Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

بمبی بعد از بمب ديگر ـ ترسيم خشونت / برگردان به فارسی: ناهيد جعفرپور

اين مقاله پيشگفتار مجموعه ای از نقاشی ها و عکسهائی است که تاريخ بمب باران ها را بتصوير در می آورند. " بمبی بعد از بمب ديگر ـ ترسيم خشونت" کاری است از خانم الين او هارا اسلاويک. خانم اسلاويک پروفسور هنرهای زيبای دانشگاه نورت ـ کارولينا است.

شايد مناسب باشد که الين او هارا اسلاويک در ميان بمباران های استثنائی ای که از سوی دولت آمريکا انجام پذيرقته است چند کلمه ای در باره بمبارانی به تصوير در می آورد که از سوی نيروی هوائی آمريکا در جنگ جهانی دوم انجام پذيرفته است. حداقل يکی از نقاشی هايش بمبارانی را نشان می دهد که من خود در پايان جنگ در آن شرکت داشتم.

زمانی که من تصويرهای او را ديدم، با درد فراوان به اين مسئله پی بردم که من تا چه اندازه نادان و جاهل بودم که نمی دانستم زمانی که من اين بمب ها را بر روی فرانسه و شهرهای آلمان، لهستان و چکسلواکی می ريختم، اين بمب ها چه تاثيراتی بر روی انسانهای اين مناطق بجای می گذاشت. البته نه از اين جهت که اين تصويرها جنازه های خونين و تکه تکه شده و از پوست خود بيرون آمده را نشان می دادند، نه اين تصوير ها اين را نشان نمی دهند اما نقاشی های او مرا مجبور می کنند به طريقی که نمی توانم توضيحش دهم جلوی چشمم اين صحنه ها را مجسم کنم.
زبانم بند می آيد زمانی که به اين مسئله فکر می کنم که ما چگونه " ملت های متمدن" و شهرها و بيابان ها و جزايررا ازصد سال پيش به اين سو همواره بمباران کرده ايم. اما در اينجا در آمريکا که اکثرا برای اين بمباران ها مسئول است، افکار عمومی و همچنين من اين مسئله را درک نکرده ايم که اين بمباران ها چه بلائی بر سر انسانها می آورند.
من فکر می کنم اين عدم وجود فانتزی خود دليل مهمی است برای توضيح اين مسئله که چرا ما همواره جنگ داريم و بمباران را بعنوان برنامه ای معمولی همراه جنگ درسياست خارجی مان بدون وحشت و خشم به پيش می بريم.
ما (آمريکائی ها) در اين کشور، چون مردم اروپا، ژاپن و يا آفريقا و خاورميانه و يا کاريبيک از اين تجربه برخوردار نبوده ايم که بمباران بشويم. از اين روی در ۱۱ سپتامبر زمانی که برج دوقلو ها در نيويورک منفجر شدند ما اينهمه شوکه شديم و نمی توانستيم آنرا هضم کنيم. اما اوضاع فورا تغيير نمود و ما زير تسلط تبليغات دولت به تائيد بدون احساس بمباران افغانستان پرداختيم. ما در اين موقعييت قرار نداشتيم جنازه ها را در افغانستان بعنوان يک موشکافی در رابطه با جنازه های مانهاتن ببينيم.
آدم فکر می کند که حداقل آنهائی از نيروی هوائی آمريکا که اين بمب ها را بر سرمردم غير نظامی می اندازند، آگاهند که چه تروری را انجام می دهند: اما من بعنوان يکی از اين آدمها می توانم شهادت بدهم که اينطوری نيست. زمانی که بمبی را از فاصله ۵۰۰۰ متری به زمين پرتاب می کرديم نه من و نه تيم من هيچکدام نمی توانستيم ببينيم که چه چيزی بر روی زمين اتفاق می افتد. ما نمی توانستيم هر گونه فريادی را بشنويم و خونی را ببينيم و يا جنازه های تکه تکه شده و دست و پای قطع شده را مشاهده نمائيم. از اين رو هيچ عجيب و قريب نبود که ما می ديديم چگونه هواپيماها ماموريتی را يکی بعد از ديگری بدون احساس به اينکه چه آسيبی می زنند، انجام می دادند.
تازه بعد از جنگ بود آنهم زمانی که من مصاحبه جان هرسی را با بازماندگان هيروشيمای ژاپن خواندم که چگونه گذشته بود و آنها چه ها کشيده بودند، دقيقا اين زمان که من به اين جزئيات وحشتناک آگاه شدم، فهميدم که بمب های من چه فاجعه ای به بار آورده اند. سپس همچنان کاوش کردم و از بمباران بمب های آتش زا در توکيو در سال ۱۹۴۵ آگاه شدم که در آن در حدود صد هزار نفر بقتل رسيدند. من از حمله به درسدن آلمان و طوفان آتشی که باعث از بين رفتن هشتاد تا صد هزار نفر سکنه اين ناحيه شد آگاه شدم. من به بمباران هامبورگ، فرانکفورت و شهرهای ديگر اروپا پی بردم.
ما حال می دانيم که شايد ششصد هزار مرد و زن و بچه در بمباران های اروپا جان خود را از دست داده اند و همچنين همين تعداد انسان در بمباران ژاپن بقتل رسيده اند.
چه چيزی می تواند يک چنين حمام خونی را توجيح کند؟ پيروزی جنگی بر عليه فاشيسم؟ بله ما پيروزشديم اما چه چيزی را بدست آورديم؟ آيا اين پيروزی بدست آوردن جهانی نو بود؟ آيا با اين پيروزی فاشيسم و نژادپرستی اش، با نظامی گری اش و گرسنگی و بدبختی همه و همه از اين جهان رخت بر بست؟
با وجود تمامی کلمات گرانقدر منشور سازمان ملل متحد در باره پايان گروگان گيری و جنگ ـ آيا ما ديگر جنگ نمی کنيم؟
بعد از پايان جنگ جهانی دوم با وجود اينکه اينهمه آسيب به زندگی انسانها وحشتناک بود اما مردن اين انسانهای بيگناه همچنان توجيح شد. آمريکا کره را بمباران نمود و حداقل يک ميليون غيرنظامی کشته بجای گذاشت. سپس بمباران درويتنام، کامبوج، لائوس با مجددا ميان يک تا دو ميليون کشته صورت پذيرفت و اين زمان هم " کمونيسم" توجيح اين بمباران ها شد. اما آيا اين ميليون ها قربانی ازکمونيسم و کاپتاليسم و هر ايسم ديگری با خبر بودند که اين کشتار جمعی با آن توجيح گرديد؟
ما به اندازه کافی تجربه هائی با تريبونال نورنبرگ بر عليه رهبر نازی ها، بمباران های قوای متحده، داستان های شکنجه در عراق داشته ايم تا که بدانيم، که به انسانهای عادی ومعمولی با وجدانی معمولی تحت فشار احساساتشان به لياقت و شايستگی اجازه داده می شود که از يک قدرت اطاعت کنند.
از اين رو زمان آن فرا رسيده است که نسل آينده را برای تمرد در مقابل قدرت ها تربيت نمائيم و کمک کنيم که آنها بفهمند که نهاد هائی چون دولت ها و شرکت ها تنها بخاطر منافع خود معامله می کنند. اينکه منافع قدرتمندان در مقابل منافع اکثريت مردم قرار دارد.
اينکه زمانی که منافع دولت ها هم ديگر را قطع می کنند به شهروندان با عبارات زيبا و پنهان کردن دلائل واقعی چنين نشان داده می شود که گويا در دولت و کشور همه از منافع مشترک برخوردارند و اين منافع مشترک در معرض خطر قرار دارند و اينچنين جنگ ها برنامه ريزی می شوند و بمب ها به بهانه " دلائل امنيتی” و " دفاع ملی” و منافع ملی” افکنده می شوند.
در حاليکه تفاوت ميان دولت و مردم از بين برده می شود، ميهن پرستی بعنوان فرمانبری و اطاعت در مقابل دولت تعريف می شود. اين چنين سربازان به جائی کشانده می شوند که با وجود اينکه ماهيتا برای دولت جنگ می کنند اعتقاد پيدا کنند که " ما برای کشورمان می جنگيم". در حاليکه همين دولت هويتی مصنوعی است که به واقع سياستی را دنبال می کند که برای مردمش خطرناک است.
من در فکر خودم بعد از تجربه بمباران ها و تحقيق در باره جنگ هائی که آمريکا داشته است به نتايج مشخصی در باره جنگ و بمباران که بخش جداناپذير جنگ های مدرن است، رسيده ام:
۱/ ابزار جنگ کردن (بمب های خوشه ای، بمب های فسفور سفيد، تسليحات اتمی، بمب های ناپالم و....) تاثيراتشان در مقابل انسانها آنچنان وحشتناک است که نمی توان از جنگ دفاع نمود ـ حال اصلا مهم نيست که تا چه حد پايان سياسی جنگ مثبت و يا تا چه حد يک دشمن خطرناک است.
۲/ وحشت اين ابزار قطعی است ـ اما آنچه که مشخص نيست اين است که از طريق جنگ به چه چيزی می توان رسيد؟
۳/ کشور يک مستبد را بمباران کردن به مفهوم کشتن قربانيان آن مستبد است.
۴/ جنگ روح و روان هرکسی را که در آن شرکت می کند مسموم می سازد ـ بطوری که اکثر انسانهای معمولی توانائی دست زدن به عمل های وحشتناک را پيدا می کنند.
۵/ از آنجا که تعداد کشته شدگان غير نظامی در مقايسه با کشته شدگان نظامی در هر جنگ جديدی بشدت صعود کرده است(ده درصد کشته های غير نظامی در جنگ جهانی اول، پنجاه درصد در جنگ جهانی دوم، هفتاد درصد در ويتنام، هشتاد تا نود درصد در افغانستان و عراق) و از آنجا که بخش اعظم اين غيرنظاميان کودکان می باشند از اين روی جنگ بطور اجتناب ناپذير جنگی بر عليه کودکان است.
۶/ ما نمی توانيم ادعا کنيم که يک تفاوت اخلاقی ميان دولتی وجود دارد که بمباران می کند و انسانهای بيگناه را می کشد و يک سازمان تروريستی که همان کار را انجام می دهد. منطق ضد اين ادعا اين است که در مورد اول کشته ها اتفاقی می باشند اما در مورد دومی قصدا اين کار می شود.
بله اين اهميتی ندارد که آيا خلبانی که بمب را می افکند قصدا انسانهای بيگناه را می کشد يا نه. حتی اگر تجهيزات بمب افکن ها آنچنان پيشرفته باشند که خلبان بتواند خانه مشخص و يا اتومبيل مشخص را هدف قرار دهد اما هيچگاه خلبان مطمئن نيست که چه کسانی در آن خانه و يا آن اتومبيل بسر می برند.
۷/ جنگ و بمباران هائی که همراه جنگ می باشند بد ترين تروريسم می باشند زيرا که دولت ها می توانند با تجهيزات گسترده انهدامی بعد وسيعی را منهدم سازنند تا هر گونه گروه تروريستی.
اين مشاهدات مرا به اينجا کشاندند که اگر ما نگران زندگی انسانها، عدالت، حقوق مساوی برای تمامی کودکان زنده می باشيم، بايد در مقابل هر آنچه که قدرتمندان به ما می گويند برخيزيم و خود را موظف سازيم بر عليه هر گونه جنگی باشيم.
زمانی که نقاشی های الين او هارا اسلاويک و جملات همراه آن ما را به جائی می کشانند که در باره جنگ بيانديشيم ـ شايد بنوعی که ما قبلا اين کار را انجام نمی داديم ـ پس اين نقاشی ها و جملات همراه آن ياری عظيمی است برای يک جهان صلح آميز.
Howard Zinn
۱۷.۱۲.۲۰۰۷
برگردان به آلمانی: Ellen Rohlfs