Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

آنچه به تمامي در مي يابم / ارغوان پگاه

“ آنچه به تمامي در مي يابم عشقي است كه آرزوي همگان است ” مارگوت بيگل عشق از كلمه ي “ عشقه ” در زبان عربي گرفته شده ،كه نام گياهي است پيچنده و خودرو.

اين گياه براي رشد هميشه به ديگري احتياج دارد تا بپيچد و بالا رود ، اين گياه در تنهايي رشد نمي كند وتكامل نمي يابد و به همين دليل عشق هميشه دو سو دارد. عشق امري “طبيعي ” نيست ، امري بشري است ، بشري ترين رگه در شخصيت انسان . چيزي كه ما خود ساخته ايم و در طبيعت وجود ندارد ، چيزي كه ما هر روز خلق مي كنيم و منهدم. عشق كامل ترين مرحله ي دوست داشتن است آن زمان كه تغييرات كمي دوست داشتن به مرحله ي كيفي جديدي مي رسد و در حالاتي نوين متولد مي شود .عشق واكنشي است آموختني و احساسي فراگرفتني .عشق يك عمل است ، عمل به كار انداختن نيروهاي انساني كه تنها در شرايطي كه شخص كاملأ آزاد باشد نه تحت اجبار و اضطرار، مي تواند آنها را به كار گيرد. عشق فعاليت است نه فعل پذيري ، پايداري است نه اسارت ، عشق دردرجه ي اول نثار كردن است نه گرفتن . عشق نفوذ فعالانه در شخص ديگر است كه ضمن آن اشتياق به شناخت در نتيجه ي وصل آرام مي گردد . اگر انسان واقعأ كسي را دوست داشته باشد حتمأ همه ي انسانها ، دنيا و زندگي را دوست دارد . در حين عشق ورزيدن و ايثار خويش ، در حين نفوذ در شخص ديگر، ما خود را مي يابيم ، خود را كشف مي كنيم ، او را كشف مي كنيم و انسان را كشف مي كنيم . توانايي عشق ورزيدن بستگي به تكامل فرد دارد ، خصيصه ي فعال عشق متضمن عناصر اساسي معيني است كه در كليه ي اشكال عشق مشتركند : ايثار، شناخت ، دلسوزي ، غمگساري ، احساس مسئوليت ، احترام و آگاهي . اگر احترام وجود نمي داشت احساس مسئوليت به سهولت به سلطه جويي و ميل به تملك ديگري سقوط مي كرد . منظور از احترام ، توانايي درك طرف و آگاهي از فرديت خاص و يگانه ي اوست . احترام يعني علاقه به اين مطلب كه ديگري آن طور كه هست رشد كند و شكوفا شود . مفهوم ضمني احترام عدم استثمار است ، احترام تنها بر پايه ي آزادي استوار است .احترام به ديگري بدون شناخت او ميسر نيست ، اگر توجه و احساس مسئوليت با شناخت توأم نباشد هر دوي آنها كور خواهند بود ، آگاهي نيز اگر بوسيله ي علاقه و توجه برانگيخته نشود خالي و ميان تهي است . هر دوراني آرمان خاصي از عشق دارد . هر گروه مي خواهد در مفهوم عشق بر حسب منافعش، محتواي خاص خود را جاي دهد. مفهوم عشق در شرايط مختلف اقتصادي و اجتماعي دائمأ تغيير مي كند . عشق در جريان هستي چند هزار ساله ي جامعه ي انساني بيش از پيش پيچيده شده و بي وقفه عواطف نويني آفريده و در طول تاريخ بشري از يك پديده ي زيستي به پديده اي رواني ـ اجتماعي تبديل شده است . عشق در ارتباط با هر انسان در موقعيت هاي مختلف به اشكال گوناگون بروز مي كند ، و همراه با زمان دگرگون مي شود ، رشد مي كند و روش هاي نويني براي ابراز خود مي يابد . عشق تعريف واحددي ندارد، عشق نيز مانند زندگي به تعداد افراد دنيا متفاوت است و در هر فردي ويژگي خاص خود را دارد . عشق مي تواند از حدي مثل “ عشق در اولين نگاه ” باشد تا عشقي فراتر كه بر اساس شناخت، احترام ، درك متقابل ، پويايي شكل گرفته باشد . در همه ي اينها نيروي جاذبه اي عمل مي كند كه گريزناپذير است . عشق باعث مي شود انسان همه چيز را روشن تر و پر رنگ تر ببيند ، عشق انسان را مهربان تر ، بانشاط تر ، سرشارتر ، غني تر ، قوي تر ، زيباتر ، و انسان تر مي كند . انسان عاشق همواره هيجاني در خود دارد ، لذتي شيرين در زواياي ذهنش كه در بدترين شرايط به حفظ نيروي او كمك مي كند ، گويا هر چيزي در اين جهان به نحوي با عشق او در ارتباط است و شيريني اين احساس را به او منتقل مي كند . عشق واقعي در آزادي روي مي دهد ، در آزادي رشد مي كند و در آزادي تداوم پيدا مي كند ، نمي شود در قفس محصور بود و عاشق بود ، عشق فرزند آزادي است ، عشق را به بند كشيدن ، يعني نابودي يكي از زيباترين مظاهر زندگي . عشق بعني حركت ، يعني برانگيختگي ،نمي شود عاشق بود و گوشه ي عزلت اختيار كرد و يا معشوق را در تنگنا محبوس كرد . عشق با خشونت در تضاد است ، نمي شود عاشق بود و خشن. لطافت عشق هيج گونه خشونت را برنمي تابد. نمي توان عاشق بود و حسود، عظمت عشق در تنگناي حسادت نمي گنجد.عشق در مقابل نفرت قرار نمي گيرد ، بلكه در مقابل بي تفاوتي و اهميت ندادن قرار مي گيرد. عشق رويا نيست ، حقيقت است . حقيقتي كه بي خبر و بي اراده مي آيد. براي تعليم عشق بايد عشق را بفهمي ، هيچ كس نمي تواند آنچه را نمي فهمد به ديگري بياموزد. هيچ كس نمي تواند چيزي را كه مالك نيست ببخشايد ، براي بخشايش عشق بايد عشق داشته باشي ، براي آموختن عشق بايد در آن زندگي كني ، براي تشخيص عشق بايد پذيراي آن باشي ، براي اعتماد به عشق بايد به آن مومن شوي ، براي تسليم شدن به عشق بايد در مقابل عشق ضربه پذير باشي ، براي وقف خود به عشق بايد هر آينه در عشق رشد كني ، سدهاي راه عشق ساخته و پرداخته ي دست خود آدمي هستند ، عشق را سدي جلودار نيست، عشق چون رودي جاري است ، دگرگون مي شود ، تغيير مي كند ، و هيچ مانعي نمي شناسد. اگر در يك رابطه ي عاشقانه باشي ، نمي تواني به رابطه ي ديگري بپردازي ، اگر كسي را در ميان يك جمع دوست بداري ، آن گاه تمام جمع را فراموش مي كني ، تنها يك چهره باقي مي ماند و در واقع تو كس ديگري را نمي بيني ، بلكه فقط يكي را مي بيني ، بقيه آنجا هستند ولي خارج از آگاهي تو و فقط در حاشيه و پيرامون آگاهي تو قرار دارند. “ اين كه عشق انسان را نابينا مي كند ” درست نيست ، چرا كه براي رشد ، بينايي شرط اول است ، آنهايي كه عشق را باعث ويراني زندگي شان معرفي مي كنند اشتباه در انتخاب را به گردن عشق مي اندازند . عشق در جامعه ي ما محصور در مالكيت است . هنگامي كه مالكيت عمل مي كند،اگر عاشق كسي باشي براو احساس مالكيت خواهي داشت و او نمي تواند عاشق كس ديگري بشود چرا كه تو در اين حالت فكر مي كني به تو توهين مي شود زيرا به احساس مالكيت تو لطمه مي خورد و ايده ي انحصار گرايانه ي تو جريحه دار مي شود. اگر عاشق كسي باشي هيچ چيز ديگر اهميت ندارد. عشق اجازه ي آزاد بودن مي دهد و هر آنچه را كه لذت بخش احساس مي كند انتخاب مي كند . اگر عاشق كسي هستي پس در زندگي خصوصي اش مداخله نكن ، سعي نكن به موجوديتش تجاوز كني ، تو او را آنگونه كه هست دوست داري ، اگر دو نفر به واقع عاشق هم باشند نمي توانند به هر دليلي با هم جرو بحث كنند و بجنگند و يا اينكه سعي كنند هر ايده اي را به هر دليلي به يكديگر تحميل كرده و ديگري را از عملي منع كنند. نياز اساسي عشق اين است كه بگويي “ من او را همان گونه كه هست مي پذيرم ” عشق هرگز سعي ندارد بر طبق نظر شخصي ، كسي را تغيير دهد ، عاشق سعي نمي كند معشوق خود را تكه تكه سازد تا او را به سايز مورد نظر خود درآورد ، كساني كه فكر مي كنند عاشق هم هستند ولي دائمأ اسباب آزار و اذيت يكديگر را فراهم مي كنند و سعي مي كنند تصويري را بوجود آورند كه خود مي خواهند آنها ديگري را درست مثل يك عروسك مي خواهند كه ريسمان آن نيز بايد در دست خودشان باشد ، اگر عاشقي هيچ بحثي براي شرط گذاري وجود ندارد ،بايد او را همان گونه كه هست دوست داشته باشي . گاهي فرد در تصورات زندگي مي كند .“ من عاشق هستم و حاضرم براي معشوقم بميرم ” شما حتي حاضر نيستيد براي يك لحظه ديگري را خوشبخت ببينيد چگونه فكر مي كنيد كه مي توانيد براي او بميريد . اگر عاشق باشي خودخواه نيستي ، ديگر تنها به لذت ها و ارضاي خودت فكر نمي كني ، تو خودت را كاملأ فراموش كرده اي و فقط در باره ي ديگري مي انديشي ، اكنون ديگري مركز عشق تو گشته است . آگاهي تو به سوي ديگري جاري است ، با مهري ژرف ، با احساسي عميق از عشق مي انديشي كه جه مي توانم بكنم تا معشوق شادمان شود در اين هنگام مركزيت مي يابي ، در عشق بايد خودت را فراموش كني . تا زماني كه عاشق كسي نباشي نمي تواني به او خيره نگاه كني ، اگر عاشق نباشي همان نگاه خيره زشت و خشن خواهد شداما اگر عاشق باشي حتي نگاه خيره بسيار زيباست زيرا خيره شدن تو او را يك شي نمي سازد ، نگاه تو از راه عشق از او يك شخص مي سازد ، براي همين است كه تنها نگاه خيره ي عاشقان زيباست . تنها وقتي كه كسي را دوست داري، احساس يگانگي ايجاد مي شودو مي تواني به آساني در برابرش بر هنه شوي . با معشوق انسان به تمامي ناتوان مي گردد ، هر گاه عاشق كسي باشي احساس عجز كامل مي كني ، درد عشق همين است ، فرد نمي تواند احساس كند كه چه كند ، او مايل است همه كار بكند ولي چه مي تواند بكند! عشق بسيار عاجز است و ناتوان ،و اين ناتواني زيبايي عشق است ، زيرا در اين ناتواني است كه تسليم مي شوي .


سايت “زنان ايران جهان ”