Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

خوزستان و سیاستهای "نه جمهوری" اسلامی / موناهيتا

خبر بمب‌گذاریها در خوزستان و اعدام دو نفر در این رابطه مرا واداشت که دوباره به مسئله اعدام به خصوص در "نه جمهوری" اسلامی بیاندیشم و چند جمله‌ای را در اینجا به تحریر درآورم.

هزاران سال است که از اعدام به عنوان ابزاری برای تنبیه و ایجاد ترس استفاده شده است. ولی همانطور که میبینیم نتوانسته از جرم و جنایت جلو گیری کند. بر عکس در عمل دیده می شود که، آنچه که از آمار جرم و جنایت می کاهد نه تنبیه بلکه آموزش و بالا بردن شعور اجتماعی است. مقایسه جوامعی مثل کشور های اسکاندیناوی که در آنها مجازات اعدام وجود ندارد با کشور هایی که از اعدام به عنوان جلوگیری کننده از جرم و جنایت استفاده می شود نشان دهنده عدم کارآیی این تنبیه است. گذشته از آن هیچ گاه نمی توان صددرصد مطمئن بود که کسی را که اعدام می کنند گناه کار است.
مرگ و نیستی فرجام هر انسانی است ولی در یک دنیای انسانی و متمدن انسان دیگری نباید بتواند حکم مرگ برای دیگری تعیین کند. مجازات اعدام یادگار باقی مانده از دوران توحش و بربریت میباشد و در اولین قدم آن زندگی یک انسان ( یادمان نرود که همیشه هم خاطی نبوده) را بی ارزش شمرده و به هیچ می‌گیرد. پاردوکس در مورد اجرای این مجازات در"نه جمهوری" اسلامی این است که جان و حیاتی را که در اسلام (و کلاً در تمام ادیان) هدیه و موهبتی الهی قلمداد شده که از جانب خدا به انسان اعطاء میشود، به وسیله انسان (که خود خاطی و جایزالخطا است) گرفته میشود و نه بوسیله اهدا کننده آن که از هر خطائی عاری است. چگونه و با اتکا به چه مرجعی یک روحانی در لباس قاضی میتواند خود را نماینده خدا بر روی زمین بداند و براحتی به خود اجازه دهد که فتوای قتل کسی را صادر کند؟

حال برگردیم به خوزستان یعنی در منطقه‌ای که نفت و به عبارتی ثروت از چاه‌های آن فوران میکند و جیب مافیای نفتی و وزرا و روسای اسلامی (و بعضاً تهرانی) حکومت خلیفه‌گری تهران را پر میکند، تا بتوانند برای خود آقازاده‌های خود ثروتهای افسانه‌ای جمع‌اوری کنند.
اما در میان بومیان این منطقه جز فقر و نداری و در نتیجه آن جهل، سنن قبیله ای و تحجر چیز دیگری نمیبینی. از کاریکاتورهای روزنامه دانمارکی فغانشان بلند است که به مذهب و مقدساتشان توهین شده ولی خودشان دائماً دارند بومیان خوزستان را مورد تحقیر قومی و مذهبی (علیه سنی‌ها) قرار میدهند. شاید که این دو نفر واقعاً بمب گذار بودند، اعدام آنان چه چیزی را حل می کند؟ جز اینکه به نفرت کور و اختلافات قومی دامن زده میشود؟ اگر شما از بومیان خوزستانی بودید و از راه‌های مختلف به شما نویدهایی داده میشد مبنی بر اینکه اگر "جدا بشین" اینجا هم مثل کویت و دوبی روبراه میشود. آیا به فکر نمی‌افتادید؟

دوستی نوشته بود: یه بار بلند شید برید سه راه خرمشهر ، توی صف کپسول گاز بایستید (در استانی که گاز همه کشور رو تامین می کند) ، ببینم باز میتوانید با نفرت راجع به این گروه از مردم حرف بزنید؟

اگر میخواهیم که مردم این منطقه ( و همینطور مناطق قومی دیگر) به فکر جدائی نیافتند باید که برای آنها رفاه و آسایش آماده کرد. باید که اجازه داشته باشند به زبان مادریشان به مدرسه دانشگاه بروند و رادیو تلویزیون داشته باشند. اگر میخواهیم جلوی بمب گذاریها گرفته شود( به فرض که آنها بمبها را گذاشته باشند) باید که به اهانتهای قومی مذهبی پایان داد و اگر نه که چرا نباید فریب این گفته را بخورند که " هر چی بدبختیه، زیر سر فارس‌هاست" و یا " نگاه کنید به تهران همه پولهای نفت به آنجا سرازیر میشه، ولی شما که انبار نفت کشورید...".

نتیجه این اعدامها چیست؟
هیچ عقل و منطقی قبول نمیکند که دو سه نفر رو به این سریعی دستگیر کنند و در میان این همه کاغذ بازی و دادگاههای بی در و پیکری که هر محاکمه‌اش چندین و چند ماه طول می کشد، با این سرعت حکم صار کنند و سریعاً هم به اجرا درآید! چگونه است که رژیم ولایت فقیه در حالیکه هر هفته یک بمب در اهواز منفجر میشه عاملین اصلی رو اعدام میکنه پس بمبی که روز بعد از آعدام آنها منفجرشد را روح این دو نفر کار گذاشته بودند. همانطور که بارها اعلام کرده‌ا‌م من با اعدام مخالفم و اگر کسی هم باید مجازت شود باید در یک دادگاه علنی و با داشتن وکیل مدافع و عادلانه محاکمه شود، ولی اثبات اینکه آن دو نفر عامل اصلی بوده اند تنها به این دلیل که اعتراف تلویزیونی کرده اند به خصوص در این نوع از حکومت عدل علی کافی نیست! پروژه اعترافگیری را که همه دیده و می شناسیم. نمونه از خودی و غیر خودی زیاد است: فیلم اعترافگیری زن سعید امامی، پخش تلویزیونی اعترافات سیامک پورزند، پخش اعترافات علی افشاری، اعترافات فرشاد ابراهیمی و همانطور اعتراف گیری وبلاگ‌نویسان.... . همه شماها میدانید که اعترافگیری زیر شکنجه برای جلادانی مانند مرتضوی کاری ندارد.

ماجرا چیست؟
امروزه سیاست شکل پیچیده‌ای به خود گرفته. آیا فکر نمیکنید که سرکوب وحشیانه اعتصابات کارگران شرکت واحد و دیگر سرکوبها در چند ماه گذشته، الدرم بلدرم کردنهایشان در عرصه بین المللی، دروغ خواندن فاجعه انسانی هولوکاست، اعلان جنگ علیه بشریت و دست‌آوردهای آن وغیرو از یک سو و از طرف دیگر رکود سیاسی و اقتصادی، دعواهای در گرفته بین سران جدید و قدیم که هر روز هم یکی دیگری را لو می دهد همه و همه حکایت از همپاشی حکومت خلیفه‌گری دارد؟ آیا فکر نمیکنید که آنها برای آمدن و ماندن بر سر قدرت باید دست به هر کاری ولو زیرپا گذاشتن هر آنچه که حتی از نظر خودشان مقدس است و به قیمت ویرانی این مردم و سرزمین، بزنند؟ سینما رکس آبادان یک نمونه آن است.
همیشه و در هر برهه از تاریخ هر سرزمینی هم یک سری جیره خوار مزد بگیر هم وجود داشته و دارد که همیشه در صحنه حاضر هستند تا نقش شعبان بی مخ‌ها و زهرا خانمها را هم اجرا کنند حتی به عنوان خبرنگار و وبلاگ‌نویس و کامنت‌گذار. آری آنها هر وقت صحبت از حقیقت می شود و احساس خطر میکنند دست به آشوب و همهمه زده بازار تهمت و لجن‌پراکنی را گرم میکنند تا جو را عصبی کرده و درنهایت همه چیز را در دست خود بگیرند. درست مانند چماق‌بدستهای سالهای ٥٦- ٦١.
دوستان به وجدان خود نیز مراجعه کنید. به ایرانیان از هر قوم و نژاد بی‌اندیشید. استاندار ترک برای کرد می گذارند تهرانی برای خوزستانی و سیستانی .... . مطالبات ملی و قومی خواسته‌هائی هستند انسانی که باید به آنها توجه شود، باید که آنها را فهمید ودرک کرد. و اما در جامعه اسلامزده ما نابسامانیهای دیگری هم وجود دارند. کارتن خوابها ، کلیه و دیگر ارگان‌ فروشان، دختران فراری ، زنان تن فروش، جوانان معتاد، پدیده شوهرکشی و.... اینجاها مقصر کیست؟ امیدوارم که نگوئید، این قوم آن قوم و یا آمریکا. حتی اگر نیروها خارجی هم مقصر باشند زمینه این دخالتها را این رژیم در داخل مهیا کرده است. دشمن مردم و سرزمین ما در وحله اول این رژیم ارتجاعی است وبس.

یکی از مشکلات ایران و جهان امروز نژاد پرستی است. بیاییم در افکارمان تجدید نظر کنیم.