Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

زيستن آگاهي ، يگانه انقلاب واقعي انساني / مريم خراساني

انقلاب 57 اگرچه يكي از انواع نحله‌هاي تفكر اقتدارگرا و مردسالار را در ايران به حاكميت رساند اما حضور و وجود امواج مختلف انساني از دل و از اعماق جامعه در روندهاي انقلاب مي‌بايست ناتواني‌ها ، بن‌بست‌ها و بحران‌هاي عميق انواع ايدئولوژي‌هاي بدون كاركرد و جزم انديش و پدر سالار و سلسله مراتبي و اقتدارگرا را به معرض نمايش و داوري مي‌‌‌گذاشت و چنين شد؛

جنبش دانشجويان / جنبش زنان

روايتي بر اساس حضور ، مشاركت ، ديده‌ها ، شنيده‌ها و خوانده‌هاي راوي ؛ اين روايت از ميان جريانات فكري و عملي ماركسيستي ، ملي‌گرا و اسلامي در جنبش دانشجويي ايران بر جريان ماركسيستي متكي است :

1313 ، سال تاسيس دانشگاه تهران در رابطه با رشد مدرنيته و دانش مدرن در ايران و شروع شكل‌گيري پديده‌ي دانشجو و مسائل دانشجويي ؛ سال‌هاي رضاشاهي و فقدان رويدادهاي مهم در ميان دانشجويان داخل ؛ اعزام دانشجويان ايراني به اروپا ، گروه 53 نفر ، تقي اراني و شكل‌گيري آگاهي‌هاي ماركسيستي در ميان دانشجويان در خارج و داخل ؛ قابل توجه آن كه از همان نخستين سال‌ها ، مبارزات دانشجويان ايراني و تشكل‌هاي آن‌ها در خارج همواره بخش مهمي از جنبش دانشجويي را تا مقطع انقلاب 57 تشكيل داده ؛ مشابه اهميت جنبش زنان ايراني خارج در دو دهه‌ي گذشته . اين نوع تاثير خارج بر داخل به زعم راوي پديده‌اي مدرن بوده كه به ويژه پس از انقلاب مشروطه ، به موازات محلي‌گرايي به زيست خود ادامه داده . تاثير جهاني بر محلي عمدتا از دو نوع است : مدرن و از بالا ، پست مدرن و از پايين كه تفاوت‌شان به تدريج در اين نوشتار آشكار مي‌شود .

1320 ، سال تاسيس حزب توده و سازمان دانشجويان در دانشگاه تهران در رابطه با خط مشي‌هاي حزب توده ، كودتاي 32 و وقايع 16 آذر همان سال ، كشته شدن 3 دانشجو در دانشكده فني و ثبت اين روز در تقويم انساني به عنوان روز دانشجو . شروع روند مهاجرت روشنفكران و فعالان سياسي به خارج ، شروع فعاليت‌هاي قابل ملاحظه در ميان دانشجويان ايراني در فرانسه ، انگلستان ، المان و ايالات متحده ؛ تاسيس كنفراسيون دانشجويان ايراني خارج از كشور در 1339 مقارن با شروع دهه‌ي جنجالي و پر از تحولات فرهنگي ـ هنري و سياسي 1960 در فرانسه و آلمان و غيره .

در فرانسه ؛ كمي قبل از آغاز دهه‌ي 60 كه با انقلاب دانشجويي مه 68 سرآغازهاي نويني را در تفكر و عمل سياسي قرن به نمايش و اجرا گذاشت ، در سال 1958 انترناسيونال سيتوآسيونيست‌ها شكل مي‌گيرد ؛ كساني كه معتقد به آفرينش موقعيتدهاي جديدي در هند و زندگي هستند و در تقابل با هنر بورژوايي اعتقاد دارند زندگي روزانه خود بايد اثري هنري باشد و هنر نه بيان بلكه بسطزندگي باشد . دهه‌ي 60 در غرب شاهد پيوند خوردن جنبش‌هاي فرهنگي ـ هنري ـ فلسفي نوين با جنبش‌هاي اقتصادي ـ اجتماعي ـ سياسي است و به اين ترتيب عنصر تخيل شاعرانه و هنري وارد سياست مي‌شود. شورش‌هاي دانشجويي مه 68 در فرانسه با شعارهاي "آرزوهاي خود را عين واقعيت بپنداريد" ، "ناممكن را بخواهيم" و "ممنوعيت ، ممنوع" ، در واقع عنصر "ميل" را وارد پراكسيسي انقلابي مي‌‌‌‌كنند ؛ "ميل" ي كه چند سال بعد "ژيل دولوز" فيلسوف راديكال فرانسوي آن را با كنش‌هاي انقلابي مرتبط مي‌بيند . جنبش خود انگيخته و بي رهبر دانشجويان در فرانسه عليه تمركز و سلسله مراتب قدرت دولتي و حزبي و عليه نظام مستقر اقتصادي بود . جنبشي كه در برابر دولت ـ مداري ايدئولوژي‌هاي ليبراليستي و ماركسيستي موجود ، پديده‌ي "خودگرداني" از جمله خودگردان شدن دانشگاه‌ها را مطرح كرد ؛ اگر چه پي‌گيري و تحقق آن را به جنبش‌هاي بعدي واگذاشت .

در آلمان ؛ طغيان جوانان و دانشجويان طي طغيان 68 در تمايز با چپ قديم طبقه كارگري شكل گرفت . شعار "برقرار باد قدرت تخيل" تداخل هنر و سياست را به خوبي نشان مي‌دهد و اين كه چگونه جنبش‌هاي هنري مبتني بر تخيل و فرهنگ انقلابي و ديگر گونه وارد سياست مي‌شوند ؛ و هم چنين شعار "ميل‌ات را اجرا كن" نشان‌گر در آميختن انقلاب در سبك زندگي و خواست‌هاي سياسي و معيارهاي جديد فرهنگي و زيبايي شناسي است . معترضان دهه‌ي 60 نمي‌پذيرفتند كه جوانان از نظر سياسي در حاشيه باشند ، خواستار اختياراتي براي خود شدند و به بنيادي‌ترين شكل در برابر روند كلي جامعه در همه‌ي زمينه‌ها قد علم كردند ؛ آنان نمي‌خواستند مثل جوانان اگزيستانسياليست پس از مدتي از رواج بيفتند ، بلكه خواهان تداوم تغييرات مطلوب خود از طريق گسترش و تعميق "فرهنگ مخالف وضع موجود" بودند ؛ و سبك زندگي كولي واري داشتند مشابه با هويت‌هاي سيال و عارفانه و خارج سيستمي و مدام دگرگون شونده . جنبش دانشجويي نشان از سياست مخالفت بنياديني داشت كه به هيچ وجه علاقه‌مند توزيع دوباره‌ي قدرت سياسي در حصار نظام مستقر نبود بلكه مشتاق دوباره شكل دادن به آگاهي اجتماعي در جهت انقلاب سياسي و فرهنگي پايداري بود كه شايد امروز بتوان آن را در اين جمله خلاصه كرد : "بياييد انقلاب را زندگي كنيم !"

نقدهايي بر شورش‌هاي مي 68 : هواداري جوانان و دانشجويان از انقلاب‌هاي ويتنام و كوبا و چين و طرفداري از شخصيت‌هاي سياسي و حزبي مثل هوشي‌مين ، كاسترو و مائو اين معناي ضمني را در بر داشت كه در پارادايم‌هاي سياسي دانشجويان ، دولتي جايگزين دولتي ديگر و در درون ساختارهاي سياسي حكومتي ، مركزي جايگزين مركزي ديگر مي‌شود ؛ و اين با معاني امروزي ، گسستي قطعي و راديكال از ساختارگرايي فلسفي و سياسي و ايدئولوژيكي نيست ؛ و نوعي از نخبه‌گرايي را جايگزين نخبه‌هاي ديگر مي‌كند ؛ علاوه بر اين ، نقد دانشجويان عليه اقتدارگرايي درون جامعه‌ي مسلط به نقد اقتداگرايي درون جنبش دانشجويي منجر نمي‌شود ؛ انتقادهاي زنان و فمينيست‌ها از سلسله مراتب جنسي درون دانشجويان حاكي از اين نقص است ؛ و در كنار همه‌ي اين‌ها : ضديت دانشجويان با زندگي اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي سرمايه‌داري مسلط و ميل آنان به گسترش اين نقد و اجراي مفهوم "آرزوهاي خود را عين واقعيت بپنداريد" قاعدتا بايد به وضعيتي منجر مي‌شد كه در آن دانشجويان پس از فارغ‌التحصيلي نه به روند جذب شدن درون بازار كار و نهادهاي اجتماعي و سياسي رايج بلكه به آفريدن موقعيت‌هايي مي‌پرداختند كه جهان خيال و ساختن دنيايي بديل را ممكن سازد ؛ اما چنين نشد !؟

و در ايران : دهه‌ي 1340 شمسي هم‌زمان با دهه‌ي 60 ميلادي شاهد وقوع حركت‌هاي شعري نويني در كنار شعر رايج و مسلط است ؛ شعر ايران حساس‌ترين فضايي است كه بيشتر مواقع نخستين تكانه‌هاي اجتماعي ، خود را در آن نمايان ساخته‌اند و اين بار نيز ؛ شعر سهراب كه در خود طليعه‌هاي نقد مدرنيته را دارد در كنار شعر فروغ كه آگاهي‌هاي برآمده‌ي زنانه را باز مي‌تاباند و هم‌چنين هواداران شعر حجم ، از موجي جديد در فرهنگ جامعه‌ي ايران خبر مي‌دهند ؛ اما آن چنان كه در غرب شاهد بوديم ، به نظر نمي‌رسد كه پيوندهايي بين جنبش‌هاي فرهنگي ـ هنري ـ فلسفي و جنبش‌هاي سياسي در آن دوران برقرار شده باشد . ( چيزي كه طليعه‌هاي آن اكنون در دهه‌ي 80 شمسي دارد نمودار مي‌شود . ) جنبش چپ دانشجويي پس از دوره‌اي ركود تحت تاثير انديشه‌هاي بيژن جزني و گرايش به مبارزات مسلحانه قرار مي‌گيرد كه تا سال‌هاي نيمه‌ي دهه‌ي 50 باقي است ؛ و انديشه‌هاي ديگر درون طيف چپ ماركسيستي در حاشيه‌ي گفتمان چريكي قرار مي‌‌‌‌‌گيرند ؛ در جنبش چريكي و جريان دانشجويي مرتبط با آن ويژگي مردانه بودن و داشتن سلسله مراتب قدرت با قوت خود باقي است و اين جنبش صرفا قدرت حكومت مسلط و امپرياليسم امريكا را هدف قرار مي‌دهد و عميقا ضد انواع ديگر سركردگي و سلطه نيست !

تداوم جنبش‌هاي "عليه وضع موجود" در دهه‌هاي 70 و 80 ميلادي در غرب : جنبش زنان تا آن زمان خود را به عنوان پايدارترين جنبش‌ها و منتقد ديدگاه‌هاي پدرسالار و مردسالار در انواع جنبش‌هاي اجتماعي و ارائه دهنده‌ي سياست‌هاي بديل در جهت آفريدن زندگي‌هاي نو شناسانده بود . در آن دوران جنبش سبزها و "فرهنگ بديل" نيز در زمره‌ي مهم‌ترين‌ها بودند . برداشت "فرهنگ بديل" از كار ، اشتغالي انساني و با معني را مد نظر داشت كه در برابر توليد چيزي بيگانه نزد توليد كننده يا ارائه‌ي خدماتي صرفا براي سود قرار مي‌گرفت ؛ كار بديل با "خودشكوفايي" تعريف مي‌شد . با كار عاري از بيگانگي با محصول كار ؛ در سال 1978 در همايش چپ دانشكده فني دانشگاه برلين مباحث زير مطرح شدند : هويت جديد جمعي مبتني بر همبستگي به جاي رقابت ، پذيرفتن مفهوم تفاوت به جاي يك دستي فرهنگ مسلط ، و سرخوردگي فرهنگ بديل از چپ حاكم و استراتژي‌هاي سياسي آن كه تخيل را خفه مي‌كنند . فرهنگ بديل به جاي مقوله‌ي طبقه ، آرمان جامعه‌اي را مي‌گذارد كه نه بر مبناي اقتصادي يعني طبقه‌ي اجتماعي ـ اقتصادي بلكه بر مبناي مخالفت فرد با فرهنگ مسلط شكل مي‌گيرد . فرهنگ بديل اين جامعه‌ي جديد را صددرصد برابري خواه مجسم مي‌كند . كسي نه مي‌تواند داراي جايگاهي خاص باشد و نه مي‌تواند انتظار آن را داشته باشد .

در گروه‌هاي كاري كه اين چنين شكل مي‌گرفتند عملا سرپرست يا رئيسي وجود نداشت ، و حقوق پايه يكسان بود و كسي خود را نماينده يا پيشتاز پرولتاريا يا هر گروه ديگر نمي‌ديد . روايت و تجربه به جاي بحث مي‌نشست و اين اعتقاد وجود داشت كه ابعاد فردي ـ ذهني و جمعي ـ عيني را مي‌توان در آرمان‌هاي جمع گرايانه بر پايه‌ي اميال ذهني ، اصالت و همبستگي آشتي داد ؛ يعني اعتقاد به جامعه‌اي جمع‌گرا ، خلاق ، بارور و خودكفا . اعضاي فرهنگ مخالف وضع موجود خانه‌ي خود را مي‌سازند ، پوشش و سوخت خويش را به نحوي زيست محيطي فراهم مي‌كنند ، نمايش‌هاي خود را به راه مي‌اندازند ، موسيقي خودشان را مي‌سازند ، رشد مي‌كنند و براي خودشان غذا مي‌پزند ؛ اين نمونه‌ي آينده‌اي مشاركتي معادل آرمان جنبش‌هاي اجتماعي جديد در جهت سياسيت‌هاي مشاركت از اعماق جامعه است . فرهنگ بديل در برابر مفهوم پيشتاز بودن يا نمايندگي داشتن موضعي متفاوت داشت و در ضمن نقد اين مفاهيم ، هم گام با سياست مشاركت جويانه‌ي جنبش‌هاي اجتماعي جديد در امور روزانه و در عرصه‌هاي مختلف در مقابل سياست نماينده داشتن در سيستم‌هاي مسلط ـ از مجلس و كابينه تا فرهنگ مسلط ـ قرار مي‌گرفت . در آلمان ، حزب سبزها ـ و نه جنبش سبزها ـ برخلاف مواضع خارج سيستمي فرهنگ بديل ، خود را در موقعيت نمايندگي قرار داد و به اين ترتيب در رديف احزاب حكومتي درون سيستم‌هاي مستقر سرمايه‌داري و تكرار كننده‌ي سياست خارجي آن‌ها جاي گرفت و اعتبار انقلابي خود را از دست داد ( توجه كنيد به سياست حزب سبزهاي آلمان در قبال استعمارگرايي جديد امريكا در منطقه ) . فمينيسم ليبرال و دولتي نيز در همه جا مشابه عمل كرده است و به بخشي از سيستم مسلط تبديل شده است .

انقلاب 57 در ايران و جنبش‌هاي دانشجويان ، زنان ، كارگران ، كردها و ترك‌ها و بلوچ‌ها و تركمن‌ها و غيره:

انقلاب 57 اگرچه يكي از انواع نحله‌هاي تفكر اقتدارگرا و مردسالار را در ايران به حاكميت رساند اما حضور و وجود امواج مختلف انساني از دل و از اعماق جامعه در روندهاي انقلاب مي‌بايست ناتواني‌ها ، بن‌بست‌ها و بحران‌هاي عميق انواع ايدئولوژي‌هاي بدون كاركرد و جزم انديش و پدر سالار و سلسله مراتبي و اقتدارگرا را به معرض نمايش و داوري مي‌‌‌گذاشت و چنين شد؛ انقلاب 57 يكي از عميق‌ترين انقلاب‌‌هايي است كه هم چنان پس از گذشت حدود سه دهه ، تلاطمات آن ادامه دارد و ظرفيت‌ها و امكانات متوقف شده و معطل مانده‌اش را به حركت در مي‌آورد؛ از جمله ، پيشنهادهاي پسامدرنيستي خود را كه حاوي هم نقد سنت و محلي گرايي مطلق است و هم نقد مدرن و جهاني‌گرايي استعماري …

جنبش دانشجويي كه در روندهاي 57-56 نقشي فعال ، ضد حكومتي و ضد امپرياليستي داشت ، در جناح چپ ماركسيستي در معرض ايدئولوژي‌‌‌هاي مختلفي قرار گرفت كه پس از انقلاب از خط 1 تا خط 5 را تشكيل دادند . بخشي از دانشجويان در رابطه با خيزش جنبش كارگري و بحران مالكيت كارخانه‌ها كه كارگران را در موقعيت اعتصاب مداوم قرار مي‌داد در جريان مسائل كارگري قرار گرفتند و گاه در كارخانه‌ها به كار مشغول شدند؛ ولي جنبش زنان به نسبت تنها بود و از ياوران چپ و كارگر و دانشجو كم‌تر نصيبي يافت؛ در حالي كه لبه تيز حمله حاكمان جديد زودتر از بقيه زنان را هدف گرفته بود و اعتراضات زنان عليه هجوم به موقعيت‌هاي خصوصي و اجتماعي‌‌شان پيش از هر اعتراضي تبلور يافته بود؛ ولي ظاهراً ايدئولوژي مرد سالار حاضر و موجود در انواع جنبش‌ها مانع ديدن حقايق جنبش زنان شد تا سال‌هاي بسيار بعد كه وقوفي جديد به اين حضور جديد حاصل آيد … ولي جنبش كردها از همان ابتدا از حمايت وسيعي برخوردار بود .

دهه 60 كه با جنگ و سركوب‌ها و تصفيه‌ها از راه رسيد ، سبب تعطيلي خون‌بار و اجباري همه جنبش‌ها شد؛ گويي زمان هم مرعوب آن همه بي داد ، نظاره گر خاموش و منفعل رويدادها بود و منتظر تا دهه‌اي ديگر و شروعي ديگر ! البته پيش از اين ، پيش در آمد اين وقايع خونين ، در سال 59 هم چون بلايي عظيم و هولناك بر سر دانشجويان فرود آمده بود و تعطيلي دانشگاهها تا سال 61 و 62؛ ضربه‌هايي كه جنبش چپ دانشجويي نتوانست تا سالها بعد از زير سنگيني آن قد راست كند .

از اواخر دهه 60 ، دور تازه‌اي از مبارزات زنان و جوانان آغاز شد ، به طوري كه آينده‌ي جامعه را بدون مشاركت خود نا ممكن ساختند؛ حاكميت‌‌‌ها و اقتدارها همواره هنگام پيدايي نيرومند چنين نيروهايي بلافاصله به فكر بهره‌گيري و استفاده‌هاي درون سيستمي مي‌افتند و چنين بود كه اصلاح طلبي درون سيستمي و ايدئولوژي ليبراليسم اسلامي با شعارهايي كه بتواند نيروهاي زنان و جوانان را جذب كند وارد بازي‌هاي سياسي تازه‌اي شد؛ گرچه در تمام اين مدت بخش‌‌هاي آگاه‌تر و راديكال‌تر جنبش‌هاي زنان و دانشجويان به دور از فريب‌ها و توهمات سياسي ، استقلال نظري و عملي خود را حفظ كرده بودند .

از سويي ديگر ، در جهان غرب هم‌زمان با نقد مدرنيته‌ي فلسفي و فرهنگي ، گفتار دانشگاهي نيز هم از سوي دانشجويان و هم انديشمندان ديگر مورد نقد قرار مي‌گيرد؛ براي مثال، لكان دو سال پس از وقايع مه 68، نقد خود را از گفتمان دانشگاهي به مثابه گفتمان اربابي مطرح مي‌كند : گفتمان دانشگاهي تصور مي‌كند ارباب دانش است؛ علم مي‌گويد حقيقت تنها نزد من است ولي از طرفي ديگر از شناخت حقيقي امور سرباز مي‌زند . از ديد لكان گفتار دانشگاهي و كل دانش در رابطه با موقعيت و جايگاه ارباب قرار مي‌گيرد و كل دانش مبتني بر ego ، پارانويايي است ؛ اين در واقع دانشي توهمي است و حقيقي نيست و به سوء شناخت منجر مي‌شود . البته در شرق ، نقد شناخت عقلي و صوري قرن‌ها پيش ، از طرف عرفان مطرح بوده و امروز در مرحله عبور از تقابل دوتايي شناخت علمي/ شناخت عرفاني ، هم از ظرفيتهاي شناخت عقلي و بيروني و هم از امكانات شناخت باطني ـ حسي و دروني مي‌توان استفاده كرد .

مبارزه دانشجويي عليه متون درسي در خدمت باز توليد نظام مسقر و عليه نظام مدرن و سلسله مراتبي دانشگاه به طور ضمني مبارزه عليه مدرنيته‌ي فرهنگي ـــ فلسفي را نيز در خود دارد؛ در سالهاي اخير ، دانشجويان با به دست آوردن منابع جهاني و متنوع افزايش دانش و شناخت خود ، بيش از پيش اعتبار نهاد دانشگاه را زير سوال برده‌اند و اين پرسش اساسي را مطرح كرده‌‌‌اند كه آينده دانشگاه چيست ؟

دانشگاهها در واقع با افول دانش مدرن و مدرنيته به محلي براي مدرك گرايي و رقابت براي پرستيژ دانشگاهي تبديل شده‌اند و جايي ضروري براي احراز مقام و منصب در آينده‌ي پس از فارغ‌التحصيلي؛ جنبش‌هاي دانشجويي مي‌توانند به كمك اصل خود گرداني دانشگاهها و كسب اختيار براي تعيين متون درسي ، دانشگاه را به محل شناخت‌هاي حقيقي و بصيرت‌‌ها و معرفت‌هاي لازم براي آفريدن دنيايي بديل تبديل كنند .

در عين حال كه امكان ايجاد دانشگاه‌ها و مدارس عالي ديگر را كه از اساس بر سنت متفاوت آموختن تكيه دارد ، از دست نمي‌دهند؛ براي مثال ، تأسيس مدرسه‌‌‌ي روان كاوي پاريس از سوي لكان ؛ كه آموزش روان‌كاوي در آن نه به صورت آكادميك كه همراه با اخذ مدرك است بلكه به شكل فراگيري دروني و تأييد فرد از خودش انجام مي‌گرفته، بدون امتحان و گذراندن واحدهاي مشخص و ورود براي همه آزاد بوده، با قصد رسيدن فرد به دانش ناخودآگاه خود كه دانشي حقيقي است و در برابر دانش ego قرار مي‌گيرد كه دانش ديگري و بيرون از فرد است .

دهه 70 در ايران ، دهه گسترش آگاهي‌هاي جديد فلسفي و فرهنگي ـــ هنري بود؛ همراه با افزايش شمار متون ترجمه از آثار پسا ساخت گرايان و پسا مدرنيستهاي عمدتاً فرانسوي؛ شعر و داستان و نمايش و سينما و موسيقي پست مدرن همراه با تحولات زباني و گرامري هر هنر ايجاد مي‌شود و اين موج جديد به محافل دانشجويي و زنان نيز راه مي‌يابد؛ گفتمان جديد ادبيات زنانه ساخته مي‌شود و همراه با آن ، سينما و تئاتر فمينيستي؛ ادبيات كارگري، ادبيات كرد و ترك و سينماي مستند نيز ژانرهايي‌اند كه همراه با گسترش جنبش‌هاي كارگري و قومي ـــ ملي يا جهان وطني به وجود مي‌آيند . آگاهي‌هاي جديد، مبتني بر تفاوت‌‌ها و تشابهات انساني در درون جنبش‌هاي ياد شده منجر به نقد انواع سلسله مراتب جنسي، طبقاتي و قومي ـــ ملي و نيز نفي انواع اقتدار و سلطه و مخالفت با نخبه گرايي و توجه به انسان‌هاي در اعماق و در حاشيه‌ي جامعه مي‌شود .

در ميان دانشجويان، سردرگمي‌هاي فلسفي و سياسي پس از انقلاب كه گاه منجر به جذب شدن در سيستم‌هاي مستقر مي‌شد و گاه درون گفتمان‌هاي اپوزيسيون قدرت خواه باقي مي‌ماند، با به راه انداختن جنبش تحريم انتخابات 84 نشان مي‌دهد كه رهايي از گفتمان‌‌هاي سلطه را آغاز كرده است؛ جنبش دانشجويي در ادامه خود انواع ديگر سلطه و اقتدار را هم نفي خواهد كرد؛ از جمله اقتدار احزاب و سازمان‌هاي چپ اپوزيسيون كه صرفاً سهم خواهي از قدرت را مد نظر دارند و با اتخاذ ماركسيسمي منجمد شده دوران انقلابي بودن انديشه‌ها و اعمال‌شان مدتهاست كه سپري شده است . جنبش دانشجويي هم چنان در تداوم نقد اقتدار به نقد سلسله مراتب درون خود و اقتدارهاي ايدئولوژيكي و جنسي نيز خواهد رسيد؛ خود را فمينيزه كرده و جايگاهي برابر براي انواع گفتارهاي در حاشيه قرار خواهد داد . جنبش دانشجويي بدون رهبر و سخنگو و سازمان واحد، هم چون جنبش زنان و كارگران و اقوام مختلف با همين كيفيت و شاخصه، به ائتلاف‌هاي آزادي تبديل خواهد شد كه انواع تفاوت و تشابه را در درون خود پذيرفته و بر اساس تشابهات و اميال آزاد فردي و جمعي براي آزادسازي خود و جامعه كوشش خواهد كرد .

دهه 90 ميلادي كه پس از واپاشي ساختارهاي سوسياليسم دولتي شوروي و بلوك شرق شاهد تك قطبي شدن قدرت در جهان بود ، در آن سوي قدرت سرمايه، جنبش جهاني مخالفان سرمايه داري استعماري جديد را نيز شاهد بود و همين طور تداوم حركت‌هاي آلترناتيو دهه‌هاي 70 و 80 را؛ اگر مه 68 به دلايل مختلفي نتوانست گسستي قطعي با ساختارگرايي سياسي و فلسفي مدرنيته باشد و هم چنين اگر نتوانست پيشنهادهاي انقلابي خود را مبني بر ورود تخيل و آرمان به دنياي سياست و اقتصاد و زندگي روزانه به طور راديكال دنبال كند، امروز جنبش‌‌‌هاي آلترناتيو اين امكان را به دست آورده‌اند كه سياست " احياي زندگي " را در پيش گيرند، انقلاب را زندگي كنند (بدون انتظار براي فرداهاي نامعلوم ) و به موازات نقد ريشه‌اي از سرمايه‌داري و فرهنگ غالب موجود، زيستن آگاهي را در عمل اجرا كنند …

پانويس (1) حزب سبزها كه بيش از هر نيروي اجتماعي ديگري به اثرات مخرب توليدات هسته‌اي و توليد سلاح و جنگ آگاه است ، پس از رسيدن به قدرت ، به سياست‌هاي از پيش موجود در اين عرصه‌ها تداوم بخشيد و در مورد حمله امريكا به افغانستان موضعي مشابه احزاب راست اتخاذ كرد .

پانويس (2) انقلاب را اگر واپاشي دروني سيستم‌هاي مستقر بدانيم ، مبارزه براي ساختن دنيايي بديل نه تنها نافي آن نيست ، بلكه از راه ساختن عرصه‌هاي ديگر كار و فعاليت ، انحصار سرمايه‌داري و دولت را بر زندگي انسان از بين مي‌برد ، نيروهاي توليدي و سياسي و اجتماعي ديگري مي‌آفريند و به مركزيت هرمي و سلسله مراتب قدرت ، از طريق ايجاد ميدان‌هاي گوناگون در فضاهاي تهي ، ضربه مي‌زند و انديشه و عمل انساني را براي انقلاب‌هاي واقعي و از درون آماده مي‌سازد ؛ چرا كه تجربه‌ي انساني نشان داده انقلاب‌هاي يك باره كه صرفا تسخير قدرت سياسي توسط قدرت‌هاي جديد است نه تنها به حاكميت و مركزيت و سركوب مستقر ديگري تبديل مي‌شود ، بلكه آن گونه "انقلاب" با انسان‌ها و جوامعي رو به رو خواهد بود كه زيستن از نوع ديگر را تجربه نكرده‌اند و به باز توليد ساختارهاي هژمونيك ادامه مي‌دهند .

پانويس (3) و (4) از كتاب "مبارزه عليه وضع موجود" ترجمه محمد قائد .

پانويس (3) "فرهنگ بديل مي‌كوشيد سبكي از زندگي ضد اقتصاد رايج و جانشين وضع موجود خلق كند و برنامه‌هايش مثل ايجاد كتاب فروشي ، چاپخانه و مراكز حرفه‌اي ، تعاوني‌هاي كشاورزي و غيره را پي‌گيرانه پيش مي‌برد ." و امروز مي‌توان در كنار پيش برد اين برنامه‌ها ، براي تغيير جريان كلي جامعه نيز تلاش كرد؛ و به جاي منطق يا … يا ، از منطق و … و استفاده نمود .

پانويس (4) "در آلمان ، زنان به روند مذكر جنبش دانشجويان انتقاد كردند ؛ با چرخش جنبش به سمت ماركسيسم متعارف ، فرد و نيازهاي‌اش كلا در رده‌ي مفهوم طبقه قرار گرفت . مبارزه طبقاتي بين‌المللي همه چيز بوده و فرد هيچ . در نتيجه آن جنبه‌هاي زندگي از قبيل ذهنيت و نيازهاي شخصي ، عرصه‌ي امور خصوصي و … جاي چنداني نداشت . در همان سال 1968 كمبودها آشكار بود : زن‌ها شروع به اعتراض كردند كه چرا علايق‌شان را به عنوان امور" شخصي "تا مرحله‌ي بعد از مبارزه‌ي سياسي كنار مي‌گذارند . آنها معتقد بودند كه حيطه‌ي امور شخصي هم سياسي است و بايد امور شخصي را به دستور كار سياسي جنبش فرهنگ مخالف وضع موجود" باز گرداند ؛ اصطلاح "سياست در اول شخص مفرد" و پرداختن به علايق بي واسطه و شخصي فرد ، به اين ترتيب ، بار ديگر مطرح شدند . هم چنين چشم اندازهاي نظري و جهاني به سود توجه به موضوع‌هاي محلي و شخصي كنار رفت و تجربه‌هاي مستقيم جسمي و حسي و خط‌مشي‌هاي جنسي بار ديگر مورد توجه قرار گرفتند ؛ و همه‌ي اين‌ها در نقد سياست‌هاي كلان روايت ماركسيسم اتفاق افتاد كه تئوريك و كلي است و به جمع و گروه و حزب توجه دارد نه به فرد ."

و امروز در جنبش زنان و دانشجويان كوشش مي‌شود تعادل و توازن و هماهنگي بين فرد و جمع ، كلي و مشخص ، محلي و جهاني برقرار شود . ناگفته نماند كه تمام جنبش‌هاي مترقي از دهه‌ي 70 ميلادي تاكنون از جنبه‌ي ضد آمرانگي ( عليه اقتدار ) و ضد سلسله مراتبي زير تاثير مه 68 بوده‌اند .

7 آبان 1384

دانشگاه تهران ـ دانشكده حقوق 24/2/84

و برای دانشگاه کاشان - دانشکده معماری و هنر 7/3/84

سايت “زنان ايران جهان ”