Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

حقي که از ما سلب شد / ناهيد كشاورز

طلعت، فرناز و منصوره را پيش از همه صدا مي زنند. از مردان لباس شخصي سراغ دوستانمان را مي گيريم.جواب هاي سربالا مي دهند. زهره را صدا مي کنند و از طرف خودشان به او وکالت مي دهند که به ما اعلام کند: ما ممنوع الخروج نيستيم ولي در صورت ادامه سفر، بايد منتظر عواقبش باشيم.

صبح شنبه هفتم بهمن ماه 1385 ساعت 5 صبح از خواب بيدار مي شوم.. چمدانم را شب پيش بسته ام. از خانواده و دوستانم خداحافظي کرده ام و تاکسي را براي ساعت 5.30 دقيقه خبر کرده ام.همسرم تا دم در با من مي آيد. خداحافظي کوتاهي با هم مي کنيم. دوهفته که اين حرف ها را ندارد.

با طلعت و فخري قرار داشتم. فرودگاه جديد خارج از شهر است و احساس خوبي از تنها رفتن ندارم. طلعت ساعت 5.45 دقيقه منتظر ما ست. کمي خسته به نظر مي رسد. استرس مانع خوابش بوده است. از مشکلات مرکز صحبت مي کنيم. به ياد سخن يک فمينيست مراکشي مي افتم. براي او کار زنان مثل تراشيدن سنگ است و براي من راه رفتن بر لبه تيغ.

به فرودگاه مي رسيم. برخي از بچه ها را مي بينم و برخي ديگر کم کم مي رسند. خوشحالم. برخلاف ديگران هيچ استرسي ندارم. بر خلاف سفرهاي قبليم که با اشک از خانواده و دوستانم جدا شده ام. امروز خوشحالم. با بهترين دوستانم به سفر مي روم. هند را مي بينم. در يک کارگاه آموزشي شرکت مي کنم و بعد از دوهفته به خانه ام برمي گردم. کوتاهي اين سفر برايم لذت بخش است.

ساک هايمان را با هم به قسمت بار تحويل مي دهيم . پاسپورت ها و بليت هايمان را با هم مي گيرند. مي گويند که در حال تنظيم صندلي هايمان کنار هم هستند و به همين دليل کارمان کمي طول مي کشد. آخر سر از طلعت و منصوره و فرناز، شکل ساک هايشان را مي پرسند. کمي عجيب به نظر مي رسد.
مامور، پاسپورت و برگه عوارض خروجي را از من و زهر ه مي گيرد و مهر خروج را در پاسپورت هايمان مي زند ولي پاسپورت هايمان را به مردي که کنار گيشه منتظر ماست، مي دهد.

هر کدام از ما را مردي همراهي مي کند و از پله ها پايين مي رويم. ما را وارد اتاقي مبله مي کنند. از زهره مي پرسم، چه اتفاقي افتاده است؟ به ما امر مي شود که با هم سخن نگوييم و از من مي خواهند که کنار زهره ننشينم. پاسپورت هايمان در دست مردي است که با دقت برگ هايش را زيرو رو مي کند. بچه ها کم کم مي رسند، با نگاه مضطرب و متعجب! از ما با لحن آمرانه و پرخاشجويانه اي خواسته مي شود که با هم حرف نزنيم. زهره تشنه است. از آنها آب مي خواهد. براي همه آب مي آورند. بعد از مدتي کمي بيسکويت هم مي آورند. در را باز و بسته مي کنند و از ما مي خواهند که با هم حرف نزنيم. برخي از بچه ها کمي عصبي هستند ولي بقيه ظاهرا آرامند.

طلعت، فرناز و منصوره را پيش از همه صدا مي زنند. از مردان لباس شخصي سراغ دوستانمان را مي گيريم.جواب هاي سربالا مي دهند. زهره را صدا مي کنند و از طرف خودشان به او وکالت مي دهند که به ما اعلام کند: ما ممنوع الخروج نيستيم ولي در صورت ادامه سفر، بايد منتظر عواقبش باشيم. به ما مي گويد که دوستانمان(طلعت، منصوره و فرناز) از ادامه اين سفر محروم هستند. بحث بين بچه ها در مي گيرد. هيچ کدام از ما پيش از اين به مسئله فکر نکرده ايم. تصميم گيري چندان ساده نيست. ادامه سفر بدون دوستانمان دشوار است. نگراني براي دوستانمان سفر را برايمان تلخ خواهد کرد واز طرف ديگر، بازجوها مي گويند، ادامه سفر، ما را با مشکلات قضايي روبرو خواهد کرد.

بالاخره تصميم مي گيريم که از ادمه سفر منصرف شويم. يکي از ماموران امنيتي مي آيد و توضيح مي دهد که از نظر قانوني ما ممنوع الخروج نيستيم و مي توانيم سوار هواپيما شويم ولي در بازگشت بايد پاسخگو باشيم. از ما مي خواهد که در ورقه اي تمايل شخصي خود را به انصراف از سفر اعلام کنيم. در برگه، انصراف خود از سفر را اعلام مي کنم ولي از ميل شخصي حرفي به ميان نمي آورم. بعد از مدتي مريم حسين خواه را صدا مي کنند، بعد گلناز و هم زمان زهره را نيز صدا مي کنند. فخري مي خواهد سيگار بکشد. اجازه مي دهند. با چند تا از بچه ها به دستشويي مي رويم، البته براي دستشويي رفتن هم بايد کسب تکليف کرد. ديگر، بچه ها را با نام صدا نمي کنند. اول فخري را مي برند. و بعد به ما مي گويند کسي که بيشتر عجله دارد، با بازجو برود. نگاهي به بچه ها مي کنم و با بازجو وارد اتاق کناري مي شوم. بازجو فرمي به من مي دهد. مشخصات شخصي را خواسته اند. تاريخ تولد، نام پدر، شماره شناسنامه، محل تولد، ميزان تحصيلات، وضعيت تاهل و فرم و شکل مو و بيني و قد و ... انگار که کار آن ها را هم ما بايد انجام دهيم!

در فرم از اعضاي خانواده پرسيد ه اند. و علت و مکان دستگيري را از ما سوال کرده اند. به بازجو مي گويم که اين قسمت را شما بايد پرکنيد.
بازجو ورقه را از من مي گيرد. به اطلاعات آن نگاهي مي اندازد. از من در مورد مکان تولدم(دشتستان) مي پرسد و اين که دشتستان به کدام استان کشور تعلق دارد؟ به او مي گويم، اطلاعات جغرافيايي اش ضعيف است و دشتستان در استان بوشهر واقع است.

به سن پدر و مادرم نگاهي مي اندازد و مي گويد، سن واقعي مادرم نمي تواند اين طور باشد، چرا که در قديم زن و شوهرها با هم اختلاف سني داشته اند. به او مي گويم، سن هر دو واقعي است و هردو 77 ساله هستند. از او مي پرسم آيا از اين که پدر من همسري جوان تر ندارد، ناراحت است؟

از مهريه ام مي پرسد. به او مي گويم مهريه ام يک جلد قرآن، يک جلد حافظ و چند شاخه گل است.
مي گويد: در اين صورت به جاي حقوق زنان، بايد از حقوق مردان دفاع کنم. مي گويم: برابري زن و مرد به نفع هر دو جنس است.

روي ورقه سفيدي، سوال‎هايش را مي نويسد. اولين سوال از من مي خواهد كه بيوگرافي ام را شرح دهم. از او مي پرسم، مگر نه اين که در فرمي که اول به من داده است، همه اطلاعات درخواست شده است. بيوگرافي نوشتن يعني چه؟

بيوگرافي ام را مي نويسم. اينکه 34 سال دارم. در سال 1376 ازدواج کرده ام. دبيرستانم را در بوشهر تمام کرده ام. ليسانسم و فوق ليسانسم را از فلان دانشگاه گرفته ام و دوره دكتراي جامعه‎ شناسي را هم اكنون دارم مي‎گذارم و سپس توضيح مي‎دهم تا کنون چه کار هايي کرده ام.

مي گويد که از نظر او ليسانس و فوق ليسانس، يعني سواد خواندن و نوشتن. مي گويم، خوشحالم که در کشور من داشتن فوق ليسانس سواد خواندن و نوشتن محسوب مي شود.

از فعاليت هاي اجتماعي و سياسي ام مي پرسد و اينکه با چه افرادي تاکنون همكاري کرده ام؟ مي گويم که از کودکي تبعيض بين دختر و پسر را حس کرده ام. به برابري زن و مرد معتقدم و با هرکس که به برابري معتقد باشد،مي توانم کار کنم. مي گويم که مسئله زنان براي من ايدئولوژيک نيست و از هر تريبوني براي عمومي کردن مسئله برابري مي توان استفاده کرد. مي گويم که در مورد ديگران نمي توانم بنويسم، چون نوشتن از ديگران را كار غير اخلاقي مي‎ دانم.

مي گويد که از شما نخواستيم که در مورد ديگران بنويسيد. من هم به او سوال را يادآوري مي کنم.
او همچينن از سايت شهرزاد نيوز مي پرسد، اين که چگونه به اين سفر دعوت شده ايم و از انگيزه هاي دعوت کنندگان سوال مي‎كند.

مي گويد که با بخشي از مطالبات ما موافق است. و لي کساني هستند که مي خواهند از مطالبات ما ”سوء استفاده“ کنند. همان داستان هميشگي سوء استفاده دشمن از ما!

مي گويد به تعامل اعتقاد دارد و مي خواهد که در فرصت هاي ديگر با ما تعامل داشته باشد. مي گويد که اگر مايل باشم، با ما تماس مي گيرد تا در لابي يک هتل و يا جاي ديگر، با هم گفتگو کنيم. مي گويم که مايل به اين كار نيستم. به او مي گويم که اگر سايت هاي ما را فيلتر نکنند، مي توانند از نظرات ما به‎ راحتي با خبر شوند. مي گويم، تعامل و گفتگو در يک رابطه‎ي برابر ممکن است اما رابطه ما نابرابر است. مي گويد :چرا نابرابر است. مي گويم : من اين طرف ميز هستم و شما آن طرف ميز. مي گويد من مي توانم به اين طرف ميز بيايم. مي گويم: منظور من شکل صوري رابطه نيست. مناسبات نابرابر است.

سوال هاي ديگري مي پرسد. سعي مي کنم با او وارد بحث درباره حقوق زنان بشوم و از اهداف كمپين يك ميليون امضاء دفاع كنم. با اينکه مايل به بحث بر سر حقوق زنان نيست ولي پافشاري مي كنم و از حقوق زنان مي گويم. از انتقادهايم به شرايط حاضر مي گويم. او ايران را بسيار امن مي داند، من اما از تجارب شخصي ام و حس ناامني ام در مملكت ام مي گويم.

بازجويي تمام مي شود. مرا به طبقه بالا همراهي مي کند. در آن جا مردان ديگري حضور دارند و در اطاقي، بازجويي از نرگس طيبات ادامه دارد. از من مي خواهند که چمدانم را به آنها نشان دهم. چمدانم را مي گردند. از اين که يک مرد غريبه چمدانم را بگردد و لباس هاي زير و نوار بهداشتيم را ببيند، حس خوبي ندارم. به او مي گويم کمي حيا داشته باشد. کتاب ها و کلاسورم برايشان مسئله ساز است. مي خواهند آن ها را نگاه دارند. مي گويم که بازجوي من مي داند که من دانشجو هستم و کتاب هاي درسي ام را به همراه دارم. به بازجويم زنگ مي زنند. او مي گويد که ايرادي ندارد و مي توانم کتاب ها و جزو ه هايم را نگاه دارم. چمدانم را مي بندم. به اتاقي مي روم که شبيه نمازخانه است. تلويزيوني در اتاق وجود دارد که در حال پخش عزاداري است. براي نشستن بر روي چند مبلي که در اتاق وجود دارد، بايد کفش هايم را بيرون بياورم. بيشتر بچه ها در اتاق هستند. با هم صحبت مي کنيم. بچه ها نگران هستند. نگران طلعت و فرناز و منصوره.

بعد از نيم ساعت دوباره مرا صدا مي کنند. مي خواهند دوباره وسايلم را بگردند. به مرد مي گويم در قرن 21 كه نمونه هاي همه اين كتاب ها و جزوات در اينترنت و همه جا يافت مي شود هنوز برايشان کتاب و جزوه مسئله ساز است؟ کتاب هايم را مي خواهد نگاه دارد. کتاب هاي به زبان فرانسه که تهيه اش در ايران چندان آسان نيست. عنوان کتاب را برايش ترجمه مي کنم. «زنان، جنسيت و جامعه» . مي پرسد، اين کتاب به فارسي ترجمه شده است. مي گويم که کتاب در سال 2005 منتشر شده است و تاکنون ترجمه نشده است. راستي اگر چنين کتابي به اين سرعت در کشورمن ترجمه مي شد که جهان سومي نبوديم.

به يک سي دي برنامه حساس شده اند. مي گويم که سي دي برنامه است و حاوي مطالب خاصي نيست. جلوي مرد، همه وسايل کيفم را به بيرون مي ريزم. حس خوبي ندارم. گشتن من راضي اش نمي کند. همکار زنش را صدا مي کند. بايد منتظر زن باقي بمانيم. بعد از 10 دقيقه زن مي رسد. لباس سبزنيروي انتظامي زير چادرش پوشيده است. تمام وسايلم را با دقت مي گردد. دفترچه، کتاب، جزوه، کارت هاي سايت کمپين، دفترچه هاي کمپين، قرص، باطري، سي دي و غيره را به کناري مي گذارد و لباس هايم را به کناري. حتي سر خميردندان را بر مي دارد. به او مي گويم آقايان در کيف من به دنبال مواد مخدر نيستند. آن ها به دنبال نوشته هستند.مي گويد وظيفه اش را انجام مي دهد.
همه تنم را مي گردد. در حالي که دامنم را بالا زده است. همکار مردش بدون در زدن، در را باز مي کند. سرش جيغ ميکشم و مي گويم، مثلا شما مسلمان هستيد.

وسايل مشکوک را به بيرون مي برند، تمام مدت در حال اعتراض هستم و با آن‎ها صحبت مي‎ كنم. کتاب هايم را مي خواهم. بالاخره وسايلم را به جز سي دي بر مي گردانند. خوشحال مي شوم. متوجه نمي شوم که چه چيزهايي را از ميان آن ها برداشته اند. ولي شب متوجه مي شوم که دست نوشته هايم نيست.

سي دي را براي بررسي بيشتر، نگاه داشته اند. مي گويم سي دي را نمي خواهم. مي توانم مثل آن را دوباره بخرم. مي گويم شما به ما ضرر هنگفتي زده ايد و اين هم رويش.

در تمام مدت، برخورد چماق و هويج را هم زمان مي بينم. به شکلي کليشه اي يکي نقش بازجوي مهربان و ديگري نقش بازجوي خشن را بازي مي کنند. بچه ها نگران ضرر و خسارت هاي مالي هستند. برخي از ما دانشجوييم و پرداخت پول بليت و عوارض خروج، به گرده امان سنگيني مي کند. ولي هر بار که از نحوه جبران ضررهايمان مي پرسيم، جواب هاي سربالا مي دهند.در آخر همه بچه ها در اتاق جمع شده اند. بازجوي من مي خواهد با همه صحبت کند. او مي گويد که مطالبات ما بر حق است و با بخشي از آن ها موافق است؛ اما کساني هستند که مي خواهند از ما سوء استفاده کنند. مي گويد که ما با شرکت در اين کارگاه ها، آب به آسياب دشمن مي ريزيم.

حرف هايش آنقدر کليشه اي است که حوصله بحث کردن نداريم. اگر مطالبات ما به خصوص خواسته هاي مان در كمپين يك ميليون امضاء واقعا برحق است آيا طرح آن ها در جامعه آب به آسياب دشمن مي ريزد يا نقض و پايمال كردن آن ها؟

به بازجو مي گويم که امروز معناي تعامل را ياد گرفتم. مي گويم که چرا دوباره کيف مرا گشتند، مگر شما نگفته بوديد، که مي توانم وسايلم را داشته باشم. مي گويد که مي توانستم به او زنگ بزنم.
مي گويم که در اين جا يکي نقش هويج را بازي مي کند و يکي چماق، و هويج و چماق را به بچه هاي ديگر نشان مي دهم.

بالاخره کار ما آن جا تمام مي شود.ساعت 2 در محوطه فرودگاه مي فهميم که بچه ها دستگير شده اند. خانه هايشان مورد بازرسي قرار گرفته، كليه ي وسايل شخصي شان ضبط شده و به بند 209 اوين منتقل شده اند... روز سختي را در پيش داريم.

وقتي به روزي که پشت سر گذاشته ايم نگاه مي کنم، مي بينم که مهمترين مسئله در مواجهه با چنين وضعيتي، حفظ خونسردي است. ما خطايي مرتکب نشده ايم. سفر به خارج از کشور و شرکت در يک کارگاه آموزش روزنامه نگاري، عملي مجرمانه نيست. مهمترين مسئله حفظ خونسردي و دادن روحيه به همديگر است. در چنين شرايطي با دادن شجاعت به يکديگر مي توانيم هم روحيه جمع را بالا ببريم و هم در شرايط آرامتر به بحث بپردازيم. تجربه خوبي براي همه ما بود.
ما مي دانيم که برحقيم، خواسته هاي مان براي كسب حقوق برابر، و تلاش دسته جمعي مان در كمپين يك ميليون امضاء بر حق است و كارهاي فرهنگي در مركز فرهنگي همه كارهايي است كه عاشقانه انجام مي دهيم و همه زندگي مان شده است، خطايي مرتکب نشده ايم و در شرايط امروز ايران آنها نمي توانند ما را يکسره نفي کنند. تجربه به من مي گويد كه بايد وارد بحث شد. از حقانيت خود دفاع کرد و به آن ها نشان داد که ما مي توانيم از فعاليت هايمان دفاع کنيم. چون به خلاف تهمت بازجوها ما بچه هاي خردسال يا آدم هاي ساده لوحي نيستيم که بتوان از ما سوءاستفاده کرد. سفر به هند، در چارچوب برنامه هاي ما براي آشنايي با جنبش جهاني زنان است. ما مي خواهيم از زنان فعال و حق طلب در ديگر نقاط دنيا بياموزيم، ارتباط هاي داخلي و بين المللي مان را گسترش دهيم و آن را اتفاقا حق فردي و جمعي خود مي دانيم.

من از ادامه سفر منصرف شدم اما رفتن به اين سفر را حق خود مي دانم. امکان شرکت در چنين سفرهايي نه تنها يک حق فردي است، بلکه براي ما روزنه اي برا ي ارتباط با جنبش جهاني زنان است. وظيفه ما فعالان جنبش زنان، انگيزه يابي فعالان ديگر در ايران يا همتايان مان در كشورهاي ديگر در مبارزه با مردسالاري نيست. مردسالاري بسيار گسترده است و مبارزه با آن به تلاش هر چه بيشتر افراد، نياز دارد.در مبارزه براي حقوق زنان، خط قرمز من، حفظ منافع زنان است. گرچه در شرايط متفاوت، مجبور به اتخاذ روش هاي متفاوت برا ي حفظ اين منافع هستيم. زيرا توان و انرژي ما محدود است و اولويت هاي مشخص هم داريم. بنابراين اگر از سفر منصرف شدم، براي اين است که نمي دانستم وقتي برمي گرديم آيا توان کافي براي مواجهه با فشارهاي احتمالي و بازجويي هاي بيشتر را داريم يا نه، ولي در درست بودن انتخابي که کرده بودم، شکي نداشتم.
http://www.herlandmag.net/weblog/