Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

اخلاق گرایی یا پورنوگرافی؟ / هایده ترابی

او ما را در عرض کمتر از یک ساعت با واژه های رکیک جنسی و حرکاتی شوک آور و زننده بمباران کرد. زن بود و خشونت و سرخوردگیهای جنسی در حضور غایب مرد. هر چه بود نشانی از قصه ی عشق نداشت. تلخ بود و سرد و لجن. همانگونه که الفریده یلینک دیده بود.

سالها پیش، در اوایل دهه ی نود، برای نخستین بار با نام الفریده یلینک Elfriede Jelinek در تئاتر کوچک بورنهایم، در فرانکفورت آشنا شدم. آنجا اجرایی از تک گویی او به نام اشتها و چراغ سبز (Begierde und Fahrerlaubnis) را دیدم. بازیگر زن با اسکیت در فضای لخت و سرد صحنه، زیر نور مهتابی حرکت می کرد و ما در چهار گوشه ای، گرد او به تماشا نشسته بودیم. او ما را در عرض کمتر از یک ساعت با واژه های رکیک جنسی و حرکاتی شوک آور و زننده بمباران کرد. زن بود و خشونت و سرخوردگیهای جنسی در حضور غایب مرد. هر چه بود نشانی از قصه ی عشق نداشت. تلخ بود و سرد و لجن. همانگونه که الفریده یلینک دیده بود. از آنشب به بعد نام او در ذهنم حک شد و بیشتر و بیشتر، اینجا و آنجا، با نام او و برخی آثارش روبرو شدم. او اگر چه در همین سالها می رفت تا به مطرحترین و جنجالی ترین چهره ی زن در تئاتر آلمانی زبان تبدیل شود، اما آثارش هنوزچندان با استقبال روبرو نمی شد.
شخصیت ادبی الفریده یلینک، به عنوان فمینیستی که تا سال 1991 عضو حزب کمونیست اتریش بوده ، با رادیکالیسم سیاسی، نگاه به شدت انتقادی نسبت به فرهنگ و تاریخ خود و بکار گیری زبان تند، گزنده و شوک برانگیز آمیخته و عجین شده است. جالب اینجاست که او را همزمان اخلاق گرا و تولید کننده ی پورنوگرافی دانسته اند. بنابراین می توان تا حدودی موانع فرهنگی و سیاسی را در مقبولیت یافتن عمومی او درک کرد. منتقدین آلمانی زبان اما به موقع او را دریافتند و مهمترین جوایز ادبی و نمایشی را درخورش دانستند. با این همه آوازه ی الفریده یلینک، تا پیش از دریافت نوبل ادبی، از محدوده ی زبان آلمانی (و تا حدی زبان فرانسوی) پیشتر نمی رفت. اگر چه آثاری از او به چندین زبان اروپایی وآسیایی ترجمه شده بود. حتا با وجود ترجمه ی چهار اثرش به زبان انگلیسی، در انگلستان نیز کماکان ناشناخته مانده بود.
و به هر رو باید گفت که سالها پیش از آنکه صدای پرقدرت و زنانه ی الفریده به گوشها برسد، کریستا ولف و هاینر مولر مهر اندیشه و خلاقیت اعجاز برانگیز خود را بر ادبیات و تئاتر آلمانی زبان کوبیده و خود، بی پشتوانه ی آکادمی سلطنتی نوبل در سوئد، تنها به یمن نفوذ آثارشان، تبدیل به چهره هایی جهانی شده بودند. این دو نیز از قضا همواره از سیاسی ترین، چپ ترین و خلاف جریانترین شخصیتهای ادبی بوده اند. و البته داریو فو نیز که نوبل ادبی را دریافت کرد، بسیار پیشتر از آن، با آثارش اعتباری جهانی یافته بود. و به هر رو گزینش کمیته ی نوبل ادبی در سال 2004 نیز– همچون گزینشهای یکی دوسال اخیر – برای برخی از ناظران و منتقدین پرسش برانگیز و کاملا غیرمنتظره بوده است. *
آنچه که مسلم است، اینست که همیشه، تنها، فاکتورهای ادبی و هنری در این گزینشها تعیین کننده نیستند. آیا اینبار صدای پای فاشیسم با میلیونها میلیون رأی قانونی در آلمان و اتریش و... پشت حضرات را لرزانده است یا بوش که برای اتحادیه ی اروپا همچنان خط و نشان می کشد؟ براستی اگر الفریده از ایران آخوند زده برمی خاست و علیه ارتجاع مذهب، ناسیونالیسم واپس مانده ی ایرانی- آریایی و اسلام سیاسی چنین پرده دری می کرد و جد و آباد جمهوری اسلامی را در آثارش سکه ی یک پول می کرد (آنچنان که با دولت یورگ هایدر اتریشی کرد)، آیا باز هم برای نوبل ادبی برگزیده می شد؟
خوشبختانه الفریده یلینک آنقدرها ظرفیت و کیفیت دارد که تسلیم این افتخار نشود. با فاصله در باره ی دریافت این جایزه اظهار نظر می کند و حتا بر خطرات و تأثیرات منفی آن بر شیوه ی نوشتن و شخصیت نویسنده تأکید دارد. او برای دریافت جایزه اش حضور نخواهد داشت. هراس و دوری او از این آوازه و افتخار، تنها احترام بیشتر را در ما برمی انگیزد.

  • نگاه کنید به:
    Internationale Pressestimmen zum Nobelpreis für Literatur 2004 (Internet).

این متن پیش از این در نشریه آرش به چاپ رسیده است و اینک با اندکی تعییرات منتشر می شود.
28 دسامبر 2005 ، ه.ت.

زن و بدن

از

الفریده یلینک

ترجمه ی هایده ترابی

تک گویی

نقش: کلاودیا *

(صدایی کامپیوتری، از نوار، از پشت در ِ بسته ی توالتی به گوش می رسد.)

کلاودیا:
(با ضجه و ناله) بدنم از شدت زیبایی در این صدف می درخشه، مردم از خوشگلی خدا، دیگه بیشتر از این چه طوری می شه ستایشش کرد؟ داره ازش می آد بیرون.** من و بدنم مال همیم، و حالا یهوئی می خواد از صدف بیرون بیاد، می خواد زندگی کنه، می خواد از آوازه ای که داره جهانی می شه، فاصله بگیره، می خواد از همه ی عطرهایی که از شخصیت من پخش می شه، دوری کنه. بمون. ای بدن، پیشم بمون! باشه برو. اما نه بدون من، وگرنه منم باید برم. من نسبت به خودم وظیفه دارم.
بمون! ای همه ی چهره های با طراوت که با من مسابقه گذاشتین!!به اندازه ی من زیبا نباشین! ای من: تو زیباتر باش! بدون بدنم، من دیگه وجود ندارم. آخه ساخت شخصیتم بر این پایه س. منو خونه ی خودت بدون، بدن. نه، برعکس، بدنت رو خونه ی خودت بدون، کلاودیا! بمون، کلاودیا!!بمون، بدن! دلم می خواد در این صدف زیبا خودم و بدنم رو در یادها حک کنم. صدفی که من، من ونوس، با جسارت توش رفتم و حالا ازش میام بیرون. دوتایی. بدن، آیا اجازه دارم با نظرت موافق باشم؟ من واژه ها رو در تو ضبط می کنم. لباسها رو روی تو ضبط می کنم. نرو! خواهش می کنم شماها هم در رو به روی من نبندین! وگرنه دیگه شانس اینو پیدا نمی کنین که چشمتون به دیدن من و بدنم بیافته! فقط به من فکر نکنین، به کارم هم فکر کنین، خواهش می کنم! این ویلای مجلل رو دادم برام در مایورکا بسازن تا مشکلاتمو توش بذارم. من هیچ مشکلی ندارم. مردم نباید حتما بدنم رو ببینن تا پی به زیبایی این خونه ببرن، اون چند تا عیب و ایرادِ روکاری رو ندیده بگیرین. خوبه که بدنم خودشو نشون می ده، داره از صدف بیرون میاد، مثل چیزی که لباس نازکی ازمه به تن داره. به نظر شما اینطوری نیست؟ آهای با شمام! این توالت اشغال نمی شه، اشغال هست! آهای! فکرم بی نهایت سیاسی، رفتارم بی نهایت عصبی، لباسم بی نهایت مدرن، بدنم بی نهایت کارآمد. بدن- آقا، دست و دل بازه.*** اگه نم پس داد؟! بین من و بدنم یه بازی دو نفره س. من همه چیزم رو می دم تا اونو آزاد کنم، اما فقط، برای اینکه بتونم نگهش دارم. به شورت و کرست صورتی ام نگاه کنین، می خواستم با من یه جور دیگه رفتار کنن، رو هیکلم کار کنن تا چیز ملوسی بشه. تا هر زنی باور کنه که فقط اگه بخواد، می تونه صاحب چنین هیکلی باشه. انسانها همه از من می ترسن و خجالت می کشن. در حالیکه من دیدنی ترین موجود دنیام. در مقابل همه ی اینها دهنم باز می شه و یه فحشی نثارشون می کنه. اعضای بدنم مال همند و باهم مثل کره اسب و بزغاله ورجه وورجه و بازی می کنن. تا اونجا که دستها و چشمها یاری می کنه بازی می کنن. بعد دوباره آروم می گیرن. مثل یه ساختمون که همه ی آجراش رو هم سوارند. ای بدن تو تنها چیزی هستی که من با خودم تو قبر می برم. اصل کار، خودم هستم با این تکه مجموعه ی بدن: یکی بدون دیگری کارش راه نمی افته. پستانها، هر کجای دنیا که باشن، هزار و یه مشکل دارن، اما، مال من نه. ساقها، هر کجای دنیا که باشن، هزار و یه مشکل دارن، اما مال من نه. گیسوها، هر کجای دنیا که باشن، هزار و یک مشکل دارن، اما، مال من نه. بیاین خوب تماشا کنین! اعضای بدنم هرچه قدر که بخوان می تونن خودشونو به تماشا بگذارن. با هزار و یک قر و ادا. خیلی از زنها فکر می کنن که اینها مال اوناست، اما همه ی اینها مال منن. با کمال تأسف باید نکته ای به عرض اعضای محترم این جامعه برسونم: همه ی چیزهایی که شما می بینین به کس دیگه ای تعلق داره: به من! خورشید، باد، ابر، دریا... کجای کارین شما؟ یه تخته سنگ که رو دهنم نیست! نا سلامتی دهن یه زنه اینجا، و افکار عمومی بهترین شنونده ی این دهنه. لب بالایی خاموش و خجالتی، هماهنگ با لب پایینی که دعوت کننده و اغواگره، مگه کورین نمی بینین؟ اینم از دندونهام، شما کوتوله ها حتا نمی تونین بفهمین چه قد و اندازه ای دارین، برای زنها متأسفم، برای اینکه اونها نمی تونن مثل من لبهاشون، چشمهاشون و موهاشونو بزک و آرایش کنن. هر چی باشه خودشونو با من مقایسه می کنن. اما من که مجبور نیستم به این چیزها توجه کنم. من سرجام محکم ایستادم. براشون متأسفم. متأسفم، منو به بدنم پیوند زدن، اما بدن دیگه ای هم منو قبول نمی کرد. به گمانم برای یه بدن دیگه زیادی خوشگل می شدم. تنها این بدنه که می تونه برام بهره ی اضافی رو تضمین کنه. پیشم می مونه. بدن- آقا مال منه. خیالم راحته. اجازه می دم ازش عکس بگیرن تا اگر یه موقع در رفت، بتونم ثابت کنم که مال منه، بدنم می تونه هروقتی که خواست بذاره بره. اما فرار نه! مثلا همین الان در ایستگاه مترو به دیوار آویزون شده، همونجا که شما همیشه سوار می شین، بدن- آقا همین شورت و کرست تنشه. آیا هنوز به این بدن نیاز دارم؟ جایی که به دیوار آویزون شده، جای خوبیه. اما بازم بهش نیاز دارم. آنچه که شما از من می بینین، همه چیزه. در حال حاضر منو نمی بینین. اشغاله. اینجا اشغاله. فراتر از من چیزی وجود نداره و هیچ اتفاقی نمی افته. احساس خلأ و حس اینکه به من خوش می گذره، فضا رو در مه فرو می بره. سازنده ی این عطر خودم بودم. ماها از این ارزونتر چیز دیگه ای نمی تونیم بخریم. جناب آقای بدن، که من پیش از این باهاش خوش و خرّم بودم، می خواد دوباره شاغل بشه. من نمی ذارم بره. می تونه همین جا مشغول به کار بشه. داره فضارو پر می کنه و اوج می گیره، خودشو نشون می ده. اون هر چیزی رو که در انسانهای دیگه شخصی به نظر می آد و ممکنه تا حدی عیب و ایراد به حساب بیاد، می بلعه. کمک! بدنم با فشار منو حلقه کرده و با سرعت عجیبی داره پایین می کشه! حالت تهوع دارم، نه برعکس، اون از دست من حالت تهوع گرفته. بدنم داره منو می خوره. کمک! کاش می گذاشتم بره پی کارش! نه، هرگز این کارو نمی کردم. ایشون هیچ چیزی رو که فراتر از خودش باشه، تحمل نمی کنه. من اما می خوام در رشته ی اقتصاد صنعتی تحصیل کنم. یا در حرفه ی بازیگری رشد کنم. یا در هر دوتاش همزمان. اون اما برای اینکه به شخصیت ویژه ی خودش برسه، همیشه دلش می خواد از نو شروع کنه، فوری و فوتی، همون طور که تخم مرغ عید پاک رو زود پیدا می کنن. آخ، یادم رفت چی تعریف می کردم، زود بزنین به چاک، الان دارم حرف می زنم، گفتم الان می خوام حرف بزنم!!اینجا اشغاله! دوباره نه، خواهش می کنم! خواهش می کنم فقط یکبار، خواهش می کنم هر چی من می گم تکرار نکنین! برین کس دیگری باشین، نه من. من که هستم! بدنم چه چیزهایی در خودش فشرده و فرو کشیده، یه عالمه، متأسفانه بیشتر از همه، از من گرفته، اما خیرش هم می رسه. چه نگاه زیبایی دارم. امروز باز موهام عالی شده! فکر می کنم دوباره باید خودم رو استفراغ کنم تا شما بتونین منو یکبار دیگه ببینین! روز بخیر. می خواین بدونین که در اعماقم چی جوری هستم؟ شاید بشه گفت، ظرافتی همراه با ناخوشی و خشونتی همراه با تندرستی، حالا چه فرق می کنه؟ شما که هیچوقت مثل من نمی شین. چرا انتظار دارین که این بدن مانند چشم اندازی کامل و چند بعدی از طبیعتی کوهستانی جلوه کنه؟ یعنی چی هم زیبا باشه و همزمان ظاهری طبیعی داشته باشه، انگار که طبیعت خودش خلق کرده؟ ببخشید ها، همینه که هست. شما مصرف کننده ی من هستین. کس دیگری آرایشگرم هست. بفرمایین، با خیال راحت و بی هیچ تأسفی لباسهاتونو ترک کنین و وارد بوتیک بشین و لباسهای نو بخرین. هیچ فایده ای به حالتون نمی کنه. برین با خیال راحت بدن منو سفارش بدین، بعدش می ببینین که اون نمی خواد با شما بیاد. ول کنین، فورا! این مال منه! خیله خب باشه. تا اونجا که می تونین به دستگیره در فشار بیارین تا صاحبش بشین، بالاخره می فهمین که در باز نمی شه. به هر حال اشغاله. بدن-آقا برای این اینجا نیست که توش گشت و گذار کنن. من اون تو هستم. شما حالیتون هست که این بدن مال منه، مهمه دیگه، مگه نه؟ برای من که مهمه. نمی دمش. من همیشه، به محض اینکه تو خونه تون بسته بندی رو باز می کنین، ناپدید می شم. تنها یه کاغذ خشک و صاف اون تو هست و دیگه هیچی، شاید هم با ردی از شاخه ای کنده شده، تا مثلا بدونین چه خبرها بوده، لحظه ای هراس انگیز، و وحشتی که بر شما مستولی می شه. بیشتر از این چیزی اون تو نیست. بیشتر از این هرگز چیزی نبوده. و تازه این خودش باز یه توهم هست، برای اینکه من توش هستم. اینو هنوز می تونین بفهمین. بازم که دارین منو با خودتون می برین. از اینجا نه! از اینجا منو نمی تونین بیرون بکشید. اینجا اشغاله. بر خلاف تصور شما، من همیشه کس دیگری بودم. از هم جا جدا بشین، با شمام خانم! ای وای، ایندفعه عکسم خوب در نیومد. اما اگر بازم می خواین، بفرماین مال شما! اما اینجا اشغاله. بدنم مال منه. بدن شما مال خودتون نیست، اونم الان مال منه. اما نه، از نزدیک که نگاه می کنم، معلوم می شه چیه. بفرماین مال خودتون! چنین بدنی اگر بخواد منو به عنوان آیینه ابدی تصور کنه، زیر نگاهم خرد و پژمرده می شه. منو با همه ی جزئیاتم روی سطح این پلاکات پهن، دراز کردن. مثل همیشه در برابر شما لاغر ظاهر می شم، اما هرگز به حد کافی پهن دیده نمی شم. باد بی امان بر این سطح می وزه. حالا هم که رفتین این کرست رو برای خودتون خریدین، محض خاطر دستهایی نوازشگر، اما اونها تنها دوست دارن منو نوازش کنن. از نظر من، می تونن بدنمو با خیال راحت دراز کنن، کسی که جرئت نداره روش سکندری بخوره. می تونن هم بخورنش. بدن-آقا تنها کیکی هس که دیگران می تونن بخورنش، اما پیش من می مونه. شما حقی ندارین. همه حق دارن، اما اینجا اشغاله. کسی نمی تونه داخل بشه. این در مراقب منه. جناب آقای بدن اون کسی هست که داخل شده و هر زمانی هم که بخواد، می تونه خارج بشه، اما الان نمی خواد. اجازه نداره. شما اینجا داخل نمی شید. شما حق دارین، اما داخل اینجا نمی شید. جناب آقای بدن اجازه ی ورود به هیچ کس نمی ده، اون از پیش به عنوان اولین نفر اینجا بوده و اشتباهی خودشو در من حبس کرده. حالا مجبوره بمونه. دیگه مجبور نیست بیاد. مجبوره همینجا بمونه. آنها که وارد می شن، غلب، پیش از اینکه دری به روی زندگی پیدا کنن، محبوس می شن. من بهر حال اینجا هستم. از اینجا هم نمی رم. در هر زنی، به غیر از من، می شه خیلی چیزهارو دید که به درد خراب کردن می خورده. بیرون بمونین. اینجا اشغاله. من بد ذاتم و چهره در سایه دارم. با این وجود شما منو می بینین. شما منو نمی بینین. شما تنها منو می بینین. اینجا توسط من اشغال شده. من به سراسر جهان سفر می کنم، اما اینجا توسط من اشغال شده و اشغال خواهد موند.

پایان

تاریخ انتشار اثر: اکتبر 2001

  • نویسنده عکسی از کلاودیا شیفر مانکن پرآوازه ی آلمانی را همراه این تک گویی کرده است. بنابراین نام کلاودیا خواه نا خواه ارتباط روشنی با مانکنها و بدنشان پیدا می کند. (ه.ت.)
    • نویسنده در اینجا به اساطیر یونان و تولد ونوس از درون یک صدف نظر دارد. تابلو معروف بوتیچلی (تولد آفرودیت یا ونوس) نیز بر اساس همین اسطوره است. (ه.ت.)

*** حرف تعریف واژه ی بدن در زبان آلمانی مذکر است و چنانچه لازم باشد ضمیر سوم شخص مذکر جایگزین آن می شود. نویسنده در اینجا از این قاعده ی دستوری استفاده می کند و به بدن شخصیت زن (مانکن) کاراکتری مردانه می بخشد و به این ترتیب آن را از زاویه ی پسند مردانه توصیف می کند. تا آنجا که در چند جا نیز از جناب آقای بدن \ Mein Herr Körper نام می برد. در ترجمه ی حاضر گاه به جای بدن یا ضمیر ساده، بدن-آقا پیشنهاد می شود تا جایگزین کاراکتر مردانه ی این واژه در آلمانی شود. (ه.ت.)