Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

شكوفه اي بر درخت خشكيده / شراره رضائي

اشك چشمهاي سياه ودرشتش رو احاطه كرده بود حتي زماني كه لبخند مي زد غم بزرگي توي چشماش لونه كرده بود و همخانه قديمي و شاهد سالهاي رنج كشيدن و كتك خوردن زن بود.

برادر گفته بود من اعصابم خورده و حوصله ندارم ، خودم به اندازه كافي مشكل دارم برو سر خونه زندگيت و با شوهر ديونت بساز! سرنوشت تو هم همين بوده و نمي شه كاريش كرد!

بعد از مرگ مادر، پدر 70 ساله رفته بود دنبال سرنوشت خودش و با دختري 25 ساله از يك روستاي دور افتاده و فقير ازدواج كرده بود و ماه عسل رفته بودند مكه!
به خانه پدر پناه برد وكمك خواست و گفت من كسي جز شما ندارم، شما صاحب من هستيد!، شما مرديد، باهاش صحبت كنيد و اونو بترسونيد تا منو ديگه كتك نزنه، من كه زنم و زورم نمي رسه، شما بزرگتر و پناه من هستيد!، پدر فقط گوش داد و گفت: تو برو خونت ، من ميام باهاش حرف مي زنم و تكليفتو روشن مي كنم.
شكوفه به اميد اينكه پدر، برادر و مردهاي زندگيش به دادش مي رسن به خونه برگشته بود و الان سالهاست كه از قرار اومدن بزرگترها و صاحبانش گذشته بود و هنوز هم كسي به داد اين زن بي پناه نرسيده بود.

شكوفه فقط 9 سال داشت كه به خانه شوهر مي ره، شوهر جواني 20 ساله و كارگر كارخونه، وقتي ازدواج مي كنه، انقدر جثه اش نحيف بوده كه شوهرش مثل عروسكي اونو به هوا مي انداخته و مادر شوهر و فاميل خنديده بودن و گفته بودن خوش بحال شكوفه!

شكوفه در آرزوي پرواز بود و هنوز در عالم كودكي ، ليلي بازي و قايم باشك بازي و .... بود كه مادر شد و زير مشت و لگد هاي شوهر كتك مي خورد.
بعد از 31 سال زندگي يكبار جرات مي كنه كه از شوهرش شكايت كنه وقتي در دادگاه مي گه كه شوهرم هر روز كتكم مي زنه و غذا بهمون نمي ده، دادگاه ازش شاهد مي خواد، شكوفه پسرهاشو بعنوان شاهد معرفي مي كنه ولي پسرهاش مي گن مادرمون دروغ مي گه!

پدر، پسرها رو تهديد كرده بود كه اگه بر عليه من شهادت بديد شما رو از خونه بيرون مي كنم و اونها از ترس دربدري و بي پناهي و آوارگي توي كوچه و خيابان منكر واقعيت شده بودند.

شكوفه با سادگي تمام مي گفت خب پسرام حق دارن بيچاره ها اگه راستشو مي گفتن اونا رو هم مي زد و بيرون مي كرد، شكوفه نگران دختر 11 ساله اش بود ، او هم از كتك ها و ناسزاهاي پدر در امان نبود با لبخند تلخي مي گفت من تازه از مادر شوهرم كه فلجه نگهداري مي كنم و زيرش لگن مي زارم بخاطر رضاي خدا!
توي خونه هميشه به بچه ها مي خندم و شوخي مي كنم، آخه باباشون كه اونا رو مي زنه و فهش مي ده و هميشه گرسنه ان حداقل من بايد يه كاري بكنم كه اونا از خونه فرار نكنن و به راههاي بد نرن.

مرد به مادرش گفته بود من اين زن رو نمي خواستم، اون نه پستون داشته و نه كپل! تو مقصر بودي كه اينو برام گرفتي، حالا هم اينقدر اذيتش مي كنم و مي زنمش و بهش گرسنگي مي دم كه يا خودش از اين خونه بره و يا با مرداي ديگه اي ارتباط برقرار كنه! اونوقت خودم مي كشمش و از دستش راحت مي شم و هيچ كس هم بهم نمي تونه بگه چرا؟! بعدا مي رم و اون زني رو كه خودم دلم مي خواد مي گيرم!
در قوانين متحجرانه و سنتي ، دختر بدون اجازه پدركه صاحب جان و جسمش محسوب مي شه حق ازدواج و انتخاب همسر را نداره حتي اگر 60 ساله بشه ، پدر و برادر و بزرگان فاميل تعيين كننده تام الاختيار و صادر كننده مجوز سرنوشت دختران هستند و بعد از ازدواج، دختر هيچ حقي براي اعتراض به سرنوشتش كه با نظر ديگران ساخته شده نداره و بايد بسوزه و بسازه و تنها بعد از ازدواج صاحب و مالكي ديگر پيدا كرده بنام شوهر.

شكوفه ، زني 40 ساله با داشتن 5 فرزند، درمانده و مستاصل از ادامه زندگي، شوهر به بهانه هاي مختلف اونو كتك مي زد و براي بچه ها غذا نمي خريد.
شكوفه با چشم هاي پر از اشك به من نگاه كرد و گفت دخترم به نظر شما من چكار بايد بكنم؟ شما امروزي تري و درس خونده اي بهتر مي دوني من چكار كنم؟!
چي بايد مي گفتم نه پدر، نه برادر، نه همسايه و نه هيچ كسي ديگه چطور مي تونستن به اون كمك كنن، وقتي قانوني براي حمايت از اينچنين زنان بي پناه وجود نداره، چي مي تونستم بگم جز اينكه بعنوان يه زن، يك انسان از نوع و همجنس خودم، به حال اون و تمامي زنان خشونت ديده دل بسوزونم و گريه كنم و با بي اعتمادي به قانون بهش گفتم دوباره برو از دستش شكايت كن!



www.koodekan.com