Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

در دفاع از زندگي كبري و در آستانه عدليه!! / آتوسا نيك انديش

در دلم غوغايي بپا بود. ٢٢ خرداد را با آن حمله هاي وحشيانه به خاطر مياوردم و هراس دوباره از آنچه كه پيش رو داريم و بر سرمان خواهند آورد آزارم ميداد.

اما ته دلم شور و اشتياقي بپا بود از اينكه انسانهايي را خواهم ديد كه يكبار ديگر و اين بار براي دفاع از زندگي انساني، براي رهايي كبرا و كبراها، دستانشان را به هم ميفشارند. در اين افكار غوطه ور بودم كه تاكسي توقف كرد و من ميبايست پياده شوم. به ناگاه همان واقعيت تلخ هميشگي رشته افكار شيرينم را بريد. سرتاسر منطقه را پليس هاي مسلح و باتون به دست اشغال كرده بودند. در تاكسي را تا نيمه باز كرده بودم كه يك لباس شخصي جلو پريد و در را برويم بست: "خواهر" اجازه پياده شدن نداري اينجا مانوري در جريان است!!
راننده بناچار به سمت جلو ادامه داد. حالا ديگر به علت خلوتي خيابان و كمي ترافيك پي برده بودم. بناچار چند خيابان جلوتر پياده شدم و پياده به سمت وزارت دادگستري راه افتادم.
سيل مامورين را ميديم كه با سلاحهاي رنگارنگ و پيدا و پنهانشان آمده بودند كه بگويند اعدام كبراها زهر چشم و درس عبرت و سلاح كاراي ماست و اينگونه است كه حكومت زور و تزويرمان پابرجاست!
هر چه به طرف "عدليه" نزديكتر ميشدم تعداد لباس شخصيها و نيروهاي مسلح بيشتر ميشد. مثل مور و ملخ آنجا ريخته بودند و هر رهگذري را تا چند صد متري ميپاييدند. تا چند خيابان آنورتر از محل تجمع هر دو نفري را تعقيب ميكردند و گيرميانداختند و بازخواست ميكردند. كمي دورتر از نيروهاي سركوب كه سدي بين "عدليه" و مردم ايجاد كرده بودند تني چند از فعالين زنان و كودكان و دفاع از زندانيان سياسي را ميشد ديد كه با چشمان نگران منتظر بودند خيليهاشان از چند روز قبل و طبق معمول مورد تهديدات تلفني و غيره قرار گرفته بودند. خيليهاي ديگر از رهگذر و شركت كننده در گوشه و كنار ميايستاند و به ما روحيه ميدادند. ميگفتند مهم اين بود كه حركتتان را به اينها نشان دهيد، نا اميد نشويد و...
خيليهامان انجا مانديم تا ساعت ۵ و نيم و سپس متفرق شديم.
... طشاثسا
و اين بود داستان اين بار ما...
اما هنوز دير نشده. شايد هنوز بشود براي نجات كبري و ديگراني كه در انتظار مرگ لحظات را سپري ميكنند كاري كرد. حتما ميشود. ميدانم كه روزي را خواهيم ديد كه ديگر جان انسانها را به نام قانون نخواهند گرفت. به اميد آنروز

٢٨ شهريور ٨۵