Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

خانه ای که به منطقه جنگی تبدیل شد / برگردان ناهید جعفرپور

اولین سربازانی که در حدود 5 سال پیش به در خانه خلیل بشیر در نوار غزه آمدند، برای وی وضعیت جغرافیائی خانه اش را با جملاتی که برای خلیل دیگر عاد ی بود تشریح نمودند.

خانه سه طبقه خلیل می بایست درست چون منطقه غربی اردن تقسیم بندی شده و هر منطقه برای خود تحت اداره و کنترل مخصوص امنیتی قرار گیرد. ارتش اطاق نشیمن خلیل را به " محدوده آ " تقسیم نمود یعنی درست همان تقسیم بندی مناطق اشغالی که فلسطینی ها کنترل آنرا داشته و دارند. در این محدوده آ می بایست بخش بزرگ خانواده خلیل زندگی کنند و بیشترین ساعات روز را در آن سپری نمایند. افراد خانواده خلیل متشکل از مادر بزرگ81 ساله تا نوه دختری 5 ساله خلیل می شد. در واقع این بخش آ تنها بخشی از خانه بود که به او و خانواده اش تعلق داشت.
حمام و توالت و آشپزخانه و اطاق خواب "محدوده ب " نام گذاری شده بود. جائی که از سوی فلسطینی ها باید کنترل میشد البته مسئولیت امنیتی این منطقه به عهده اسرائیل قرار می گرفت. به این مفهوم که در محدوده ب سربازان اسرائیلی صاحب اختیار بودند و افراد خانواده خلیل باید اگر می خواستند به توالت یا آشپزخانه و یا اطاق خواب بروند باید از سربازان اجازه می گرفتند.
سپس "منطقه س" تعیین شد. منطقه ای که تنها سربازان اسرائیلی حرف اول و آخر را می زذند. سربازان به خانواده خلیل اخطار داده بودند که تمامی طبقات بالای طبقه هم کف "محدوده س" است و اگر کسی به خود جرئت دهد و به آن محدوده وارد شود و یا از پله ها بالا رود به وی تیراندازی خواهد شد.
ارتش اسرائیل روی بام خانه خلیل یک دستگاه مسلسل نصب کرده بود با یک پست نگهبانی . جائی که درست مقابل منطقه ای بود که با گونی های شن و سیم خار دار و ... باریگارد بندی شده بود.
از این لحظه به بعد سرنوشت خلیل و 8 عضو خانواده اش در دستان سربازان قرار گرفت و آنها برایشان تصمیم گیری می کردند.
خلیل می گوید: اشغال برای ما صبح ها وقتی می خواستیم به آشپزخانه برای دزست کردن چای برویم و سربازان را در آنجا می دیدیم که قهوه درست می کنند شروع می شد. اشغال یعنی این که وقتی می خواهی بروی توالت سربازی تو را همراهی کند. من اجازه نداشتم به تنهائی به اطاق خوابم بروم . یکبار وقتی به توالت می رفتم نظری به اطاق خوابم انداختم و دیدم که چگونه یک سرباز لخت روی تخت من دراز کشیده است.
اشغال یعنی این ، وقتی که سربازان رفتند پسرت با گلوله ای در پشتش اینور و آنور برود. آن روزی که سربازان خانه خلیل را اشغال نمودند، وی با خودش قسم خورد بیتفاوت از این که آنها چه بلائی سر وی بیاورند او لبالب از نفرت نشود. او می خواست از انرژیش استفاده کند تا احساس تفاهم و درک را در خود بیدار کند تا بدان وسیله اسرائیلی ها را دوست داشته باشد. آقای خلیل که مدیر مدرسه بود هر صبح در ابتدا با شاگردانش سرود صلح را می خواند. او می گوید" من شاهد سه جنگ و دو انتفاذه بودم و حالا به آینده بچه هایم فکر می کنم . من نمی خواهم که آنها جنگ را ببینند و لمس کنند. تنها راهی که می تواند از جنگ جلوگیری کند این است که تلاش شود کوهی از عدم اعتماد را از جلوی راه برداشت. این سرنوشت ماست که باید با اسرائیلی ها زندگی کنیم. ما باید طرز تفکر خود را تغییر دهیم. اگر خاطر زخم خورده مان جلوی قدم های آیندمان را بگیرد در این صورت زجر و درد زیادی خواهیم کشید. تصمیم خلیل در 5 سال گذشته برای او آزمایش سختی بود. ارتش تلاش نمود این خانواده را در خانه خود تحت فشار قرار دهد. حیاط خانه و باغ میوه به صحرائی ویران تبدیل شد و 170 درخت خرما که جزء ثروت و آسایش این خانواده بود و رفاه آنان را تامین می کرد معدوم گشت.
سربازان با انفجار یک نارنجک در خانه خلیل و زخمی کردن دو نفر از پسرانش خانه وی را ترک نمودند. یکی از پسران خلیل امروز هنوز گلوله درست در کنار نخاع ستون فقراتش با خود حمل می کند و مرتبا در معرض خطر فلج شدن قرار دارد. سربازان هم چنین تنها الاغ بارکش فامیل را بقتل رسانند. درست 5 هفته قبل از عقب نشینی سربازان از نوار غزه و زمان تدارک برای عقب نشینی، خانواده خلیل شب و روز در اطاق نشیمن زندانی بود. حتی بچه های خلیل هم اگر می خواستند به توالت بروند باید در ابتدا به در می کوبیدند و اجازه می گرفتند.
این همه ماجرا اتفاق افتاد زیرا که خانه خلیل در حدود 20 متر با شهرک یهودی نشین کفر داروم که یکی از پست های مذهبی اسرائیلی بود، واقع شده بود.
زمانیکه سربازان اسرائیلی در همان 5 هفته اول انتفاذه آمدند ، می خواستند که خانواده خلیل خانه را ترک نماید. اما فلسطینی ها در زمان جنگ های استقلال طلبانه سال 1948 یاد گرفته بودند که اگر خانه خود را ترک نمایند،اسرائیلی ها آن خانه را معدوم خواهند نمود. خلیل می گوید" این خانه گهواره دوران بچگی من است. من نمی خواهم همان اشتباهی را بکنم که در سال 1948 ملت من کرد. من نمی خواهم فراری باشم". در ابتدا او پیش خود فکر می کرد که اگر با سربازان در یک محل محصور باشد این امکان وجود دارد که از سوءتفاهم ها و بی اعتمادی ها گذر نمود و آنها را قانع کرد که فلسطینی هائی هم وجود دارند که خواهان صلح می باشند. اما آنها به هیچ وجه آماده شنیدن این حرفها نبودند و یا اینکه دستور داشتند که به این حرفها گوش نکنند. آنها خیلی جدی بودند و اصلا امکانی برای تماس و رابطه های انسانی با آنها وجود نداشت. خلیل می گوید" دستور داشتند که با ما رفتاری غیر دوستانه داشته باشند". خلیل را مرتبا مجبور می کردند در پیش چشم کودکانش کاملا لخت شود. در ماه نوامبر مادر خلیل فوت نمود. خانواده می خواست مراسم خاص متوفی را اجرا کند و وی را بشورد و سه روز طبق رسوم از جنازه مراقبت کند. سربازان دستور دادند که جنازه را فورا از خانه خارج کنند. او می گوید" حاضر بودم بمیرم و این کار را انجام ندهم". از این رو ارتش در مقابل مقاومت او کوتاه آمد. در تمام این مدت خلیل تلاش می نمود برای آنان از تفاهم و .......... صحبت کند. سال گذشته یکی از سربازان از بام خانه، یوسف پسر 15 ساله خلیل را که در حال دست تکان دادن به افراد تیمی بود که برای سرکشی و رسیدگی به خانواده وی به آنجا آمده بودند، مورد اصابت گلوله قرار داد. یاسن پسر دیگر خلیل در سال 2000 زمانی که سعی می نمود در باغ خانه شعله های آتشی را که سربازان باعثش بودند خاموش کند مورد اصابت گلوله سربازان قرار گرفت و ران پایش مجروح شد. این جراحت خطرناک نبود. اما گلوله ای که به پشت یوسف اصابت نمود، برای زندگی او بسیار خطرناک است. این گلوله آنچنان نزدیک نخاع قرار دارد که اگر بیرون آورده نشود و او نمیرد سال دیگر او فلج خواهد شد. پزشکان به او گفته اند که او اصلا نباید تکان بخورد و هرگز ورزش نکند و به شنا نرود. خلیل می گوید "این زیان هائی است که اشغال برای ما بجا گذاشته است. اگر ما حتی تلاش کنیم این گلوله را خارج کنیم به احتمال زیاد فلج خواهد شد و اگر در همان جا بماند زیان هایش بیشتر است. دکتر ها می گویند این گلوله مثل یک بمب ساعتی است که هر لحظه می تواند منفجر شود و پسرم را به هلاکت برساند". ارتش اسرائیل مسئولیت این گلوله را بعهده گرفت. اما تا به امروز روشن نکرده اند که چرا آن افسر به سوی یوسف شلیک کرد. یوسف می گوید" من باید بین اسرائیلی ها فرق بگذارم. یعنی بین سربازان و بین شهروندان عادی. شهروندان اسرائیل مرا در بیمارستان بستری نمودند و با مراقبت های پزشکی به من رسیدگی کردند. اما سربازان فقط از دستورات پیروی می کنند و تنها یک نفر بود که این درد را دچار من کرد. اما بسیاری دیگر از مردم اسرائیل به من عمر دوباره دادند. من خیلی از اوقات عمرم را با این سربازان گذراندم. قبل از اینکه آنها به من تیراندازی کنند من به آنان توجه ای نداشتم و برای من مهم نبودند. حتی فکر می کردم که آن ها هرگز مرا مجروح نمی کنند. اما زمانی که به من تیراندازی شد، من شروع کردم در این باره به فکر کردن که چه باید بکنم که آخرین نفری باشم که مورد هدف قرار گیرد. یوسف بعد به آمریکا رفت و با سازمان برای صلح که جوانان فلسطینی و اسرائیلی را دور هم جمع می نمود تا با افکار هم آشنا شوند ارتباط گرفت. در ماه قبل زمانی که سربازان مسلسل هایشان را جمع کردند و بالاخره آن منطقه را ترک نمودند، خلیل جرئت کرد بعد از 5 سال تمام پله های خانه اش را بالا رود. منظره ای را که در طبقه خانه اش دید در مقایسه با تیر پشت پسرش و باغ نابود شده اش چیز بزرگی نبود اما این منظره وی را برای اولین بار بعد از آمدن سربازان از خود بیخود نمود. در تمام طبقه قابلمه ها و ماهیتابه های کثیف پر از کثافت پراکنده بود. این مسئله شرافتی که سربازان از وسائل آشپز خانه ما بجای توالت استفاده می کردند در حالیکه تمامی مدت توالت و حمام ما در اختیار آنها بود، برای من غیر قابل فهم بود. برای چه آنها این چنین رفتار هائی را می کردند؟ آنها از وسائل آشپزخانه ما مخصوصا چنین استفاده های سوئی نموده و بعد در آن حالت بجای گذاشتند. چرا؟ آنها همه چیز را جمع کردند حتی شیشه خالی ها و کیسه های شن و همه را با حود بردند. اما این وسائل را به این صورت برای یادگاری بجای گذاشتند. خلیل تلاش می کرد بفهمد و بالاخره به این نتیجه رسید که آنها مخصوصا این کار را کردند و تمامی این رفتار جواب تمامی تلاشی بود که وی در این مدت نمود. او می گوید" من عصبانی نیستم بلکه دلسرد و دلزده ام . من دلسرد شدم زیرا که فکر نمی کردم ارتش اسرائیل چنین رفتاری را بکند. من همیشه بدوستانم می گفتم که با همه این اوضاع ارتش اسرائیل متمدن است . اما امروز متاسفانه باید از نو در این باره فکر کنم و بطور واقعی نظر دهم.

Chris McGreal
The Guardian / 04.10.2005