Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

سمینار زنان در سال 2006... با تاخیر...، / به قلم سارا

من شخصاً به هیچ کس کینه ی شخصی ندارم و روی سخنم هم در این نوشته با سیبا نیست، که چه بطور فردی و چه در جمع برخورد مشخص خودم را با او کردم.
سخنم با سایر شرکت کنندگان سمینار است

جریان از این قرار بود: روز جمعه روز ورود به سمینار، شنیدم که سیبا هم اینجاست. او زندانی سالهای 1365ـ 1360 بوده است.(به گفته ی خودش) در زندان قزل حصار کرج، در تابوت ها یکی از محل های شکنجه های روحی و جسمی، بعد از 4ـ 3 ماه نه تنها مسلمان شده و تغییر نام به زینب می دهد بلکه همکار حاجی داوود یکی از مبتکرین تابوت ها و رئیس زندان قزل حصار می شود بعد از زندان همانطور که قبلا شنیده بودم و نیز به گفته خودش با پاسدار مسئول بنیاد جانبازان در تهران ازدواج می کند در حال حاضر چند سالی است که طلاق گرفته است (تابوت ها به نام های قبرها، واحد و یا جعبه ها نیز نامیده شده اند.) من او را به چهره نمی شناختم، چون هیچگاه با او همبندی نبودم. شب اول سمیناراوبطور اتفاقی بر سر میزی که من با دیگران نشسته بودم آمد، خودش را ًزیبا سیباٍ معرفی کرد من احساس خوبی نداشتم. بعد از چند لحظه ای صحبت و اینکه گفتم من هم زندان بودم .... با یک حالت سلطه جویانه می خواست بداند من هوادار چه گروهی بودم: ً هوادار چه گروهی بودی؟ ....من طرفدار سهند بودم، تــو طــــــرفــــــــدار چـــــی بـــودی؟ .... نــــه چــــــه گـــــروهی؟ ٍ و از اینکه شنید من ده سال زندان بودم بسیار تعجب کرد و مثل یک بازجو پرسید: ٌ مـــــــــــــگه چــــی کــــــــاره بودی که ده ســــال زنــــدان بــــــودی؟ ٍ وقتی به اوگفتم در زندان درمورد اوچیزهایی شنیده ام با کنجکاوی می خواست بداند که چه شنیده ام. تمام این چند دقیقه را به سختی تحمل کردم اما فقط اگر یک کلام بیشترردوبدل می شد حالم بهم میخورد به سرعت میز را ترک کردم. ولی فردای آنروز، یعنی شنبه بعد از ظهربا اوصحبت کردم و احساس خودم را از دیدن او و اینکه در زندان و هم اکنون درموردش چه فکر می کنم،رابه اوگفتم. او هم در مورد خودش چیزهایی گفت، اما آیا او همه واقعیات را بیان می کند؟
این خبر که یکی از زندانیان سابق که می گویند خیانت کرده و در سمینار حضوردارد، به سرعت درمیان افراد پخش شد و بحثهای جانبی بسیاری را حول وحوش این مسئله دامن زد.
شنبه شب یکی دیگر از دوستان زندانی به سمینار آمد. او، بنفشه، یکی از آن ًشاهدانی ٍ است که ده ماه تمام را در تابوت ها بوده و بسیاری از آنهایی را که آنجا بریدند یا انزجار نوشتند و یا همکار حاج داوود، مبتکر این شکنجه گاه شدند، را می شناسد. او با شنیدن اینکه سیبا هم اینجاست بلافاصله قصد رفتن داشت . با اصرار من وتنی چند ازدوستانش دو ساعتی را در آنجا بسختی تحمل کرد. در این فاصله، سیبا بدور از انتظار خیلی ها به سراغ بنفشه می رود او را به نام صدا می کند و از او می پرسد: ً مرا می شناسی؟ ٍ بنفشه آنطورکه بعدا تعریف کرد چشم هایش را می بندد و می گوید نه. او دوباره می پرسد: ً نمی شناسی؟ یا اینکه نمی خواهی بشناسی؟ ٍ نویسنده ی این سطور( من سارا) کلمات او را چنین ترجمه می کنم: نمی دانی من چه کسی هستم؟ یا اینکه نمی خواهی بدانی که من آن کسی هستم که با شماها چه کارها کردم؟
از مکالمه ی چند ثانیه ای بنفشه با سیبا، دیگران نیز مطلع شدند.
تعدادی که خود نیز از زندانیان سابق بودند به من و بنفشه گفتند: ًحاضرین در سمینارمی گویند شما زندانیان باید در مورد او تصمیم بگیرید،.....ما زندان نبودیم که بدانیم آنجا چه خبر بوده......و .......آنها هم قربانیند ...و و و.... ٍ.
درست است که شما زندان نبوده اید ولی فراموش نکنید به دلیل ترس از دستگیری و زندانی شدن توسط آن رژیم خون خوار بود که به خارج پناه آورده اید وحتما در جواب سئوالی که مطمئنناً بارها و بارها از همه ی شما شده: برای چه کشور خود را ترک کرده اید؟ و یا اینکه، آیا نمی خواهید به کشور خود برگردید؟ به درستی همین پاسخ را می دهید.
آیا اینها بهانه ای بیش نبود تا هرگونه برخورد و تصمیم گیری را از خود سلب کنید؟ با این حساب آنهایی که اعدام شدند چه کسی باید حقشان را از جنایتکاران آدمکش بگیرد؟ آخر کسی که از جوخه های اعدام، زنده برنگشته که شخصاً برای حق خود و اعدامی های دیگر اقدامی کند!؟
همانطور که درجلسه ی سمینار روز یکشنبه نیز گفتم: ًما زندانیان یک بار سال ها پیش در زندان تصمیم خود را در رابطه با خائنین، زیر فشار کابل و قدرت اسلحه گرفتیم. ادامه ماجرا:
آنشب بعد از رفتن بنفشه از تعدادی شنیدم که:... کمیته ی برگزارکننده ی سمینار قرار است با او برخورد کند ....او دیگر به جلسه نمی آید، ... قرار است او را از اینجا ببرند. حتی یک نفر- که به گفته خودش به او فحش هم داده بود- به من گفت: خیالت راحت باشد من خودم او را بیرون کردم.
من با خودم فکر می کردم کاری که در سمینار در این رابطه می شود کرد این است که او را از جمع دور نگه داشت و به جلسه راه نداد. اما در کمال تعجب روز یکشنبه سیبا را در سالن و بعد هم در آخرین نشست سمینار در جلسه پیشنهادات و انتقادات، زمانی که اودر وقت نوبت خود، نظراتش را در مورد نام سمینار مطرح می کرد، دیدم. اگراین گفته واقعیت داشت که کمیته ی برگزارکننده قبلا از او خواسته جمع را ترک کند، پس چطور نه تنها سیبا در جلسه شرکت می کند بلکه مسئولین برنامه، که می بایست صد در صد از تصمیم کمیته در رابطه با او با خبر بوده باشند، به او وقت برای صحبت هم می دهند؟ شرکت کنندگان هم بدون کمترین اعتراضی در سکوت کامل به حرفهای او گوش فرا می دهند!! اینجا بود که دیگر اجازه صحبت خواستم، وقتی که نوبتم شد، در جمع رو به سیبا گفتم، با توجه به مسایل مطرح شده در این دو روزدیگرجایز نبود که شما در این جلسه شرکت می کردید. در جای خود نشستم. حدود 15ـ10 دقیقه صبر کردم که شاید او بیرون برود. با خود فکر کردم کسانیکه که تا الان فرصت طلبانه از زیر برخورد مشخص و مستقیم شانه خالی کرده اند و مسئولیت تصمیم گیری را به عهده ی زندانی ها گذاشته اند،آیادراین مرحله پای حرف خود خواهند ایستاد؟ عکس العمل کمیته برگزارکننده چه خواهد بود ؟ در سالن سکوت برقرار بود، سمینار به کار خود ادامه داد، افراد یکی بعد از دیگری در نوبت خود صحبتها کردند، به روی پیشنهادات و انتقادات دیگران حرف ها زدند، اما آیا کسی (منِ) سارا را در جلسه دید؟ در این سمینار 100 نفره کسی جز من سارا و سیبا وجود نداشت. بر خلاف همه گفته ها و نوشته ها و اظهار تاسف های بعدی هیچ کس در آنجا ًسارا ٍ ها را ترجیح نداد من در آنجا تنها بودم (شب قبل بنفشه به اصرار دو ساعتی را تاب آورد. مطمئنناً شرکت کنندگان در سمینار به نوعی راضی بودند که بنفشه زیادتر آنجا نماند و زود رفت. حتی یک نفردر روزهای بعد از سمینار به بنفشه می گوید، این کار عاقلانه ای بود که از سمینار رفتی). عاقبت هم ،من، به تنهایی تصمیم خود را گرفتم اما نه در پاسخ به این برخوردفرصت طلبانه: ً زندانیها باید تصمیم بگیرند ٍ و نه به دلیل تمام فشارهای روحی این دو روز. مدت 15 دقیقه فرصت خوبی بود برای اینکه جمع عکس العمل نشان دهد. اما هیچ کس اعتراضی نکرد. از جا بلند شدم اینبار بدون نوبت برای صحبت کردن، رو به سیبا از او پرسیدم آیا جلسه را ترک می کند یا می ماند؟ او گفت می ماند. من سالن را ترک کردم نیاز مبرم به هوای تازه و اکسیژن در خود احساس می کردم. اما تعدادی در پشت سر من، سارا سارا گویان دوان شدند و می خواستند مرا از حرکت باز دارند. غافل از اینکه صدای آنها بر سر من مثل آواری خراب می شد و تماس دستشان در من زخم تازه ای ایجاد می کرد، زخم تنهایی، که فغانم را بر آسمان بلند می کرد. آنجا یی که همـــــــدردی، واقعی نباشد ترحـــــــم جای آنرا می گیرد.
بعد از اینکه به دور از همه آدمها توانستم آرام بگیرم به ساختمان برگشتم، توانستم به حرف دیگران گوش کنم بعضی ها پرسیدند تو جواب او را می دهی؟ او 5 دقیقه وقت صحبت خواسته است. فقط برای جواب دادن به سیبا حاضر بودم که به سالن برگردم. چندین نفر به من گفتند: ً شما ها که این همه در آن سالها تحمل کردید باز هم تحمل کنید!!؟؟ ٍ و بعضی دیگر: ... آنها هم قربانی اند، اگر شما یک بار قربانی شدید، آنها چند بار قربانی شدند. ... و تنی چند نظر می دادند که: ً سارا کار خوبی کردی همه ما را راحت کردی ما که داشتیم می ترکیدیم. ٍ بعد از لحظاتی شنیدم ،به او گفته اند که در جلسه شرکت نکند.
کمیته برگزارکننده ی سمینار بعد از تنفسی کوتاه به کار خود ادامه داد. من بعد از مدتی دوباره به سالن باز گشتم. افراد مختلف در مورد مسئله ی پیش آمده نظرات!؟ خود را بیان می کردند. من هم اجازه ی صحبت خواستم و کوتاه چند دقیقه ای صحبت کردم و جمله ای را که در این چند روزه مدام شنیده بودم متاسفانه خودم هم آنجا تکرار کردم : اگر مبارزین یک بار قربانی شدند توابین چندین بار. اگر درست بخاطر داشته باشم جمعیت در اینجا برایم دست زد!؟ ساعتی بعد از پایان جلسه نیز عده ی زیادی از این جمله بسیار استقبال کردند!!؟؟ اما آیا این واقعیت دارد که مبارزین یک بار و خائنین چندین بار قربانی می شوند؟؟ عملی که بدرستی انجام دادم، در مغایرت با این گفته خودم بود ویکی ازدلایل نوشتن این مقاله در حقیقت، انتقاد به همین جمله است که بیان کردم.
در تمام لحظاتی که دستگاه شکنجه های جسمی و روحی در زندان های جمهوری اسلامی در کار بود، در تمام ثانیه ثانیه های آن سال های سیاه، مبارزین و انقلابیون نه تنها در مقابل این دستگاه خوردکننده مقاومت کردند بلکه مجبور بودند سال ها با دیگر محصولات این دستگاه، یعنی خائنینِ به درجات مختلف، شب را در زیر یک سقف بسر برند. در اتاق ها، در را ه روی بندها، به هنگام حمام کردن یا توالت رفتن، گاهاً توالت با در باز، در دفتر پاسدارهای بند، در زمان بردن زندانیان به بهداری یا بازجویی، در راه روها و اتاق های بازجویی و شکنجه، و گاهاً در سلول انفرادی و.... تحت کنترل این خائنین زندگی کنند. به بیان دیگر آنها با دو گروه از پاسدارها، بازجوها، شکنجه گرها و تیرخلاص زن ها، روبرو بودند، گروه درون بندی و آنها که خارج از بندها مالک زندان بودند.
من شخصاً به هیچ کس کینه ی شخصی ندارم و روی سخنم هم در این نوشته با سیبا نیست، که چه بطور فردی و چه در جمع برخورد مشخص خودم را با او کردم.
سخنم با سایر شرکت کنندگان سمینار است که اولا همه زندانیان را صرفاً بخاطر زندانی بودن در یک ظرف به اسم قربانی می ریزند.اینکه زندانی سیاسی قربانی ست، یک درک بسیار کلی و عمومی است وبا تکرار این جمله نباید مرزهای مبارز و خائن را مخدوش کرد . بعضی ها به زعم خود پشت قربانی می ایستند و برایشان مهم نیست که این قربانی ، در زندان با رفقای خود چه کرده است. حتی سازمان های حقوق بشری هم، با همه قربانیان یک جور برخورد نمی کنند. گویا عده ای در برخورد و رد مسئله ی اعدام، شکنجه و یااحیاناً زندان، به آن طرف قضیه افتاده و برای جبران گذشته ها به دفاع مستقیم از خائنین رسیده اند.
در این نوشته بجز یک مورد، من از واژه ی ً تواب ٍ آگاهانه استفاده نکردم چون این واژه ساخته جمهوری اسلامی است
و بار سیاسی ـ اجتماعی ًخائن ٍ را ندارد. همچنانکه جمهوری اسلامی واژه ًحد و تعزیر ٍ را بجای واژه ی ًشکنجه ٍ بکار می برد.
یک واژه می تواند یک واقعیت را بپوشاند و واژه ی دیگر برعکس چهره ی همان واقعیت را عریان کند.
دراین مورد سخنی هم با خانم منیره برادران دارم.
او بدرستی با حساسیت سیاسی خود در مقاله اش به نام ً درک مخدوش از کمیسیون حقیقت ٍ، نوشته ی خانم سهیلا وحدتی را نقد می کند. خانم برادران می نویسد که او با جایگزین کردن واژه ی ًخشونت ٍ بجای ًجنایت ٍ، جنایت های رژیم را در اوایل انقلاب و نیمه ی اول 1360 در حد خشونت تقلیل دادهٍ است. و همچنین به جمهوری اسلامی معترض است که بجای واژه ی شکنجه، واژه های حد و تعزیر را جایگزین کرده و شکنجه را بی ضرر و مقدس جلوه می دهد. اما خانم برادران خود با بکارگیری واژه ی ً ناروا ٍ به جای واژه ًخیانت ٍ سنگینی بار سیاسی ـ اجتماعی ً خیانت ٍ را به ًناروایی ٍ تقلیل می دهد.
وی در مقاله اش:
ًچند تامل پیرامون پیشامد سمینار زنان در هانوفر ٍ می نویسد: ً ............ اين سوال و ترديدها جلوه ای از درگيری من با قالبهای ارزشی خودم است. ما همه خوشنود مي شديم اگر زيبا نزد ما اعتراف می كرد كه قربانی شستشوی مغزی واقع شده و فروتنانه به انتقاد از رفتار خود در برابر ديگر زندانيان می پرداخت. اين عكس العمل را طبيعی می ديديم و شايد در آن صورت كم و بيش با او حس تفاهم هم می يافتيم. ضمن اينكه اين را به تجربه زندان ديده ام كه در بدترين شرايط رفتار چيره و سرورانه بسيار شكننده تر است. ولی من حالا ديگر ترديد دارم كه ديگران، حتی آنها كه ناروائی در حق ما مرتكب شده اند، بتوانند بر طبق انتظارات ما رفتار خود را تطبيق دهند..... ٍ (تاکید روی واژه ها از طرف سارا)
اما موضوع ، نه بر سر ً انتقاد فروتنانه ٍی!! کسی و تطبیق رفتارش با ما بود، و نه بر سر ً حس تفاهم ٍما با او.
همه آنها که زندان بودند و نیز خانم برادران بسیار خوب می دانند که عده ای در زندان بریدند اما حد و مرزی را حفظ کردند و با تحمل محکومیت خود خارج از زندان به جریان زندگی عادی پیوستند (بعضی از آنها هم در زندان خودکشی کردند)، اما عده ای هم بودند که نه تنها گذشته خود و دیگران را لجن مال کردند بلکه به آن اکتفا نکردند و خیانت ها (به درجات مختلف) کردند.
برداشت من از سمینار زنان این است: تنها مرز و پرنسیب برای شرکت کردن در آن مرد نبودن از نظر بیولوژیست و نه موضعگیری سیاسی افراد.