برخوردار بودند و به گرايش پوپوليستي فدائي انتقاد داشتند، به چنين تعدٌي تن ميدادند. دليلش همان چيزي است که «شيلا روبوتام» تشخيص داد و در سالهاي نخستين جنبش آزاديبخش زنان ديده شد:

«زنان از طريق ايده ها، عمليات و شکل هائي به آگاهي سياست دست يافته اند که عمدتاً توسط مردان بوجود آمده است. ما خود را تنها در جوامعي بازمي شناسيم که قدرت مذکر و فرهنگ مذکر بر آن چيره است و تنها در آن جنبش هاي انقلابي بدنبال آلترناتيو ميگرديم که معرفش مردان هستند. برادرخواندگي و آزادي مرد – محور، ما را در سايه قرار داده است». (٣)

زهره خيام در اين باره ميگويد : «در هر حال سازمان فدائي با فشار زنان هوادار و سربازگيري از اين نيروي جديد تصميم گرفت يک سازمان زنان تأسيس کند. چنين بود که شکل گيري «اتحاد ملي زنان» مورد تأئيد سازمان فدائي قرار گرفت. همين زناني که به ضرورت مبارزهء در يک سازمان دموکراتيک باور داشتند بر اين عقيده بودند که تنها زنان سوسياليستي که از فدائيان رهنمود ميگيرند مي بايست اين جنبش را رهبري کنند. برداشت من اين بود که ما بايد يک تشکل «دموکراتيک» زنان را تشکيل دهيم. در عين حال معتقد بودم که هستهء مرکزي چنين سازماني بايد از زنان مارکسيست درست شود. پس از هر وسيله اي براي تماس با فدائيان استفاده کردم. به ويژه از طريق زنان شناخته شدهء فدائي مثل رقيهء دانشگري و ميهن جزني که فدائيان را به ضرورت وجود سازمان زناني که رهبري اش دست آنها (فدائي ها) باشد متقاعد کنم». (٤)

●●

يادآورِي و بازبيني گوشه هائي از روابط دروني سازمانهاي چپ مشتي از خروار است که پرداخت انتقادي به آن کار اين مقاله نيست. ولي از طرفي اگر نخواهيم از جادهء انصاف منحرف بشويم بايد بپذيريم که بارهمهء انحرافات و کج فهمي هاي تاريخي – اجتماعي و عدم درک دموکراتيسم را بدوش رفقا و مبارزان انداختن دور از انصاف است. بايد اشاره کنم که انقلاب مشروطه اي که نزديک به صد سال پيش انجام گرفت يکي از اهداف آن تحقق آزادي و حکومت قانون بود که بايد در ايران بوجود مي آمد يعني جامعه اي که در آن مردم از حقوق مدني برخوردار باشند و دولت در برابر مردم مسئول باشد و نظام دموکراسي برقرار گردد که در نتيجهء آن حقوق فردي، حقوق انکارناپذير بشمار آيد.

ليکن با آغاز سلطنت رضاشاه و استبداد رضاشاهي دموکراسي در ايران نابود شد و رضاشاه که باني نمايش جنبه هائي محدود از مدرنيزاسيون معرفي شده است با بي اعتنائي به ضرورت هاي مدرنيته به اين نمايش دست زد و از آنجا که آزادي از ميوه هاي اصلي درخت مدرنيته است که در زمان پهلوي پدر و پسر به شدت لگدکوب و محو و نابود شد، در نتيجه نيروها و سازمانهاي سياسي نيز نتوانستند در ايران ريشه پيدا کنند.

●●

با اينهمه با توجه به تجارب گذشتهء «سازمانهاي موجود» و شکست هاي پياپي جنبش چپ، اين انتظار وجود داشت که از آزمون هاي گذشته درسهائي بياموزيم. در حاليکه با کمال تأسف بايد پذيرفت که شاهد تحولات جدي در ميان مبارزان چپ نيستيم.

تجربه تلخ گذشته به ما نشان داده که هرگاه و به هر دليلي زنان، از جنبش مستقل خود دست برداشته اند، هم خود زيان ديده اند و هم جنبش عمومي. تازه ترين نمونهء تاريخي آن، قرباني شدن مبارزات زنان در مسلخ مبارزات «ضد امپرياليستي» رژيم متحجر ولايت فقيه بود. براي وارد شدن در اين موضوع راه دور نمي روم، بلکه نزديکترين تجربه را سعي ميکنم با رعايت امانت شرح دهم :

در روزهاي ٥ و ٦ ژوئيه ٢٠٠٣ سميناري از طرف امضاء کنندگان بيانيهء «جمهوري اسلامي، جمهوري دموکراتيک و جايگاه ما» در پاريس تشکيل شد. من نيز که از امضاء کنندگان اين بيانيه هستم (که اينک بيشتر به صداي سوم معروف شده) در آن شرکت داشتم. پس از پايان سمينار و رسيدن گزارش آن بدست رفقاي زن در برلن، آنان متوجه کاستي هائي شدند که با کمال احساس مسئوليت درصدد برخورد با آنها برآمدند و پس از تنظيم بيانيه اي با چندين امضاء آنرا براي ما فرستادند. آنان به چند نکته اشاره کردند که من براي اختصار تنها به دو ايدهء آن اکتفا ميکنم : ١- «تمامي افرادي که در تدارک اين سمينار شرکت داشتند مرد بودند و دست اندرکاران چنين عنوان کردند که از زنان خواستيم اما نيامدند. نميخواستيم هم زني بعنوان «زينت المجالس» داشته باشيم – که بيانگر واقعيت نبود- آنها اضافه ميکنند دوستان صميمانه بگوئيم اگر ما به جاي شما بوديم بعد از چند جلسهء مردانه، باين نتيجه ميرسيديم که شايد اشکالي در کار باشد. در اين سالها زنان در مبارزه با جمهوري اسلامي و احکام زن ستيز آن و در زمينهء تحقيق و پژوهش، به برداشتهائي جديد از مفاهيمي مانند دموکراسي حقوق بشر در جهان مرد – پدرسالار دست يافته اند....»

و نکتهء ديگري که اشاره کرده بودند «ناديده گرفتن استقلال مبارزات جنبش زنان و تأکيد تنها بر بُعد ديگر آن يعني همراهي با جنبش عمومي بود که با توجه به روند مبارزات سالهاي گذشته، اين بند بيانگر واقعيت نبود.» قابل ذکر است که تأکيد بر استقلال جنبش زنان هرگز به معناي جدائي اين جنبش از جنبش هاي ديگر نبوده است».

کمي پيشتر برويم: قبل از هرچيز بعنئوان يک زن در عرصهء مبارزاتي گذشته و حال بايد اعتراف کنم که روابط و مناسبات هزاران سالهء مردسالار در ضمير يکايک ما (زن و مرد) چنان دروني شده که درهم شکستن و محو آن باين زوديها ميسر نيست. به ياد اين شعر سعدي افتادم که ميگويد :

سعدي بروزگاران مهري نشسته بر دل بيرون نمي توان کرد الاٌ بروزگاران

که بايد گفت:

سعدي بروزگاران ظلمي نشسته در صدر بيرون نمي توان کرد الاٌ بروزگاران!!

آري مبارزه نه تنها با عملکرد مردسالار که با ذهنيت مردسالار يکي از اهداف بسيار بزرگي است که مي بايست براي آينده اي بسيار دور که از همين فردا شروع ميشود، درنظر گرفته شود و ما زنها ايمان بياوريم به اينکه هيچ جنبش به واقع دموکراتيکي نميتواند بدون حضور آگاه و فعٌال ما پا بگيرد و دموکراسي در ايران آينده بدون برسميت شناختن اين حق، کامل نخواهد بود.

و اما باز ميگردم به وضعيت «رفقاي واقعاً موجود» و برداشتشان از همکاري با رفقاي زن:

با توجه به اينکه مردان ما که خواهان برابري اجتماعي هستند و اينرا در برنامه ها اعلام ميکنند و در صداقتشان شکي نيست، عملاً تا چه اندازه به اين اصول پاي بندند ونيز علت عدم اين پاي بندي چيست جز آنکه بگويم متأسفانه شعار به شعور تبديل نشده است؟ نمونه هاي بيشماري از اين شعارهاي بي مسٌمي را در تشکل هاي پيرامون خود براحتي مشاهده ميکنيم.

اذعان ميکنم مردها بلحاظ تاريخي و شرکت طولاني در مبارزات اجتماعي فرصت داشته اند که در صفوف رهبري جاي بگيرند و بطور غالب، مردان انباشتِ بيشتري از نقطه نظر دانش سياسي و ايده هاي اجتماعي پيدا ميکنند که در نتيجه تجربه و تخصص بيشتري در ابراز و ارائهء اين نقطه نظرها دارند.

اما نکته اي که هميشه نظر مرا جلب کرده اين است که در کليهء جلسات که ظاهراً بر مبناي همکاري و همياري با رفقاي زن انجام ميگيرد، نحوهء برخوردشان پيش از آنکه رفاقت آميز و نشانه اي از دوستي و احترام حتي ناشي از حسٌ همدردي (٥) باشد، حاکي از حسٌ برتري و تفاخر است – آيا اين ادامهء همان تحقير ساليان سال مردها نسبت به زنها نيست که آنان را شهروند درجه دو و ضعيفه و ناقص العقل و... و در يک کلام پائين تر از خود بشمار مي آورند؟ حاشا و کَلا که مردان مبارز ما چنين بهتانهائي را حتي در عرصهء ضمير ناخودآگاه خود سر سوزني بپذيرند! آنها ما را متهم به فمينسم از نوع «ضد مردش» ميکنند.

همين جا مکثي ميکنم: رفقائي که خود را دموکرات مينامند آيا دغدغه اي بنام مسائل زنان، خواستهاي زنان و مشکلات زنان در عرصه هاي اجتماعي – سياسي و بالاخره اعتقاد به يک جنبش مستقل زنان دادرند؟ آيا حاضرند بپذيرند که زنان بعنوان يک گروه اجتماعي داراي تمايلات و خواستهاي متفاوتي نسبت به مردان در عرصه هاي مختلف سياسي و اجتماعي هستند و از اين رو مشارکت و حضورشان نه تنها مفيد بلکه ضروري است؟ آيا چند درصد از آنان نوشتجات و مقالات زنان را مطالعه ميکنند و در جريان آخرين دستاوردهاي نويسندگان و نظريه پردازان زن هستند؟

واقعيت هاي گذشته از «رفقاي موجود» به ما آموخته است که براي رسيدن به اهدافمان راهي بس دور به تناسب تاريخ گذشته مان داريم

اکنون که اغلب احزاب و سازمانهاي سياسي گذشته بدلائل مختلف نا کارآمد گشته اند و جايشان را به تشکل هاي دموکراتيک داده اند يا خوشبينانه تر بگويم به درک بيشتري از دموکراسي در پيشبرد اهداف نظري و سياسي رسيده اند،انتظار ميرود آگاهانه به تمرين دموکراسي در درون تشکل هاي خود بپردازند زيرا انصاف بايد داد که در کشور استبداد زدهء ما که قرنها از دموکراسي فاصله دارد همگي احتياج به تمرين داريم تا پاي ناتوان خود را قوٌتي ببخشيم باميد آنکه بتوانيم قدمهائي در راه دموکراسي و نهادينه کردن آن لااقل در درون تشکل هاي خود برداريم. زيرا اگر اين دموکراسي و حق فردي در ما نهادي شود کمتر اين اتفاق خواهد افتاد که رفقاي مرد حتي حضور بالفعل زنان را در درون يک تشکل دموکراتيک ناديده بگيرند و يا از آن بدتر فراموش کنند. متأسفانه بايد بگويم در اکثر تصميم گيريها زنها عملاً مورد مشورت قرار نمي گيرند و مناسبات طوري تنظيم ميشود که هنگام گفتگو و مشورت زنان غايب هستند!!

جالب اينجاست که اين کار نه از روي عمد و اراده بلکه در نهايت بي توجهي و بي اعتنائي به زنهاي حاضر در جلسه صورت ميگيرد. بعبارت بهتر آنها اصلاً زنان را نمي بينند (حساب نمي کنند). گفتني بسيار است و وقت خوانندگان عزيز، کم! تنها به آخرين تصميم رفقاي تنظيم کنندهء اسناد براي طرح در نشست آتي که در ماه آوريل در شهر کُلن انجام خواهد شد اشاره ميکنم:

- مقولهء جمهوري

- مسألهء ملٌي

- تعدد احزاب

- مسأله استقلال و مداخلات خارجي

- صراحت دادن و تدقيق فرمول لائيسيته

- اشکال گذار و جايگاهش (شيوهء مبارزه براي تحقق اين خواست ها...)

- مسألهء عدالت اجتماعي (بهبود شرايط کار و غيرو...)

و اشاره کردند که ضمناً مسائل ديگري وجود دارد از جمله زنان و غيرو...

و وقتي جاي خالي اين مقوله را در تهيه و تنظم اسناد از طرف رفقا جويا شدم گفته شد حقيقتش اين است که ما با مسئلهء زنان مخالفتي يا مسئله اي نداريم... در حاليکه مثلاً مقولهء جمهوري بحث برانگيز است که مثلاً پارلماني باشد يا نوع ديگر و....

چون در آن لحظه وقت جلسه رو به پايان بود و صداي اعتراض من در صداها گم ميشد... از اين رو تصميم گرفتم اين اعتراض و همچنين نوع برخورد رفقا را با زنان کمي ريشه يابي کرده و روي «سيت انترنت» بياورم و براي اثبات اينکه مسئلهء زنان مي بايست منطقاً در جزو ليست تحقيقات رفقا مي بود دليل مستند مي آورم : لطفاً به اين اعلان در «سيت صداي ما» توجه فرمائيد:

گزارشي از نشست هاي جمهوريخواهان لائيک و دموکرات ايران


2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster