Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

دريا، جنسيت، افق، مذهب‌، سياست / شهلا شفيق

اين‌ كلمه‌های‌ ظاهراً بي‌ربط‌ زماني‌ در ذهنم‌ كنار هم‌ شكل‌گرفتند كه‌ به‌ توصيفات‌ طنزآميز خانمي‌ كه‌ از ايران‌ آمده‌ بود، درباره‌ دريا رفتن‌ خود و نزديكان‌اش‌ گوش‌ مي‌كردم‌ و صحنه‌ در خيالم‌ مجسم‌ مي‌شد.


آسمان‌ آبي‌، آفتاب‌ و دريايي‌ كه‌ تا افق‌ مي‌گسترد. روی‌ ساحل‌ پرده‌اي‌ دريا را به‌ دو قسمت‌ زنانه‌ و مردانه‌ تقسيم‌ مي‌كند. زن‌ها با شلوار و روپوش‌های‌ گشاد و روسری، پيش‌ از به‌ آب‌ زدن‌، ساعت‌ از مچ‌ باز مي‌كنند و به‌ زني‌ كه‌ كنار ساحل‌ روی‌ صندلي‌ نشسته‌ مي‌دهند و زن‌ آن‌ها را به‌ مچ‌ خود مي‌بندد. خانم‌ با خنده‌ تلخي‌ تصوير زنِ سر تا پا پوشيده‌ را در ساحل‌ توصيف‌ مي‌كرد كه‌ روي‌ صندلي‌ نشسته‌ و سراسر ساعدش‌ را كه‌ حائل‌ چانه‌ كرده‌، يك‌ رديف‌ ساعت‌ پوشانده‌ است‌. منظره‌ بيشتر به‌ تابلويي‌ سوررئاليستي‌ شباهت‌ دارد. دريا و افق‌ در چنين‌ تابلويي‌، بدن‌، حركت‌ و آزادي‌ را تداعي‌ مي‌كنند. در حالي‌ كه‌ پرده‌ و حجاب‌، حصار را به‌ خاطر مي‌آورند و ساعت‌هاي‌ آويخته‌ بر مچ‌ زن‌، زمان‌ را به‌ ياد مي‌آورند. ما در قرن‌ بيست و يکم هستيم‌.
اين‌ تابلوي‌ واقعي‌، گذري‌ از رمان‌ «كُندي‌» نوشته‌ ميلان‌ كوندرا را به‌ خاطرم‌ آورد نويسنده‌، پس‌ از توصيف‌ صحنه‌اي‌ در كنار استخر مي‌نويسد: «ژست‌ها، وراي‌ كاركرد عملي‌شان‌، معنايي‌ دارند كه‌ از انگيزه‌هاي‌ كساني‌ كه‌ آنها را به‌ كار مي‌گيرند، فراتر مي‌رود. وقتي‌ آدم‌ها با مايو در آب‌ مي‌پرند، عليرغم‌ غم‌ احتمالي‌ آن‌ كسي‌ كه‌ شيرجه‌ مي‌رود، نفس‌ شادي‌ در اين‌ ژست‌ متبلور است‌. وقتي‌ كسي‌ با لباس‌ به‌ آب‌ مي‌پرد چيز ديگري‌ست‌. فقط‌ كسی با لباس‌ خود را به‌ آب‌ مي‌اندازد كه‌ قصد غرق‌ كردن‌ خود را دارد»
تجسم‌ توصيفات خانمی که از ايران آمده و يادآوري‌ متن‌ كوندرا، اين‌ پرسش‌ را در ذهنم‌ برمي‌انگيزد: ژست‌ زن‌هايي‌ كه‌ با روپوش‌ و حجاب‌، در ساحلي‌ كه‌ كوشيده‌اند بر آن‌ هم‌ پرده‌ بكشند، همچنان‌ در به‌ آب‌ زدن‌ اصرار مي‌ورزند چه‌ معنايي‌ دارد؟ اين‌ حركت‌ چه‌ چيز را بيان‌ مي‌كند، شادي‌ زندگي‌، يا ميل‌ به‌ غرق‌ شدن را ‌؟
روشن‌ است‌ كه‌ كوندرا هنگام‌ نوشتنِ جمله‌ «فقط‌ آن‌ كسي‌ با لباس‌ به‌ آب‌ مي‌زند كه‌ قصد غرق‌ كردن‌ خويش‌ را دارد» به‌ شرايط‌ زن‌ها در ايران‌ فكر نكرده‌ بوده‌ است‌. اما من‌ كه‌ به‌ آن‌ مي‌انديشم‌ مي‌توانم‌ در ادامه‌ تفكر كوندرا پيرامون‌ معناي‌ ژست‌ها بگويم‌ كه‌ اين‌ صحنه‌، نه‌ بيانگر شادي‌ و يا غم‌، بلكه‌ نمايانگر شاديِ به‌ غم‌ آلوده‌ زناني‌ است‌ كه‌ مي‌كوشند ممنوعيت‌هاي‌ دردآوري‌ كه‌ به‌ آنان‌ تحميل‌ مي‌شود را پشت‌ سر بگذارند. مي‌توانم‌ خود را به‌ جاي‌ هر يك‌ از آنان‌ بگذارم‌ و لذتِ ناشي‌ از عبورِ آب‌ از حجاب‌ و تماس‌ آن‌ را با پوستِ بدن‌ خود احساس‌ كنم‌. لذتي‌ كه‌ به‌ من‌ يادآوري‌ مي‌كند كه‌ بدنم‌ زير حجابي‌ كه‌ در آن‌ محصورش‌ كرده‌اند وجود دارد. و اين‌ همه‌ هم‌ شادي‌آور است‌ و هم‌ غم‌انگيز؛ مثل‌ خنده‌ خانمي‌ كه‌ با بيان‌ طنزآلودش‌ تأسف‌ عميق‌ خود را از مضحكه‌اي‌ كه‌ در آن‌ قرار گرفته‌ بود بيان‌ مي‌نمود.
دريايي‌ گسترده‌ تا افق‌؛ پرده‌؛ حجاب‌؛ بدني‌ كه‌ به‌ آب‌ مي‌زند تا حصار را بشكند. بدني‌ كه‌ خود را تحميل‌ مي‌كند. تفكر پيرامون‌ بدن‌ و رابطه‌ انسان‌ با بدن‌ خود يكي‌ از موضوعات‌ اساسي‌ جنبش‌ آزادي‌ و برابري‌ زنان‌ بوده‌ و هست‌. چرا كه‌ در نظام‌ پدرسالاري‌، پيكر زن‌، هيچ‌گاه‌ به‌ تمامي‌ ملك‌ او نبوده‌ و نيست‌. سروري‌ پدر و شوهر، ازجمله‌ در گرو تملك‌ بر پيكر زن‌ بوده‌ است‌. و پيكر زن‌ آوردگاه‌ سنت‌ و قانون‌. هم‌ بدين‌ لحاظ‌ است‌ كه‌ آزادي‌ زنان‌ بدون‌ آزادي‌ پيكر آنان‌ از قيد قانون‌ و سنتِ مردسالار ممكن‌ نشده‌ و نمي‌شود. جايگاه‌ مهم‌ مسائلي‌ مثل‌ آزادي‌ جنسي‌ و آزادي‌ سقط‌ جنين‌ در جنبش‌ برابري‌ طلبانه‌ زنان‌ بدين‌ سبب‌ است‌ و نه‌ آنچنان‌ كه‌ مدافعين‌ سنتِ مردسالار و حافظان‌ نظمِ استبدادي‌ ادعا مي‌كنند به‌ سبب‌ فساد و بي‌بند و باري‌ و استفاده‌ ابزاري‌ از زن‌. كافي‌ست‌ قدمت‌ فحشا را به‌ خاطر آوريم‌ و توجيه‌ طبيعي‌ بودن‌ آن‌ را توسط‌ مدافعان‌ محافظه‌كار سنت‌. كافي‌ست‌ نظري‌ بر گسترش‌ فساد در همين‌ جمهوري‌ اسلامي‌ بياندازيم‌ و آن‌ را با مبارزات‌ فمينيستي‌ عليه‌ انواع‌ خشونت‌ جنسي‌ بر زنان‌ مقايسه‌ كنيم‌ تا بيهودگي‌ چنين‌ ادعاهايي‌ ثابت‌ شود. با اينهمه‌ هرگاه‌ در ايران‌ كه‌ سخن‌ از آزادي‌ زنان‌ مي‌رود نگراني‌ از «بي‌بند و باري‌» حاضر است‌ و ترس‌ از استفاده‌ ابزاري‌ از «بدن‌».
«بدن‌» زنانه‌، در نگاه‌ جمهوري‌ اسلامي‌، مكان‌ «گناه‌» است‌. ابزار وسوسه‌ «شيطان‌». قوانين‌ و مقررات‌ مي‌بايد آن‌ را به‌ بند بكشند و «حركت‌»اش‌ را مهار كنند. ورزش‌ زنان‌ در جمهوري‌ اسلامي‌ يك‌ نمونه‌ي‌ آشكار چنين‌ رويكردي‌ است‌. در سال‌ 1993، اعلام‌ شد كه‌ شركت‌ زنان‌ در مسابقات‌ جهاني‌ مختلط‌، تنها در پنج‌ رشته‌ جايز است‌: اسب‌سواري‌، تيراندازي‌، اسكي‌، شطرنج‌ و ورزش‌هاي‌ معلولين‌! فائزه‌ رفسنجاني‌ در توضيح‌ اين‌ مطلب‌ به‌ خبرنگاران‌ توضيح‌ داد كه‌ علت‌ آن‌ است‌ كه‌ زنان‌ مي‌بايد پوشيده‌ بمانند و حجاب‌ خود را محفوظ‌ نگاه‌ دارند . اين‌ مقررات‌ و توضيحات‌، يكبار ديگر به‌ روشني‌ معناي‌ فلسفي‌ حجاب‌ اسلامي‌ را بيان‌ مي‌دارد. حجاب‌ برخلاف‌ آنچه‌ برخي‌ مي‌كوشند بقبولانند فقط‌ يك‌ تكه‌ پارچه‌ نيست‌. نوعي‌ پوشش‌ بومي‌ نيست‌. حجاب‌ نماد و جايگاه‌ زنان‌ در جهان‌بيني‌ است‌ كه‌ رو گرفتن‌ را براي‌ آنان‌ شايسته‌ و اجباري‌ مي‌شمارد. در اين‌ جهان‌بيني‌ كنترل‌ پيكر زن‌ به‌ معناي‌ مهار نظم‌ و اخلاق‌ جامعه‌ است‌. حفظ‌ نظم‌ پدرسالار در گرو تسلط‌ بر بدن‌ زنان‌ است‌. تسلطي‌ كه‌ فقط‌ به‌ پوشانيدن‌ پيكر زن‌ از نگاه‌ نامحرم‌ خلاصه‌ نمي‌شود، بلكه‌ محدوديت‌ دايمي‌ رفتار و گفتار آزادانه‌ي‌ زن‌ را به‌ دنبال‌ دارد. تمامي‌ حركات‌ بدن‌ زنان‌، حتي‌ نگاه‌ و خنده‌ي‌ آنان‌ مي‌بايد محدود و كنترل‌ شود و تحت‌ تسلط‌ باشد. آزادي‌ در رفتار، گفتار و حركت‌ ممنوع‌ است‌. به‌ همين‌ دليل‌ است‌ كه‌ زنان‌ اجازه‌ مي‌يابند در ميدان‌هاي‌ ورزشي‌ مختلط‌ جهاني‌ تنها در مسابقاتي‌ نظير اسكي‌ و اسب‌سواري‌ و تيراندازي‌ شركت‌ كنند كه‌ در آن‌ لباسِ سراپا پوشيده‌، هويت‌ جنسي‌ بدن‌ را مخفي‌ مي‌دارد. شركت‌ در مسابقات‌ شطرنج‌ هم‌ جايز است‌، چرا كه‌ بازي‌ شطرنج‌ حركتِ بدن‌ را نمي‌طلبد و و در ورزش‌هاي‌ ويژه‌ «معلولين‌» هم‌ از نظر حاكمان‌ اسلامي‌ معلوليتِ بدن‌ خود به‌ خود آزادي‌ كامل‌ حركت‌ را از بين‌ مي‌برد. در اين‌ جهان‌بيني‌ «پيكر زن‌» و بدن‌ «معلول‌» به‌ اينهماني‌ مي‌رسند. اين‌ نحوه‌ نگرش‌، زن‌ را «عليل‌» مي‌خواهد. اگر امروزه‌ با پيشرفت‌ تمدن‌، بشرِ آگاه‌ مي‌كوشد كه‌ با ايجاد امكانات‌ براي‌ اشخاصي‌ كه‌ به‌ دليل‌ نقص‌ جسماني‌ معلول‌ ناميده‌ مي‌شوند، به‌ آنها امكان‌ دهد كه‌ علي‌رغم‌ آسيب‌ جسماني‌ از حداكثر توانايي‌ جسمي‌ خود بهره‌ گيرند و از شكوفايي‌ تن‌ و خلاقيت‌ روحي‌ محروم‌ نشوند، در جهان‌بيني‌ حاكمان‌ اسلامي‌ همچنان‌ كه‌ زنان‌ در بسياري‌ موارد قانوني‌ و ازجمله‌ قانون‌ قصاص‌، به‌ مثابه‌ نيمي‌ از انسان‌(كه‌ معيار آن‌ مرد است‌) در نظر مي‌آيند، در عرصه‌ ورزش‌ هم‌ بدن‌ آنان‌ به‌ مثابه‌ پيكر معلول‌ به‌ شمار مي‌رود.اما اين‌ تصوير، چنانكه‌ پژوهش‌هاي‌ محققان‌ زن‌ در زمينه‌ي‌ روانشناسي‌ حجاب‌ نشان‌ داده‌ است‌، يك‌ روي‌ سكه‌ نگرش‌ حاكمان‌ اسلامي‌ است‌. در پس‌ تصوير زنِ ضعيفه‌ كه‌ از جانب‌ اين‌ يا آن‌ سنت‌ ارائه‌ مي‌شود، وحشت‌ از زنِ فاعل‌ و مختار نهفته‌ است‌. حجاب‌ به‌ لحاظ‌ روانشناسي‌ كوشش‌ در مهار نيرويي‌ است‌ كه‌ مي‌تواند نظم‌ پدرسالار را به‌ چالش‌ بگيرد.
اين‌ جهان‌بيني‌، آبشخور ايدئولوژيك‌ حاكميت‌ اسلامي‌ در ايران‌ است‌ و حقوق‌ زنان‌ را هم‌، همين‌ طرز تفكر تعيين‌ مي‌كند. اما اگر به‌ همين‌ سوي‌ تحليل‌ بسنده‌ كنيم‌، همه‌ي‌ تابلو را نديده‌ايم‌ و پيچيدگي‌ موقعيت‌ زنان‌ در جامعه‌ ايران‌ را به‌ طرز نگاه‌ و ميل‌ و اراده‌ي‌ حاكمان‌ تنزل‌ داده‌ايم‌. شكي‌ نيست‌ كه‌ در جامعه‌ ايران‌ كه‌ استبداد در آن‌ ديرپاست‌ و آزادي‌ و دموكراسي‌، گرچه‌ گاه‌ خوش‌ درخشيده‌، اما تاكنون‌ همواره‌ دولت‌ مستعجل‌ بوده‌ و دير نپاييده‌، نقش‌ اراده‌ حاكمان‌ در چگونگي‌ تحول‌ جامعه‌ غيرقابل‌ انكار است‌. اما تحول‌ جامعه‌ هيچ‌گاه‌ فقط‌ بر اساس‌ اراده‌ حاكمان‌ صورت‌ نمي‌گيرد و اگر چنين‌ بود، جمهوري‌ اسلامي‌ براي‌ استقرار الگوي‌ خويش‌ نه‌ مانعي‌ داشت‌ و نه‌ نيازي‌ به‌ سركوب‌ بي‌وقفه‌ و بي‌امان‌ مخالفان‌. به‌ ياد آوريم‌ كه‌ حاكميت‌ در اولين‌ گام‌هاي‌ استقرار خويش‌ زنان‌ را به‌ چالش‌ طلبيد و با اعلام‌ حجاب‌ اجباري‌، اولين‌ گام‌ را براي‌ تحميل‌ الگوي‌ خويش‌ از زن‌ برداشت‌. اما هنوز در اين‌ راه‌ در خم‌ يك‌ كوچه‌ است‌.
همينجا بگويم‌ كه‌ مباحث‌ مطرح‌ شده‌ به‌ وسيله‌ جنبش‌ زنان‌ در پيشبرد تفكرات‌ علوم‌ اجتماعي‌ در زمينه‌ي‌ رابطه‌ قدرت‌ نقش‌ مهمي‌ داشته‌اند. ازجمله‌ به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ زنان‌ را نمي‌شود در مقوله‌ي‌ «طبقه‌» جاي‌ داد و نيز نقش‌ و جايگاه‌ آنان‌ به‌ عرصه‌ اقتصاد و اجتماع‌ محدود نمي‌شود و نه‌ فقط‌ فضاي‌ عمومي‌ جامعه‌، بلكه‌ حيطه‌ي‌ «روابط‌ خصوصي‌» را هم‌ در بر مي‌گيرد. به‌ همين‌ دليل‌ تفكر درباره‌ي‌ موقعيت‌ زنان‌ به‌ روشن‌ شدن‌ ابعاد چندگانه‌ي‌ روابط‌ قدرت‌ در جامعه‌ ياري‌ رسانده‌ است‌. در اين‌ زمينه‌ به‌ گمان‌ من‌ دو نكته‌ مهم‌ است‌. نكته‌ي‌ اول‌ آنكه‌ رابطه‌ قدرت‌ فقط‌ در عرصه‌ عمومي‌ متبارز نيست‌ و ارتباط‌ تنگاتنگي‌ ميان‌ چگونگي‌ اين‌ روابط‌ در عرصه‌ خصوصي‌ و در عرصه‌ عمومي‌ وجود دارد. اما امروزه‌ ديگر پيوستگي‌ روابط‌ قدرت‌ در عرصه‌هاي‌ گوناگون‌ مورد مجادله‌ متفكران‌ نيست‌. بلكه‌ چگونگي‌ اين‌ بهم‌ پيوستگي‌ مورد بحث‌ است‌. نكته‌ي‌ دوم‌ رابطه‌ي‌ ميان‌ سلطه‌گر و تحت‌ سلطه‌ است‌. تحليل‌ جنبش‌هاي‌ تحت‌ سلطه‌گان‌ و ازجمله‌ زنان‌، به‌ درك‌ رابطه‌ي‌ دوجانبه‌ و پيچيده‌ي‌ ميان‌ اين‌ دو قطب‌ ياري‌ مي‌كند. امروزه‌ ديگر از مفهوم‌ «زنِ قرباني‌» و صرفاً «قرباني‌» فاصله‌ گرفته‌ايم‌ و بيش‌ از پيش‌ به‌ جايگاه‌ زنان‌ به‌ مثابه‌ «فاعل‌» مي‌پردازيم‌. بي‌آنكه‌ فراموش‌ كنيم‌ كه‌ «اختيار» و «فعاليت‌» تحت‌ سلطه‌ي‌ استبداد طبعاً بسيار مشكل‌تر و محدودتر است‌. بي‌آنكه‌ مسئوليت‌ سلطه‌گر را در به‌ وجود آوردن‌ و دوام‌ شرايط‌ سلطه‌ با مسئوليت‌ تحت‌ سلطه‌ يكسان‌ بدانيم‌. توجه‌ به‌ اين‌ مسائل‌، ما را در پي‌ريزي‌ روش‌ برخوردي‌ كه‌ در عين‌ پرهيز از ساده‌نگري‌ به‌ نسبي‌گرايي‌ منجر نشود كمك‌ خواهد كرد. چنين‌ رويكردي‌ براي‌ فهم‌ مسائل‌ امروز زنان‌ ايران‌ حياتي‌ است‌.
درواقع‌ در بسياري‌ از بحث‌ها و جدال‌ها بر سر مسئله‌ زنان‌ در ايران‌ امروز، چنين‌ روشي‌ غايب‌ است‌. از يكسو ما مواجه‌ با نقطه‌نظراتي‌ هستيم‌ كه‌ صرفاً بر تسلط‌ اراده‌ حاكمان‌ در زمينه‌ي‌ سياست‌ و حقوق‌ تأكيد مي‌كنند و زنان‌ را به‌ مثابه‌ قربانيان‌ در نظر مي‌گيرند و از سوي‌ ديگر، عده‌اي‌ با تأكيد بر حضور زنان‌ در عرصه‌ اجتماعي‌، تكيه‌ را صرفاً بر جنبه‌هاي‌ مثبت‌ پيشرفت‌ زنان‌ مي‌گذارند و از اينجا به‌ نسبي‌گرايي‌ در ارزيابي‌ حاكمان‌ اسلامي‌ راه‌ مي‌گشايند. در چنين‌ فضايي‌، گاه‌ بسياري‌ از بديهيات‌ در بحث‌ها ناديده‌ گرفته‌ مي‌شود. ازجمله‌ي‌ اين‌ بديهيات‌ چندگانگي‌ حضور زنان‌ در جامعه‌ است‌. چندگانگي‌ كه‌ خود حاصل‌ تنوع‌ شرح‌ حال‌هاي‌ زنان‌ است‌.

شرح‌ حال‌/ هويت‌/ جنسيت‌
منظورم‌ از شرح‌ حال‌، مسير زندگي‌ است‌ كه‌ نه‌ فقط‌ نتيجه‌ي‌ جايگاه‌ طبقاتي‌ و امكانات‌ اقتصادي‌ و اجتماعي‌ و فرهنگي‌ است‌ كه‌ هر شخصي‌ با تكيه‌ بر آن‌ زندگي‌اش‌ را شكل‌ مي‌دهد، بلكه‌ عمل‌ و عكس‌العمل‌ هر كسي‌ نسبت‌ به‌ اين‌ امكانات‌ و شرايط‌ را در بر مي‌گيرد. خلاصه‌ آنكه‌ افراد صرفاً حاصل‌ شرايط‌ نيستند بلكه‌ با عمل‌ خويش‌ در دوام‌ يا تغيير شرايط‌ مشاركت‌ مي‌جويند. اما عمل‌ آنان‌، حاصل‌ تصويري‌ كه‌ خود از خويش‌ دارند نيز هست‌. تصويري‌ كه‌ در كنش‌ و واكنش‌ دايمي‌ با تصوير و تصاويري‌ است‌ كه‌ ديگران‌ در پيرامون‌ از آنها دارند و به‌ آنها ارائه‌ مي‌دهند.
در مباحث‌ مربوط‌ به‌ موقعيت‌ زنان‌ در جامعه‌، نقش‌ تصوير و يا تصاويري‌ كه‌ فرهنگ‌ مسلط‌ از زنان‌ ارائه‌ مي‌دهد مهم‌ است‌. گفتيم‌ كه‌ زنان‌ يك‌ طبقه‌ي‌ واحد را تشكيل‌ نمي‌دهند، در طبقات‌ و گروه‌هاي‌ اجتماعي‌ پراكنده‌اند و طبعاً در نحوه‌ زندگي‌ و منافع‌ اين‌ گروه‌ها شريكند. در عين‌ حال‌، آنان‌ به‌ مثابه‌ زن‌، در متن‌ فرهنگ‌ مسلط‌ زندگي‌ مي‌كنند كه‌ همواره‌ بر اساس‌ تعاريف‌ و تصاويري‌ كه‌ از زنان‌ ارائه‌ مي‌دهد، دستيابي‌ به‌ اين‌ يا آن‌ امكان‌ اقتصادي‌ و اجتماعي‌ و خصوصي‌ را براي‌ آنها تسهيل‌ مي‌كند يا دشوار مي‌سازد. در جوامعي‌ كه‌ حاكمان‌ در آن‌ بر دوام‌ تسلط‌ سنت‌ پدرسالار اصرار مي‌ورزند، تصوير زن‌ غالباً و عامداً يكدست‌ است‌ و چندگونگي‌ چهره‌ي‌ زنان‌ در جامعه‌ ناديده‌ گرفته‌ مي‌شود. خطوط‌ اين‌ تصوير، غالباً به‌ نام‌ «احترام‌ به‌ فرهنگ‌ جامعه‌» يكدست‌ باقي‌ مي‌ماند و غيرقابل‌ تغيير قلمداد مي‌شود. اما هنگامي‌ كه‌ به‌ زندگي‌نامه‌ي‌ زنان‌ نگاه‌ مي‌كنيم‌، خطوط‌ يكدست‌ تصوير فرهنگ‌ مسلط‌ ناپديد مي‌شود. مي‌بينيم‌ كه‌ زنان‌ نه‌ آلت‌ فعل‌ بي‌اراده‌ حاكمان‌ بوده‌اند و نه‌ فرآورده‌هاي‌ فرهنگ‌ مسلط‌، بلكه‌ به‌ مناسبت‌ موقعيت‌ و امكانات‌ و عقايد و علائق‌ خويش‌ در فراهم‌ آوردن‌ و دوام‌ و يا تغيير جامعه‌ و فرهنگ‌ شريك‌ و سهيم‌ بوده‌اند و درنتيجه‌ مسئول‌.
از همين‌ روست‌ كه‌ امروزه‌ «تاريخ‌ شفاهي‌» در مطالعات‌ زنان‌ جايگاهي‌ بسزا دارد. اين‌ تاريخ‌ به‌ شنيدن‌ «صدا» و ديدن‌ «چهره‌» زناني‌ كه‌ به‌ لحاظ‌ فرهنگ‌ مسلط‌ غايب‌ محسوب‌ شده‌ و مي‌شوند، كمك‌ مي‌كند و به‌ درك‌ پيچيدگي‌ واقعيت‌ تحول‌ آنان‌ در جامعه‌ ياري‌ مي‌رساند. در كنار آن‌، پژوهش‌هاي‌ زنورانه‌ به‌ بازنگري‌ تاريخ‌ كتبي‌ نيز كمك‌ مي‌كند.اشاره‌ كنيم‌ كه‌ طي‌ دو دهه‌ گذشته‌ در اين‌ زمينه‌ تلاش‌هاي‌ ارزنده‌اي‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. از آنجمله‌ مطالعات‌ ژانت‌ آفاري‌ در مورد مسئله‌ زنان‌ در دوره‌ مشروطه‌، بررسي‌هاي‌ هما ناطق‌ درباره‌ي‌ اين‌ دوره‌ و پس‌ از آن‌. آثاري‌ از زنان‌ و در باره‌ي‌ زنان‌ كه‌ به‌ ويراستاري‌ افسانه‌ نجم‌آبادي‌ منتشر شده‌اند.گردآوري‌ مجموعه‌اي‌ درباره‌ي‌ تجربه‌ي‌ اتحاد ملي‌ زنان‌ كه‌ به‌ همت‌ مهناز متين‌ صورت‌ گرفته‌، سالنامه‌هاي‌ زنان‌ و همچنين‌ مصاحبه‌هايي‌ با زنان‌ كه‌ به‌ همت‌ نوشين‌ احمدي‌ خراساني‌ سردبير مجله‌ جنس‌ دوم‌ در ايران‌ منتشر مي‌شود .

استبداد/ جعلِ شرح‌ حال‌ خصوصي‌ و عمومي‌
در آغاز قرن‌ بيستم‌، مسئله‌ زنان‌ به‌ لحاظ‌ سياسي‌ و اجتماعي‌ در ايران‌ طرح‌ شد و بي‌آنكه‌ جايگاه‌ واقعي‌ خود را در مباحث‌ گروه‌هاي‌ سياسي‌ بيابد، رفته‌ رفته‌ جا باز كرد. پرداختن‌ به‌ چرايي‌ و چگونگي‌ اين‌ امر مبحثي‌ جداگانه‌ است‌. در اينجا بسنده‌ مي‌كنم‌ به‌ اين‌ كه‌ عليرغم‌ حاشيه‌اي‌ ماندن‌ مسئله‌ زنان‌ در جدال‌هاي‌ سياسي‌ و اجتماعي‌، از همان‌ ابتداي‌ قرن‌، اين‌ موضوع‌ همواره‌ در متن‌ اين‌ مباحث‌ حاضر بوده‌ و موجب‌ تنش‌ . چرا كه‌ با مسئله‌ هويت‌ فرهنگي‌ گره‌ خورده‌ است‌ و به همين‌ دليل با مذهب‌ ربط‌ داشته‌ است‌.
جالب‌ است‌ كه‌ توجه‌ كنيم‌ كه‌ نهاد اسلام‌ در ايران‌، حداقل‌ در دوره‌ مورد بحث‌ به‌ لحاظ‌ سياسي‌ جايگاهي‌ دوگانه‌ داشته‌ است‌. از يكسو در قدرت‌ به‌ درجات‌ متفاوت‌ سهيم‌ بوده‌ و از سوي‌ ديگر در مخالفت‌ با قدرت‌ مسلط‌ حاضر بوده‌ است‌. اين‌ موقعيت‌ جادويي‌ كه‌ هيچ‌ نيروي‌ سياسي‌ در ايران‌ از آن‌ بهره‌ نداشته‌، امكانات‌ وسيعي‌ را در اختيار مذهب‌ به‌ مثابه‌ ايدئولوژي‌ و نهاد قرار داده‌ تا فرهنگ‌ خود را نشر و گسترش‌ دهد و خود را به‌ مثابه‌ مرجع‌ و هويت‌ فرهنگي‌ تثبيت‌ كند. فقدان‌ دموكراسي‌ و دوام‌ استبداد به‌ اين‌ كوشش‌ پا داده‌ و موقعيت‌ آن‌ را تضمين‌ كرده‌اند. توجه‌ كنيم‌ كه‌ در ايران‌، حتي‌ روند تقدس‌زدايي‌ (سكولاريزاسيون‌) در فضاي‌ سازش‌ با نهاد مذهب‌ صورت‌ گرفت‌ و قانون‌ اساسي‌ ايران‌ هيچ‌گاه‌ لائيك‌ نشد. وحشت‌ شاهان‌ مستبد پهلوي‌ از نيروهاي‌ آزاديخواه‌ و دموكرات‌ و چپ‌، به‌ مثله‌ كردن‌ روند تقدس‌ زدايي‌ انجاميد و در عين‌ حال‌ پايگاه‌ مذهب‌ را به‌ عنوان‌ نيروي‌ ضد سلطنت‌ در جامعه‌ مستحكم‌تر كرد. اين‌ نكات‌ در بحث‌ مربوط‌ به‌ موقعيت‌ زنان‌ اهميتي‌ اساسي‌ دارد. چرا كه‌ در غالب‌ اوقات‌ از مذهب‌ به‌ مثابه‌ «هويت‌ فرهنگي‌» ياد مي‌شود بي‌آنكه‌ توجه‌ شود كه‌ به‌ دلايل‌ ياد شده‌ نهاد مذهب‌ خود را به‌ مثابه‌ مرجع‌ «هويت‌ فرهنگي‌» ارائه‌ داده‌ است‌ و در دوام‌ مرجعيت‌ خود از استبداد غيرمذهبي‌ كمك‌هاي‌ شايان‌ گرفته‌ است‌.
بجاست‌ كه‌ در اين‌ مقال‌ اندكي‌ به‌ تعريف‌ «هويت‌» بازگرديم‌. امروزه‌ برحسب‌ داده‌هاي‌ روان‌شناسي‌ و جامعه‌شناسي‌ مي‌دانيم‌ كه‌ «هويت‌» ساخته‌ مي‌شود و شكل‌ مي‌گيرد و تغيير و تحول‌ مي‌يابد. مقوله‌ هويت‌، چه‌ منظور هويت‌ يك‌ فرد باشد و يا يك‌ جامعه‌، مفهومي‌ ايستا نيست‌. آنتوني‌ گيدنز، جامعه‌شناس‌ انگليسي‌ در تفكر پيرامون‌ «جامعه‌ و هويت‌ شخصي‌ در عصر جديد» به‌ اين‌ امر مي‌پردازد كه‌ «براي‌ آنكه‌ بدانيم‌ كي‌ هستيم‌، بايد كم‌ و بيش‌ بدانيم‌ كه‌ چگونه‌ به‌ صورتي‌ كه‌ هستيم‌ در آمده‌ايم‌ و به‌ كجا مي‌رويم‌». او بر اين‌ نكته‌ مهم‌ اشاره‌ مي‌كند كه‌ هويت‌ هر شخص‌ به‌ «توانايي‌ و ظرفيت‌ او براي‌ حفظ‌ و ادامه‌ روايت‌ شخصي‌ از زندگي‌نامه‌اش‌» بستگي‌ دارد. زندگي‌نامه‌اي‌ كه‌ «نبايد به‌ كلي‌ خيالي‌ و ساختگي‌ باشد، بلكه‌ به‌ طور مداوم‌ رويدادهاي‌ دنياي‌ خارج‌ را در خود ادغام‌ كند و آنها را با «تاريخچه‌» جاري‌ «خود» مشخص‌ و سازگار سازد.»
مي‌توانيم‌ بگوييم‌ كه‌ در مورد جوامع‌ نيز «هويت‌» فرهنگي‌ كه‌ آنان‌ براي‌ خويش‌ قائل‌ مي‌شوند بستگي‌ به‌ زندگي‌نامه‌اي‌ دارد كه‌ براي‌ خود مي‌نويسند و اهميت‌ تاريخ‌نويسي‌ و مراجعه‌ به‌ گذشته‌، براي‌ درك‌ حال‌ و رفتن‌ به‌ سوي‌ آينده‌ در همين‌ است‌. ناگفته‌ پيداست‌ كه‌ «تاريخ‌» موضوعي‌ است‌ مورد بحث‌ امروز. سازندگان‌ امروز بر سر «گذشته‌» مجادله‌ مي‌كنند و اين‌ مجادله‌ براي‌ ساختن‌ مدل‌هاي‌ آينده‌ اهميت‌ دارد. اما استبداد راه‌ چنين‌ مجادله‌اي‌ را مي‌بندد. استبداد براي‌ تثبيت‌ الگوي‌ خويش‌ و دوام‌ قدرت‌ خود، تاريخ‌ را خود مي‌نويسد و آنجا كه‌ لازم‌ است‌ در آن‌ دست‌ مي‌برد. و ازجمله‌ به‌ همين‌ دليل‌ در راه‌ پويايي‌ فرهنگي‌ و هويت‌ فردي‌ و جمعي‌ مانع‌ ايجاد مي‌كند. همچنان‌ كه‌ دهان‌ افراد را مي‌بندد و قلم‌ها را مي‌شكند، مي‌كوشد در حافظه‌ جمعي‌ و خاطره‌ي‌ تاريخي‌ اخلال‌ كند و به‌ گذشته‌ و حال‌ شكل‌ دلخواه‌ خود را ببخشد تا آينده‌ هم‌ از آن‌ او باشد.
در آنچه‌ كه‌ به‌ تاريخچه‌ سياسي‌ و اجتماعي‌ زنان‌ در ايران‌ برمي‌گردد، در دوره‌ي‌ معاصر شاهد تلاش‌ براي‌ حذف‌ و تحريف‌ تاريخ‌ از جانب‌ شاه‌ و شيخ‌ بوده‌ايم‌. هنگامي‌ كه‌ رضاشاه‌، به‌ كشف‌ حجاب‌ دست‌ زد، در سخنراني‌هاي‌ مرسوم‌ در آن‌ زمان‌ اين‌ اقدام‌ همچون‌ تجلي‌ اراده‌ سلطان‌ براي‌ تحقق‌ رهايي‌ زن‌ قلمداد شد، بي‌آنكه‌ يادآوري‌ شود كه‌ پيش‌ از آن‌ در ايران‌ انقلاب‌ مشروطه‌ روي‌ داده‌ بود و بعلاوه‌ ده‌ها زن‌ پيشرو خود شخصاً حجاب‌ را به‌ دور انداخته‌ و خواهان‌ آزادي‌ و حقوق‌ برابر شده‌ بودند. فراموش‌ نكنيم‌ كه‌ زناني‌ كه‌ به‌ مخالفت‌ با استبداد سلطنتي‌ برخاستند در اين‌ دوره‌ به‌ زندان‌ رفتند. روندي‌ كه‌ در دوره‌ي‌ پهلوي‌ نيز ادامه‌ يافت‌. از يكسو اصلاحات‌ و دستيابي‌ زنان‌ به‌ آموزش‌ و كار و آزادي‌هاي‌ شخصي‌ باعث‌ تغيير و تحول‌ مثبت‌ چهره‌ زنان‌ به‌ ويژه‌ در شهرها شد و از سوي‌ ديگر جنبش‌ زنان‌ نيز همچون‌ ديگر جنبش‌ها از فقدان‌ دموكراسي‌ آسيب‌ ديد و گفتار مسلط‌ كه‌ رفته‌ رفته‌ به‌ تجليل‌ عظمت‌ شاه‌ تقليل‌ يافت‌، به‌ دليل‌ حذف‌ پاره‌هايي‌ از واقعيت‌ تبديل‌ به‌ يك‌ دروغ‌ بزرگ‌ شد. ذهنيت‌ جامعه‌ در تقابل‌ با اين‌ دروغ‌، در فضاي‌ تنگ‌ اختناق‌، به‌ وهم‌هاي‌ رهايي‌ بخش‌ توسل‌ جست‌ و گفتار مذهبي‌ به‌ مثابه‌ منجي‌ رخ‌ نمود. تسلط‌ گفتاري‌ كه‌ در آن‌ «مذهب‌» مرجع‌ هويت‌ شد، روندي‌ است‌ كه‌ همزمان‌ با انحطاط‌ گفتار سلطنتي‌ به‌ اوج‌ خود رسيد و رفته‌ رفته‌ به‌ «استراتژي‌ هويتي‌» ارتقاء يافت‌ كه‌ با توسل‌ به‌ حذف‌ و تحريف‌ و مبالغه‌، مي‌كوشد خود را القا كند و به‌ تسلط‌ خويش‌ دوام‌ دهد. در متن‌ چنين‌ رويكردي‌، همه‌ي‌ اصلاحاتِ رژيم‌ شاه‌، امپرياليستي‌، فاسد و شيطاني‌ قلمداد شدند تا نهاد مذهب‌، مرجع‌ بازگشت‌ به‌ «خير» قلمداد گردد. سايه‌روشن‌هاي‌ واقعي‌ صحنه‌ سياست‌، جدال‌ افكار و به‌ ويژه‌ افكار لائيك‌ با استبداد، كاملاً حذف‌ شد و لائيسيته‌ معنايي‌ مترادف‌ طرفدار ي‌ از «غرب‌» يافت‌. زنان‌ هم‌ به‌ چند دسته‌ تقسيم‌ شدند، آنان‌ كه‌ آلت‌ فعل‌ حكومت‌ شاه‌ بودند و طرفدار اصلاحاتِ «شيطاني‌»، آنان‌ كه‌ بازي‌ خورده‌ي‌ گروه‌هاي‌ سياسي‌ ليبرال‌ و چپ‌ «خودباخته‌» بودند و بالاخره‌ آنان‌ كه‌ در راه‌ دستيابي‌ به‌ «آبروي‌ ريخته‌» و «اعاده‌ حيثيت‌»، مبارزه‌ كردند، يا از طريق‌ سكوت‌ و يا با شركت‌ در انقلاب‌ و مشاركت‌ در بازسازي‌ جامعه‌ اسلامي‌.
در چنين‌ متني‌، پيشينه‌ي‌ جنبش‌ لائيك‌ در ايران‌ كه‌ در بطن‌ جامعه‌ از ابتداي‌ قرن‌ حضور داشته‌، مشكوك‌ قلمداد شده‌ و در نهايت‌ انكار مي‌شود و يا به‌ فرآورده‌ي‌ ذهن‌ مشتي‌ روشنفكر دور از توده‌، تقليل‌ مي‌يابد. به‌ موازات‌ آن‌، وجود زنان‌ غيرمذهبي‌ و لائيك‌ ناديده‌ گرفته‌ مي‌شود و مبالغه‌ در اهميت‌ نقش‌ زنان‌ اسلام‌گرا بالا مي‌گيرد. در اين‌ ميانه‌، برخي‌ براي‌ دفاع‌ از جنبش‌ زنان‌، به‌ نفي‌ مطلق‌ حركت‌ زنان‌ اسلام‌گرا مي‌پردازند. ادامه‌ي‌ اين‌ دور باطل‌، از هر سو آب‌ به‌ آسياب‌ استراتژي‌ هويتي‌ مي‌ريزد. گمان‌ من‌ بر اين‌ است‌ كه‌ نفي‌ وجود اين‌ يا آن‌ جريان‌ راهي‌ به‌ خروج‌ از دور باطل‌ نخواهد گشود بلكه‌ تنها با تعيين‌ هويت‌ و جايگاه‌ خويش‌ خواهيم‌ توانست‌ «استراتژي‌ هويتي‌» را بي‌اعتبار سازيم‌.
امروز تجربه‌ي‌ سهمگين‌ «انقلاب‌ اسلامي‌» و «حكومت‌ مذهبي‌» جامعه‌ را به‌ قيمتي‌ سنگين‌ از مسير دردناك‌ آگاهي‌ عبور داده‌ و فكر «جدايي‌ دين‌ از دولت‌» را در ميان‌ مردم‌ پرورده‌ است‌. امروز بيش‌ از هر زمان‌ اين‌ نكته‌ غالباً مبهم‌، كما بيش‌ آشكار شده‌ كه‌ لائيسيته‌، بدون‌ دموكراسي‌ نخواهد توانست‌ به‌ گسترش‌ آزادي‌ و عدالت‌ اجتماعي‌ ياري‌ كند. اسفا كه‌ درست‌ در چنين‌ موقعيتي‌، بسياري‌ از روشنفكران‌ و طرفداران‌ آزادي‌ و دموكراسي‌ و عدالت‌ اجتماعي‌ از تعيين‌ و اعلام‌ هويت‌ خويش‌ مي‌پرهيزند. بسياري‌ از تفكيك‌ مذهب‌ به‌ مثابه‌ يكي‌ از حوزه‌هاي‌ فرهنگ‌ با «هويت‌ فرهنگي‌»، سر باز مي‌زنند و در تعيين‌ جايگاه‌ خويش‌ سر درگمند. برخي‌ گمان‌ مي‌كنند كه‌ تعيين‌ اين‌ جايگاه‌ به‌ ضعف‌ جنبش‌ «اصلاح‌ ديني‌» منجر خواهد شد. حال‌ آنكه‌ اين‌ جنبش‌ تنها در درگيري‌ با جنبش‌ لائيك‌، قادر به‌ روشن‌ كردن‌ مواضع‌ خويش‌ خواهد شد. همچنان‌ كه‌ حضور زناني‌ كه‌ از همان‌ ابتدا الگوي‌ تحميلي‌ حكومت‌ اسلامي‌ را نپذيرفتند نقش‌ بسيار مهمي‌ در تغيير زناني‌ داشت‌ كه‌ از مدافعان‌ اين‌ الگو بودند. فراتر از آن‌، وجود جنبش‌ زنان‌ در سطح‌ جهاني‌ تأثير مستقيم‌ در وضعيت‌ زنان‌ ايران‌ داشته‌ و دارد. اين‌ نكته‌ها قطعاً در شمار بديهيات‌ هستند. اما در زندگي‌ سياسي‌ و اجتماعي‌، گاه‌ بازگشت‌ به‌ بديهيات‌ ضروري‌ مي‌نمايد و امروز هنگام‌ بازگشت‌ به‌ بديهيات‌ است‌ و تكرار آنها.
موقعيت‌ زنان‌ در جامعه‌، همچون‌ آيينه‌اي‌ روابط‌ افراد و گروه‌هاي‌ اجتماعي‌ را در عرصه‌ خصوصي‌ و عمومي‌ بازتاب‌ مي‌دهد. به‌ همين‌ دليل‌ مثل‌ ترازويي‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از گفتارها را مورد سنجش‌ قرار مي‌دهد و ناگزيرمان‌ مي‌كند به‌ سئوالاتي‌ مشخص‌ جواب‌ دهيم‌. وقتي‌ به‌ مسئله‌ زنان‌ مي‌پردازيم‌، نمي‌توانيم‌ به‌ گفتاري‌ مبهم‌ و عمومي‌ درباره‌ اهميت‌ قانون‌ و مدنيت‌ و نقش‌ دين‌ در ايجاد جامعه‌اي‌ در عين‌ حال‌ مدني‌ و معنوي‌ بسنده‌ كنيم‌. ناگزيريم‌ به‌ سئوالات‌ مشخصي‌ در رابطه‌ با حقوق‌ زنان‌ و برابري‌ آنان‌ با مردان‌ پاسخ‌ گوييم‌. سئوالاتي‌ كه‌ خواه‌ ناخواه‌ به‌ موضوعات‌ حقوق‌ شهروندي‌ براي‌ زنان‌ و مردان‌ و دموكراسي‌ به‌ معناي‌ حق‌ حاكميت‌ مردم‌ مربوط‌ مي‌شوند. شايد اين‌ يكي‌ از دلايلي‌ باشد كه‌ اصلاح‌طلباني‌ نظير سروش‌، عمادالدين‌ باقي‌ و عباس‌ عبدي‌ كه‌ به‌ «روشنفكران‌ ديني‌» مشهورند از به‌ رسميت‌ شناختن‌ مسئله‌ زنان‌ به‌ مثابه‌ يك‌ موضوع‌ درجه‌ اول‌ سياسي‌ احتراز كرده‌، به‌ ابهام‌گويي‌ روي‌ مي‌آورند و از اظهار نظر صريح‌ طفره‌ مي‌روند.
اما چنين‌ ضد و نقيضي‌ در آغاز قرن‌ بيست‌ويكم‌، همانقدر ياوه‌ است‌ كه‌ انديشه‌ي‌ در حجاب‌ كردن‌ دريا. بي‌گمان‌ آنگاه‌ كه‌ به‌ زور بر سر زناني‌ كه‌ دهه‌هاست‌ با لباس‌ شنا به‌ دريا رفته‌اند حجاب‌ بگذاريد، به‌ در حجاب‌ كردن‌ دريا ناگزير خواهيد شد. اما دريا تا افق‌ به‌ پيش‌ مي‌رود و حجاب‌ برنمي‌دارد. به‌ همين‌ منوال‌ هنگامي‌ كه‌ تلاش‌ كنيد دموكراسي‌ را در چارچوب‌ دين‌ يا مرامي‌ ايدئولوژيك‌ محصور كنيد، نتيجه‌ محدود كردن‌ حقوق‌ شهروندان‌ و ازجمله‌ زنان‌ خواهد بود و از آنجا كه‌ چنين‌ اقدامي‌ در دموكراسي‌ نمي‌گنجد، حاصلِ كار از رونق‌ افتادن‌ سكه‌ی‌ روشنفكری ديني‌ خواهد بود و يا بهتر بگويم‌ آشكار شدن‌ آن‌ روی‌ سكه‌!

مارس 2001، انجمن زنان ايرانی در مونترال.