Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

تلخ، براي ليلا ... / آسیه امینی

اين روزها هر چه بيشتر تلاش مي كنم كه تلخ نباشم و تلخ ننويسم، گويي نمي شود! وسط كارزار اين همه آمد و شد و پرس و جو و بگير و بزن، حسابهاي مالي سه موسسه و بدتر از همه حسابهاي مالي موسسه راهي را بسته اند.

مي گويم بدتر از همه! براي اينكه بالاخره در خانه من و بقيه همكارانم، نان آور ديگري هم هست و خودمان هم كه در اين سالهاي بگير و ببند روزنامه ها ياد گرفته ايم كه چطور از پس اين بحرانها بر بياييم. ولي متاسفانه موسسه راهي، نانخورهايي داشته كه فقط از اين آب باريكه، روزي مي گرفته اند.

سال گذشته بعد از آزادي ليلا از زندان اراك و بيش از 8 ماه اقامتي كه در بهزيستي تهران داشت،‌ عزممان را جزم كرديم كه نگهش داريم، كه برنگردد، كه براي نمونه هم كه شده تلاش كنيم تا با تغيير شرايط، زني را به زندگي عادي و سالم برگردانيم.
اين حرفها گفتن ندارد- از اين نظر كه ما چنين كرده ايم- ولي امروز و اين روزها مجبورم. چون ديگر ذهنم به جايي قد نمي دهد و فكر مي كنم حال زار و نزارم، نشان از اين دارد كه اين حرفها نه به فخر مي گوي،م كه از سر ناچاري و بغض مي نويسم.
باري، قاضي ليلا بارها گفته بود كه با او بعد از آزادي چه مي كنيد؟ رهايش مي كنيد كه برگردد به دهان همان گرگها؟ و من گردن برافراشته بودم كه امكان ندارد! نمي گذاريم!
در 8 ماهي كه ليلا در بهزيستي تهران بود، به هر ترتيبي كه بود، هزينه يك سال اقامتش در تهران و هزينه يك سرپرست شبانه روزي را جور كرديم. ما كه نه! نيكوكاراني اين كار را كردند كه نه نامي از آنها جايي هست و نه نشاني. بي ادعا، دلسوز و متعهد.
من نه امكان و توان كارها و حسابهاي مالي را دارم و نه حوصله اش را. پس بنا شد كه آنها كمكهايشان را به موسسه راهي واريز كنند و وكيل ليلا يعني شادي ماهانه هزينه هاي جاري اش را پرداخت كند ( كرايه خانه + هزينه جاري ماهانه و حقوق پرستار شبانه روزي كه با سختي بسيار از طريق موسسه اميد مهر، يافته بوديمش).هنوز هم معتقدم كه اين، شدني ترين و عاقلانه ترين كار بود.
، خوشبختانه موسسه "اميد مهر" - كه دكتر مرجانه حالتي مديريت آن را به عهده دارد- خيريه اي است كه كليه آموزشها و درمان ليلا (مددكاري هر روزه و دوجلسه روانكاوي در هفته، سواد آموزي،‌خياطي،‌شكوفايي خلاقيتها، آشپزي و ...) را به طور رايگان به عهده گرفت و پيشرفت ليلا در اين يك سال در بازگشت به زندگي،‌حيرت آور بوده است. هر چند كه هنوز او در ابتداي راه است و زود است براي نتيجه گرفتن...
اما با وجود اينكه همچنان از آسيبهاي جسمي و روحي و رواني كه ديده در امان نيست و با وجود اينكه نمي تواند مثل كسي كه رشد طبيعي ذهني داشته، بياموزد و زندگي كند،‌ اما اميدوار و مشتاق است. كتابهاي كلاس سوم ابتدايي را مي خواند، مشقهايش را تميز مي نويسد و اين روزها براي اولين بار از او مي شنوم كه " مي خواهم ادامه تحصيل بدهم"  دستكم همين موسسه
يكي از وكلاي موسسه راهي چند روز پيش براي توضيح مشكلاتي از اين دست، نزد قاضي رفت و ساعتي بعد،‌دست از پا درازتر بازگشت.

فعلا مهم فقط وضعيت ليلاست و اميدوارم راه حلي براي حل شدن قاوني اين مشكل پيدا شود. مي دانم كه خودخواهانه است اين گونه گفتن و نوشتن و شايد حتا دوست من شادي را هم خوش نيايد كه موسسه اش ، علاوه بر ليلا مراجعان ديگري هم دارد. اما براي من ليلا با همه كس و هم چيز فرق دارد.
از زنجموره كردن متنفرم ولي حال مادري را دارم كه فرزندش شب گرسنه مانده است؛ گرچه بحث ليلا بحث گرسنگي نيست. بحث توان نگهداري از او در تهران و تحت نظر داشتنش با وجود يك پرستار و سايراني است كه گفتم.
يك هفته است كه دل دل مي كنم كه اين مطلب را بنويسم يا نه. اين دست و آن دست كردم كه شايد مساله بگونه اي حل شود اما امشب اين زهر را بيرون ريختم. شايد براي اين كه فردا دوباره با او روبرو مي شوم و ...

وارش
روز نویس آسیه امینی یکشنبه بیست و ششم فروردین 1386