Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

آن صدا که در همه جا دائم در پرواز است / مینا زرین

رفیق مادر شایگان ( سعیدی ) زنی که بخاطر خود و موقعیت سازمانی اش و انعکاس خشم فرو خورده زحمتکشان در زمستان سا ل 52 دستگیر و با یک بازجوئی طولانی و طاقت فرسا و بردبار و شرافتمندانه فصل دیگری از زندگیش را آغاز کرد .

وقتی خود را برای مراسم ٌ یاد یاران یاد باد ٌ آماده می کردم ، برای تجلیل از زنی به ها نور می رفتم که نه فقط برای یک سنت تقدیر و تجلیل و یا تعارف و رو در واسی قرار گیرم بلکه برای تجلیل بخشی از جنبشی می رفتم که مادر شایگان نه بعنوان مادر خوب و فداکار بلکه زنی که در سالهای ترس و وحشت و دروغ و جنایت دوران پیشین نه صرف مبارزه و اعتراض های نیروهای روشنفکری بلکه بعنوان زن زحمتکش و کارگری که در دوران سیاه شاهنشاهی مبارزه همه جانبه را به عهده گرفته بود.

و همچنین بعنوان زنی که نا برابری و محرومیت وحشتناک را در جامعه درک و مرد پاسبان و مست اش را
از خانه بیرون و با بدست گرفتن سکان کشتی خود ، سرپرستی فرزندانش را به عهده گرفته بود و چه زیبا موقعیت و روش خود را برای انقیاد و بردگی تشخیص و به مبارزه طبقاتی روی آورده بود.

زنی بلند قامت و استوار ،با جذبه ، مهربان و دلنشین و صدائی گیرا و با لهجه شیرین ترکی اش ( آذری ) حال و هوای سا ل 50 و چگونکی ارتباط و رشد خود را با دید ی پیگیر و با فروتنی موقعیت خود را به حاضرین منتقل می کرد و نکته جالب ، زنده بودن طرح بود . رفیق مادر در فرصت بدست آمده سعی کرد اهداف مبارزه ، هوشیاری انقلابی ، با مردم در آمیختن و آموزش های آگاهی یابنده و در نهایت با افتخار از رفقای کوچک که در پیشرفت جنبش کمونیستی نقش داشتند یاد کند و چه زیبا که درود مادر نه فقط برای رزمندکان فدائی بلکه درود خود را برای تمامی انقلابیون فرستاد که برای رهایی مردم و خفقان و دیکتاتوری مبارزه می کنند.

رفیق مادر شایگان ( سعیدی ) زنی که بخاطر خود و موقعیت سازمانی اش و انعکاس خشم فرو خورده زحمتکشان در زمستان سا ل 52 دستگیر و با یک بازجوئی طولانی و طاقت فرسا و بردبار و شرافتمندانه فصل دیگری از زندگیش را آغاز کرد .

فقدان تجربه در دوران بازجوئی و شکنجه اش کمتر دید ه می شود و به جرات می توان اظهار داشت که با ترفنده ها و ایده ها توانسته بود سیستم اطلاعاتی شاه ( ساواک ) را به بازی و سخره گیرد. زنی که با تعلق خالصانه و مخالصانه اش به یک جنبش در آمیخته و با فرزندان خود که چه زیبا آنان را رفقای خود می داند بر علیه دیکتاتوری و اختناق حاکمیت موجود راهی آ گاهانه را آغاز و به آن در می آمیزد .

شور انقلابی و از خود گذشتگی که حاصل رنج و مشقتی بود که او نه فقط در کتابها بلکه در میان مردم و بطن جامعه یگانه و همدرد شده بود. و در همین حین وقتی گوشه ایی از بازجویئش را می خواندم و همینطوری گوشه ای از آن را در جلسه می شنیدیم ، قلبم به تپش افتاد .

گوئی بازجوئی های سال 60 و شبیخونهای شبانه بخاطرم می آمد که همه جا را برایمان زندان ساخته بودند، اصطبل ها و فروشگاههای بزرگ، زیرزمین وزارتخانه ها ، سرباز خانه ها و حتی خانه های شخصی را به عرصه تاخت و تاز و بازجوئی تبدیل کرده بودند و شیر زنان و کوه مردان را با وحشیگری هر چه تمامتر این فرزندان زحمتکش سرزمینی به نام ایران را شکنجه می کرد ند و زنان که نیمی از نیروی اجتماعی در نقشهای زن به عنوان زندانی و دستگیر شده بخاطر خود و فعالیتها یش ، مادر به عنوان همدستی برای فرار و دستگیر نشد ن فرزندانش ، همسر و خواهر به عنوان طعمه و تحت کنترل داشتن و همینطور شناسائی جا و مکان فرد فراری .
پس به این ترتیب این نیمه جنسی بنام دختر ، همسر ، خواهر ، مادر ، دوست و رفیق دستگیر و برای گرفتن اطلاعات ، تفتیش عقاید و در هم شکستن او و تبدیل اش به انسانی فرودست و بی ارزش تحقیر و شکنجه می کرد ند.

دلم می خواهد از اوراق گلگون و از آرشیو انباشته مادران حماسه ساز سال 60 که لباسهای به خون آ غشته و وسایل فرزندانشان را از د ژ خیمان تحویل گرفتند و با مجبور کردن رژیم جنایت جمهوری اسلامی پول گلوله را برای اعدام سربلند فرزندانشان پرداختند.این انسانهای زمینی که اسمشان مادر بود در پی فرزندانشان گورستانهای ایران را زیر پا گذاشتند و لحظه ایی به خستگی از پا ننشستند.
و مادرانی که خاک خاوران را با دست های خشمگین خود شخم زده و پستان ها یشان را در خاک سرد و تازه کاشتند و شبانه با تن هایشان ، همان تن هایی که عصاره وجود خود را به فرزندان داده بودند ، خاک را شکفتند تا به پیکر ها و لباس های آنها برسند. به مادرانی که خنده دیگر سینه ها یشان را نلرزاند و با زمزمه مادرانه شان شمع ها روشن شد، عکس ها در قا ب ها جا گرفت و گلدانها در هر قطعه ای خاکی ، نشانی از قبری شد و مادران بیاد آوردند که چگونه دستهای کوچک و بی توان به گردن و سینه هایشان نوازش رفت ولی اکنون از پستانهای مادران به جای شیر، خون بر خاک خاوران فوران می کند.

دلم می خواهد قصه دختران و زنانی را بگویم که انرژی بخش و قدرت دهنده راهم بودند ، دختری که در سلولهای مرگ تدریجی انفرادیهای گوهردشت در اعتصاب غذا بسر می برد و پاسداران جنا یت و شکنجه با فحش و توهین های مستهجن جنسی ، دهان دختر را باز کرده و قیفی را در دهان او گذاشته و بزور می خواستند اعتصاب او را بشکنند و در مقابل خشم و وحشیگری پاسداران رژیم دختر هم چنان آ رام و متواضعانه نه به عنوان قربانی خاموش بلکه با تلاشی تحسین بر انگیزدیوارهای سکون شده انفرادیهای گوهردشت را به شورشگری پر صدا مبدل و خواسته ها یش را بدون سازش بیان می کرد.

و یا دخترانی که زیر شکنجه استخوانها یشان بند به بند شکست ،قلبشان زیر تخت شکنجه از کار افتاد خونریزی مغزی و داخلی ایجاد شد ، کلیه ها یشان از کار افتاد ، پا ها یشان به اندازه یک با لشتک ورم کرد ، کابل ها بر تن ها یشان فرود آ مد که شمارشی را نمی توان شمرد و تجاوزها ی جنسی به دختران با کره که به بهانه بهشت جهنمی شان اعما ل شد ولی با این جنگ نا برابر در روی تخت های شکنجه و تیر و دار جان دادند ، و نه تنها هیچ نگفتند ( اطلاعات ) بلکه عاشق بودند و عاشق ماندند.

دلم می خواهد از زنده گان بگویم که در جو رعب و وحشت و با شکنجه فرسایشی و با عربده کشی های پاسداران سر ها بر اثر ضربه کا بل می شکا فت ، پرده گوش پاره می شد ، خون فواره می زد و پوتین ها بر گردن و با حا لت اغماء روی تخت شکنجه منتقل می شد و از این که نا له و عجزی را نمی دید ند دیوانه می شد ند و فریاد می کشیدند و تهدید و دوباره زیر کا بل و مشت و لگد می گرفتند.

دلم می خواهد از زندگی صدها و هزاران دختری بگویم که با توجه به گرسنگی ممتد و کمبود غذا ، نا چیز غذا را بین بیماران و کودکان تقسیم و با نداشتن جا برای خواب، جا برای افراد شکنجه شده زیر باز جوئی که آ ش و لاش شده قرار داده و با نبودن کوچکترین امکانات بهداشتی ، لبا سهای محدود خود را تکه تکه کرده و بعنوان نوار بهداشتی در اختیار دیگران قرار می دادند.

دلم می خواهد از شورها و از زندگی جمعی از نشکستن روحیه ها ، از بحث ها ، در گیرها ، از خشونت ها و از شک کردنهای نگاهمان که دیروز گناهی بزرگ محسوب و امروزیقین کردن بدان خطا یی عظیم تر بود از آ نچه دیروز مقدس بود و امروز مورد شک قرار می گرفت ، از یاری دادن ها ، با هم بودنها ، پیوستگی داشتن ها و زیبائی و عشق ، عشق به همنوع ، عشق به انسا ن و عشقی به دست و رفیقی که هرگز ندیده و عشق به صدائی که صورت و چهر ه ئی را هیچوقت لمس نکرد و از آرزوها و هزاران آرزوی تحقق نیافته.

دلم می خواهد بدون تعصب و با تلاش برای حفظ یک بی طرفی از دختران فدائی دورا ن رژیم سرکوب
شاهنشاهی که نه فقط در نبرد های مسلحانه بلکه در سازماندهی ها، در چاپخا نه ها ، در تنهائی های روزانه و بیدار خوابی ها ی شبا نه ، در فقر فرهنگی ، در رانده شدن و فراموش از مرز های پذ یرفته شده فراتر رفتند و هر گونه تلاش برای تشکل یابی و پیوندی که وجود و اظهار عشق و احساس نه تنها گسسته نشده بلکه قدرتی بی همتا را باعث گردید که قبل و در طول قیام دخترانی مثل من توانستند هویتی را برای خود جستجو کنند و در انفراد یهای گوهر دشت با تاثیر گذاری و نقطه عطف ها سرود یک زن را سر دهند .

دلم می خواهد از زنی بگویم و به پاس احترام برای مبارزاتش و برای مقاومتهایش برای کتابی که برای من به اسم حماسه اشرف یعنی همان حماسه مقاومت قبل از دستگیرام در سال 60 و از محدود کتابهائی که در مورد زندان بود خوانده بودم ، او همانی بود که با تاکتیک های هوشمند انه اش و با کمک و همت مادران و دوستدارانش نظم زندان مخوف خا ور میانه ای را به لرزه در آ ورده بود.

و با دیدارش که رفیق بسیار عزیزی ما را بهم معرفی کرد ، گوئی بارها دیده بودمش، گوئی می شنا ختمش و با دیدارش مرا به سلولهای انفرادی برد که سرود یک زن مرضیه اسکوئی را زمزمه می کردم ( بلند حرف زدن و آ وازخواندن تنبیه بسیار جدی را برایمان داشت ) و دلم می خواست در انفرادی گوهردشت اسم رفیق اشرف را به زبان آورم ولی بنوعی دچار سانسور می شدم . می دانم بعد از قیام سعی شد که اسم حماسه ها یش را از ذهن مان پاک کنند و من با یاد عزیز مرصیه اسکوئی ، اشرف دهقانی را به تصویر می کشاندم . رفیق اشرف که در تنهائی ها و تلخ تلخ سلولها کتا بش را در ذهنم ورق و مرور می کردم و سعی می کردم به زندگی انسانی وفادار بمانم.... من در اینجا از برای بودنهایش در کنارم در آن تابوتهای مرگ که برایمان ساخته بودند ، سپا س گذارم.

در این لحظه که او را می دیدم یکی از آ رزویهایم که همیشه دلم می خواست کاش می توانستم قره العین ها ، روزا لوکزامبورگ ها ،دلاروزا ایباروری ، سیمون بوارها ، و د هها زنانی دیگررا در اقصی نقاط جهان با حرکتشان و شجاعتشان راهی دراز پیموده و می پیما یند می دیدم ، به تحقق پیوست.

در مدتی بسیار کوتاه و چند ثا نیه ئی چنان خودمانی شده بودم که بی اختیار دستم بروی گیسوی بافته شد ه اش به نوازش رفت زنی از تبار فرزندان زحمتکشی چون صمد بهرنگی که با خواندن کتابها یش بزرگ شده بودم، دگرگون و هوشیار شده بودم . از سادگی و تواضع و فروتنی رفیق اشرف و بازی کردن دست من با موهایش به دوران کودکیم پرتاب شدم و در لحظاتی به یاد آموزگار و دوست واقعی کودکان صمد بهرنگی که با خواندن کتابهای ساده و روانش ،کودکیم را شکوفا و بالنده ساخته و حس کنجکاویم را بر انگیخته و من را دررویا روئی با مشکلات دوران بعدی آماده ساخته بود و الان از حضورش غرق در شا دی می شدم و چه بی آلایش و فروتنانه با مخاطبش به گفتگو نشست و انسان مخاطبش را به راست ، چپ ،خائن ، بریده ، غیر چریک و انقلابی و ضد انقلابی تقسیم نکرد بلکه اپوزیسیون مخاطب را به قصد توقف چرخهای سرمایه و باز تولید ستم و جنا یت ، با خود و افکار خود همقدم و همراه دانست و خطا ب به انسانی که خود سرنوشت خویش را به عهده خواهد گرفت.

مگر نه اینست که در طول ساختار پدر سالارانه شاه و شاهان و جمهوری ننگ اسلامی خلاقیت های زنان سرکوب و خفه شده است و سعی شده زن به عنوان یک حلقه ضعیفه !!! و یک موقعیت فرودست و تنها به بهانه نیمی دیگر در بازار کار ، زندگی روزمره ، به شکل فردی و گروهی سرکوب شده اما این باز دارنده گی توهمی بیش نبود و نیست ، زیرا که در جامعه سرما یه داری و مرد سالاری در طول تمام زندگی ما این رشد و استیلای زنانه مان و ارزش های انسانی قدرتی تغییر نا پذ یر بود که درهمین ساختار الگوی قدرت به وجود آمده و این نیروی اجتماعی بدون عذر و بهانه ، بدون سکوت و بدون احساس گناه و خشم و درد عمیق و بدون اینکه این اجزا جدا و اصلاح شود ( دختر ،رفیق ، خواهر ، همسر ، مادر و ) با هدف دگرگونی رژیم های سرکوب گر را به چا لش طلبیدند .......

با توجه به جنبه های مثبت این مراسم که شور عجیب و وصف نشدنی و همبستگی انسانی را چون سمینار خوب و پر توانای در باره کشتار زندانیان سیاسی درشهر کلن آلمان در جمعییت می د یدم.، ضرورت داشت نکته های که بنظرم هر چند کوچک ولی تصحیح کننده بیان کنم .
کاش بجای کلمه شهید که جنبش چپ و بخصوص در این بزرگداشت هم از آ ن استفاده شد ، از کلمه جانفشان )فدایی ) و جانفشانان ( در راه مبارزه برای سوسیالیسم استفاده و بکار گیرد و بجای استفاده از کلمات مذهبی لغت نا مه ایی دیگر برایش پیدا کرد ).
کا ش هوداران چریکهای فدائی خلق یک صدا با بقیه حضار بجای درود بر تو مادر فدائی از شعار درود بر تومادر مبارز استفاد می کردند.
کاش سرود یک جنگل ستاره داره را با همین شکل و کلمات اصلی خوانده می شد ، د وستداران چریکهای فدائی این سرود را تغییر داد ند ( یک جنگل فدائی داره ) ، چرا که در این پهنای آسمان آزادگان که سرو قامتشان در سبز ترین ایام عمر با گلوله های دشمن، یک جنگل پر از ستاره را ساخت .
در آ خر شهر هانور که زمانی یکی از شهرهای رادیکال و انقلابی محسوب می شد و مدتی است که حتی توان برگزاری یک مراسم تجلیل از جانفشانی های سالهای 60 و 67 را ندارد، تغییری در شهر میزبان قرار گیرد و بتوان مثل گذشته ابتکار و ذوق و خلاقیت را بدست گیرد و به یکی از شهرهای دوباره فعال آلمان تبد یل شود.
از صمیمت و گشاده رویی چریکهای فدائی خلق که باعث شده بود جمعیتی حدود250 نفر ( 250- 270 ) از نسلهای مختلف زندانی سیاسی دوران شاه و جمهوری اسلامی ، طیف های مختلف نیروهای سیاسی ، نویسندگان و هنرمندان زن و مرد و گروه هنری بسیار دلنشین رفیق مصطفی با 2 شعر بسیار زیبا از احمد موسوی ( شاعر و نویسند کتاب شب به خیر رفیق ) و سعید سلطانپور شاعر و نویسنده انقلابی و صدای گرم و دلنشین خانم نوشین عزیز و همکارا نشا ن که متاسفانه اسمشان در خاطرم نیست ، محیطی گرم و دوستانه ای را با رقص جمعی زیبای کردی ، لری ، بختیاری و ترکی به جمع بخشیدند و چه زیبا وپرباراز زن و مادر مبارز شایگان ( سعیدی ) تجلیل شد. با شد که باز در حضوری دیگر از زند ه گان و ارزشمندان راه آزادی و سوسیالیسم قدرانی شود.

با تشکر از برگزار کننده گان مراسم ٌ یاد یارن یاد باد ٌ 2006 یونی

Zan30128@hotmail.com