Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

اکبرمحمدی یاردبستانیمان را کشتند! / دیبا علیخانی

با شنیدن خبر کشتن تو صبح امروز که برای من و دوستانم تکان دهنده بود بغضی قدیمی در گلویم ترکید ، پاهایم رمق نداشت ، نمی توانستم باور کنم .


در تمام دورانی که در سیاه چالها بودی چهره ی نازنینت در جلو دانشگاه تهران با آن چشمهایی که به قامت تاریخ ستم بر بشرغم داشت ، مرا با گذشته ام پیوند میداد و ادامه راه را برایم هموار میکرد و به خاطر می آوردم دوران سیاهی که در کوچه های خاک الود شهرهای ایران من و تو بزرگ شدیم ، به امید دنیای بهتر شب وروز کتابهای درسی را ورق میزدیم و به روزی می اندیشیدیم که آن طرف دربهای دانشگاه تهران چه غوغایی است و ما چگونه می توانیم زندگی در خور بشر را برای همنوعانمان رقم بزنیم .

با این امید ما روز به روز قد می کشیدیم هیچگاه فکر نمی کردیم آن طرف درب دانشگاه تهران رباطهایی منتظر ما هستند که هرآرزوی تازه را بخشکانند . به ازای هر آرزوی تازه یک بار کارت دانشجویی ات سوراخ می شد و ما بیمی نداشتیم از سوراخ شدن کارتهایمان ، آخر یک عالم آرزوی تازه داشتیم آرزوهایی که به پدر و مادرخسته ات وعده ی تحقق شان را داده بودی و عهدی که با مادرم بسته بودم که زندگیش را من تکرار نکنم .

درب دانشگاه به رویمان گشوده شد بوی باروت و خون18تیر سال 78 هنوز بخشی از زندگی ماست . بعد آن هر کدام از ما به گوشه ای از ایران پرت شدیم و باید تسلیم روزمره گی نمی شدیم، کار، مبارزه ، کار، مبارزه ، شاید تو فکر کردی ما فراموشت کردیم . در تمام دورانی که وجود نازنینت از ما دور بود، تو و آرمانهای بلندت با ما بود این را نوع زندگیمان شاهدی بر ادعاست .

هرگز نمی شد تو را و منوچهرمحمدی را وناصر زرافشان را و اسانلو را و بسیاری نامهای دیگر راکه بنا بر منافع ها و دادو ستدهای فرقه ای تکرار نشدند اما در سیاه چالها در کنارت بودند فراموش کرد .

اخر تو فقط اکبرمحمدی نبودی دستهای تو رهبران بی غل و غش و فروتن ما بودند که در اوج دوران سیاهی پرچم آزادیخواهی و نو اندیشی و برابری طلبی را بلند کردند و تو تا آخر لحظه های حیاتت به راهت وفادار ماندی .

اما کاش میدانستی که مثل تو چقدر کم اند و بی نظیر و جنبش ما چقدر به وجودت نیاز دارد و کاش می دانستی که مادرانی مثل مادر تو چقدر کم اند و شایان ستایش و بزرگی ، که در مصاحبه هایش فقط جگرگوشه اش را نمی بیند و خواهان آزادی تمام در بندان سیاسی است .

آری تو فقط اکبر محمدی تنها زندانی مادرت نبودی مادرت اکبر محمدی هایش در زندان بودند ، نمیدانم شاید آنقدر این زمانه برایت هولناک بود و زمختی این هولناکی قلب دریاییت را آزرده بود که این گونه انتخاب کردی و ما را تنها گذاشتی و چقدر از این به بعد راه سخت تر است گرچه افقها روشن .

این خبر دردناک مرا دوباره با خود به اعماق گذشته برد، گذشته ای که بر گردن عشق و آزادی زنجیر کشیدند و آینده ی تو را و ما را امتداد پوسیده و خشن این زنجیر رقم میزد و تو سر فرازانه بر نبض حیات آن گذشته حقیر خط بطلان کشیدی .

پس به سان انسانی بزرگ و والا با آرمانهایی خالی از هر چه تصور پست بر بلندترین قله تاریخ رهایی بشر خواهی درخشید و سعادت بر ما که هم نسلان تو بودیم و نمی گذاریم تاریخ وارونه ، بر مزار آرزوهایمان ضریح های طلایی دروغین بسازد. باشد و تا دست یافتن به آمالهایمان تو با تک تک سلولهایمان ، با ما نفس خواهی کشید وجاودانه زندگیت مظهر توانایی بشر برای تغییر سرنوشت خویش خواهد بود .

دیبا علیخانی – دبیر جامعه حمایت از زنان

9/5/85