Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

نتونستن عشق رو از ما بگیرن / گلرخ جهانگیری

گفت وگوی شهروند با گلرخ جهانگیری آوازخوان گروه لولی
فرح طاهری/
من به این اعتقاد دارم که نسل ما را میشه بهش گفت نسل خاکستر شده. به هرحال یک اتفاقاتی برای این نسل افتاده که در تاریخ اخیر ایران کم نظیره. از این نسل یک عده ای موندن که منم جزوشون هستم. این بچه ها تمام بار یک نسل را دارن رو دوششون میکشن، هم آنهایی که نیستن و کشتنشون و هم آنها که از ما دور شدن


در نوزدهمین کنفرانس بنیاد پژوهش های زنان ایران که جولای 2008، در برکلی برگزار شد، کنسرت های مختلفی اجرا شد. یکی از اینها کنسرت گروه لولی بود. گلرخ جهانگیری با صدای زیبایش آوازخوان گروه بود و در غیاب نوازنده ویلن گروه که موفق به گرفتن ویزای آمریکا نشده بود، میشا رفیعی نوجوان هنرمند سیزده ساله با مهارت تمام با او همراهی کرد. من نوای ویلن رو خیلی دوست دارم. سوز عجیبی داره بویژه وقتی که صدای با احساس گلرخ و سروده های زندان همراهی اش کند.

به دلایل اشکالات فنی در پخش موسیقی، کنسرت روز جمعه ی آنها ناتمام ماند که باعث دلگیری بسیاری شد و با رفع این اشکال، کنسرت مجددا در روز دیگری برگزار شد.

آلبومی که گلرخ به نام "یاران من" اجرا کرد با الهام از کتاب های "حقیقت ساده" از منیره برادران، "نبرد نابرابر" از نیما پرورش، "نه زیستن ، نه مرگ" از ایرج مصداقی و "قصه هنوز بر یاد است" از حسن درویش تنظیم شده است. این اولین بار است که سروده های زندانیان جمهوری اسلامی با موسیقی همراه شده و بخشی از تاریخ دردناک کشورمان را بازگویی میکند. اشعار ترانه ها از سروده های زندان است که ایرج مصداقی گردآوری کرده و در کتابی با نام "بر ساقه ی تابیده ی کنف" منتشر شده است.

گلرخ متولد 1956 است. فعال جنبش زنان است و بقیه زندگینامه اش را میگذارم تا خود بگوید. فقط این را باید اضافه کنم که گلی به گفته ی خودش برای "آنها که دیگر در میان ما نیستند" می خواند. هدفش از این کار مقابله با فراموشی و شکست سکوت است و تقویت حافظه جمعی و تاریخی ما.

با گلرخ جهانگیری پس از کنسرتش گفت وگویی انجام دادم که در زیر می خوانید.

اول ما را با خودتان آشنا کنید و از تشکیل گروه لولی بگویید.

ـ گلرخ جهانگیری هستم. در سال 1983 از ایران فرار کردم و از سال 1984 در آلمان زندگی می کنم. فوق لیسانس جامعه شناسی دارم و اکتیویست زنان هستم. در رابطه با موسیقی از همان اول که شروع کردم بیشتر یک حالت طنز و شوخی داشت. چند زن بودیم دو زن ایرانی و دو زن آلمانی (سعیده سادات، من، آنه و ...) که گروه فتنه رو سال 1989 درست کردیم. طالع و پروانه حمیدی هم بعدا اضافه شدند. آخرین برنامه فتنه در کنفرانس بنیاد بود که مورد توجه زنان قرارگرفت. آمدیم نسل خودمان را قبل و بعد از قیام به صورت طنز درآوردیم و اجرا کردیم. بعد از آن دیگر فتنه کار نکرد ولی من دوست داشتم روی موزیک کار کنم. که یک مدت سر زندان کار میکردم تا اینکه کتاب بر ساقه ی تابیده کنف که درآمد شعرهاش را نگاه کردم و فکر کردم میشه روش موزیک گذاشت و اصولا فکر میکنم که تاثیری که موسیقی میگذاره بیشتر از نوشتن است. با دو نفر آنه و ساتیا شروع کردم که ادامه ندادند و بعد با آقای مجید قدیانی صحبت کردم. سه آهنگ از خودم هست و دو آهنگ او ساخت و بقیه آهنگ ها رو هم تنظیم کرد که دستشون درد نکنه. بعد نوازنده ویلن اوا آمد و مدیر گروه هم شادی امین است ـ که مطمئنم اگر بود این اتفاق پریروز نمی افتاد ـ و لولی کارش را شروع کرد. ما نزدیک دو سال است که کار میکنیم. تابستون ها بیشتر ما رو دعوت میکنن وقتی که سالروز قتل عام هاست.

تا حالا چند کنسرت داشتید؟

ـ یاران من را شش، هفت بار اجرا کردیم. هانوفر، کلن، برلین، سوئد و بیشتر اروپا بوده و این اولین بار است که آمدیم آمریکا و 19 سپتامبر هم میریم مونتریال برای سمینار بیستمین سالگرد قتل عام ها که اونجا برگزار میشه.

چرا اسم گروه را لولی گذاشتید؟

ـ من خودم این اسم رو دوست داشتم. توی فرهنگ لغات به معنی سرمست، سرکش، کولی هست. میخواستم چیزی باشه که به خود ما بخوره.

در سالن در پاسخ به این پرسش که چرا به خوانندگی رو آوردی به طنز گفتی که تعداد کمی از بچه هایی مثل من باقی مانده دیگه ما باید همه کار بکنیم...

ـ اون رو به طنز گفتم. من چهار سال به کلاس جاز رفتم. آواز یاد گرفتم و تمرین صدا کردم و هر روز روزی یک تا دو ساعت صدا تمرین میکنم.

اما در اون طنز واقعیتی هست. من به این اعتقاد دارم که نسل ما را میشه بهش گفت نسل خاکستر شده. به هرحال یک اتفاقاتی برای این نسل افتاده که در تاریخ اخیر ایران کم نظیره. از این نسل یک عده ای موندن که منم جزوشون هستم. این بچه ها تمام بار یک نسل را دارن رو دوششون میکشن، هم آنهایی که نیستن و کشتنشون و هم آنها که از ما دور شدن ـ که من انتقادی به اونها ندارم و هر کس انتخاب شخصی خودشه که چه کار باید بکنه. من فکر میکنم نسل ما یک مسئولیت بزرگی رو دوشش هست که باید اون رو پیش ببره به این صورت که ما باید اون اتفاقاتی که برای ما افتاده رو به ثبت برسونیم. تاریخ نویس ها نسل های بعدی هستند که از چیزهایی که ما نوشتیم حالا چه به صورت روایت زندان، چه به صورت شعر و سرود، چه به صورت موزیک هست، تاریخ این نسل را به نگارش دربیارن. من فکر میکنم تک تک بچه هایی که موندیم، زنده موندیم این بار مسئولیت باید رو دوششون باشه. حالا به هر دلیلی یک عده ای نمیکنن من براشون احترام قائلم ولی یک عده هستند که همه این کارها رو میکنن من با موزیک، یکی با نوشتن کتاب گریز ناگزیر، و بازماندگان آن نسل که از زندان آمدن یکی با نوشتن روایت زندان هاشون. همه با وجود فشارهای زندگی به یک شکلی دارن این کار رو پیش میبرن و من به تک تک اینها افتخار میکنم با این همه مصیبت هایی که از لحاظ شخصی برای ما پیش آمد، یا همسرانشون رو کشتن، یا بچه هاشون، همینها هستند، دردمندها هستن که این بار رو به دوش میکشن و من فکر میکنم وقتی یک درد، درد مشترکه باید با کار جمعی حل بشه و متاسفانه این جمع ما جمع کوچکی ست و توان ما هم محدود و من نمیدونم این نسل تا کجا میتونه پیش ببره. ما همه مون از سن 50 گذشته ایم و خوب عمر جاوید هم نداریم.

زندان هم بودید؟

ـ آره. خیلی کوتاه. شش ماه و نیم زندان بودم و حکم اعدام داشتم، ولی تونستم 15 تیر 60 در یک فرصت مناسب از زندان فرار بکنم. وگرنه الان اینجا نبودم.

از نزدیکانتان کسی را در این رابطه از دست دادید؟

ـ آره. شش تا از بهترین دوستانم و همسرم را. همه اعدام شدند.

از گروهتان بگویید.

ـ گروه ما یک گروه سه نفره است که با موسیقی ضبط شده کار میکنیم اوا وبر ویلن میزنه و شادی امین هم مدیر گروه است و این دو نفر نتونستند ویزا بگیرن و بیان.

وقت خواندن خیلی با احساس میخوانید، اگر نگویید که این شعرها مال زندان است کسی متوجه نمیشود، چون در شعرها حرفی از کشتار و شکنجه و مصائب زندان نیست، بیشتر نوید امید و زندگی ست. وقتی میخوانید چه احساسی دارید؟

(احساس میکنم سئوال بیخودی پرسیدم چون گلرخ را منقلب کرد. خودم را هم. از اینجا دیگر بریده بریده حرف میزد و نمیتوانست بغضش را فرو بخورد. من هم.)

ـ وقتی این کار رو شروع کردم......... اینجوری به این راحتی ها هم نیست. مسئله خیلی سخت تر از اونه که تو فکر میکنی....... سروده های زندان در شرایطی نوشته شده بعد از قتل عام ها ـ بر ساقه تابیده ی کنف ـ که آقای مصداقی درآورده، من همون کتاب رو برداشتم. اولین باری که من این را اجرا کردم فرانکفورت بود در یک جلسه زنان خیلی از بچه ها ناراحت شدند همه شروع کردن گریه کردن و چند انتقاد شد که اینجا جاش نبود. من گفتم چرا جاش نیست. ما درباره ی یاران مان، زنانی که به خاطر ....... من گذشته مو خیلی دوست دارم..... اگر مرگ بچه ها نبود برای من راحت تر بود درباره ی گذشته حرف بزنم. من از بچه های تشکیلات پیکار بودم اینجایی که وایستادم به خاطر اون گذشته ست. گذشته مو نفی میکنم خیلی هم دوستش دارم اگر مرگ بچه ها نبود. ولی وقتی سر زندان شروع کردم کار کردن و سرود خواندن......... تماشا جایی ست که توی راهروی مرگ نشستی و دارن بچه ها رو میبرن برای اعدام. باور کن فرح، من بارها سر تمرین گریه کردم و نتونستم ادامه بدم ................. و خیلی سعی کردم که این کار رو خوب ارائه بدم و سعی کردم خیلی از اون فضا بگذرم و بیام بگم بچه ها آره همه مون خیلی دردمندیم ولی حداقل اینها نتونستند عشق رو از ما بگیرن......... با اینکه هزاران نفر از بچه ها رو از ما گرفتن زندگی ادامه پیدا میکنه ..... حالا شاید من نتونم زندگی رو ادامه بدم... و وقتی خیلی بهم فشار میاد طوری عرضه میکنم که انگار هیچ اتفاقی در من نمی افته. و یا وقتی جان نامیرا رو میخونم خودم هم خنده ام میگیره میگم ما سبزیم شما نمی تونید آب دریا رو کم بکنید ما سرسبز می مونیم به هر حال این شعارهایی ست که تو رو رو پا نگه میداره. ما خیلی زمین خوردیم و بلند شدیم و دست همدیگر رو گرفتیم، ولی ضربه ها خیلی سنگین بود............ و این رو نباید فراموش کرد. و من افتخار میکنم به این بچه ها که با این همه فشارهایی که روشون بوده تونستن رو پاهاشون بلند شن و بتونن اینها رو بازگو کنن و من بتونم اینها رو بخونم. با اینکه این بار درد روی شونه هام هست. بعضی وقتها فکر میکنم این نیرو رو از کجا میارم. خوب این نیرو رو از شماها میگیرم. من وقتی اونجا میگم جمپور، طاهره، صدیقه اینها عزیزترین کسان من هستند که من با اینها بزرگ شدم. یاد بچه ها خیلی مهمه. اومدن و گفتن فراموشی و بخشش الان خیلی زوده. الان شصت سال از زمان هیتلر گذشته ولی هنوز دارن در مورد کشتار او تحقیق میکنن. الان 30 سال از رژیم جمهوری اسلامی گذشته، بچه های ما نمیدونن که یک قتل عامی سال 67 اتفاق افتاده که زندانها رو پاک کردن، اونوقت داریم از فراموشی و بخشش صحبت میکنیم. واقعا شرم آوره برای تاریخ یک جامعه که تو به این زودی یک تاریخی که پر از جنایت بوده فراموش کنی. خوب معلومه که دوباره تو ایران خاک بر سر همه چی تکرار میشه. معلومه که این جنایتها دوباره تکرار میشه. شاه میگفتیم کشت. خوب شاه رو بردیم. اومدن باز هم کشتار کردن. فرهنگ و دموکراسی نبود وگرنه ما باید جلوی این کشتارها از همون اول که شروع کردن هواداران شاه رو اعدام کردن، می ایستادیم و می گفتیم نه، کشتن نه. ما باید مخالف اعدام بودیم، ولی این حرفهای امروز ماست. من اونموقع هم که اینها رو میکشتن ناراحت میشدم ولی جو طوری بود که تو رو دنبال خودش میکشید. خشونت جمعی توده که میگن، وقتی میگم با توده گرایی مخالفم، برای اینکه مردم میتونن تو رو بکشن به خاطر اینکه مردم ناآگاه میتونن جنایت ها به بار بیارن، برای اینکه میتونن پشت ظالم ترین آدمها بایستن. برای همین تک تک ما مسئولیم. اما اندازه هاش فرق میکنه منی که هوادار سازمانی بودم تا رهبر اون سازمان، ولی همه مسئولیم. 98 درصد مردمی که به رژیم جمهوری اسلامی آره گفتن آنها هم مسئولن. من جزو دو درصدی ها بودم و افتخار میکنم که از همون اول به این رژیم نه گفتم. اگر میخواهیم ایران رو درست کنیم باید پایه ای درست کنیم. آن زمان ها مامانم میگفت الان دارن اینها رو میکشن فردا نوبت شماست. ما هم جوان بودیم و بی تجربه باور نمی کردیم. الان خوشحالم که به هر قیمتی هست این تجارب داره انتقال پیدا میکنه.

یک مشت جوان آمدیم تو انقلاب با یک سری آخوند افتادیم که سالها ریشه دارن، اونها مارو میخوردن که خوردن برای اینکه ارتجاعی ترین تفکر رو در مورد انسان دارن. به قول خانم شیرالی اینها پیچیده ترین رژیم هستند. روش یک چیز است و توش چیز دیگری.

من یکی از فعالان سیاسی سابق رو تو همین آمریکا دیدم به من میگفت، ببین تو باید در فکر این باشی که آمریکا دو میلیون دو میلیون میکشه رژیم جمهوری اسلامی دویست هزار نفر کشته. من گفتم آقا شما دارین از کیسه ی خلیفه می بخشید. یک نفر را ناحق بکشن چه آمریکا باشه چه رژیم ایران ما باید اعتراض کنیم. اخه اینها آدم هستند. چرا نمیشه صدای سوم بود. معلومه که من ضد آمریکا هستم و ضد جنگ هستم ولی دلیل نمیشه بیفتم تو بغل جمهوری اسلامی و از جنایت های اون طرفداری کنم. این لابی هایی که جمهوری اسلامی ساخته خوب ساخته. اپوزیسیونش رو هم خوب میشناسه. ترسی نداره. از ما ترسیدن نداره. این هزار دستگی که بین ما افتاده. این فراموشکاری بین ما. هیچکس نمیدونه چه اتفاقی افتاده میگن فراموش کنیم چون آمریکا میخواد حمله کنه. ایرانیها تفکر ندارن. به قول آقای آرامش دوستدار تفکر نداریم هر روزی به یک باد می لغزیم برای اینکه خودمون چیزی نداریم.

نظرت درباره ی کنفرانس امسال چیست. چندمین بار است که شرکت میکنید؟

ـ من فقط یکی دو بار در کنفرانس شرکت نکردم. همیشه میام. اولا ما سه روز میاییم اینجا توی سه روز هیچ کار آکادمیکی رو نمیشه در 20 دقیقه ارائه داد. بنیاد برای من یک بخش از زندگی مبارزاتیم است. من خودم را جزو بنیاد میدونم. براش زحمت میکشم. بچه های کمیته هم واقعا شش هفت ماه زحمت میکشن معلومه که میشه بهش یک سری انتقاد کرد. ولی اصل قضیه این است که سمت و سوی این کنفرانس به چه سو هست آن را باید گرفت. بچه ها در متن اولیه هم که نوشتن گفتن ما صدای سومیم هم نه به جمهوری اسلامی میگیم و هم نه به امپریالیسم و این نظراتی که الان میگن آمریکا داره حمله میکنه بریم به طرف جمهوری اسلامی اینا این رو نمیگن. اینها صدای سوم اند. من روی این تکیه میکنم. بنیاد برای ما که کار زنان میکنیم از این نظر مهمه. اومدنم به اینجا، دیدن شماها، دیدن رفیقام یک نیرویی به من میده، باور کن، وقتی برمیگردم با یک نیرویی میرم دوباره سر کار خودم. فکر میکنم خوب بچه ها رو دیدم حالا درسته که موهامون سفیدتر شده، یک ذره پیرتر شدیم، اما اینها همه یک جوری منو زنده میکنه. این دیدار بچه ها رو خیلی دوست دارم. کنفرانس امسال میتونه یک مقدار اشکالاتی داشته باشه ولی من فکر میکنم بهتره آدم همیشه روی چیزهای مثبت حرف بزنه که کارها بهتر پیش بره تا اینکه روی چیزهای منفی تکیه کنه. من اصولا مدتی ست تکیه بر منفی ها رو کنار گذاشتم. خودم رو مثال بزنم من مثلا اخلاقم بده اگر شما فقط روی اخلاق بد من تمرکز کنید من فکر میکنم اشکال داره. خوب من چهار پنج تا چیز خوب هم دارم دو تا چیز بد هم دارم خوب میشه آدم چیزهای خوب منم ببینه بعد دیگه سیاه و سفید نمیکنه و رنگارنگ میبینه. من راضی ام از کنفرانس امسال و بچه ها دستشون درد نکنه.

کدام برنامه ها را بیشتر پسندیدید؟

ـ من از انتخاب مادران خاوران بسیار خوشحال شدم و واقعا برنامه من این بود که ما بعد از برنامه خاوران کنسرت رو داشته باشیم که میسر نشد و مادران خاوران را هم از دور میبوسم.

اون پنلی که درباره کمپین یک میلیون امضا بود نشد که بیام چون باید خودم را برای کنسرت آماده میکردم. بحث های دیگه ای که شد بحث خانم شیرالی بود که برام جالب بود ولی تازه نبود چون خود ما باهاش درگیر هستیم.

میزگرد خاورمیانه هم جالب بود چون من این زنان فمینیست رو نمی شناختم. جالب از این نظر بود که می گفتند ما درد مشترک داریم و میتونیم با هم کار کنیم ولی اینکه چه جوری با هم رابطه بگیریم رو ما باید جور کنیم. زنان ایران یکی از فعال ترین زنان منطقه هستند ـ به نظر من ـ چه در خارج کشور چه در داخل و من فکر میکنم اگر این ارتباط بین ما و زنان فلسطین و حتی زنان آلمان ـ نه فقط زنان منطقه ـ برقرار بشه، وقتی که زنها یک شبکه درست کنند، کارها رو بهتر میتونن پیش ببرن. ببینید درد مشترک فقط این نیست که من حجاب سرم هست. من ضد حجاب هستم و حجاب رو مهمترین اصل در رژیم جمهوری اسلامی میدونم. حجاب بار سیاسی بسیار بسیار سنگینی داره که با اون جمهوری اسلامی سرکوب نه تنها زنان که تمام جامعه رو در دستش گرفته. حالا زن آلمانی مسئله حجاب نداره ولی مسئله مردسالاری درد همه زنان دنیاست. اگر ما زنها بتونیم شبکه ای درست کنیم که همه باهم کار کنیم عالی میشه.

به سخنرانی صنم دولتشاهی انتقاد داشتید، میشود توضیح دهید.

ـ نه فقط او، من سر روجا بندری هم فکر کردم. اینها روی کمپین یک میلیون امضا کار میکنن.

من خودم تو شبکه ای که برای دفاع از کمپین هایی که تو ایران هستند تشکیل شده، اسمم هست. مسئله این است که من کمپین رو می فهمم اونها در شرایط ایران هستن، تصمیم خودشون رو گرفتن و انتقادهای خودم رو هم به اون دارم، ولی فکر میکنم ما باید حرف خودمون رو بزنیم. ما خارج کشور هستیم، کسی جلوی ما رو نگرفته، نه تیغ سرکوب هست نه چیز دیگری، من باید فراتر از اون برم. برای من خیلی تاسف آوره که بچه های جوان مثل نسل خانم بندری به اون ورگرایش پیدا کردن و اینجا میان امضا جمع میکنن. برای من شرم آوره که اینجا امضا جمع کنم برای قوانینی که در ایران هست. در صورتی که ما باید حرف دیگری رو بزنیم که اونها نمیزنن.

آیا این نمادین نیست برای همبستگی با زنان ایران؟

ـ نه نمادین نیست. همبستگی با زنان رو شما میتونی طور دیگری انجام بدی. تو باید حرفهایی رو که اونها نمیزنن بزنی نه همان کاری که اونها میکنن. من نمیتونم برم بگم برای حقوق برابر میجنگم. من ضد حقوق برابرم. من نمیخوام سنگسارم مثل سنگسار مردها بشه مثل اونها تا کمر تو خاک برم. من با اون قوانین ضد زن و ضد بشر مخالفت دارم. من باید اینها رو بگم نه حرفی که بچه های کمپین زیر فشار میزنن. مسئله ای هم که سر خانم صنم داشتم این است. این بچه ها یک سری منافع دارن که من میفهمم. اینها در کشورهایی دارن زندگی میکنن که مسئله راسیست هم وجود داره و ممکنه تحت فشار باشن. به خود خانم بندری هم گفتم من دانشجویانی که میرن سر مسئله فلسطین و یا راسیست آمریکا و آلمان کار میکنن بیشتر میفهمم تا اینکه خانم بندری که پشت کمپین وایستاده. یا صنم که گفت گلرخ مرا نفهمید. اتفاقا من قشنگ او را فهمیدم او مرا نفهمید، چون من گفتم شما نسل ما رو، نسلی که در خارج کشور بوده و ارتباط با داخل کشور رو درست کرده، و مسئله اش هست، [نمی بینید] ما که فقط برای تفریح و آزادیهای فردی نیامدیم ـ میتونن کسانی هم برای آزادی فردی بیان ـ من به عنوان یک آدم فراری از ایران فرار کردم جونم رو گرفتم دستم و اومدم اینجا، سر جنبش زنان جونمو میگذارم، معلومه که ما باید بیاییم بگیم ما زنان ایرانی چی میخواهیم. او به من میگه شما یک جوری با ما صحبت میکنید انگار ما از هیچی خبر نداریم در حالی که این جوان باید بیاد ببینه کلی فمینیست های خارج کشور کار کردن و این کار رو به داخل کشور دادن. شما که نمیتونی در جمهوری اسلامی با آنهمه سانسور و کشتار چیز یاد بگیری ما هم از خارج کشوری ها یاد گرفتیم . من کلی از زنان فمینیست آلمانی و آمریکایی یاد گرفتم. این خانم میگه نوشته هاتون رو بیارید بگذارید در سایت من. فکر نمیکنه که خودش باید بره دنبالش بگرده. تو میخواهی از دهه شصت خبردار بشی دوست عزیز من الان بچه ها با جون دل با هزار بدبختی شب ها نخوابیدن کتاب "گریز ناگزیر" رو نوشتن، تو میخواهی بدونی چه اتفاقی افتاده خوب برو بخر.

بیشتر این جوانها میگن نمیتونن خوب فارسی بخونن.

ـ خیلی خوب برن توی سایت بگردن برای مقالات فمینیستی به زبان انگلیسی، تمام فمینیست ها مثل هایده مغیثی، فتانه فراهانی و ... همه به انگلیسی دارن مینویسن. مقالات به اندازه کافی هست.

نه این طور نیست. من فکر میکنم این بچه ها ایران رفتن براشون خیلی مهمه. اینها میخوان فضایی براشون به وجود نیاد که بتونن برن ایران تحقیقاتشون رو بکنن. خیلی هم خوبه ولی این شفافیت رو داشته باشن این صداقت رو داشته باشن بگن عکس از من نگیرید من میخوام برم ایران و بیام. خوبه باید این رو با صدای بلند گفت که ما به خاطر تحقیقاتمون به خاطر اینکه با رژیم جمهوری اسلامی مسئله پیدا نکنیم، میریم ایران، برای همین هم پشت میکنیم به شما. من این رو بیشتر می فهمم تا اینکه بگن شما رو نفی می کنیم، شما رو نمی بینیم، شما مسئله ایران رو نمی فهمید. چرا نمی فهمیم ما جونمون رو گذاشتیم برای مسائل ایران.

روز آخر کنفرانس است و دقایق آخر. صدایمان میکنند تا به سالن برویم تا ارزیابی کمیته محلی و کمیته مشورتی و شرکت کنندگان را از سه روز کنفرانس بشنویم.

دلم میخواست با گلرخ بیشتر حرف بزنم چون من مثل او فکر نمیکنم. از نظر من این جوانها اگر چنین راهی را برای مبارزه انتخاب کرده اند بیشتر به خاطر این است که آن را عملی تر می بینند. ممکن است پیشترها از فعالان کهنه کار قدیمی کمی حذر می کردند، آخر زبان هم دیگر را نمی فهمیدند. زبان بسیاری از بزرگترها قاطعیت خاصی داشت که فرصت هرگونه انتقادی را میگرفت، یا به قول "شازده کوچولو" منشاء سوءتفاهم بود، اما الان که خود گلرخ از انعطاف پذیری بیشترش می گوید، از رنگارنگ دیدنش می گوید و بسیاری هم مثل او چنین تغییراتی داشته اند ـ که اگر نداشته باشند تعجب دارد ـ دیگر زبان هم را فهمیدن، کار سختی نیست.

کاش جوان ها میدانستند که شنیدن تجربه ی بزرگترها خوب است و کاش بزرگترها هم یادشان می آمد که وقتی جوان بودند، تجربه ی بزرگترها را نشنیده می گرفتند و فکر میکردند که خودشان بهتر میدانند. گلرخ هم این تجربه را دارد، وقتی مادرش به او میگوید"امروز اینها را می کشند فردا نوبت شماست" و او نمی پذیرد.

این جوانها فرزندان ما هستند، فرزندان همان اعدام شدگان که اگر جز این بود وقتی که نوبت به اظهارنظرها رسید و کسی از طولانی بودن متن خوانده شده پس از نمایش فیلم مادران خاوران گله کرد، روجا پشت میکروفن نمیرفت و نمی گفت"فقط بیست سال گذشته هنوز خیلی زوده که....." و بغض کند و به بیرون از سالن بگریزد که من نتوانم بیابمش تا از او بپرسم چه بر سرش آمده است.

پنجشنبه, 31 مرداد 1387 14:58

شماره 1191 ـ 21 آگوست 2008