Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

عاشورپور راز ترانه هاى پدرم! / شهرزاد ارشدى

"If I can't dance I don't want to be in your revolution."
Emma Goldman

ديروز خبر مرگ عاشورپور هنرمند محبوبم را روى سايت بى بى سى خواندم.

كامپيوتر را خاموش كردم، مثل اينكه مى خواستم با خاموشى كامپيوتر مرگ او را باور نكنم! جلوى صفحه سياه كامپيوتر غرق در كودكيم شدم، دورانى كه جز مدرسه، بازى و شيطنت كار ديگرى نداشتم.

چهره جوان، زيبا و مهربان پدرم به يادم آمد كه مثل هميشه در مهمانى ها و جمع هاى دوستانه و خانوادگى با حكايت خاطراتش مورد توجه همه حاضرين بود. از خيلى جوانى هايش مى گفت كه چگونه عاشق ژيمناستيك بود و با پشتكار توانست مدال قهرمانى كشور را بگيرد و واجد شرايط براى رفتن به المپيكك كه در آن سال در يكى از كشورهاى بلوك شرق بود. اما بدليل افكار سياسيش و اعتراض به بيعدالتى از حضور در المپيك محروم و به زندان افتاد. يادم نمى آيد هرگز افسوس گذشته را خورده باشد بلكه هميشه از آن با سربلندى ياد مى كرد.

بعد از خاطره گوئى و انواع و اقسام بحثهاى سياسى و غير سياسى از پدرم تقاضا مى شد تا با صداى گرمش براى ما بخواند. اين تنها وقتى بود كه حتى بچه ها هم آرام و قرار مى گرفتند، برايمان گيلكى مى خواند و فارسى. آنقدر زيبا مى خواند كه شنيدنش خستگى نداشت و پدرم با سخاوت كه ذاتى وجودش بود با ترانه هايش ما را از زيبائى گيلان لبريز مى كرد.

او ترانه هاى را مى خواند كه هرگز در آن دوران از راديو پخش نمى شد و من هيچ جاى ديگر نيز نشنيده بودم. برايم تعجب آور بود كه چگونه و از كجا پدرم اين ترانه ها را شنيده و حفظ كرده است؟ ترانه هاى كه من هم هنوز بعد از بيش از دو دهه دورى از زادگاهم و عبور از دو قاره و اقيانوس در صندوقچه خاطراتم همراهم است ودر اين سر دنيا هنگام خواباندن نوه كوچكم برايش زمزمه مى كنم.

نمى دانم چرا هيچ وقت از او نپرسيده بودم كه اين ترانه ها متعلق به كدام خواننده است؟ شايد برايم اهميت نداشت و خوشحال بودم كه پدرم ترانه هاى چنين لطيف و زيبا برايمان مى خواند، ترانه هاى كه مثل ترانه هاى معمول كه هر روز در راديو مى شنيدم، نبود.

ترانه هاى پدرم در وصف معشوقه اى كه قد چو سرو، چشم سياه و ابروى كمان دارد، نبود. معشوقه ترانه هاى پدرم "پاچه ليلى و كسه چومه" (ليلى قد گوتاه و چشم سبز) بودند. دختران ترانه هاى پدرم شاهزاده نبودند و يا دخترانى كه كارى جز دلبرى و شكستن دل مردان بلد نباشند. دختران ترانه هاى پدرم دخترانى هستند كه با سپيده صبح از خواب بيدار مى شوند به مزرعه ميروند و دوش بدوش معشوقشان كار مى كنند، از بودن و كار در كنار مردان اباعى ندارند و از ابراز عشق وحشت بخود راه نمى دهند.

اوايل نوجوانيم بود روزى كه راز بزرگ ترانه هاى پدرم بر من هويدا شد. باز مثل بسيارى از روزهاى تابستان بيست ، بيست و پنج نفرى مهمان داشتيم، بيشترينشان از تهران آمده بودند. مادر نازنينم با روى گشاده به همه خوش آمد مى گفت و هم مشغول تهيه غذاهاى رنگ و وارنگ گيلانى براى مهمانانمان. هرگز گله و شكايت او را براى اين همه كار بياد ندارم.

من هم كه مثلآ دختر بزرگ خانواده بودم و بايد طبق رسم و رسوم كمك مادرم مى شدم، به هر بهانه اى از كار و آشپزخانه فرارى و خودم را به پدرم مى رساندم تا مبادا خاطره اى تعريف كند و من نباشم. خاطراتى كه بسيارى از آنان را بارها شنيده بودم ولى هر بار تازگى داشت.

آن روز گفتگوى پر شورى بين پدرم و چند جوان دانشجو حاضر در مهمانى در گرفت. چند نفرى كه خيلى از بحث سياسى خوشحال نبودند و نگران ديوار و موشش بودند از پدرم خواستند تا ترانه اى بخواند و او ترانه محبوبم "جمعه بازار" را خواند.

در حين خواندن بود كه مهمانى تازه كه از دوستان يكى از جوانان فاميل بود، وارد شد و با شنيدن صداى پدرم و ترانة جمعه بازار با تعجب گفت: " عاشورپور اينجا چه مى كند؟"

راز ترانه هاى پدرم احمد عاشورپور بود. خواننده خوش صدا و خوش سبك كه پخش ترانه هايش در وطنش ممنوع بود.

خب، اينجا نوشته ام را تمام مى كنم تا بياد پدرم كه اكنون در رشت پر برف شايد بياد من باشد و بياد عاشورپور، ترانه عاشقانه "خروس خوان" را گوش كنم.

خروس خوان بو من و اون مست و مستانه

دور از چشمان يگانه و بيگانه

تا كوه دامن بوشويم شانه به شانه

زير باران سبزه سبز چشمه ور خوش بينيشتيم رو به خاور

ديم بر ديم، گيم بيديم آسمانه سرخ بوسته ول بيگيفته

آى زنه داد آتش آتش......

احمد عاشورپور ۱۸ بهمن ۱۲۹۶ در خانواده ای دهقانى در غازيان در ٣٥ كيلومترى رشت گيلان متولد شد. عاشورپور خواندن را از زمان تحصيل در انزلی به صورت غيرحرفه ای آغاز کرد،و در برنامه های هنری دانشکده اش ترانه هاى گيلکی مى خواند و از آن دوران به فکر خواندن حرفه ای افتاد.

احمد عاشورپور در سال ۱۳۲۲به ابوالحسن صبا معرفی شد و چند آهنگ در راديو خواند و تا سال ۱۳۲۵ با راديو همکاری داشت ، او در راديو با مرتضی محجوبی و حسين تهرانی همکاری داشت و پس از تأسيس انجمن ملی موسيقی روح الله خالقی از او دعوت به کار کرد.
عاشورپور عضو حزب توده بود و به سبب گرايش سياسش، مدتی را در زندان سپری کرد و به همين دليل پخش آهنك هاى زيبايش در راديو هاى ايران ممنوع بود و تا كمى پيش از انقلاب ٥٧ نوار هايش نيز ممنوع بودند.

عاشورپور گنجينه بى مانند از موسيقی سرزمين شمال از خود بر جاى گذاشت، و تنها او بود كه با همه ممنوئيت ها و سانسور ها صدايش از مرز و بوم گيلان پا فرا گذاشت و قلب و روح شنوندكانش را در ايران با مهربانى فرا گرفت و در ذهن شان ماندگار كرد.
او بيشتر آثارش را به دو زبان گيلكى و فارسی خوانده است. اشعار و ترانه های عاشورپور آينه فرهنگ مردم گيلان و راوى، رنج ها و آرزوهای مردم اين منطقه است.
احمد عاشورپور خواننده، آهنگساز و ترانه‌ سرای گيلاني، در سن ۹۰ سالگی در بيمارستان جم تهران درگذشت.
شهرزاد ارشدى
١٥ ژانويه ٢٠٠٨مونترال-كانادا