Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

آدمکشی و قتل عام در مدرسه ای در آلمان / آلیس شوارتسر- مترجم: شادی امین

تحلیلی از آلیس شوارتسر در مورد آدمکشی در مدرسه ای در شهر وینندن آلمان:
انگیزه: تنفر از زنان
آلیس شوارتسر خواهان تربیتی است که به جای "مردانگی" ، "انسانیت" را تقویت کند.

ساعاتی پس از قتل عام درمدرسه ای در شهر وینندن (Winnenden) در آلمان (که پسر 17 ساله ای با ورود به یک مدرسه 14 نفر را به قتل رساند و و سپس خودش را کشت) در فوروم آنلاین نشریه "اِما" بحث پیرامون این واقعه آغاز شد.
چرا تقریبا تمام کشتار کنندگان مرد هستند؟ این سوالی است که "سوزان وایمن" مطرح می کند. و "گرد بورمن" که یک هنرپیشه است از کلن شکوه میکند که " من روانی میشوم وقتی میشنوم که گفته میشود که قاتل بی هدف به اطرافش شلیک کرده است. او خیلی هدفمند به سر دختران شلیک کرده است. این اصل قضیه است و نه بی هدف! چرا این نکته به صراحت گفته نمی شود؟"

سخنگوی پلیس در اولین کنفرانس مطبوعاتی اش در 11 مارچ به وضوح بیان میکند که " مشخص است که قربانیان غالبا دخترهستند."
در واقع همینطور است، از 19 قربانی در مدرسه که 12 نفرشان به قتل رسیده و 7 نفر مجروح شده اند، 18 نفرشان دختر و زن هستند، یعنی 95 درصد!

چه اتفاقی می افتاد اگر "تیم ک."(قاتل - Tim K.) در یک کلاس مختلط ترک/آلمانی 95 درصد ترکها را هدف گلوله قرار می داد؟ جنجالی به پا میشد! در تمام کشور (به درستی) اعتراضات و تظاهرات علیه خارجی ستیزی بر پا میشد. اما در این مورد "فقط"! زن ستیزی در کار است.

این آدمکشی به هیچ وجه بی هدف نبوده است، او قربانیانش را با نشانه گیری و شلیک به کله هایشان به عینه "اعدام" کرده است. "تیم ک."سه معلم زن را به قتل رسانده و 8 دانش آموز دختر را . فقط یکی از کشته شدگان در مدرسه پسر است، یک پسر آلبانیایی. تازه در بیرون مدرسه است که او در حین فرار بی هدف به اطراف خود شلیک می کند و تصادفا مردانی را که بر سر راهش بودند به قتل میرساند.

به این ترتیب این جنایت و قتل عام در شهر کوچک وینندن ، اولین قتل عام با انگیزه تنفر از زنان است که در آلمان روی میدهد، و دومین آن در سراسر جهان، در کشوری که در شرایط جنگی به سر نمی برد.

اما چه نتیجه ای از این واقعه گرفته میشود؟ اخبار کانال یک تلویزیون در روز دوم از کشته شدن "سه معلم (مرد) و نُه دانش آموز (پسر)" حرف میزند. وعصر روز بعد برنامه تلویزیونی "جُنگ سیاسی" موضوعاتی مثل نگهداری سلاح و یا تاثیر اینترنت بر جوانان را به درستی به بحث میگذارد ، اما به این موضوع محوری و روشن یعنی "زن ستیزی و تنفر از زنان" حتی با یک کلمه هم اشاره ای نمی کند.

در روز سوم پس از واقعه روزنامه هایی مثل "فرانکفورتر آلگماینه" و "زود دوچه تسایتونگ" در گزارشات کامل و مشروح خود از این فاجعه، البته با یک جمله عنوان میکنند که "تیم ک." با هدف به دختران شلیک کرده است و یک "تنفری از زنان" داشته است. اما از این مسئله چه نتیجه ای گرفته میشود؟ هیچ.

"تیم ک." 17 ساله است و از یک خانواده مرفه می آید، پدرش شغل آزاد دارد . او شاگردی بد و فردی بسته و تودار است که سال گذشته توانست مدرک سیکل خود را گرفته و یک دوره آموزش حرفه ای را آغاز کند. گویا او در گذشته احساس میکرده که یکی از معلمانش (یک معلم زن) او را مورد تحقیر قرار میداده. به گفته یکی از همسایگان آنها به روزنامه "بیلد": "او عمیقا از معلمش متنفر بود، همانطور که عموماٌ از زنان دیگر متنفر بود."

در روز 13 مارچ روزنامه "بیلد" مصاحبه ای دارد با "دیتر لنسن" رییس دانشگاه آزاد برلین. او که متخصص علوم تربیتی است میگوید:" پسران جوان بازندگان سیستم آموزش در آلمان هستند." و او میداند که چرا چنین است و ادامه میدهد:" همین که پسر بچه ها در مدرسه ابتدایی غالبا توسط یک معلم زن آموزش داده میشوند، مانع از این میشود که آنها هویت مردانه خود را رشد دهند."

"هویت مردانه"- هویت مردانه چیست؟ در 6 دسامبر سال 89 دیدیم که نا امنی یک مرد از"مردانگی اش" به کجا می انجامد. زمانی که "مارک لپین" 25 ساله در مونترال کانادا در دانشکده پلی تکنیک به یک کلاس درس وارد شده و فریاد میزد:" من زنان را میخواهم!" و سپس 14 زن دانشجوی رشته مهندسی را با شلیک گلوله به قتل رساند و فریاد زد:" شما جبهه فمینیستی هستید. من از فمینیستها متنفرم!" و دست آخر خودش را کشت.

او به واقع بین هویت های مختلف و مدل های متفاوت "مردانگی" شقه شده بود. او از مادری کانادایی و پدری الجزایری بود که خود هم یک کارگر برق بیکار بود که در دانشکده مهندسی پذیرفته نشده بود.

"تیم ک." هم به نظر می آید به عنوان یک مرد فاقد امنیت "مردانگی" اش است. اما هیچ نشانه ای از اینکه او کمبود سمبل های مردانه را در محیط خود دارد موجود نیست. برعکس، پدرش خود را آشکارا به عنوان سالار- مرد عرضه میکند. او شیفته اسلحه است، عضو کلوپ تیر اندازی محل است، 15 سلاح در خانه دارد و پلیس در قفسه اسلحه او !4600 گلوله پیدا میکند.

فرزند نیز که اغلب با پدر به تمرین تیر اندازی میرفته ، پانزدهمین اسلحه را که در اتاق خواب و قابل دسترسی بوده با صدها فشنگ که برای قتل عده بیشتری هم کافی بود استفاده میکند.

"تیم ک." تحت معالجه روانی بوده و معالجه خود را پس از جلسه پنجم قطع کرده بود. او دچار بیماری افسردگی بوده است.
همه ما زنانی را میشناسیم که دچار افسردگی هستند. آیا آنها هم مرتکب قتل میشوند؟ نه. حد اکثر این است که خودشان را می کشند.

اصلا تعجب آور نیست که "تیم ک." ساعتها در اینترنت گشت و گذار میکرده و مصرف کننده فیلم های پورنو و خشونت آمیز بوده است. گویا پس از این همه است که در او تغییراتی رخ می دهد. شاید بهتر باشد به جای فکر بر روی معلمین زن او در گذشته، به زندگی موازی او در یک دنیای مجازی مملو از خشونت و قهرمانان خشن فکر شود؟

در بهار سال 2007 پروفسور اعصاب و روان آقای "هنر ارتل" زنگ خطر را به صدا در آورد. "موسسه منطق روانشناسی" که از سی سال پیش تحقیق دراز مدتی را بر تاثیر پورنو گرافی آغاز کرده در ارزیابی آمار 20 سال گذشته متوجه روند نگران کننده 5 سال گذشته شدند، که:" آنچه که به سراغ جامعه ما می آید ، فاجعه است."

بر طبق این تحقیق ، روانشناسان متوجه تغییراتی در رفتار شدند . به این ترتیب که:" خشونت به یک ابزار مشروع برای پیشبرد خواسته ها بدل شده است." و متخصصین اعصاب متوجه تغییراتی در مغز شدند که:" مغز خود را با پروسه جدید تعیین استراتژی تطبیق داده و خود را با در خود فشردن در مقابل سیل خشونت و پورنوگرافی حفظ می کند."

پروفسور ارتل (Prof. Ertel) میگوید:" درک احساسات و توانایی حس دیگری در میان جوانان شدیدا کاهش یافته است. رابطه جنسی برای بسیاری از مردان جوان و همینطور زنان به طرز غیر قابل حلی با خشونت گره خورده است." و" بیش از هرچیز حس تفاهم و همدلی به طور عمومی به شدت سقوط کرده است."

به هر حال در تقریبا تمام موارد خشونت مردان در دوران غیر جنگی ، وَهم مردانگی – مردانگی نامطمئن به همراه یک وَهم بزرگ- نقش اصلی را بازی میکند.
قدرت مطلق مردانه و فانتزی مرگ عوامل محرکه چنین خشونت هایی هستند. در این حالت میتواند تصور و فرض آزاردیدن از یک زن (مثلا پس زده شدن) به سادگی عامل و جرقه چنین اعمالی باشد.

چنین کسانی بمب های متحرک هستند. و باید از این نگران بود که "تیم ک." از شهر کوچک و معبود "وینندن" آخرین قتل عام کننده از این دست نخواهد بود. اما چگونه میتوان در آینده قربانیان بالقوه را حفاظت کرد، و بیش از آن چگونه میتوان مانع از این شد که این "بازَندگان" به جنایتکار بدل نشوند؟ بی شک راه حل در "مردانگی" بیشتر نیست، آنطور که پروفسور "لنسن" طلب میکند، بلکه درست برعکس راه حل در"انسانیت" بیشتر! است.

یک روز بعد از این واقعه یک رییس پلیس در مانده صدور کارت با حافظه اطلاعاتی را برای ورود دانش آموزان به مدارس پیشنهاد میکند. به نظر می آید ایشان هنوز متوجه نشده اند که فاجعه از بیرون وارد نمی شود، آنها در میان خود ما هستند. آنها پسران، همسایگان و هم شاگردی های خود ما هستند که به متجاوز و قاتل بدل میشوند. ما نمیتوانیم در مقابل این جوانان از کوره در رفته از خود حفاظت کنیم.

ما فقط میتوانیم آنها را از خودشان محافظت کنیم. نسخه این کار چنین است: معلمین وپدر و مادرانی هشیار و دلسوز، افزایش روانشناس و مدد کار اجتماعی برای مدارس و خانه های جوانان، تربیتی نه برای ترحم به خود و برای "مردانگی" بلکه تربیتی برای ایجاد حس همدردی و انسانیت. اما برای برداشتن گام اول برای ایجاد تغییر در مناسبات، آمادگی شناخت ریشه ناهنجاری لازم است. و اینکه در نهایت فاجعه را به نام خود بنامیم!
آلیس شوارتسر(Alice Schwarzer)
سردبیر مجله فمینیستی "اِما" 13 مارچ 2009
کلمات داخل پرانتز از مترجم است
Alice Schwarzer, 13.3.2009, EMMAonline

منبع:
http://www.emma.de/der_amoklauf_von_winnenden_2009_03_13.html