Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

گيجي نقش/ شادی امین

محبوبه عباسقلی زاده از فعالان جنبش زنان به فعالیت سایبری روی آورده و وبلاگ خود را راه اندازی کرده است. وی در اولین مطلبی که تحت عنوان "گیجی نقش" در این وبلاگ منتشر کرده، به احساسات واندیشه های خود در هنگام بازگشتش به ایران میپردازد. بازگشتی که پس از یک سفر سه ماه و نیمه پس از حوادث خرداد امسال رخ داده است.

محبوبه عباسقلی زاده از فعالان جنبش زنان به فعالیت سایبری روی آورده و وبلاگ خود را راه اندازی کرده است. وی در اولین مطلبی که تحت عنوان "گیجی نقش" در این وبلاگ منتشر کرده، به احساسات واندیشه های خود در هنگام بازگشتش به ایران میپردازد. بازگشتی که پس از یک سفر سه ماه و نیمه پس از حوادث خرداد امسال رخ داده است.
او در چند کلمه یا در دو جمله به یک تسویه حساب با تبعیدی ها می پردازد. تسویه حسابی که در بهترین حالت نشان از یک ذهن نا آگاه نسبت به مقوله تبعید است و در بدترین حالت نشان از کینه به تبعیدیان، حال دلایل آن هر چه باشد.
او می نویسد:" باورت مي شود تهرانم؟! مثل يك شهروند عادي از گيت رد شدم. حتي مامور پشت شيشه اسمم را براي حضور و غياب هم ننوشت. هر چند اگر هم مي نوشت اصلن برايم مهم نبود. اگر هم پاسپورتم را مي گرفت يا لباس شخصي ها دعوتم مي كردند به اطاق حراست و بعد كت بسته مي بردند بازداشتگاه، باز هم برايم مهم نبود. هر چند نمي دانم چرا بايد اين كار را مي كردند، شايد بيماري توهم تعقيب تبعيدي ها به من هم سرايت كرده بود."
با هم این جملات را مرور کنیم" مثل یک شهروند عادی از گیت رد شدم"؛ ایشان خود را یک شهروند عادی نمی داند و هیجان زده شده که مثل یک شهروند "عادی"توانسته از گیت رد شود. پایین آمدن سطح انتظارات و پذیرش خشونت دولتی و سرکوب تا جایی در ذهن ایشان و بسیاری دیگر نهادینه شده است که در ادامه می گوید که اصلا اگر همه آن کارهای نکرده، یعنی ثبت نام ایشان و گرفتن پاسپورت و حتی کت بسته بردن ایشان به بازداشتگاه هم صورت می گرفت برایش مهم نبود! تعجب نکنید! بی دلیل نیست که در این جامعه در خیابان و در روز روشن حقوق اولیه آدم ها توسط لباس شحصی و مامور با اونیفورم و کارمند انواع وزارتخانه های سرکوب زیر پا گذاشته میشود و 30 سال است این فجایع ادامه یافته است. وقتی برای فعالان این جنبش این بی حقوقی ها تا این حد پذیرفته شده باشد، وای به حال مردم عادی!
وی در ادامه می گوید "هر چند نمی دانم چرا باید این کار را می کردند" به ایشان باید گفت به همان دلیلی که با بسیاری دیگر این کار را کردند و برای اینکه شما انکار نکنید فیلم دادگاه فرمایشی شان را هم از تلویزیون دولتی پخش کردند. به همان دلیلی که در دهه 60 هزاران نفر را بدون وکیل و توضیح اتهام دستگیر و به جوخه اعدام سپردند. به همان دلیلی که شادی صدر را در راه رفتن به نماز جمعه همین آقایان ربودند و اگر این همه فشار بین المللی نبود سرنوشتش چون بسیاری دیگر همچون عاطفه نبوی و ... می بود. به همان دلیلی که مجید شریف را که در فرانسه پناهنده سیاسی بود و با توهم به دولت اصلاحات به ایران بازگشت و جسدش در جریان قتل های موسوم به زنجیره ای در خیابانی در تهران یافت شد. به همان دلیلی که پروانه اسکندری و داریوش فروهر سینه شان با چاقوی" ماموران" پشت و جلوی شیشه دریده شد. به همان دلیلی که مجید، رفیق نزدیک من را در سال 60 دستگیر و پس از تنها چند هفته بدون اینکه نامش در هیچ وبلاگ و رسانه ای به عنوان زندانی آورده شود، بدون اینکه مادرش ملاقاتش کند و بدون اینکه وکیلی داشته باشد، به جوخه اعدام سپردند. اینها دلیل به اندازه کافی دارند؛ هر صدای معترضی برای اینان حکم و جواز سرکوب را در پی دارد.
اما برای من جمله آخر ایشان جالب تر است، آنجا که می گوید" شايد بيماري توهم تعقيب تبعيدي ها به من هم سرايت كرده بود." معلوم نیست ایشان در این 3 ماه و اندی به این نتایج در مورد تبعیدی ها دست یافته یا نتیجه تحقیقاتش در دوره همکاریش در قدرت است؟ برای خواننده روشن نمی شود. دلیل این کینه به تبعیدی ها و چنین چیزی را به آنها نسبت دادن از کجاست. زمانی که خانم عباسقلی زاده به همراه هیئت اعزامی رژیم به چین و به کنفرانس زنان آمده بود تا در سال 1995 یعنی 18 سال پس از روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی همچنان از سیاست های آنها دفاع کند، همین تبعیدی ها در همان کنفرانس به افشای سیاست های ارتجاعی و ضد زن رژیم مشغول شدند و البته ایشان به همراه 400 زن فرستاده رژیم و مردان همراهشان با تظاهرات و فحاشی به ما سعی در تخطئه فعالیت های ما داشتند. خانم عباسقلی زاده هیچگاه به "توهمات "آن دوره خود نقدی وارد نکرده اند و البته ما هم که همه از آن مطلعیم در این باره سکوت کردیم و حضور ایشان در جنبش زنان را معیار گسست قطعی ایشان از دستگاه دولتی قلمداد کردیم. ولی ایشان با همان سیستم فکری به بی اعتبار کردن تبعیدیان می پردازد و به راستی ایشان در این مورد حداقل به نظر می آید دچار "گیجی نقش" است.
خانم عباسقلی زاده!
زمانی که شما 17 روز به همراه شادی صدر در زندان بودید، همین تبعیدی ها با نوشتن نامه و جمع آوری امضاء و فعالیت های دیگر به این نقض حقوق شما اعتراض کردند. البته این اولین بار نیست که چنین سخنان قصاری در تقدیس "ماندن" و بودن در"کشور" از سوی فعالین این جنبش ارائه میشود. گنجی هم در کنفرانس برلین ما را خارج از کشوری و بی اطلاع از اوضاع خطاب میکرد. حال خود او هم سالهاست برای نجات جانش از دست یاران سابقش از کشور گریخته است.
خانم عباسقلی زاده! شما قطعا توهم تعقیب یک تبعیدی چون من را درک نمیکنید! شما در 18 سالگی حکم تیرتان صادر نشده است. شما در 18 سالگی در خیابان های تهران در دوره فرارتان پرسه نزده اید و برای شب تان بی پناه نمانده اید تا از دیدن هر تویوتا و هر مرد ریش دار و مسلحی به خود بلرزید. البته من تنها یکی از دهها هزار هستم. حکایت دیگرانی که همسران و فرزندانشان را از دست داده بودند و علاوه بر آن بار فرار را نیز بر دوش داشتند حکایتهای دیگری هستند. البته شما و امثال شما اگر به آگاهی سیاسی و نظری در مورد مقوله تبعید و تبعیدی مجهز نشوید، هیچگاه نخواهید توانست ارتباط سالمی با این بخش از جامعه ایجاد کنید. بخشی که خانه و کاشانه و تمام وابستگی های عاطفی اش را می گذارد (نه مثل فرزندان شما به انتخاب و آزادانه) و با پذیرش خطرات فراوان از کشور خارج می شود و می داند که شاید هرگز نتواند به کوچه های کودکی اش پا بگذارد و یا در خانه را باز کرده و به پدر و مادرش سلام کند و ... دهها لذت خرد وکلانی که حق همه ما بوده و هست و از ما گرفته شد. به اجبار! آنچه بسیاری گویا هنوز نفهمیده اند. علت این نفهمیدن از سوی شما شاید این باشد که در آن دوره که ما در سنین نوجوانی فضای امنیتی و کشتار و سرکوب را تجربه می کردیم، شما در اوج بالا رفتن از پله های ترقی به یمن نزدیکی و همکاریتان با حاکمیت بودید! آری ما فرار کردیم. از دست قاتلین دوستانمان فرار کردیم. برای این کارمان به شما که هیچ به هیچ کسی بدهکار نیستیم. بدهکار، کسانی هستند که در تمام این سرکوب ها یا مستقیم همکاری کردند و یا با سکوت خود به دلیل منافع شخصی آن را تایید کردند. کسانی که به کشتار عظیم دهه 60 "نه" نگفتند و امروز به تخریب تصویر تبعیدیان جان سالم به در برده از این رژیم مشغولند. آیا شما راضی می شدید اگر اسم بسیاری ازما تبعیدی ها نیز در لیست اعدامی ها و یا زندانیان سابق قرار می گرفت؟
آلمان، کشوری که من در آن زندگی میکنم ، به دلیل فجایع دوران فاشیسم و سرکوب و کشتار یهودیان، کمونیست ها و همجنسگرایان، با پدیده تبعید آشناست. احترام اینان برای کسانی که در آن دوره مجبور به ترک کشور شدند، احترامی همراه با حس مجرم بودن است. بسیاری می دانند که اگر عده ای مجبور به ترک خانه و آشیانه و علائق خود شدند، به این دلیل بوده که مردمی در این کشور به فاشیسم "آری" گفته و با آن همدستی کرده اند. والا ابعاد فاجعه نمی بایست چنین عظیم می بود. خانه بسیاری از تبعیدیان به عنوان میراث فرهنگی حفظ می شود و در مقابل خانه قربانیان لوح یادبود بر زمین پیاده روهای شهر نقش بسته است. برشت، توخولسکی، کارل فن اوسیتسکی، شتفان گئورگه ، روزا آوسلندا و دهها چهره دیگر یا اجبارا یا در اعتراض به فاشیسم آلمان را ترک کردند. توماس مان می گوید:" تبعیدیان صدای مردم خاموش اند" و به راستی که در سال 60 تا 70 این تبعیدیان بودند که صدای جامعه خاموش و مرعوب ایران بودند. ارسال هیئت صلیب سرخ برای بازدید از زندانها، بازدید گالیندوپل از زندانها، موج اعتراضات به کشتار و شکنجه در قالب آکسیونهای مختلف و جلب افکار عمومی به فجایع جاری در ایران از اشغال سفارتخانه های رژیم تا اعتصاب غذا و تظاهرات و ... و آگاهی دادن به سازمانها خقوق بشری تا جایی که مهمترین اسناد محکومیت رژیم از سوی این نهادها در آن سالها و با فعالیت تبعیدیان انتشار یافت، تنها بخشی از فعالیتهای ایرانیان در تبعید بوده است.
دیشب تلویزیون آلمان فیلمی از یک تبعیدی 80 ساله (ریچارد لوی) نشان میداد که در 10 سالگی مجبور به ترک آلمان شده بود. او با وجود سقوط رژیم هیتلر، با وجود تغییر سیستم و هزاران بازنگری انتقادی به نقش مردم در پاگیری فاشیسم، صدها تحقیق در مورد این پدیده، پرداخت غرامت به قربانیان و ... حاضر نشده بود به آلمان برگردد. او می گفت: من علاقه ای به کشوری که مردمش اجازه دادند امثال من برای همیشه از خانه و خانواده گسست کنیم و از کشور رانده شویم، ندارم!
قصد من در اینجا تقدیس تبعید نیز نیست که تبعید سالهاست از سوی بسیاری از تبعیدیان سابق معنایی واژگونه یافته است. اینان به ایران سفر میکنند و در عین حال در اروپا خود را تبعیدی می نامند و رژیم جمهوری اسلامی نیزدر این میان تلاش گسترده ای را برای تضعیف جامعه تبعیدی به کار برده است. اما این سوال همچنان بیش از 25 سال است که رهایم نمی کند: واقعا آیا اگرمردم ما به این همه بی عدالتی که بر نسل ما رفت اعتراض می کردند آیا ابعاد فاجعه چنین عظیم می شد؟ و امروز هم اگر به اصطلاح "روشنفکران" به جای تحقیر تبعید به عنوان یک عمل سیاسی، به نقد خود و همکاری و سیاستشان در دوره شراکتشان در قدرت بپردازند، آیا ما زودتر به یک توهم زدایی از جناحین حاکمیت و قدرتمردان دست نمی یابیم؟
آری "دوست من"، چون نیک نظر کنی... این ما نیستیم که دچار "توهم تعقیب" هستیم. این شمایید که دچار "توهم منع تعقیب" هستید!
27 نوامبر 2009
ShadiAmin@web.de