Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

به سوگ عزیزی که قربانی فقدان "اگر"ها شد / ناهید جعفری

تقدیم به خواهرم ملیحه،
که تا ابد شریک درد جانگدازش خواهم بود
اطرافیان می گویند: "سرنوشتش این بوده"، "خدا گلچین می کند"، "اگر اینطور نمی شد حتما اتفاق بدتری برایش می افتاد و زجر می کشید"
****

خیلی سخته در مورد کسی بنویسی که از دست دادنش را باور نداری. کسی که عاشق زندگی بود، کسی که روابط عاطفی اش زبانزد همه بود. کسی که چنان شکیبا و صبورانه به درددل هایم گوش می کرد و آرامم می کرد که گویی در عنفوان جوانی، تجربه ی سال ها زندگی را پشت سر گداشته بود. کسی که روزهای جمعه اش را در کوه های اطراف تهران می گذراند تا در ضمن اینکه از هوای آلوده ی شهر دور باشد، به جمع آوری زباله هایی که خواسته و ناخواسته در سرتاسر هفته از دست من و شما و ما به زمین می افتد و ما بی توجه از کنارش می گذریم، بپردازد. کسی که بعد از فارغ التحصیل شدنش از دانشگاه و اخذ مدرک مهندسی در رشته ی متالوژی، ماه ها به دنبال کاری که با رشته ی تحصیل اش ارتباط داشته باشد، گشت تا بالاخره در فروردین 85 به استخدام شرکتی درآمد که داشتن مدرک بازرسی جوش ضروری بود و خوشبختانه او در طول مدتی که به دنبال کار بود این آموزش را دیده و دوره ی کلاس های آن را با صرف هزینه های زیاد گذرانده بود و مدرک آن را داشت.
جوان 24 ساله ای که 3 ماه بیشتر نبود که برنامه ها و آرزوهای آینده اش را اولویت بندی می کرد. برای زندگی آینده اش کلی برنامه و ایده داشت، نه تنها برای خودش، که برای خواهر، مادر و پدرش. که همگی در چشم برهم زدنی نقش بر آب شد. یک ماه از رفتنش می گذرد و هنوز باور نمی کنم که هیچ باز نخواهد گشت. هیچ مرا آرام نخواهد کرد. و هیچ ....
اطرافیان می گویند: "سرنوشتش این بوده"، "خدا گلچین می کند"، "اگر اینطور نمی شد حتما اتفاق بدتری برایش می افتاد و زجر می کشید" ، " خدا را شکر کن که بقیه مسافران (پسر من و پسر برادرم) نمردند وگرنه می بایست برای سه نفر عزاداری می کردی" و یا ".......
ولی آیا واقعا سرنوشت او و تمام کسانی که در جاده های ناامن این کشور از دست می روند (که عموما بی تقصیر هم هستند)، از بدو تولد روی پیشانی آنها نوشته است؟
مگر نه اینکه خدا عادل و رحمان و رحیم است؟ مگر نه اینکه خدا بندگان خود را دوست می دارد و آنها را از قضا و بلا در امان نگه می دارد؟
پس این چه عدالت و رحمانیت است که هر روز و هر ساعت شاهد از دست رفتن عزیزی باشیم و به سوگ بنشینیم و شاهد متلاشی شدن خانواده ای.
به گمان من اینها همه برای تسکین درد از دست دادن است. برای اعتراض نکردن به نداشته هایمان. برای ندادن آموزشهای به موقع و درست. برای نادیده گرفته شدن جان انسانها. و بالاخره تقصیر را به گردن "دست تقدیر و سرنوشت" انداختن.
راستی اگر جاده ها ایمن باشند، اگر وزارت راه به موقع جاده ها را عریض کند و قبل از هرچیز به فکر تعمیر و بازسازی جاده ها باشد و در جاهایی که لازم است حفاظ بزند ، اگر راهنمایی و رانندگی و پلیس راه از علائم هشدار دهنده، بیشتر و بهتر استفاده کنند، اگر تمهیداتی برای رعایت کردن سرعت مجاز اتخاذ شود، اگر تولید کننده های اتوموبیل ها به جای افتخار داشتن به شتاب بیشتر موتور به تعبیه کیسه های هوا و رعایت ایمنی سرنشینان افتخار می کردند. اگر دولت برای تأمین زندگی همه ی اقشار جامعه و معیشت آنها برنامه ی درست و حسابی داشت؛ راننده ی مسافربر خواب به چشمش حرام می شد و مسافرانش را به سلامت به مقصد می رساند، اگر وزارت آموزش عالی برنامه¬ی درستی داشت و هیچ دانشجویی مجبور نبود این جاده¬های پرخطر را طی کند تا به دانشگاه یا منزل خود برود مگر به انتخاب خود، اگر.... و هزاران اگر دیگر.
که برای هزاران انسان بخصوص جوان ها این سرنوشت ها رقم نخواهد خورد و مطمئنا تقدیرشان چنین نخواهد بود که مادرانی به عزای فرزندانشان بنشینند که سال های سال زیر فشارهای اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خرد شده اند و با تحمل سختی های بسیار زیاد کودکان شان را به نوجوانی و نوجوانشان را به جوانی رسانده اند و حیرتا که جوانانشان در این جامعه نه تنها امنیت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ندارند بلکه از امنیت جانی هم برخوردار نیستند.
روزی به زنی که هر شب از شوهرش کتک می خورد و به خاطر بچه هایش آن وضعیت را تحمل می کرد گفتم: خانم عزیز چرا به پلیس شکایت نمی کنی؟ او گفت: آخه پلیسی که خودش زن ها رو کتک می زنه مطمئن باش زن خودش هم وضعیت بهتر از من نداره!
حکایت مسئولینی هم که قرار است برای جوانان "برنامه ریزی" کنند از همین دست است! چرا که برای آنها مسأله ی همه ی جوانان اصل نیست بلکه تعداد خیلی کمی از جوانانی که در استخدام نهادهای خودی هستند در این برنامه ریزی قرار دارند.
سرکوب حرکت های مردم، بخصوص جوانان در این چند سال اخیر مبین این ادعاست. سرکوب دانشجویان کوی دانشگاه، سرکوب تجمع دانشجویان دانشگاه شریف در اعتراضشان به دفن شهدا در محیط دانشگاه – که در پی آن بی هیچ ابایی نوشتند و گفتند که عده ای از دختران تن فروش به همراه فاسقانشان اقدام به تجمع کرده بودند - ، سرکوب دانشجویان دانشگاه امیرکبیر و تهران و بالاخره هر گونه جنبش دانشجویی.
سرکوب زنان و دختران جوان در روز جهانی زن در پارک دانشجو و همینطور سرکوب زنان ومردان و جوانان در 22 خرداد 85 روز جنبش حقوقی زنان ایران در میدان 7 تیر نشانه دیگری از بارزترین شکل برنامه ریزی از سوی مسئولین نیروی انتظامی بود که به نمایش گذاشته شد. صدها تن از زنان و جوانان شرکت کننده در این تجمع مسالمت آمیز مورد ضرب و شتم پلیس با انواع و اقسام ابزارهای سرکوب قرار گرفتند. پلیس با بی رحمی تمام فریادهای حق طلبانه ی زنان و جوانان را با باتوم و گاز اشک آور و اسپری فلفل جواب داد و بسیاری از آنها را روی زمین کشاند و دستگیر کرد و به زندان انداخت.
و الحق که یکی از بهترین "تدابیر" اتخاذ شده از سوی مسئولین، همانا گماردن نیروهای پلیس زن برای سرکوب بیشتر این تجمع بود. چرا که در سرکوب 8 مارس پلیس نمی توانست به دلایل شرعی دست به زنها بزند در نتیجه فقط با باتوم و باتوم برقی و لگد زدن "از خودش دفاع می کرد!!!" ولی در 22 خرداد در میدان 7 تیر نیروی انتظامی با استفاده از زنان پلیس دیگر تنها ابزار (باتوم و باتوم برقی) نبود که به کمک گرفت بلکه توسط "گاز گرفتن"، "نیشگون گرفتن"، "لگد زدن"، "هل دادن"، "حرفهای رکیک زدن" هم "از خودش دفاع کرد!!!"
بهرحال مسئولین نه فقط از "تدبیر" لبخند زدن های مشمئز کننده و مردم فریب استفاده می کنند بلکه آنها به تمام کارهای غیرقانونی و غیرانسانی خود جنبه قانونی می دهند و می گویند: در تجمع 22 خرداد در میدان 7 تیر پلیس از خودش دفاع کرده!!!.
هیچ بعید نیست که مسئولین نهادهای دیگر جامعه نیز به انواع دیگر این دستاویزهای قانونی! و بعضا شرعی، عرفی و سنتی متصل نباشند. مطمئنا آنها برای گریختن از محکومیت و تبرئه کرن خودشان از انتقادها و حق طلبی های مردم، از این دستاویزها بسیار استفاده می کنند تا به جای متهم بودن، اتهام بزنند.
هیچ بعید نیست که وزارت راه هم از همین دستاویزها استفاده کند برای فرار از آمار وحشتناک تصادفات جاده ای در ایران.
به هرحال، خودخواهانه ترین آرزوی زندگی ام (چرا که برای کسان دیگر شاید بهترین روز بوده) را می توانم اینطور بگویم: ای کاش 15 خرداد 85 ، ساعت 1 بعدازظهر زمان متوقف می شد و بعد از تحولی بنیادین و اساسی در جهت بهبود زندگی، قوانین و آگاهی همه ی ما به مسئولیت های فردی و اجتماعی و همینطور اندیشیدن مسئولین و دولتمردان به تدابیری چون رفاه، آزادی فردی و اجتماعی برای همه ی مردم و بخصوص جوان ها، ایجاد امنیت شغلی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و بالاخره زندگی بهتر برای همه، "دوباره زندگی جاری می شد".
متأسفانه زمان متوقف نشد چرا که همیشه "زندگی جاریست" و این حادثه ی تلخ اتفاق افتاد و ما به سوگ کسی نشستیم که قربانی فقدان "اگر"ها شد و جوانی، مهربانی و در نهایت زندگی اش ، بی هیچ لذتی و بهره ای تمام شد و خاطراتش تا ابد زنده خواهد ماند.
سروش عزیزم همیشه به یادت هستیم

زنستان