Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

نا اجرا کردن جنسیت و بیان زندگی های نزیسته مان / نیلوفر شیدمهر

(به مناسبت 8 مارس روز جهانی زن)

مسئله ی زنان یا مسئله ی زندگی های نزیسته

جودیت باتلر در کتاب خود نا اجرا کردن جنسیت در مورد زندگی هایی که نزیسته ایم بحث می کند، زندگی هایی که بر اساس نرمهای اجتماعی نازیستنی بوده اند پس نتوانسته ایم یا نخواسته ایم آنها را زندگی کنیم—زندگی هایی که از زیستن آنها محروم شده ایم و یا زندگی هایی که با زیستن آنها از بخشی ازهستی خود محروم شده ایم.


من اینجا به مناسبت روز جهانی زن می خواهم عنوان کنم که مسئله ی زنان و مسئله ی کودکان و همه ی آنها که اقلیت هستند (اقلیت نه با توجه به تعداد) مسئله ی زیست و زندگی های نزیسته است. امروزه در جوامع پیشرفته صنعتی مثل کشورهای اروپایی یا امریکا و کانادا که در آنها زنان از حقوق اجتماعی به ظاهر برابر با مردان برخوردارند و در جامعه و بستر کار حضور دارند این سوال مطرح می شود که آیا فمنیسم نمرده است؟ آیا فمنیسم حرفی برای گفتن و کاری برای کردن دارد؟ جواب من به این سوال این است که تا زمانی که زن و کودک "اقلیتند" و تا زمانی که مسئله ی زندگی های نزیسته وجود و اهمیت دارد، چه برای مهاجران و پناهندگان، چه برای اقلیتهای جنسیتی، چه برای بومیان، سیاه پوستان یا رنگین پوستان، و یا هر کس دیگری که زندگی اش با توجه به نرمها و ساختارهای اجتماعی قابل دور ریختن و نازیستنی است، فمنیسم زنده است. با این حساب فمنیسم همواره زنده خواهد بود چرا که مسئله ی زندگی های نزیسته همیشه برای یکعده مطرح و حیاتی خواهد بود.

مسئله ی زندگی های نزیسته با حقوق—حقوق انسانی، حقوق فردی و اجتماعی ما—ارتباط دارد. خود حقوق به تعاریف ما از انسان، از فرد و از اجتماع—تعاریف گفتمان ها و ساختارهایی که با آنها زندگی و فکر و عمل می کنیم از این مقولات—مرتبط است. حقوق زنان و کودکان و شکلهایی که آنها باید بزیند و شکلهایی که نباید، به تعاریف جمعی ما از زن و کودک، به تعاریف ما از مرد و انسان، و به تعاریف ما از جنسیت و خانواده ارتباط دارد. این تعاریف و نرمها حامل آرزوها، میلها، انتظارها و خواستهایی هستند که چگونه زیستن ما را تعیین می کنند. اگر چه که این آرزوها، میل ها، انتظارها و خواسته های برآمده از نرمها همیشه با آرزوها، میل ها، انتظارها و خواستهایی که از هستی ِ فعال ما برمی خیزند—هستی ای که سرچشمه فاعلیت سیاسی ماست—یکی و هماهنگ نیستند. از اینجاست که هستی ِ فعال ما در چنبره ی این آرزو-میل-خواسته های گفتمان ها نزیسته و نافعال می شود. هستی و ظرفیت زندگی های نزیسته ی ما اما بس فزون تر است از زندگی هایمان که در حیطه ی ساختارهایی که کردار-گفتار-بدنیت ما را تعیین می کنند محصور مانده اند. این فزونی که چون برون آید و به حرکت افتد می تواند جهان هایی را دگرگون کند و می تواند افقهای امکانات ِ آرزو-انتظار-میل-خواست جهانی را که در آن می زییم بس گسترش دهد، به شکل نافعال در دورن ما می ماند و خفه می شود. باتلر در کتاب خود نا اجرا کردن جنسیت به دنبال راه حلی است تا این فزونی را برون آورد. او زیستن این فزونی را در نااجرایی گفتار-کردار هایی می داند که یکی از آنها جنسیتی است که به ما داده شده است، جنسیتی که هرروزه آن را و قوانین پنهان آن را زندگی می کنیم. در کنار نا اجرا کردن جنسیت من راه برون رفت ِ دیگری را هم ارائه خواهم داد که همانا بیان فعال زندگی های نزیسته مان است. این بیان می تواند در همه ی حوزه های زندگی، نه تنها عرصه ی ادبیات و هنر، صورت گیرد.

تفاوتها، حقوق انسانی، و تعاریف از "انسان"

زندگی های نازیسته با تفاوتها ارتباط دارند، تفاوتهایی که در محدوده ی ساختارها ی نرم شده نمی گنجند—تفاوتهایی که اجازه ندارند به کردار-گفتار همگانی تبدیل شوند. نرم های اجتماعی همواره بر این کارند که گفتار-کردار و بدن ما را، و همچنین آرزوها و انتظارات ما را، با خود هماهنگ کنند. مکانیسم کار کرد آنها همشکل کردن و یکسان کردن زندگی ما با تعاریف آنهاست. چه بسیار آرزوهایی که چون با این ساختارها هماهنگی ندارند محدوم الدم می شوند و از دایره ی وجودی کردار-گفتارهای اجتماعی کنار گذاشته می شوند. از اینجاست که بقای ما و فردیت ما به طور ریشه ای وابسته به نرمهای اجتماعی است. چنانچه این نرمها بدن-فکر-زبان ما را، و تفاوتهای ما را، به رسمیت نشناسند، ما از هستی اجتماعی ساقط می شویم. در اینجا نرم ها برای ما آن " انسان بودنی" را قائل نیستند که برای آنها که طبق ساختارها زندگی می کنند قائلند. به این ترتیب نرمهای اجتماعی یک سیستم اختلاف یا اشتقاق (دیفرنسیل سیستم) بین آدمها بوجود می آورند که بر مبنای آن آدمها یا گروهها و جمعیت های انسانی بر اساس درجه تفاوت های کرداری-گفتاریشان از نرمها کمتر و یا بیشتر "انسان" در نظر گرفته می شوند. از اینجاست که خیلی از انسانها به خاطر "انسان نبودن" یا "کمتر انسان بودن" نسبت به آنهایی که "انسانند" از حقوق انسانی و شرکت در اجتماع یا دخالت سیاسی حذف می شوند. این سیستم اختلاف شاخص های اصلی دارد از جمله نژاد، قومیت، جنسیت، طبقه اجتماعی، زبان، لهجه، سن، توانایی و هر آنچه که روی جایگاه فرد و تعیین موقعیت او دریک جامعه و سیستمهای قدرت-دانش نقش داشته باشد. برای مثال،آنطور که شنیده ام حدود یکصد و پنجاه سال پیش در اروپا سیاه پوستان را در قفس به نمایش می گذاشتند، در اروپایی که در آن زمان حقوق بشر وجود داشت. اما یک سیاه پوست بر اساس نرمهای اجتماعی آن زمان به عنوان "انسان" یا "بشر" به رسمیت شناخته نمی شد که بخواهد از حقوقش برخوردارباشد. به رسمیت شناختن اینجا یک میدان قدرت (نیرو) است که در آن "انسانیت" بر اساس سیستم اختلاف توزیع می شود. زندگی آنهایی که خارج از این میدان نیرو هستند و یا آنهایی که در حاشیه های این میدانند چون "کمتر انسانند"، بر اساس درجه "انسان نبودنشان"، نازیستنی می شود. در طول تاریخ مرد-پدر سالاری و در این میدان قدرت، زمانی و در جوامعی، زنان و کودکان در اصل "انسان" شمرده نشده اند. و بعد هم که "انسان شده اند "کمتر انسان" شمرده شده اند.

این تاریخ همچنان ادامه دارد و زنان هنوز در همه ی دنیا با اختلاف نسبت به مردان، که جنسیتشان یکی از شاخص های نرمهای "انسانیت" است، در نظر گرفته می شوند. از این راستاست که مبارزه ی زنان نباید تنها برای کسب حقوق برابر با "مردان" باشد؛ مبارزه ی زنان یا اقلیت ها برای شکستن تعاریف نرم "انسان" و گسترش امکانات این تعاریف است. مبارزه ی زنان مبارزه ی محدود به مبارزه برای برابری نیست، مبارزه بر ضد تبعیض و ستم از هر نوعش است. این مبارزه مبارزه ی بر هم زدن معادلات سیستم اختلافی و میدان قدرت حاکم است. از این نقطه نظر، این مبارزه میل به جهش به سوی میدان پویای عدالت دارد، نه رو به سیستم بسته و ساکن برابری.

مبارزه برای زیست و جان سالم در بردن از مرگ اجتماعی

مبارزه برای دگر گشت ساختارها و گسترش فضای امکان نرمها اهمیت کلیدی و حیاتی برای بقا و بهزیستی بسیاری آدمها (از جمله مردان) دارد. زندگی کردن آدمهای زیادی در این دنیا به این وابسته است که دامنه ی نرمها آنقدر انبساط یابد که جایی هم برای نفس کشیدن آنها به عنوان "انسان" باشد. وقتی از محمود احمدی نژاد در مورد همجنس گرایان در ایران سوال شد، او گفت ما در کشورمان از این "چیزها" نداریم. این درست جوری است که نه تنها احمدی نژاد، رئیس جمهورامروز ایران، بلکه بسیاری از ایرانیان به همجنس گرایان نگاه می کند: آنها "چیز" هستند، نه "انسان" پس نباید اسمشان برده شود. همجنسگرایان مانند بسیاری دیگر از گروههای تحت ستم در ایران نمی توانند زندگی هایشان را به طور رسمی بزیند، چرا که به عنوان "انسانی" که دارای زندگی و حقوق اجتماعی است به رسمیت شناخته نمی شوند. زن هم که در آن جامعه "ضعیفه" خوانده می شود. ضعیفه بودن فقط به معنای نیرو یا قدرت کمتر داشتن نیست؛ ضعیفه بودن "کمتر انسان بودن" است. "ضعیفه " ساختن ِ زنان و کودکان سیستم کردار-گفتاری است که هرروزه چه در ایران، و به جرات می گویم چه در همه جای دیگر دنیا شامل امریکای شمالی و اروپا، ما همه هر روزه در بدن فکر-زبانهایمان اجرا و باز تولید می کنیم. سیستم اختلافی (دیفرنسیلی) "ضعیفه" ساز سیستم تولید جنسیت است.

مکانسیم سیستم تولید جنسیت این است که زنانگی را به بدنها یا آناتومی های که شکلی زنانه دارند نسبت می دهد و مردانگی را متعلق به بدنهایی که شکل و آناتومی مردانه دارند می داند. بدنها پس از تولد، یعنی پرت شدن به زندگی، در سیستم های اجتماعی-فرهنگی پرورش یافته و بر مبنای نرم ها قالبی زنانه یا مردانه می گیرند. اینطور است که به نوزادان دختر لباسهایی با رنگ صورتی می پوشانند و به نوزادان پسر لباسهایی با رنگ آبی. اینطور است که دخترها دامن می پوشند و پسرها شلوار. دخترها به کلاسهای رقص یا پیانو فرستاده می شوند و پسران به کلاسهای ورزش از جمله کشتی و فوتبال و هاکی. اینطوری است که زنها خانگی تربیت می شوند و مردان سرپرستان نه تنها خانه بلکه دنیای بیرون از خانه. این ها همه کردارهایی هستند هماهنگ با سیستم اجتماعی تولید جنسیت. وگرنه که هیچ ربطی بین آناتومی زنانه و دامن و آشپزخانه و رنگ صورتی وجود ندارد. یادم می آید سالها پیش خانم مژده شهریاری در مقاله ای در مورد مشکلاتی که پسرش هرروز در مدارس کانادا با آنها روبرو می شود نوشته بود. پسر او که در کنار مادرش به کلاس رقص می رفته و پرورشی تا حدی متفاوت از اکثریت پسرهای همکلاسی خود داشته،خود، یعنی بدن-فکر-زبان خود را، جوری اجرا می کرده که با نرمهای بازی جنسیت یا بدن-فکر-زبان مردانه هماهنگی نداشته است. به همین دلیل او مرتب مورد اذیت و آزارپسران دیگر قرار می گرفته است— آزارهایی که می خواستند زندگی او را نازیستنی کنند. چنانچه این مثال نشان می دهد مکانیسم تولید جنسیت بقای خود را وابسته به تکرار شکلهای همسان مردانگی و زنانگی است—یا به بیانی دیگر وابسته به باز تولید ساختارها نرمهای جنسیتی. جنسیت خود یک کاتاگوری تاریخی و فرهنگی است که تعاریف سکس (جنس)، آناتومی، رابطه سکسی را تولید می کند. این تعاریف ازلی و ابدی نیستند و با تغییر نرمهای جنسیت درطول تاریخ تغییر می کنند. همچنین این نرم ها در جوامع مختلف در یک زمان خاص تاریخی یکجور نیستند.

زنان برای قابل زیست کردن زندگی هایشان نیاز به این دارند که دراین تعاریف و در گفتمان و مکانیسم های تولید جنسیت تغییر بوجود آورند. مبارزه ی آنها مبارزه ی تغییر نرمهای اجتماعی است. ما البته در مورد نرمها پیش از تولد تصمیم نمی گیریم. ما به دنیای نرم ها پرتاب شده و در آن پرورش می یابیم و رشد می کنیم. پس بقای ما تا حد زیادی به این نرم ها بستگی دارد. اگر نمی خواهیم آنجور که این نرمها ما را به رسمیت می شناسند به رسمیت شناخته شویم و نمی خواهیم آنطور که آنها به جنسیت ما معنا می دهد هویت پیدا کنیم، یا به بیان دیگر نمی خواهیم آن نقشها و کردار-گفتارهایی را که این نرمها به ما می دهند بازی کنیم، یکی از راههای خروج ما نااجرا کردن—یا نازیستن نرمها—تا حد امکان است. بقای "ما" آنجور که آرزویش می کنیم به شکستن نرمها، بر هم زدن و قطع کرن آنها، و برخورد انتقادی با آنها بستگی دارد. البته منظور من این نیست که ما خواهان ابطال همه ی نرم ها و قردادهای اجتماعی هستیم و خواهان سرنگونی همه ی شکلهایی که تا به حال زندگی کرده ایم. چرا که جامعه ی بی نرم نمی تواند وجود داشته باشد و زندگی قابل زیست به درجه ای از ثبات هویتی (گفتاری-کرداری) نیاز دارد. حرف من اینست که ما باید یک رابطه ی منتقدانه با این نرم ها داشته باشیم، رابطه ای که خواهان دگر گشت آنهاست به شکلی که جایی هم برای زندگی های نزیسته ی من و شما، زندگی ما به عنوان "انسان"، برای ما باز شود.

زندگی های نزیسته مان، با آنکه زندگی شان نکرده ایم، در دنیای امکانات زنده هستند. اینها زندگی هایی هستند که در مقابل مدلهای همسان سازی تجربه و سیستم های هم شکل سازی گفتار-کردار مقاومت می کنند. فعال کردن این مقاومت فعال کردن رابطه ی انتقادی ما با نرمهای حاکم است. این رابطه ی انتقادی به ظرفیت جمعی ما در بیان زندگی های آلترناتیو—در بیان جمعی زندگی های نازیسته مان—بستگی دارد. ما خواهان بیان نرمها و ایده الهای "اقلیت" هستیم که به ما امکان زندگی و عمل اجتماعی می دهد. ما آرزو و میلی را به نمایش می کشیم که خواهان هستشی دیگرگونه است.

حفظ و باز تولید نرمها و یا شکلهای کردار-گفتار در بسیاری موارد وابسته به اعمال زور و خشونت است. خشونت هدفش نگه داشتن بدن-فکر-زبان ها در شکلهای همسان جنسیتی، نژادی، قومی، مذهبی، زبانی وغیره است. خشونت می خواهد که انتخابی خارج از نرم ها—بنابر این زندگی ای خارج از نرم ها—باقی نگذارد. نرم ها بطور روزمره هم در روابط ما و هم در موسسات و نهادهای اجتماعی تولید می شوند. این موسسات که درجه ی حق بر بدن-زبان-فکر و استقلال فردی را در سیستم اجتماعی تعیین می کنند می توانند رسانه ها و وب سایت ها باشند، می توانند نهادهای قانونی باشند، می توانند خانواده ها باشند. با اینکه نرمها در این تعیینشان، با محافظت کردن از شکلهای خاصی از زندگی و جنسیت، زندگی عده ای را زیستنی می کنند ، ولی در همان حال زندگی یکعده دیگر را غیر قابل زندگی می کنند. خشونت نرمها در مرگ اجتماعی این دیگران نهفته است.نگاهی انتقادی به بسیاری وب سایت های ایرانی می تواند نشان دهد که آنها چه ساختارها و نرمها و باورهای جنسیتی را باز تولید کرده و چه خشونت هایی را نرمال نشان می دهند.

جنبش فمنیسم، از این نقطه نظر، حرکتی است در تلاشی همواره تا انسانهایی را از مرگ اجتماعی نجات دهد. فمنیسم خواهان تغییر نرم ها به شکلی است که نه تنها این افراد به عنوان "انسان" به رسمیت شناخته شوند بلکه به این افراد اجازه داده شود که آنطور که می خواهند نفس بکشند، آرزو کنند، عشق بورزند، و بالاخره بزیند. فمنیسم انتقادی در انتقادش از نرم های جنسیتی به دنبال گسترش امکانات برای یک زندگی قابل زندگی و کم کردن احتمال مرگ اجتماعی و زندگی های غیر قابل تحمل است. این انتقاد به طور مستقیم خشونت های خانوادگی و جنسی، تبعیض جنسیتی، فقر، بی سوادی، و کم سوادی زنان را مورد توجه قرار می دهد. ولی از اینها مهمتر اینکه فمنیسم بحث حق انتخاب بر بدن و بر جنسیت و همچنین حق انتخاب بیان جنسیت را پیش می کشد. حق جنسیت فقط حق بر بدن نیست بلکه حق بیان جنسیت به شکلهایی دیگرگونه غیر از شکلهایی که نرمها تحمیل می کنند است. قابل زیست کردن زندگی یک زن به این بستگی دارد که جنسیتش را (بدن-فکر-زبان و همچنین آناتومی اش را) و شرایطی که آن را می سازند چطور بتواند بیان و اجرا کند—و یا به بیان دیگر چطور بتواند زندگی کند. البته نباید فراموش کنیم که جنسیت همیشه با شاخص های دیگر اختلاف از قبیل نژاد، قومیت، سن، توانایی فیزیکی، مذهب، زبان، لهجه و غیره همتافته است.

"زنها" در سیستم دیفرانسیل قدرت که بر مبنای تفاوت است همیشه بدنهای حساس و آسیب پذیر اجتماع بوده اند—بدنهای میل و آسیب و آرزو که لبه ی تیز خشونت همواره به سمت آنها نشانه می رود. فمنیسم جنبشی در دفاع از همه ی این بدن های آسیب پذیر است، چه آنها آناتومی زنانه داشته باشند—چه مردانه و چه بدنهایی بینابینی داشته باشند مانند دو جنسی ها. فمنیسم انتقادی از دو گانگی زن-مرد فراتر می رود و به زندگی همه ی آن افراد و گروههای جمعیتی توجه دارد که در سراسر دنیا مورد خشونتند. پس در اینجا "زن" می تواند همجنسگرایان زن یا مرد در ایران باشد، می تواند گروههای مسلمانان در امریکا و اروپا باشد که مورد حمله و آزارند، می تواند زنهایی باشد که تحت آزار اسلام در کشورهای اسلامی اند، می تواند زنها و کودکانی باشند که در کلونی های بسته ی مورمون ها زندگی هاشان تباه می شود، می تواند آنهایی باشند که در صورت به رسمیت شناختن قوانین شریعه در کانادا مورد ستم قرار خواهند گرفت، می تواند کولی ها دربعضی کشورهای اروپایی به خصوص اروپای شرقی سابق مثل جمهوری چک باشد، می تواند کودکان افریقایی باشد، می تواند مهاجران لهجه دار و دیگر زبان در کانادا باشد، می تواند ... از آنجا که علم و تکنولوژی امروز از نیروهای مهم تعیین کننده ی تعاریف "انسان" و "جنسیت" است، فمنیسم آنجاها که تکنولوژی زندگی هایی را نازیسته می کند و تعاریفی تبعیض آمیز و ستم آلوده می سازد، علم و تکنولوژی را هم مورد انتقاد قرار می دهد. فمنیسم انتقادی جنبشی بر ضد تبعیض و ستم اجتماعی از هر نوعش است—ستم و تبعیضی که عملکرد اصلی اش خشونت و باز تولید اجتماعی آن است.

اما همیشه خشونت ها و تبعیض هایی که در تعاریف شکلهای جنسیت ومکانیسم های ساخت آنها است همیشه بارز و آشکار نیستند. گفتمان ها و ساختارهای مسلط از قبیل گفتمان مرد-پدرسالاری و گفتمان استعماری جوری کار می کنند و جوری به طور اجتماعی بدن-فکر-زبان و امیال و آرزوها و انتظارات زنان و همه ی بدنهای آسیب پذیر اجتماع را می سازند که آنها فکرکنند نرم ها بخشی از وجود، هستی، و ساخت درونی آنهاست. از اینجاست که بسیاری از زنان و ستمدیدگان خشونت هایی را که هرروزه تجربه می کنند طبیعی فرض می کنند. این طبیعی فرض کردن خشونت ها اما خود عین خشونت است. و از این مهم تر اینکه این طبیعی فرض کردن نرمها و ساختارها باعث قوام و گسترش هر چه بیشتر آنها می شود—قوامی که هر روز بیشتر و بیشتر حتی زندگی آنهایی را که خود را "انسانی" نرمال تصور می کنند نازیسته می کند. چنانچه با این ایده زندگی کنیم و کردار- گفتار داشته باشیم که جنسیت از درون سرچشمه می گیرد، نمی توانیم درک کنیم که جنسیت از بیرون است و جهت دار است، و یک ماشین عظیم تولیدی تاریخی-اجتماعی است که آرزو و میل خاصی آن را راهبری می کند. این میل میلی است که می خواهد دو گانگی جنسیت زنانه / مردانه را طبیعی و ضروری نشان دهد. این میل بس که میل هستی فعال ما—هستی که فاعلیت سیاسی مان از آن برمی خیزد—نباشد. اما چه بسیار که آن میل ها، آرزو ها، انتظارات، و زندگی هایی را که با این میل محور نمی خوانند نمی زییم تا نشان دهیم که ما هم "طبیعی" هستیم. بزرگترین خشونت پس همانا مرگ اجتماعی میلهای نهفته در هستی ماست که زیر فشار "طبیعی بودن" هرگز بیرون نمی جهند. زندگی های نزیسته ی ما نشانی از این بزرگترین خشونت هاست.

فاعلیت سیاسی، بیان آرزو-میل ها، بودش بودن

ساختارها و باورهای اجتماعی نرم و غیر نرم را بر اساس تعاریف خاصی از جنسیت، نژاد، زبان، گویش، طبقه اجتماعی، توانایی، مذهب غیره و همچنین تعاریف خاصی از "انسان"، "زندگی" و "حق" از هم جدا می کنند. آنها همچنین درجه ی فاعلیت اجتماعی بدنهای اجتماع را با توجه به همین جداسازی تعیین می کنند. فاعلیت اجتماعی بدنهای اجتماع ربط مستقیمی به درجه و چگونگی "حق انتخابی" که نرمها به آنها می دهند دارد. این حق شامل حق بر بدن، حق بر کردار-گفتارها، حق بر فکر، حق بر انتظارات از نرمها و ساختارها، و حق بیان آرزو و میل می باشد. هر چه بدنهایی بیشتر در حاشیه باشند بیشتر آسیب پذیر شده و حقوق آنها کمتر می شود. کم و کمتر شدن حقوق اجتماعی هر روزه بدنهای زیادی را از لبه ی آسیب پذیری به پرتگاه مرگ اجتماعی هل می دهد. بیشترین خشونت اما به نظر من همان نداشتن حق بیان است—بیان هستی ای که از تعین ساختارها و نرم ها افزون است. نیروی نهفته در این هستی قدرت آرزو و تخیل است. چیزی که این نیرو را برون می آورد و از فضای کنترل شده توسط ساختارها و نرمها بر می جهاند و از نیروی کردار-گفتار حکم های اجتماعی افزون می کند میل است. این میل رو به بیان کردن و بیان شدن (اکسپرشن دارد)—بیانی که بودن را به بودش می کشاند. فاعلیت سیاسی ما "زنان" یعنی همه ی "بدنهای آسیب پذیر اجتماع" در این بودش زندگی هایمان در جریان بیان آرزوها تحقق می یابد. این فاعلیت سیاسی با فاعلیت اجتماعی ما که اجتماع و ساختارهایش تعیین می کنند متفاوت است. فاعلیت اجتماعی ما به زندگی هایمان و به بودن ما— به آنچه و آنچنانکه زیست می کنیم—ربط دارد؛ فاعلیت سیاسی ما به بودش زندگی هامان مرتبط است و تنها از راه بیان زندگی های نزیسته مان میسر است. این بودش ما را توانمند و از آرزو بارور می کند. این بودش ما را از محدوده ی کوچک "حقی" که اجتماع پر تبعیض و ستم آلوده برایمان تعیین کرده است بیرون می جهاند و به میدان "حق"—میدان عدالت سوق می دهد. "حق" پس همان بیان فعال ما از زندگی هایی می شود که هرگز نزیسته ایم.

من پر از این زندگی های نزیسته ام: زندگی زنی که نمی خواست تحت سیستم های تربیتی تبعیض آمیز که بر پایه دو گانگی خشونت آمیز زنانه-مردانه استوارند پرورش پیدا کند و نمی توانست. زندگی زنی که نمی خواست زیر فشار سیستم هایی که یا به زور سر زنان حجاب می کنند، یا بزور حجاب از سر آنان می کشند زندگی کند و نمی توانست. ، زندگی آن دختر نوجوانی که نمی توانست موهایش را به آفتاب بنمایاند، زندگی آن دختر ده ساله ای که دلش می خواست روسری بپوشد و دست پدر به زور و با خشونت آنرا از سرش می کشید و بهش می گفت کلاغ سیاه، زندگی آن نوجوانی که نمی توانست در دریا کنار پدرش شنا کند، زندگی آن دختر یازده ساله ای که نمی توانست در کوچه ها کنار پسر های همسالش دوچرخه سواری کند، زندگی آن دختر نوجوانی که نمی توانست احساساتش را به دوستان دخترش نشان بدهد، زندگی آن دختر نوجوانی که نمی توانست دوست پسر داشته باشد، زندگی آن دختر نوجوانی که نمی توانست فعالیت سیاسی داشته باشد، زندگی آن دختری که نمی خواست دوستانش در زندانها بمیرند، زندگی آن دختری که می خواست با معلم دینی بحث کند و نمی توانست، زندگی آن نوجوانی که بدنش هر روزه در خیابانها و اتوبوس و تاکسی در معرض دست درازی مزاحمان قرار می گرفت، زندگی آن دختری که می خواست به مردانی که توی خیابان آزار جنسی اش می دادند، دنبالش می افتادند و بهش متلک کنند اعتراض کند و نمی توانست، زندگی آن دختری که نمی خواست برگه ی تعهد را برای ادامه ی دانشجو بودنش امضاء کند و نمی توانست، زندگی آن زنی که نمی خواست برای گرفتن برگه ی تایید بکارت قبل ازدواج پیش دکتر برود و نمی توانست. زندگی آن زن نوزده ساله ای که می خواست کار تئاترش را بعد از ازدواج ادامه دهد و نمی توانست، زندگی آن زنی که می خواست شوهرش به او در نگهداری بچه کمک کند تا تحصیلش را در دانشگاه ادامه دهد ولی شوهرش می گفت من یک شیشه شیر هم نمی توانم برای تو بخرم، خودت بچه را بزرگ کن و اگر خواستی درست را هم بخوان، زندگی آن زنی که می خواست برای دیدن فیلم و تئاتر برود و شوهرش مانع او می شد، زندگی آن زنی که کودکش را از او گرفتند، زندگی آن زنی که می خواست بعد از طلاق بچه اش را نگه دارد و نمی توانست، زندگی زنی که می خواست طبق طلاقنامه دو روز در هفته آخر هفته ها دخترش را ببیند و نمی توانست، زندگی زنی که می خواست آزادانه خودش را در نوشته هایش بیان کند و شعر و داستان بنویسد و نمی توانست، زندگی زن مطلقه ای که می خواست بدون آزار و اذیت مدام جنسی و اجتماعی زندگی کند و نمی توانست، زندگی زنی که می خواست در سازمان های دولتی استخدام شود بدون اینکه امتحان معارف بدهد و در مورد او تحقیق محلی شود و نمی توانست، زندگی زنی که می خواست از موقعیت های برابر کاری با مردان مهندس همکارش برخوردار باشد و نمی توانست، زندگی زنی که نمی خواست در محیطهای کاری که آلوده به باند بازی، رشوه خواری، و اختلاس های مالی بود کار کند و نمی توانست. زندگی زنی که می خواست دخترش را به خارج از کشور بیاورد و نمی توانست، زندگی زنی که می خواست در کشوری که کودکان افغانی نمی توانند شناسنامه بگیرند زندگی کند و نمی توانست، زندگی زنی که می خواهد روزانه تحت تبعیض زبانی در جامعه کانادا نباشد و نمی تواند، زندگی زنی که می خواهد به خاطر رنگین پوست بودن زیر تیغ راسیسم نرود و نمی تواند، زندگی زنی که نمی خواهد در بازرسی فرودگاههای امریکا و انگلیس معطل شود و مورد پرس و جو قرار گیرد و نمی تواند، زندگی زنی که نمی خواهد به خاطر مهاجر بودن همیشه دیگری محسوب شود و نمی تواند، زندگی زنی که نمی خواهد به این خاطر که از کشوری با حکومت اسلامی می آید مورد سوء ظن تروریست بودن باشد و نمی تواند، زندگی زنی که نمی خواهد مورد خشونت نهفته در "زبان" روزمره از جمله فحش ها و کنایه ها باشد و نمی تواند، زنی که نمی خواهد روزمره تحت خشونت نهادینه شده در کردار-گفتارهای جمعی باشد و نمی تواند، زنی که نمی خواهد با دو گانگی مردانه/زنانه بزید و نمی تواند، زندگی زنی که ...

اما این تنها من نیستم که سرشار از این زندگی های نزیسته ام. بسیار زنان و انسانهای دیگر سرشار از همین زندگی ها هستند. بیان "من" پس بیان فرد "من" نیست، بیان جمعی همه ی زندگی های نزیسته است که میل به هستی دارند. بیان ما از زندگی هایی که از آن محروم شده ایم وپیوسته محروم می شویم تنها راه برون رفت از مرگ اجتماعی است؛ بیان ما تنها راه دگرگشت بودن اجتماعی و در محدوده ی ماست به بودشی سیاسی خارج از محدوده. این بیان بیان دسته ی کر "اقلیت" ، دسته ی کر آنهایی است که "کمتر انسان" محسوب می شوند و "کمتر حق زندگی" دارند: دسته ی کر بدنهای آسیب پذیر اجتماع، گروه کری از مادر من، دختر من، همسایه من، خواهر من، و بیان جمعی کودکانی که نمی خواهند بنویسند: بابا آب داد، بابا نان داد، بابا هستی داد.

کودکان، آینده، و بودش از راه بیان

مبارزه برای بیان آرزوهای نزیسته نه تنها مبارزه برای حال بلکه مبارزه برای آینده است: برای آینده ی نرمها. انتظار و میلی که نرمهای امروز را ساخته است آینده ی مشخصی را برای آنها آرزو می کند. با بیان زندگی های نزیسته مان—که بزرگترین شکل ایجاد اختلال در کارکرد نرمهای حاکم است—ما میلی را تحقق می بخشیم که آینده ای دیگر گونه را برای نرمها آرزو می کند. در این آینده ی دگرگونه بسیاری از زندگی هایی که اکنون نازیسته هستند فرصت بودن و بیان آشکار پیدا می کنند. از اینجاست که بیان زندگی های نزیسته همیشه رو به آینده دارد.

کودکان به تمامی بدنهای تولید آرزو و میل هستند. آنها دنباله ی مادر هایشان—دنباله ی گذشته و دنباله ی آرزوها و میل های نزیسته ی به دنیا آورندگانشان--نیستند.کودکان که با تولد به دنیای نرم های پرتاب می شوند، بدنهایی هستند سرشار از میل اما کاملا آسیب پذیر. این بدنها پراز زندگی هایی هستند که می توانند در آینده تحقق پیدا کنند، چنانچه سیستم های تربیت و کنترل اجتماعی که سعی دارند آنها را در انقیاد میل و آرزوی نرمها در آورند اجازه دهند. بدن کودک به محض ورود به دنیا بر اساس کاتاگوری ها و نرمهای "بزرگترها"، یعنی نرمهای "گذشته"، هویت جنسیتی پیدا می کند و آینده اش مشخص می شود: آینده ی زندگی که باید بزید و زندگی که نباید بزید. این بدن که در بدو تولد سرشار از امکان است، چون به تمامی آسیب پذیر است هیچ استقلالی در تعیین آینده اش ندارد. این ماییم که می توانیم با مبارزه مان برای تغییر نرمها به این بدن شانس اتنتخاب بدهیم: انتخاب آن زندگی که ما خود نتوانسته ایم بزییم. بدن کودک، که ماشین خلاقی از آرزو و میل است، می تواند آینده هایی دگرگونه از آینده ی ما داشته باشد . این بدن می تواند، اگر به آن فرصت دهیم، جوری انتخاب-میل -آرزو کند که ما نکرده ایم. این ماییم که با بیان نزیسته هامان امکان این انتخاب را به کودکان خود می دهیم. بیان اجتماعی زندگی های نزیسته مان، از این منظر، مبارزه برای انبساط فضای امکانات بودش آینده است—فضای امکاناتی که آینده ی کودکان ما را از آینده ی ما متفاوت می کند.

کودکان به طور معمول از ادبیات سیاس- اجتماعی غایبند. گویا که این بدنها هنوز هستی و زندگی پیدا نکرده اند. آنها دنباله های ما و زندگی ها ی ما و شکلهایش در نظر گرفته می شوند. آنها آینده ی گذشته محسوب می شوند—آینده ی نرمهایی که ما امروز زندگی می کنیم. نرمها حامل انتظاری هستند که به ما می گوید کودکان خود را چنان پرورش دهیم که زندگی های ما را باز تولید کنند و آینده ای همچون ما داشته باشند. با نااجرا کردن نرمها در زندگی هایمان ما این سیستم تولید آینده مثل گذشته را می شکنیم. در این نا اجرایی ما شکافی بین شیو های زندگی خود و زندگی های کودکانمان، بین آینده ی خود و آینده ی کودکانمان بوجود می آوریم، به شکلی که زندگی و آیند ه ی کودکانمان ادامه ی ما، ادامه ی گذشته و آینده ی ما نباشد. این نا اجرایی فاعلیت اجتماعی ما را در گرو فاعلیت سیاسی کودکان ما می گذارد. شکستن نرمها همیشه آنها را به آینده ای متفاوت دعوت می کند.
نرمها ی آینده تعیین می کند که بدن کدام یک از کودکانی که هرروزه متولد می شوند بدن یک "انسان" است و بدن کدام نه. نرمهای آینده تعیین می کنند که زندگی کدام کودک دور ریختنی و نازیستنی است و زندگی کدام کودک نه.
مبارزه ی ما برای آینده ی کودکانمان اما تنها شامل نااجرایی نرمها نمی شود. این مبارزه همچنین شامل بیان زندگی های نزیسته مان است. بیان زندگی های نزیسته مان مبارزه ای برای زندگی های قابل زیست کودکان امروز و کودکان آینده است. این مبارزه تلاشی است برای جلوگیری از مرگ اجتماعی بدنهای آسیب پذیر امروز در آینده است—بدنهایی که امروزه "نا انسان" یا "کمتر از انسان" محسوب می شوند. و همچنین مبارزه برای جلوگیری از مرگ اجتماعی میل ها و آرزوهای "غیر نرمال" امروز در آینده است. چه بسا که زندگی کودکان ما دنباله ی زندگی های ما نباشد. چه بسا که آینده ی آنها آینده ی ما نباشد. چه بسا که کودکان ما و کودکان آینده زندگی هایی را بزیند که ما همیشه میل زیستنشان را داشته ایم ولی از آنها محروم بوده ایم. چه بسا آنها زندگی هایی را بزییند که ما جرات آرزو کردنشان را هم نداشته ایم. چه بسا آنها زندگی هایی را بزیند که در مخیله ی آرزو و میل ما هم نبوده است. کودکان: این زندگی های رو به آینده. کودکان این بدن های خلاق آرزو. کودکان این امکان های زنده ی بودش امروز و آینده.