Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

با چه کسی میرقصیم؟؟ / جمیله ندایی

این روزها در همه کشورهای اروپا و آمریکا مراسم بسیاری برای یادآوری کشتار زندانیان سیاسی سالهای شصت و شصت و هفت جریان دارد. بازماندگان و خانواده ها تلاش می کنند این جنایت بشری بر یادها بماند.

اما خود جنایتکاران چه میکنند؟ چگونه با اعمال ضدّ انسانی و جنایتهای خود کنار آمده اند؟ آنها در خلوت خود به چه میاندیشتد؟ کی جامعه ایران خبر خواهد شد؟ کی همه این جنایتها در ایران، در ایران بر ملا خواهد شد؟

در فیلم «رقصیدن با بشیر» آری فولمان ،فیلمسازاسراییلی به جستجوی روزهای جوانیش میرود. روزهای جنگهای بیهوده، جنگهای نابرابر.

درمیان کابوسهای شبانه می داند شاهد کشتار بیگناهان بوده است.

کدام کشتار؟؟ کی؟؟ کجا؟؟ چرا؟؟

فیلم حکایت یک سرباز اسراییلی ست که پس از گذشت بیست وپنج سال ازجنگ لبنان و قتل عام " صبرا و شتیلا " به دیدن همه سربازانی میرود که با او در جبهه بوده اند. آنها هر کدام به نحوی یا ماجرا را به یاد نمی آورند و یا با کابوسها و احساس گناه از سکوت خود در مقابل جنایت ، به زندگی خاموش و محدودی تن

داده اند.

آری فولمان زبان نقّاشی متحّرک را برای فیلمش انتخاب کرده است. انتخاب رنگهای نزدیک به سیاه و سفید و سادگی خطوط ، حسّ شاعرانه ودرونی فیلم را چند برابر کرده است...

روال فیلم روال یک فیلم مستند است. یک جستجوگر با سوال و جواب ازشاهدان عینی یک دوره تاریخی می خواهذ آن دوره سیاه را بررسی کند. دوره یی که همه و هر کس به نوعی فراموش کرده است. دوره یک جنایت عظیم تاریخی.

فیلم از یک قهوه خانه شروع میشود . آری و دوست دیرینش بر پشت میزی نشسته اند. او و دوستش و دیگران همه چهره های گرفته و مظطربی دارند. دوست آری از کابوس دیرینش میگوید. بیست و شش سگ اورا دنبال میکنند و میخواهند او را بدرند.

او میداند جرا این کابوس رهایش نمیکند. در جوانی ، در دوره سربازی، شبی او و گروهش را به یک دهکده فلسطینی فرستاده اند که ده را آماده حمله ارتش کنند. وظیفه او کشتن سگهای ده است. معمولا سگها با واقواق کردن اربابهایشان را خبر میکنند که دشمن نزدیک است. بدین ترتیب اهالی قبل از حمله جنگجویان از خانه وده میگریزند.

اودر آنشب بیست و شش سگ را کشته است. بعداز آن تاریخ سگها کابوس او شده اند.

او هرشب این کابوس را میبیند. بعد از شنیدن این داستان ،همان شب آری تصویری از آن دوران را به یاد میاورد که قبل و بعدش را فراموش کرده است. از این لحظه به بعد آری میخواهد بداند چه چیزی ،چه صحنه یی از یاد او رفته و چرا؟ چرا این دوره از زندگی از ذهنش پاک شده است؟

آری درین تصویر خود و دو دوستش را میبیند که نیمه شب در دریای مقابل شهر بیروت مشغول آبتنی هستند. روبروی آنها شهر زیر بمباران روشن میشود واسمانخراشها تخریب میشوند.

او اوّل به دیدن دوست روانشناسش میرود. حرفها و نظرهای علمی روانشناس کمکی نمیکند. آری تصمیم میگیرد تمام دوسنان آن دوره را پیدا کند واز آنها بپرسد آنشب بر آنها جه گذشته است؟

روایت رایج اینست که فالانژهای مسیحی به انتقام قتل بشیر جمابل در جنگهای داخلی لبنان ، ساکنین دهات « صبرا و شتیلا» را در یک شبانه روز قتل عام کردند. گویا شارون در جریان بوده است. و به ژنرالهای اسراییلی دستور داده است که سربازان اسراییلی شهر را محاصره کنند وبگدارند که فالانژها ی فاشیست جنایت را به پایان برسانند.و فقط شاهد قتل عام باقی بمانند. شدّت جنایت انقدر وخیم است که یک افسر، یک خبرنگار اسراییلی را خبر میکند. خبرنگار نیمه شب به شارون زنگ میزند . شارون با خونسردی میگوید دنبال میکنم.خبرنگار به صحنه جنایت میرود و خود جنایات را از نزدیک میبیند. خبر به سرعت به همه جهان مخابره میشود وهمه ازین جنایت مهم بشری مطّلع میشوند. سربازان از دور بر روی تانکهایشان شاهد صحنه هایی از قتل عام مردم عادی از پیر و جوان بوده اند و حالا بعد از سالها به یاد می آورند. آنها جنایات فاشیسم هیتلری را با گوشت و خون می شناستد و حالا خود شریک فاشیستها برای قتل عام فلسطینیان هستند.

سربازان جوان آن روزها، صحنه ها را به یاد میاورند و از سکوت خود شرمگین و افسرده اند. آنها بعد از گذشت بیست وپنج سال از خود می پرسند چرا به این بی عدا لتی تن دادند؟؟؟

جوانانی که فرزندان باقیماندگان کوره های آدمسوزی هستند.

مگر نازی ها اقوام آنها را نا عادلانه در کوره ها نابود نکرده بودند؟؟

چرا سکوت؟؟ چرا به فالانژها کمک کردند که در مقابل چشم آنها پیران و بچّه ها و زنان بی دفاع را قتل عام کنند؟؟؟ چرا در مقابل جنایتکاران ساکت ماندند. ؟؟؟ چرا از جنایتکاران دفاع کردند؟؟؟

آری می خواهد بداند خود او آنشب چه کرده است؟ آنشب دقیقا چه اتّفاقی افتاد؟.

هر کدام از همرزمان او صحنه هایی ازترسهای جنگ را به یاد می آورند ، اما هیچکدام تصاویر مشترکی به یاد ندارند. هیچکدام تصویر کابوس آری را به یاد

ندارد. این خود آری ست که در صحنه آخر فیلم تصویر کابوسش تبدیل به تصویر حقیقی میشود. آری در کابوسش خود و دوستانش را میبیند که از دریا به ساخل پا میگدارند . لباسهایشان را میپوشند و به درون شهر خالی و مخروب پای میگذارند.

در همه شهر عکس بشیر جمابل بردرودیوار است و صدای شیون به گوش میرسد.

درین آخرین صحنه فیلم ، ناگهان تصاویر نقّاشی به تصویر حقیقی خبری آن روز تبدیل میشود. زنان وکودکان نجات یافته از قتل عام جلوی دوربین شیون میکنند. آری فولمان حالا میداند شاهد وقایع صبرا و شتیلا بوده است. سینما بیش از روانکاو او را یاری داده است...

در صحنه یی از فیلم ،یکی از سربازان به یاد می آورد که یک روز دریکی از خیابانهای بیروت، یک جوخه سرباز،بین ساختمانهای بلند مقاومت کنندگات گیر کرده بودند. آنها در چاله های خیابان پناه گرفته بودند و از تمام ساختمانهای بلند به طرف آنها شلّیک می شد. ناگهان یک سرباز از وحشت دشمن ، از پناهگاهش بیرون میپرد و می چرخد و می چرخد و به همه طرف شلّیک می کند. چرخش دیوانه وار او به یک رقص والس می ماند .یک والس با موسیقی اشتراوس ...

وما ، مای تماشاچی حس میکنیم و متوجّه میشویم، این سربازان با بشیرجمایل ، با فالانژهای بشیر رقصیده اند..

در ماه ژوییه امسال در پاریس سمینار «سی سال جمهوری اسلامی و شکل گیری جامعه مدنی ایران» برگزار شد. و من دوروز شنونده بحث وجدل اصولگرایان و اصلاح طلبان و کارگزاران و مستقلّان قدرت سیاسی ایران بودم . در تمام مدّت تصاویر این فیلم به نظرم میامد. بخصوص وقتی سه جوان سمینار علی هنری، محّمد مالجو و فاطمه صادقی بیهوده تلاش میکردند در ظلمت افکار توتالیتر مذهبی ، دریچه یی به تعّقل و واقعیّت بگشایند. از خود میپرسیدم آیا می دانند باچه کسی

می رقصند؟

اوت دوهزار و هشت. پاریس