Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

در حاشیه سمینار، تواب / بنفشه

اما از دید من قربانی معنای سیاسی احتماعی خــــــاص خود را دارد و نمی توان برخورد کلیشه ای با آن کرد و زندانیان سیاسی را با آن تعریف کرد به ویژه این که ما خود را قربانی نمی دیدیدیم.

روز شنبه عصر دومین روز سمینار وقتی که وارد سالن شدم صدای همهمه و شادی زنانی را که در سالن بودند شنیدم. در همین حال سارا زندانی سیاسی سابق را دیدم که به طرفم آمد.
از دیدنش خوشحال شدم زیرا که مدت¬ها بود که از او خبری نداشتم و چند تن از زندانیان سابق دیگر را. ابتدا کمی راجع به خودمان صحبت کردیم. در همین حال وقتی از سارا و منیره شنیدم که سیبا معمارنوبری هم در سمینار شرکت کرده یک باره شوکه شدم و پرسیدم او. . .
او این جا چه کار می¬کند؟ اولین سئوالی که به ذهنم آمد این که آیا مسئول برگزار کننده سمینار و یا شرکت کنندگان می دانند که امروز چه کسی در این جا حضور دارد یا نه؟ مطمئنا نه!
اما واقعیت داشت که کمیته برگزارکننده می دانست که چه کسی در آن جا حضور دارد. صرفا به خاطر آرامش سمینار و به هم نخوردن آن سکوت کرده بود. بعد از این که سارا به حضور او اعتراض می کند کمیته برگزار کننده نه تنها سیبا را از جمع دور نگه نداشته بلکه در روز یکشنبه به او برای انتقاد و پیشنهاد وقت می دهد.

اگر چه از دیدن دوستانم به خصوص سارا خوشحال بودم اما می خواستم هرچه زودتر آن جا را ترک کنم که با اصرار سارا و چند تن از دوستان یک ساعتی را در آن جا ماندم. منیره هم به من می گفت که اگر او ترا ببیند جرات نمی کند که به طرف تو بیاید. اما او(سيبا) وقیحانه به محض دیدن من به طرفم آمد و در حالی که نـــام مرا صدا می زد پرسید مرا می شناسی من بی اراده چشمانم را بستم و او ادامه داد: یا این که نمی خواهی بشناسی؟
در آن لحظه کابوسی را می دیدم و تمام خاطرات دردناک زندان، جعبه ها و تابوت ها برایم زنده شد.
به یاد مصاحبه چند ساعته او افتادم و این که او را برای ارشاد و راهنمایی و تعریف و تمجید از جمهوری اسلامی زمانی که ما در گاودانی و جعبه ها بودیم به بالای سرمان می فرستادند. بیاد زندانیان هم جریانی او افتادم که می بایست در همان جعبه ها توسط او بازجویی شوند، به یاد زینب خانمی اش که از خدا طلب عفو و بخشش می کرد، به یاد مصاحبه چند ساعته او که از بلندگو پخش می شد و نـــــه تنها زندانیانی که در جعبه بودند بلکه تمامی زندانیان اجبارا می بایستی به آن گوش فرا می دادند. او در حالی که مارکسیسم را رد و به حقیر بودنش تحت پوشش مارکسیسم اشاره می کرد می گفت کسانی که مارکسیسم را پذیرفته بودند نه به خاطرسوسیالیسم و مبارزه طبقاتی بلکه برای هواهای نفسانی بوده است. به یاد مصاحبه او و دیگر مصاحبه کنندگان و این که ما می بایستی در حالی که در تابوت ها بودیم با شنیدن صحبت های هر مصاحبه کننده ای مدام با خود کلنجار رفته که چه رابطه و شناختی شخص مصاحبه کننده که زمانی در یک حرکت جمعی با هم بودیم با ما دارد؟ زیرا که صد در صد از همین حالا لو رفته ایم . آنان قول داده بودند که برای همه افراد داخل جعبه ها تک نویسی کنند. با شنیدن حرف های هر مصاحبه کننده که قول همکاری تنگاتنگ به رئیس زندان می داد نه تنها می بایستی شکنجه و کابل های روزانه حاجی داوود رحمانی را تحمل کنیم بلکه شکنجه روحی و کشمکش درونی ناشی از این که مصاحبه کننده هاچه چیزهایی در باره ما به رژیم خواهند گفت را نیز تحمل کنیم. این شکنجه روحی عظیمی برای ما بود زیرا می دیدیم کسی که با ما بود با ما جمعا مبارزه کرده بود و از ما بود اکنون به موجودی دیگر تبدیل می شد که خود را تحقیر می کرد.

به نقل از خانم سیبا :" همان گونه که من سیبا در برهه ای از زندگیم ۶ سال تمام مبارزی کمونیست بودم و سرسختانه از مواضع مارکسیست- لنیستی خود دفاع می کردم، در برهه دیگری با برگشت ازین مواضع، زینبی می گردم با ایدئولوژی مذهبی و در عرصه سیاسی طرفدار جمهوری اسلامی. "
خانم سیبا معمار نوبری بعد از این که از جعبه¬ها آزاد می¬شود که به طور معمول در ماه های اول شرط آزادی از آن تغییر ایدئولوژیک از مارکسیسم به اسلام و به قول او در عرصه سیاسی طرفدار جمهوری اسلامی و همکاری با رژیم جمهوری اسلامی و تک نویسی برای رفقای سابق خودشان به خصوص افراد باقی مانده در جعبه ها بود. او به گفته خودش ٧۵ صفحه تک نویسی کرده که می گوید من در رد ایدئولوژی خودم نوشتم و فقط دونفر را لو دادم. او در مصاحبه اش از بقیه افرادی که هنوز مقاومت می کردند می خواست که شکست و تسلیم را بپذیرند و به آغوش اسلام برگردند زیرا که آخر خط همین است. و ما که به دستور زهره شاه حسینی همکار خانم سیبا، توابی که از روز تشکیل جعبه ها تا برچیده شدن جعبه ها مدام شبانه روز با شلاقی در دست بالای سرمان ایستاده بود تا کوچکترین حرکتی حتی پا روی زانو گذاشتن را به عنوان نقض مقررات به حاجی داوود گزارش کند و او که روزی دو بار با کابلش مطابق گزارش های زهره به جان زندانیانی که در جعبه ها بودند می افتاد. می بایست از ساعت ۶ صبح تا ده شب بدون حرکت با چادر و چشم بند در یک جعبه به مانند تابوت نشسته و تمامی جسممان را که به زنجیر کشیده بودند به استثنای حس شنوایی که برای گوش دادن به مصاحبه دوستان سابق و توابان کنونی و اخبار جنگ و غیره می شنیدیم.

شبی از شب های ماه نهمی که در جعبه ها بودم در حین خواب گویی چشم بندم کمی بالا رفته بود که به یکباره با لگد زهره از خواب پریدم. کــــــــابوسی را می دیدم. در جلو چشم هایم رنگ های مختلف می گذشت. شاید برای مدت چند دقیقه نمی دانستم در کجا هستم. بعد از مدتی ابتدا صدای خود را شنیدم که می گفت نه، نه و بعد صدای خانم زهره شاه حسینی را که می گفت کثافت چشم بندت را بالا زدی که با جعبه کناری تماس بگیری. آن زمان که من در زندان بودم به خصوص زمان جعبه ها، کینه و نفرت من نسبت به توابین بیشتر و بیشتر از زندانبان ها بود زیرا که ماهیت زندانبان برایم مشخص بود زندان بود و کابل و شکنجه و غیره. اما مورد توابان برای بعضی از ماها چنان دردناک بود که حاضر بودیم از ابتدایی ترین حقوق اولیه خود بگذریم، در بندهای تنبیهی باشیم ولی فشار وجود آن ها را در کنار خود تحمل نکنیم. گرچه امروز بین بسیاری از خارج نشینان توابان تقدیس می شوند و ما به خاطر مقاومت در برابر جمهوری اسلامی مقصر شناخته می شویم.

خانم سیبا ميگويد:" برای اطلاع بیشتر دوستان اعلام می کنم که مصاحبه چند ساعته من در زندان در نقد گذشته ام و اعلام تواب و مذهبی شدنم نیز یک امر داوطلبانه بود که با تقاضا و خواهش من پذیرفته شد نه یک امر تحمیلی از طرف حاجی داوود، . . . من خالصانه تغییر ایدئولوژی دادم و جمهوری اسلامی را پذیرفتم." (به نقل از نامه سيبا)
او هــــــــنوز مبلغ جمهوری اسلامی است و می خواهد با بیان این جمله ها هر گونه فشار، اعدام و شکنجه در زندان را نفی کند. لابد برای شکنجه شدن و اعدام شدن نیز می بایست شخصا تقاضا نامه پر کرد و خواهش و تمنا نمود. او نه تنها به گذشته خود برخورد نکرده و از آن شرمسار نیست بلکه توابانی را که به گذشته خود برخورد کرده اند را زیر سئوال برده که آنان تحت فشار ابراز انزجار و ندامت از گذشته خود در زندان نموده اند.

سیبا که در جعبه ها رفقای هم جریانی خود را بازجویی می کرد و به ارشاد و راهنمایی زندانیانی که هنوز بر اعتقادات خود ایستاده بودند می پرداخت امروز مدعی است که با سند و مدرک مشخص باید ثابت کرد که من زندانیان را شکنجه کرده ام، آیا شکنجه فقط با کابل انجام می شود، مگر بازجویی و تحت فشار روحی قرار دادن شکنجه نیست. خانم سیبا از شیوه های بازجویان و شکنجه گران رژیم جمهوری اسلامی استفاده کرده که می گویند با سند و مدرک باید ثابت کنید که شکنجه و فشار در زندان بوده است. خانم سیبا معمارنوبری آن روزها که شلاق و تازیانه حاچی داوود رحمانی را که شما هنوز عاشق و شیفته او هستید – او در سمینار به یکی از زندانیان سابق می گوید شاید من تنها زندانی ای باشم که عاشق شکنجه گر خود است – و مشت و لگد های همکارتان خانم زهره شاه حسینی ها را تحمل می کردیم و حرف های تو که مرتب از بلندگو برای درهم کوبیدن ما پخش می شد، یادمان نبود که به قول خودتان سند و نوشته کتبی ازشماها بگیریم که لطف کرده ما را شکنجه جسمی و روحی می کردید.
به نقل از خانم سیبا " من از تمام کسانی که در زندان بودند تقاضا می کنم که اگر از من کوچک ترین نشانه ای از فشار یا ضربه یا تحقیر و تحمیل دیده اند، علنا و با سند اعلام کنند، این مساله برای خود من بسیار اهمیت دارد به ویژه برای آرامش درونی خودم چرا که من مدعی هستم که در دوران زینب بودنم ( تاکید ها از سیباست ) انسانی لطیف تر و متکامل تر از دوران قبلی کمونیستی ام بوده ام."
خانم سیبا معمار نوبری آیا ما شاهدان عینی و زنده آن جنایات ضد بشری نیستیم؟ چه سندی بهتر از شاهدان زنده به جا مانده آن فجایع؟

حال به نوشته هایی که در رابطـــــــــــــه با حضور سیبا در سمینار زنان هانوفر نوشته شده می پردازم.
خانم منیره برادران که خود نیز در زنـــــــــــــــدان های جمهوری اسلامی مدتی به سر برده می نویسد: " . . . گاه چون و چرا در چنین فضایی به راحتی اسیر فراموشی می شود و غیر معقول ترین شایعه ها به باور تبدیل می شود. گاه رفتار برانگیخته جمع به ویژه وقتی فضای احساسی و هیجانی آن شدید تر باشد مستعد خشم و انتقام نسبت به یکی و حس ترحم شدید به دیگری است. در این فضای ناشی از واکنش گروهی بود که طرفی از قربانی – زیبا – به " عامل " یا " همدستی با جنایتکار" بدون این که افراد از کارنامه او اطلاع داشته باشند و حس همدردی با طرف دیگر قربانی، سارا و بنفشه، به دلسوزی و حس ترحم گرائید."

اما از دید من قربانی معنای سیاسی احتماعی خــــــاص خود را دارد و نمی توان برخورد کلیشه ای با آن کرد و زندانیان سیاسی را با آن تعریف کرد به ویژه این که ما خود را قربانی نمی دیدیدیم. می دانستیم در کجا قرار داریم و به چه علت. رابطه خود را با سرمایه و رژیم سرمایه داری می دانستیم ومصرانه می خواستیم مبارزه با سرمایه داری را حتی شاید با آگاهی ناچیزمان ادامه دهیم. شاید هم کسانی بین ما بودند که این درک را نداشتند و خود را و دیگران را قربانی می¬دیدند. اما من نیز توابان را قربانی سیستم سرمایه داری حاکم در ایران یعنی جمهوری اسلامی می دانم ولی آیا خانم سیبا که در هر شرایطی مطــــــــابق آن رنگ عوض می کند؛ زمانی سیبا، زمانی زینب و زمانی در خارج کشور زیبا می شود با فردی مثل فرزانه عموعی که زمانی تواب بود اما نتوانست فشار روحی ناشی از آن را تحمل کند و بر تضاد درونی خود در تبدیل یک مبارز به تواب فائق آید کارش در همان زندان به جنون کشید با سیبا هردو قربانی اند؟ آیا سیبا یا هما کلهر یا کیانوش اعتمادی یا زهره شاه حسینی که در زندان و بیرون از زندان به خدمت به جمهوری اسلامی پرداختند قربانی اند. به اعتقاد من این گونه اشخاص در هر شرایطی تشنه قدرت اند. زمانی که خود را کمونیست می خواندند جزء اعضای بالای گروه خود بودند، زمان تواب بودن مسئولیت اداره بند و ارشاد و راهنمایی – تو بخوان تبلیغ بریدن و گرویدن به اسلام- دیگر زندانیان را داشتند. بعد از زندان و در شرایط آزادی و نبود فشار سیستماتیک قبلی به دنبال مسئولیت در ارگان های رژیم بودند، مثلا خانم سیبا بعد از آزادی با مسئول بنیاد جانبازان انقلاب اسلامی ازدواج می کند. راستی اگر با تصویری که او از زینب برای خودش دارد، پس چرا با جانباز بی نام و نشانی ازدواج نکرد. یا خانم هما کلهر که پس از تواب شدن مسئول بند ٧ قزل حصار شده بود پس ازآزادی به قدری مورد اعتماد رژیم قرار گرفته بود که ابتدا خبرنگار روزنامه کیهان و همکار آقای شریعتمداری معروف شد سپس کارمند روزنامه کیهان هوایی که برای خارج کشور به چاپ می رسید شد و مدتی مسئولیت بخشی از روزنامه زن روز را به عهده گرفت. امروز او هم در انگلیس به عنوان پناهنده سیاسی چه فعالیتی را برای جمهوری اسلامی عزیزش انجام می دهد نمی دانم. اینان که آن گونه عـــــاشق اسلام و جمهوری اسلامی بودند به چه انگیزه ای به خارج کشور آمده اند و تقاضای پناهندگی سیاسی نموده اند. آیا موقعیت شغلی خود را از دست داده بودند؟ آیا مورد بی مهری محبوبشان قرار گرفته بودند؟ یا در پشت آن مساله ای دیگر پنهان است؟

آن حس ترحم که خانم منیره برادران از آن می گوید؛ این حس زیبــــــای دوستی ، همراهی و هم گامی است که ما را به هم نزدیک می کند نه حس ترحم . زیرا بازهم می گویم که ما خود را قربانی نمی دانیم. ما برای یک زندگی شایسته انسانی مبارزه کردیم – اگر هم موفق نشدیم اما برای آن مبارزه کردیم، شکنجه شدیم، مقاومت کردیم و به آن امید داریم – اما می تواند در کسانی حس ترحم برانگیزد، اگر که حسی واقعی نباشد و ناشی از فضای هیجانی یا احساسی و عدم درک ما باشد در این صورت حس مشترکی بین ما نخواهد بود. اما من فکر می کنم درفضای سمینار حس ترحم وجود نداشت. کسانی که تجربه زندان را نداشتند خود را در این درد مشترک سهیم کردند.
منیره برادران می¬گوید: " زیبا به حق دفاع از خود متوسل می شد در حالی که مساله برسر امور حقوقی و قضاوت نبود، برسر فهمیدن هم دیگر بود."
آیا آنگاه که من بیش از ۹ ماه در جعبه های معروف حاجی داوود رحمانی بدون حرکت نشسته بودم و از کوفتگی بدن چنان چه کوچک ترین حــــرکتی می کردم توسط گزارش همین توابین ( زهره شاه حسینی ها ) مورد ضرب و شتم قرار می گرفتم امکــــــان گفتگو با این وحشییان نا انسان را داشتم، که امروز در خارج کشور برای تفاهم! با آن ها به گفتگو به نشینم. آیا ۶٠ سال بعد از جنایات هیتلر، کسی شنیده که قربانیان نازیسم با نیروهای وابسته به نازیسم برای تفاهم سر میز گفتگو بنشینند که به ما پیشنهاد می شود. آیا خانواده های جانباختگان و مادرانی که فرزندانشان توسط توابینی لو رفتند و اعدام شدند آیا می توانند برای تفاهم به گفتگو بپردازند؟

در آخر می گویم که من تنها شاهد بجا مانده از زندانیان سیاسی رژیم جمهوری اسلامی نیستم. بهتر است که دیگر زندانیان سیاسی نیز در این مورد بگویند و بنویسند.

آپریل ٢٠٠۶