Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

صدای آزادی خیلی نزدیک است!

ساعت پنج رسیدم به پارک. انگار خبری نبود.ولی بود. خبر زیر پوست پارک نشسته بود روی نیمکتها. من هم نشستم. و تازه دوروبرم رو دیدم. خیلیها بودن. در گروه های ئونفری و چند نفری.
آمدند. با باتوم. راست سراغ ما. با خانم مقدم و بقیه حرف می زدیم. گفتند لند شید. گفتیم کاری نمی کنیم! فقط نشسته ایم اینجا. گفتند بلندشید! گفتیم نشستن در پارک جرم نیست! گفتند با زبان خوش می گوییم بلند شید! وگرنه.... و فرصت گفت و گو تا همبن حد بود. حرف مشترکی با هم نداشتیم و هر دو طرف این را خوب می دانست. زدند. یعنی که شوخی نداریم! و ما همچنان نشسته یا ایستاده گفتیم چرا؟! از پارک بیرونمان کردند. به ضرب و زور. راه رفتیم. آرام و مسالمت آمیز . دور پارک را. بیرونمان کردند. وزدندهم. کسی داد زد:" من مادرتم، خجالت بکش!"جواب این بود: " من مادر پتیاره ای مثل تو ندارم!" و چنان هلش داد که صدای هوی حمعیت بلند شد. رفتیم- ما رابردند!- دورمیدان. کاغذهایی را به دست گرفتیم که روی آن نوشته بود: "قوانین ضد زن را عوض کنید!" " ما حق یم انسان کامل را می خواهیم" و ... شروع کردیم به زمزمه که " ما زنیم، انسانیم، اما حقی نداریم!" و " ای زن ای حضور زندگی..." و این بار از هر طرف زدند. فقط مرد هم نبودند. زنهای چادری که داد می زدند: با پلیس جر و بحث نکن! و کار که به جر و بحث می کشید، فحش و لگد بود که از زیر چادرها بیرون می ریخت! دور میدان چرخیدیم. کاغذها را گرفتند و پاره کردند. و از جمعیت دختران و زنانی را که شعار می دادند، کشان کشان به سمت مینیبوسهای آماده بردند. جمعیت نگذاشت.مقاومت کرد. اجازه نداد دوستانشان، دخترانشان و مادرانشان از آنها کنده و برده شوند. ولی تعداد آنها بسیار بود. ناگهان هر عابری ماموری شد انگار. بارها و بارها شنیدم که به هم می گفتند : "بابا ما از خودتونیم!" ولی نمی دانم واقعا چند نفر از ما بودند؟۱ کم نبودیم، کم نیستیم و بیشتر هم خواهیم شد ولی مگر میدان هفت تیر چقدر جا دارد؟ پر بود میدان! از هر طرف. کلی آشنا و دوست دیدم که مدتها بود بی خبر بودم ازشان. همان وقتها بود که ژیلا را بردند؛ با دستبند! بهمن همسرش را هم. و بعد شنیدم ترانه خواهرش را هم. مینی بوسها پر شدند و حرکت کردند. دوستان ما را بردند و نمی دانیم به کجا. در یکی ۱۹ نفر جا گرفت ( یکی از زنها همانجا به سرعت شمرد) و دیگری ۹ تا و .... موسوی خوئینی را آن سوی میدان کشان کشان بردند. آنها(ادوار تحکیم) دیرئز با یک لیست ۱۱۱نفره حمایتشان را اعلام کرده بودند. چند اسم دیگر را هم شنیدم که بردند ولی جون مطمئن نیستم اسم نمی آورم که نگرانی ایجاد نشود. ولی می دانم که خیلی ها را بردند. حتا بچه هایی که ما نمی شناختیمشان. شابد دانشجو بودندو شاید زنان خیلی عادی که به جمع معترضان پیوستند. من و بسیاری دیگر طبق قرار قبلی راس ساعت ۶ هفت تیر را ترک کردیم. و به همه توصیه کردیم نمانند تا برخوردهای بعدی به حساب زنان گذاشته نشود. خبرها پشت هم می رسد . سرم درد می کنم و پایم که لگد خورده است و پشتم که باتوم خورده است و دستم که کشانده انم . اما دلم درد نمی کند. در دلم غوغایی است که غم را پس می زند. روز خوبی بود. صدای آزادی نزدیکتر از آن بود که شنیده نشود! دوشنبه بيست و دوم خرداد 1385