Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

تفاوتها در نگرشها / گلاویژ حسینی

نقدی بر نوشته رفیق روناک آشناگر بر اساس مقاله جنبش رهایی زنان و معضلات سر راه آن!
آیا واقعا رسیدن به آرمانهای سوسیالیستی بدون مبارزه برای رهایی زنان در موازات هم امکان پذیر است؟
این دقیقا نشاندهنده گرایشی است که ستم بر زن را به مثابه ستم طبقاتی می بیند نه به مانند یک ستم جنسی.
****

رفیق روناک آشناگر مقاله ای تحت عنوان جنبش رهایی زنان و معضلات سر راه آن ، انتشار داده اند، که دارای نکات قابل بحثی که خود بیانگر تفاوتها در نگرشهای ما در جنبش زنان است، من را بر آن داشت که رشته افکارم را در باب این تفاوتها و اختلافات و در خصوص دیدن معضلات سر راه جنبش رهایی زن به رشته تحریر در آورده و باشد که دیالوگی سازنده و پویا در جهت اعتلای این جنبش در این خصوص را شروع کنیم.

دراین مقاله نویسنده سعی می کند که ضمن تعریفی از جنبش فعلی زنان در ایران به گرایشات انحرافی درون این جنبش بپردازد و از شیوه های تقویت گرایشات سوسیالیستی به صورت جسته و گریخته و کلیشه ای سخن گفته است. خلاء بزرگی که در این مقاله به چشم می خورد ، کار کردن و چه کار کردن در این شرایط است که خود حاکی از نگرشی است که نویسنده مبارزه زنان را به آینده ای نامعلومی موکول می کند .

تاثیرگذاری آن بر خواننده اندک و مضراتش انبوه! چرا که بیگانگی و دور بودن افکار ایشان از جنبش زنان، بسان
جنبشی زنده و پویا در تمام خطوط این نوشته به خواننده چشمک میزند.
من سعی می کنم در این یادداشت خود مختصرا به این نکات بپردازم.

سخن گفتن از ستم کشی زنان و جامعه و قدرت و قانونهای زن ستیز فراوان است ، ستمگری بر زنان پدیده ای جهانی است که در سراسر دنیا به نسبت جامعه های گوناگون بازده عملی متفاوتی را دارا می باشد. شیوه اقتدار حکومتی ، سیاسی، فرهنگی و مذهبی در کشورهای دنیا ویژگی خاصی به این جوامع می بخشد و این دلیلی بر شدت و ضعف ستم جنسی بر زنان است.
از بدو بوجود آمدن مالکیت خصوصی ستم جنسی بر زنان موجود بوده و هست. سیستم وارونه سرمایه داری بر اساس ستم جنسی و زن ستیزی پایه ریزی شده است. نادیده گرفتن ستم جنسی و این تقسیم اجتماعی بزرگ در واقع نادیده گرفتن نصف جامعه و خلاء بزرگی در تحلیل اوضاع و احوال اقتصادی، سیاسی اجتماعی هر جامعه ای است.

در جهان تقسیمات بزرگ اجتماعی همچون تقسیم ثروت، نژاد، مذهب، ملت ها و جنسیت که ساخته و پرداخته انسان است شکاف های عظیمی در میان مردم بوجود آورده است، تفاوت میان زن و مرد یکی از بنیادی ترین تفکیک های زندگی اجتماعی است که مکانیزمهای جامعه در خدمت تقویت و پشتیبانی این تفاوت و شکاف ها عمل می کند. مکانیزمهایی که دقیقا برای اجرا و قانون بقای این تبعیضات است. این مکانیزمها اقتدار سیاسی دولت ، مذهب و فرهنگ آلوده به باورها و سنت های مردسالاری با جهالت مذهبی و عقب مانده است که خود پشتوانه های اصلی در تقویت و حفظ آپارتاید جنسی می باشند..

عواقب و مضرات قرنها فرهنگ عقب مانده مردسالاری در شکل باورها و عملکردها و قوانین عقب مانده ای که زنان را در همه عرصه های زندگی اجتماعی به عضو درجه دو جامعه تبدیل کرده و از تمام حقوق یک انسان عادی جامعه محروم و به شدیدترین شیوه سرکوب می کند.
باورهای سخت مذهبی در انقیاد زنان تعیین کننده است. این دیدگاه معتقد است که مردان بطور طبیعی در موضع مسلط و برتر و زنان بطور طبیعی در موضع فرودست و مطیع هستند. تبعیض جهانی زنان و مردان در جامعه و در سراسر جهان چنان از خود مقاومت نشان می دهد و در خون و روح انسانها رسوخ کرده است که فاکتور فرهنگی را هم باید به تحلیلهای موجود در مورد مکانیزمهای بقای ستم جنسی در جامعه اضافه کرد.
زن بودن یک جرم است و به همین دلیل زنان در تمام دنیا از جانب حکومتهای سرمایه داری و مذهبی و مردسالار که پایه در ستم کشی زنان دارند، محکوم هستند که درجه دو باشند، وظیفه تولید مثل داشته و گوش بفرمان مردان خانواده و جامعه باشند، زنان محکوم هستند که در اسارت وانقیاد کامل واختیاری روی چگونگی زندگی کردن و زیستن، کار کردن، سفر کردن، بچه دار شدن ، سقط جنین کردن و شریک زندگی انتخاب کردن و در وحشیانه ترین حالت هیچ حقی در انتخاب پوشش خود را نداشته باشند.
زنان در جامعه به کالا تبدیل شده اند. به کالایی که مردان آنها را برای تولید بچه و وسیله مبادله در میان قبایل و ایل وتبار و تاوان قتل دادن، استفاده می کنند، در پاکستان قانون حکم جرم مرد را تجاوز گروهی به خواهر مجرم تصویب می کند. وحشت تجاوز های نیروهای مسلح در منازعات قومی و مذهبی و همچنین تجاوز اتی که در منزل توسط مردان نزدیک خانواده به زن می شود و قربانی شدن میلیونها زن به شکل وسیعی در تجارت سکس و .........
مثالهای بالا و هزاران موارد گفته و ناگفته از نشانهای بارز ستم جنسی بر زنان است که شدت و ضعف آن در جامعه های گوناگون به نسبت چگونگی اقتدار دولتی و مذهبی و فرهنگی تسلط افکار مردسالارانه متفاوت است، به گونه ای که مردسالاری و سرکوب زنان به سازمان یافته ترین شکل اعمال قدرت استثمارگران در جهان تبدیل شده است.

مابه ازاء این باورها و عملکردهای ضد انسانی بر جامعه و بویژه زنان ، زنان را در تاریکترین دوران زندگی قرار داده است و آنها با چنگ و دندان برای زنده ماندن خود مقاومت می کنند. سرکوب زنان به چنان مرحله ای از تاریخ بشریت رسیده که زنان جز مقاومت و مبارزه راه برون رفتی را ندارند.
زنان با مطالبات و خواستهای خود درخانه و کاشانه و هر کوی و برزنی در شهرها و به هر شکلی که امکان دارد بر علیه تمام قوانین و فرهنگ و افکار مردسالارانه مبارزه می کنند. جنبشی در ایران در حال جوش و خروش، وسیع و زنده و پویا، ولی پراکنده و نا متشکل برپاست. مقاومت و مبارزه زنان به چنان مرحله ای از تاریخ جنبش زنان رسیده که تمامی گرایشات موجود در جامعه را با تعلقات طبقاتی متفاوت تکان داده و سعی می کنند که با شعار و خواست و مطالبات خود وارد این جنبش شده و تلاش کنند که سکّان دار آن شده و مسیر حرکت و اهداف آن را به سمت آرمانهای خود هدایت کنند.
در واقع این تکان و حرکت در میان گرایشات موجود جامعه حاصل جنبش زنده و بالفعل زنان است که به عامل فشاری برای موضع گرفتن در قبال آن در جامعه تبدیل شده به صورتی که جنبش زنان و مطالبات آن به فاکتور مهمی در تحولات اخیر ایران تبدیل شده است.
در اوضاع و احوال فعلی صحبت از تغییر و تحولات آتی بدون در نظر گرفتن خواستها و مطالبات جنبش زنان در ایران امکان پذیر نیست.
جنبش زنان، امروز حرکت می کند و می رود که به مرکز صقلی در جامعه تبدیل شود. مبارزان چپ و سوسیالیست راه رهایی زنان، باید راههای ورود به این جنبش را بیاموزند و همراه آن رفت و اکثریت زنان را حول اهداف و آرمانهای چپ گرد هم آورد و مسیر حرکت این جنبش را به سوی افقی هدایت کرد که در رسیدن به خواستها و مطالبات اکثریت زنان ستمدیده و محروم جامعه تعیین کننده باشد.

جامعه ای عاری از تقسیمات و تفکیک های جامعه چون فقیر و دارا، سیاه و سفید، زن و مرد برای همه ما انسانهای آزادیخواه و چپ نهایت آرزو است و در این راه مبارزه می کنیم، ولی تا رسیدن به آن مرحله از مبارزه وظیفه ما مبارزان راه رهایی زنان چیست؟
با هم ببینیم که ر.روناک در این مورد چگونه فکر می کند.
ایشان در این نوشته از گرایش و عمل سوسیالیستی صحبت می کند و می نویسد که،[ ؛ .... مسئولانه ترین تلاش این است که سنگ بنای جنبش رهایی زنان را بر بستر مبارزه محروم ترین بخش جامعه یعنی طبقه کارگر استوار کنیم. این نه یک فرمول بندی کلاسیک و ایدئولوژیک، بلکه تاکیدی عینی و ابژکیتو روی افقی است که اتفاقا دست به ریشه می برد و می خواهی ستم جنسی را از ریشه بخشکاند.....؛]
این درست ولی آیا ما تا زمانی که طبقه کارگر دست به ریشه ستم گری زنان می زند دست رو دست گذاشته و چشم براه سوسیالیسم باشیم؟ آیا این دقیقا تبلیغی برای بی عملی و پاسیفیسم در جنبش زنان نیست. فعالین جنبش زنان و پیشروان آن باید از کوچکترین و جزئی ترین تغییری در زندگی روزانه زنان و در جهت کمرنگ کردن ستم جنسی پشتیبانی کرده و تلاش کنند که با کار آگاه گری در میان زنان و مردان آزادیخواه به این نکته مهم بپردازند که چاره سرنوشت اسف بار زنان ستمدیده و محروم جامعه تنها به خواستهای جزئی و کوتاه مدت منتهی نمی شود، تغییر رنگ تیره مانتو به رنگ روشن نیست و یا تقلیل حکم سنگسار به اعدام نیست.
آیا در چنین شرایطی که همانطور پیشتر به آن اشاره کردم، اکثریت گرایشات موجود در جامعه سعی می کنند که با تحمیل کردن خواستهای خود بر جنبش زنان در جامعه توده های وسیع و عاصی از تمام نابسامانیهای جامعه را حول خواستهای خود متشکل کنند، جای خالی گرایش چپ و سوسیالیست را آنها پر نمی کنند و بی گمان در صورت کوتاهی چپ آنها این جنبش را به کجراه می برند و آن را از خصوصیات و خواستهای رادیکالی که ویژه جنبش زنان است تهی می کنند.

مبارزه برای ریش کن کردن تمام مناسبات نابرابر و اشکال تبعیض جنسی به بخشی از زندگی زنان تبدیل شده است و این مبارزه شامل زنهای جامعه و حتی در درون تشکیلاتهای چپ سنتی می شود. تشکیلاتهایی که براندازی ستم و استثمار و تبعیض از آرمانهایش است، ولی آیا زنان متشکل در این تشکیلات و سازمانها به حکم آرمانخواهی تشکیلاتی در راه رسیدن به آرمانهای سوسیالیستی باید در مقابل هرگونه گرایش و برخورد مردسالارانه سکوت کرده و اعتراض و حرکتی نکرد و منتظر شد که سنگ بنا جامعه سوسیالیستی را زده شود و آنگاه به جنبش زنان و مطالبات آن پرداخت.
آیا واقعا رسیدن به آرمانهای سوسیالیستی بدون مبارزه برای رهایی زنان در موازات هم امکان پذیر است؟
این دقیقا نشاندهنده گرایشی است که ستم بر زن را به مثابه ستم طبقاتی می بیند نه به مانند یک ستم جنسی. در نتیجه این گرایش وقتی ستم جنسی طبقاتی است، پس مبارزه برای رسیدن به مطالبات و خواستهای زنان به زمان قدرت گیری طبقه کارگر موکول می شود.
آیا این عین بی عملی و پاسیفیسم نیست و ناخواسته رهبری جنبش و سکان آن بدست گرایشات و کسانی می افتد که از آرمانهای سوسیالیستی فرسنگ ها دور هستند.

ستم جنسی از بدو تولید مالکیت خصوصی بر زنان به اشکال گوناگون اعمال شده است ولی این سرکوب و فشار بر زنان ستمی طبقاتی نیست بلکه دقیقا ستم جنسی است که در میان تمام طبقات و اقشار جامعه به اشکال گوناگون ما به ازاء عملی دارد. زن کارگر و زحمتکش و زن روشنفکر و زن بورژوا و خرده بورژوا در جامعه درجه 2 هستند، زن بورژوا به مانند هم جنس تهیدست خود در میان جامعه مورد تبعیض قرار می گیرد، زنان جدا از موقعیت اجتماعی تحت شدیدترین سرکوبهای جنسی قرار دارند و حق انتخاب و تصمیم گیری در زندگی خود را ندارند.
زنان خارج از تعلقات طبقاتی تحت شدیدترین خشونتهای خانگی و اجتماعی قرار می گیرند، حق طلاق و حضانت کودکان خود را ندارند.
تفاوت در این است که بار این ستم جنسی برای زنان طبقات دارا به دلیل موقعیت اجتماعی و اقتصادی سبک تر است. زن بورژوا در میان خانواده و هنگام مشکلات زناشویی به دلیل موقعیت برتر اقتصادی و اجتماعی سختی روزگار را تحمل نمی کند و می تواند بدون فکر کردن به مشکلات مالی و نفقه، جدایی را بر تحمل ترجیح بدهد ولی این امکان برای زن تهیدست و محروم جامعه موجود نیست و او حاضر می شود پیه هر چه سختی و فلاکت را به تن خود بمالد تا بلکه بتواند زندگی مشترک را حفظ کرده و زندگی خود و بچه هایش را تامین کند.
پس ستم بر زنان ستمی جنسی است و همین ویژگی باعث دمکراتیک بودن جنبش با گرایشات گوناگون می شود. جنبش زنان به قطاری شبیه است که همه زنان معترض سوار آن شده و هر کسی با خواستها و مطالبات خود مسافر این قطار می شود، و به محض رسیدن به مطالبات خود از آن پیاده می شوند. در اینجا گرایش چپ و سوسیالیست باید راننده این قطار باشد و وظیفه اش هدایت قطار و ادامه دادن این راه تا انتهای مقصد و به مسیری است که در آنجا دیگر ستم جنسی و تبعیض وجود ندارد و همزمان بتوان چنان تاثیری روی زنان گذاشت و آنها را به این قناعت رساند که لباس رنگی و تقلیل سنگسار به اعدام و 75 ضربه شلاق به 50 ضربه نمی توانند به ستم کشی زنان پایان دهد، بلکه سرنگونی و براندازی این سیستم نقطه پایان ستم جنسی است.

نکته دیگری که می خواستم روی آن تامل کنم، جنبش مستقل زنان است که روناک می نویسد؛[ ... در واقع مدعیان جنبش مستقل زنان، با اولویت دادن به مسئله جنسی و زنانه و مردانه کردن این جنبش، حکم به محروم کردن نیمی از جامعه در مبارزه برای رهایی زنان می دهند. ..... ,]
آیا تمام شیوه های ستم کشی و سرکوب نصف جامعه برای نویسنده کافی نیست که مبارزان جنبش زنان به ستم جنسی اولویت بدهند؟
آیا بدون براندازی ستم کشی زنان رسیدن به دنیای برابر برای همه انسانها امکان پذیر است؟ آیا این تراوش افکار مردسالارانه از ذهن یک زن نیست که می خواهد ستم جنسی و تمام عواقب آن را بر زندگی نصف جامعه را نادیده بگیرد؟
ستم جنسی از گرایش مردسالاری و بوسیله مردان و بعضا زنان در جامعه و خانه اعمال می شود. مردی که برای نشان دادن قدرت و تسلط خود از خشونت بر علیه همسر، مادر، خواهر و دختر خود استفاده می کند و از تمام مکانیزمهای موجود در جامعه برای بقای این گرایشات استفاده میکند، نمی تواند در کاروان میلیونی زنان برای پایان دادن به این ستم کشی همراهی کند و زنان باید و به هدف رسیدن به خواستها و مطالبات خود این محروم بودن را که روناک به آن اشاره می کند، انتخاب کنند.

جنبش زنان جنبشی زنده و پویا، وسیع و پراکنده است جنبش زنان جنبشی مستقل ولی متحد تمام جنبش های دیگر اجتماعی است، مستقل از جنبش هایی که افکار و گرایشات مردسالارانه بر آن تسلط دارد و دقیقا به دلیل تبعیض و تضادی است که در میان زن و مرد وجود دارد و این راه حلی است که مردان با افکار مردسالارانه خود برای بقای این افکار پوسیده و کهن ضد زن قدرتی در تصمیم گیریها و جهت گیریهای جنبش مستقل و تشکل مستقل زنان را نداشته باشند.

تشکل مستقل زنان نکته بعدی اختلاف من با این نوشته است که نویسنده می نویسد؛[ ..........افراطی یون این گرایش آنقدر مرزهای این استقلال را/ که در عمل تنها به استقلال مردان از زنان محدود می گردد/ کش می دهند که مردان را به طور عام جایگزین سرمایه داری و استثمارگران می نمایند و برای آن که خود را از(آقایی) آنها خلاص نمایند، معتقدند که برای مبارزه بر علیه سرکوب زنان باید از حضور سرکوب گران (یعنی مردان) در تشکل های زنان ممانعت به عمل آورد.....]

آیا لازم است دوباره به این مسئله اشاره کرد که گرایشات مردسالاری و تمام اشکال ستم کشی زنان در جامعه به وسیله مردان اعمال می شود. چون حفظ وضع موجود و تحکیم پایه های جامعه زن ستیز و قدرت گرایشات مرد سالاری فقط به حکم سرکوب زنان عملی است. در هر جا که مردان قدرت مطلقه و بلامنازع هستند زنان در شدیدترین شرایط زندگی و تحت وحشیانه ترین شکل سرکوب هستند.
زنان باید حول مطالبات خود متشکل شوند تا بتوانند همگام و متحد مبارزات خود را علیه تمام شیوه های ستم کشی سازمان دهند و جنبش زنان را نیرومند کنند، که دربرگیرنده صفوف میلیونی زنان ستم دیده و محروم جامعه باشد و به صدای رسای این توده عظیم و عصیان از نابرابریها ی جامعه سرمایه داری و مردسالار تبدیل شود.
جنبش زنان برای دستیابی به مطالبات و خواستهای برحق خود و برای دخالت گری سیاسی در جامعه نیاز مبرمی به تشکل مستقل خود از تمام تشکل های آلوده به افکار مردسالاری را دارد. زنان برای مقابله و مبارزه علیه مردسالاری و افکار کهن فقط با مردان خانواده خود روبرو نیستند، بلکه با اقتدار دولتی و اقتدار سیاسی که حامی و پشتیبان تمام ستمگران جنسی است ، روبرو هستند. به همین دلیل است که در هر گامی از مبارزه خود علیه مردسالاری چه در خانه و چه در درون جامعه در واقع نبردی مستقیم با قدرت سیاسی حاکم را پیش می برند.

جنبش زنان از تمامی جنبش های اجتماعی حمایت کرده و متحدین خود را در جنبش های کارگری و دانشجویی و غیره پیدا می کند. رهایی از زیر یوغ حکومتهای استثمارگر و براندازی آن به تنهایی به دست جنبش های اجتماعی از جمله جنبش کارگری عملی نیست و دقیقا همانطور که براندازی حکومتهای مردسالار به تنهایی به دست جنبش زنان امکان ندارد ، پس ضرورت تاریخی در اتحاد این جنبش های اجتماعی است.
همزمان مستقل بودن به معنای ایزوله بودن و دور از جامعه آنطور که ر. روناک در نوشته اش توضیح داده است، نیست ، بلکه استقلال در نحوه تشکل، در شیوه سازمانیابی، در اتخاذ تاکتیک ها و استراتژی و در طرح مطالبات و خواستها که همگی منطبق با منافع اکثریت زنان جامعه و تضاد آشتی ناپذیر با باورها و پندارهای مردسالارانه باشد.

دیدگاه و افکاری که این استقلال و آزادی را از زنان سلب کرده و مانع عرض اندام زنان در عرصه های گوناگون مبارزه می شود، دقیقا عملکرد گرایشات زن ستیز است که به زن به مانند موجودی می نگرد که از خود هیچ قدرت عمل و تصمیم گیری نداشته باشد و این جنس مخالف و برتر، مردان هستند که باید تصمیم بگیرند که آیا زنان به تنهایی مبارزه کنند یا حین مبارزه کردن هم در زیر سلطه آنان باشند.

نویسنده به کارگران حق تشکل مستقل می دهد و برایش تئوری مستقل بودن از تشکل های زرد و دولتی را هم درست می کند، آیا دادن این حق به کارگران و سلب کردن آن از زنان تنها و تنها به معنای بی اعتنایی به جنبش زنان نیست و در عوض تاکید کردن بر گرایشات مرد سالاری نیست؟ شاید نویسنده بگوید که طبقه کارگر از زنان و مردان کارگر تشکیل شده است ولی این نمی تواند نیاز مبارزات جنبش زنان را تامین کند.
زنان کارگر بخش وسیعی از طبقه کارگر را تشکیل می دهند، ولی شرایط زندگی آنها در مقایسه با مردان کارگر، شرایطی کاملا نابرابر و بمراتب اسف بارتر و ناهموارتر است. نظام سرمایه داری برای اداره این نظام و سیستم و برای تلنبار کردن سود بیشتر نیاز به استثمار شدید و استفاده از نیروی کار ارزان کارگران و بویژه زنان کارگر را دارد و برای رسیدن به این امر و این نابرابری حقوقی و تبعیض بین زنان و مردان یک ضرورت تاریخی برای نظام سرمایه داری شده است.
تاریخا زنان به دلایل بی حقوقی خود در جامعه مردسالارانه و متکی بر آپارتاید جنسی به پایین ترین مزد و حداقل حقوق و مزایا آماده به فروش نیروی کار خود گردیده تا بدینوسیله بتوانند بخشی از بار سنگین فشار زندگی را سبک کنند و برای تامین معاش خانواده تلاش کنند. استثمار زنان در نظام سرمایه داری تنها به کار و شغل آنها در خارج از محیط خانه محدود نمی شود، بلکه زنان با جسمی خسته و فرسوده به محض رسیدن به خانه شیفت دوم کار خود، یعنی کار خانگی را آغاز می کند، کاری که کاملا مجانی است و هیچ مزدی در مقابل این کار به آنها پرداخت نمی شود.
مرد کارگر در عوض به محض آمدن به خانه از زن هم طبقه ایی خود غذای آماده و خانه تمیز و نظافت و سکس می خواهد که در صورت امتناع و مخالفت از خشونت استفاده می کند. خشونتی که مشروعیت آن را از جامعه و قانون و عرف و عادت گرفته است. این مرد کارگر در محیط کار زن خود و زنهای دیگر را بی شک حمایت نمی کند چون سیستم سرمایه داری از آنها وسیله نفاق و تبعیض در مقابل مردان ساخته است. زن کارگر به حقوق کم قانع است و این رقابت شدیدی میان زنان و مردان کارگر بوجود می آورد.
مرد کارگر پیش از اینکه به مطالبات زنان فکر کند و در فکر ریشه کن کردن باورها و سنت های زن ستیز و مردسالارانه باشد، در فکر رسیدن به مطالبات خود است و غافل از اینکه نصف جامعه و بزرگترین متحد خود را فراموش کرده است. اگر طبقه کارگر برای براندازی حکومتهای ضدبشری واستثمارگر مبارزه می کند، باید بر این نکته مهم که نقطه به هم رسیدن جنبش های اجتماعی است واقف باشد که براندازی استثمارگران جنسی قسمت عمده اهداف جنبش کارگری را تشکیل می دهد. طبقه کارگر هیچوقت بدون مبارزه برای براندازی سیستم زن ستیز نمی تواند به پیروزی واقعی برسد.

به دلیل کاملا ساده و واقعی ستم جنسی زنان باید در جنبش مستقل زنان دارای تشکل مستقل هم باشند. فقط صفوف میلیونی متحد زنان با گامهای محکم و موزون می توانند برعلیه سیستم آپارتاید جنسی مبارزه کنند و تا خود زنان اعتراضات خود را از شکل منفرد و پراکنده در یک ظرف و در کنار هم متمرکز نکنند، هیچ کس و هیچ قدرتی
نمی تواند زنان را از قید مناسبات نابرابر آزاد کند.
اکنون سرکوب زنان به چنان مرحله ای از تاریخ بشریت رسیده که زنان چاره ای جز مبارزه و راهی جز به مصاف کشیدن حکومتها و سیستم های زن ستیز را ندارند. جنبش زنان جنبشی کاملا سیاسی است چرا که تحقق خواستها و مطالبات این جنبش دقیقا در صورت سرنگونی حکومتهای زن ستیز امکان پذیر است و بس.

نکته دیگری که در نوشته روناک جای تامل و بحث است، دفاع ایشان از تشکیلات اندر تشکیلات است. به این معنا تشکل ها ی زنان باید در تشکیلاتهای سیاسی ادغام شوند و هر کسی که به تشکل مستقل از احزاب سیاسی معتقد باشد مغرض است. خواننده در اینجا بهت زده می شود ، آیا تنها توضیح اینکه تشکیلاتهای سیاسی معتقد به برابری زن و مرد هستند، برای رد کردن تشکل مستقل از احزاب سیاسی کافی است؟ آیا واقعا این تشکیلاتها توانسته اند از پیش قراولان جنبش زنان باشند یا اینکه به دلیل سیاست بی تفاوتی در قبال تدقیق کردن و تفهیم کردن پایه های ستم کشی و مبارزه
بی رحمانه علیه تمام شیوه های مردسالارانه، صفوف تشکیلاتهای چپ ایرانی و کردستان از حضور زنانی که روزی با آرزوهای بزرگتری به این تشکیلاتها روی آورده بودند، خالی می شود.

نیروهای چپ که به حق از مدافعان اصلی برابری حقوق زن و مرد بودند و اگر چه زمینه را برای ورود زنان به صحنه مبارزات سیاسی و نظامی آماده کردند، ولی در تحقق پیدا کردن برابری کامل زن و مرد چه در جامعه و چه در درون تشکیلات های سیاسی که برای رسیدن به عدالت اجتماعی و ریشه کردن کردن استثمار مبارزه می کردند، ولی در مقابل مسئله و مشکلات زنان سیاستی پاسیفیستی داشتند.
موج عظیمی از زنان در ایران و کردستان پابپای مردان مبارزه کردند، جان فشانی کردند و فداکاری ها از خود نشان دادند و در صحنه های فراموش نشدنی میدانهای جنگ در کردستان جنگیدند و همچنین در زندانها در کنار مردان شکنجه و آزار دیدند و اعدام شدند. زنها نشان دادند که پتانسیل انجام کارهای مردانه را دارا هستند ولی درعوض هیچوقت به آن درجه از رشد و شکوفایی سیاسی نرسیدند و قله های رهبری سیاسی در تشکیلات های چپ را تا قبل از سالهای 70 و 71 فتح نکرده بودند. در واقع مکانیزم مناسب و موثری در تشکیلات های چپ برای رسیدن به این امر وجود نداشت. پس آیا در چنین سازمانهایی که مد نظر روناک است و تشکل مستقل زنان خارج از آن را تابو می داند، می توان امر مبارزه زنان را پیش برد و از اقتدار مرد سالاری در امان بود؟ آیا می توان بی رحمانه تمام اشکال مردسالاری و تبعیض جنسیتی به مصاف کشید، بدون اینکه متهم به لیبرال و غیرکمونیست شد؟ آیا مبارزه برای رسیدن به برابری زن و مرد و جامعه ای عاری از ستم جنسی ملکه ذهن انسانها و سیستم کار این تشکلها بوده وهست یا اینکه هرسال در 8 مارس به نوشتن اطلاعیه ای وظیفه خود را به جنبش زنان ادا می کنند و برای یک سال از این وظیفه آزاد می شوند.
جواب این ابهامات واضح است. تاریخ چند دهه تشکیلاتهای چپ در ایران و کردستان نشان داده است که پرداختن به مسئله زنان و مبارزه علیه ستم کشی جزو فعالیتهای فرعی و بعضا افرادی انگشت شمار بوده است.

در اینجا منظور این نیست که این تشکیلات ها ضد زن بودند، خیر بلکه در جهت زدودن کامل ستم جنسی وارد عمل نشدند و همزمان بازده عملی اعتقادات برابری خواهان زن و مرد نامطلوب بود. آگاه گری در میان صفوف تشکیلات ها به تفهیم کردن آنها به مضرات وجود ستم جنسی وجود نداشته است. این تشکیلاتها آنطور که با تمام امکانات مادی و معنوی خود برای رسیدن به مطالبات جنبشهای ملی و کارگری تلاش می کردند، هیچگاه به نسبت جنبش زنان چنین نگرشی نداشته و بعضا آن را وظایفی جانبی می دانستند.
همانطور که اشاره کردم تشکیلاتهای چپ و سیاسی هدف براندازی استثمارگران را داشته و دارند، بی توجه به اینکه براندازی استثمار جنسی زنان بخش عمده این اهداف است ولی آنها از آن غافل بوده و هستند.
ستم جنسی یک ستم همگانی بر زنان در تمام دنیا واقعیتی غیر قابل انکار است که خود تابع فرهنگ جامعه است، بدون شک جامعه ایران هم به طور عام و تشکیلات های چپ به طور خاص به روح و کردار و گفتار مردسالاری آلوده هستند و با خون و پوست مردم این نابرابری عمیق زن و مرد عجین شده است.
مبارزه برای براندازی ستم جنسی احتیاج مبرمی به کار آگاه گری هدفمند و بیرحمانه ای را دارد. بیرحمانه به این معنا که به تمام نمونه های آشکارا و پنهان افکار و عملکرد مردسالار برخورد کرده و با آن مبارزه کرد. اشکال اصلی کار در اینجاست که تشکیلات های چپ با هموار کردن راههای سیاسی و اجتماعی در جامعه ایران و کردستان و دفاع سرسختانه از برابری زن و مرد به دروازه های ورود به کار سیاسی برای زنان، موج وسیعی از زنان در صفوف خود جمع کردند ولی متاسفانه این دفاعیه بازده عملی کمی داشت، آنطوری که می بایست شکل اعمال اصول انضباطی با نشات از ارزشها و آرمانهای آزادیخواهانه که روابط برابر بین زن مرد از پایه ای ترین اصل آنهاست و آگاهی کل صفوف تشکیلات نسبت به اشکال گوناگون مردسالاری بالا برود و صفوف تشکیلات ها مملو از زنانی باشد که کاملا به امر مبارزه با ستم جنسی واقفند، نیست.
تشکیلاتهای چپ مملو از زنان شد ولی آنها آن جایگاه واقعی خود را هیچگاه در درون این سازمانها پیدا نکردند.
به این دلیل که در زمینه دقیق کردن برابری زن و مرد و مبارزه بر علیه تمام اشکال ستم جنسی کوتاهی کردند. بی تفاوتی برسر مسئله زنان به معنای دقیق آن در هر تشکیلاتی نشانه اشکالات جدی در خط عمومی است ، در واقع فراموش کردن و اتکا نکردن به نصف جامعه که زنان باشد، است.

اگر در این میان گرایشی یا افرادی با افکار فمینیستی گرایشات پدرسالارانه را به چالش بکشد، مورد بی مهری قرار
می گیرد و بعضا لیبرال و غیر کمونیست قلمداد و با تعبیری منفی از فمینیستی به عنوان برچسب استفاده می شود.
درواقع آن نوع سیاست و عملی را باید غیر کمونیستی دانست که به گرایشات پدرسالارانه اجازه رشد و بقا می دهد.
نه به مدافعان پیگیر برابری زن و مرد.
جدا از اینکه تا چه حدی کج فهمی هنوز روی تعریف و تدقیق فمنیسم وجود دارد و خیلی ها تعریفی که از فمنیسم دارند ضد مرد بودن است. این هم نمونه ای از کم کاریهای واضحی در مورد تدقیق کردن ویژگی مبارزات جنبش زنان است که همیشه مانند وا رفتن یک حلقه زنجیر به هم بافته ای عمل می کند. انبوه وسیعی از مردان آزاداندیش و آزادیخواه هستند که از مدافعان سرسخت برابری زن و مرد هستند و در راه رسیدن به این آرمانها از خود فداکاریها نشان داده اند ولی به نسبت کل مردهایی که ادعای عدالت خواهی و برابری خواهی را دارند متاسفانه درصد کمی جزو این صفوف هستند.
فمنیسم نه تنفر از مرد و نه قلمداد کردن مرد به مثابه دشمن اصلی، بلکه دقیقا تعریف گرایشی است که معتقد به برابری کامل زن و مرد است و برای رسیدن به این امر مبارزه می کند. در واقع هر انسان آزادیخواه و کمونیست و چپ واقعی بیشتر از هرکس دیگری فمنیست است و فمینیستی عمل می کند.

دیدگاه نویسنده در نگرش به جنبش زنان و مبارزه آنها به محدود کردن و ایزوله کردن جنبش زنان خدمت می کند و خود از موانع های اصلی و سد راه جنبش رهایی زنان می شود. جای تعجب نیست که این گرایشات هیچوقت پایگاهی در میان زنان و جنبش زنان پیدا نمی کند و فقط در اسناد و نشریات باقی می ماند.

بی گمان هر زنی که در هرجا و مکانی و به هر شکلی که امکان پذیر است علیه ستم بر زنان و سیستم زن ستیزی مبارزه می کند و با چنگ و دندان در مقابل اقتدار حکومتی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی و افکار مردسالارانه مقاومت می کند باید در این جنبش عظیم ولی پراکنده متشکل شود و مبارزات خود را با مبارزات تمامی زنان ستم دیده و محروم جامعه همگام کند و با گامهای موزون و محکم مبارزات خود را به خیابانها ریخته و تمامی سیستم نابرابر جامعه را به لرزه درآورند و بتوانند به فاکتور مهمی در تحولات جاری جامعه تبدیل شوند.

تفاوتها در نگرشها یکی از نشانه های زنده بودن این جنبش است. این جنبش زنده است و پویا در جهت اتحاد و همبستگی تلاش می کند. تبادل نظر، نگرشها و دیالوگ این جنبش را شکوفا می کند. از دیدگاهها و نظرات خود سخن بگوییم تا بتوانیم در کنار هم به این دنیا ی نابرابر و آلوده به تمام اشکال تبعیض و تفکیک های زندگی اجتماعی پایان دهیم و جهانی نو سازیم.

2007/09/28
galavejhosseini@hotmail.com