Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

امی گودمن: جايزه پوليتزر او را پس بگيريد

برخلاف کشورهای عقب مانده گرفتار ديکتاتوری که در آن ها گذشته بايد فراموش شود تا تاريخ مطابق ميل ديکتاتور بعدی نوشته شود و فجايع گذشته به شکل جديد ادامه يابد،



در دموکراسی های غربی شهروندان در رابطه باگذشته حساس اند و وقتی کشف می کنند در گذشته جنايت و خطايی صورت گرفته اصرار دارند جانی و خطا کار رسما محکوم شده و از قربانی اعاده حيثيت و نسبت به او ادای احترام شود. حتی اگر جنايت سال ها قبل صورت گرفته و نسل درگير همگی مرده باشند. اين يکی از ابزار دفاع از دموکراسی و حقوق شهروندی است.
مثلا هم اکنون مسلم شده است ايرانيان مقيم آمريکا ثروتمندترين گروه مهاجر جهانند. آيا هيچکس می پرسد سرمايه اصلی از کجا آمده است؟ در حالی که ترديدی نيست که سرمايه اصلی بخش مهمی از اين مهاجران از ايران خارج شده است.و اگر اين طور باشد چه تضمينی که فردای نجات از دست اين رژيم کسی در پی آن باشد که ميلياردها ميلياردی که به اعتراف خود رژيمی ها توسط آقازاده ها از کشور خارج شد ، به کجا رفته و ملت ايران حق دارد خواهان بازگشت اين ثروت ها باشد که طی نيم قرن لاينقطع از مردم ايران به سرقت می رود. نمونه زير نشان می دهد خود شهروندان آمريکايی در پيشبرد دمکراسی شان چه نقشی ايفا می کنند.

امی گودمن و همکارانش در Democracy Now مثل هميشه خلاف موج ايستاده اند و خود موج جديدی راه انداخته اند. امروز 60 مين سالگرد بمباران ناکازاکی است که سه روز بعد از بمباران هيروشيما روی داد. به نوشته بی بی سی قربانيان بلاواسطه بمب ناکازاکی 70000 و مجموع قربانيان اين بمباگر قابل محاسبه باشد 140000 نفر تخمين زده شده است. قربانيان بلافصل هيروشيما به نوشته همين منبع 140000 نفر بودند و اکنون تخمين زده می شود مجموعا 240000 در اثر اولين بمب در هيروشيما جان داده اند.

امی گودمن و برادرش ديويد که همکار او در Democracy Now است به سازماندهی يک کارزار برای ارائه يک تقاضای رسمی به کميته پوليتزر هستند. امی و ديويد در مقاله ای در بالتيمور سان تصميم خود را برای فراهم کردن اين درخواست رسمی عليه روزنامه نيويورک تايمز و گزارشگر اصلی اش هنگام بمباران و بعد از آن اعلام کردند.

مضمون درخواست اين است که کميته جايزه پوليتزری را که به وابسته مطبوعاتی نيويورک تايمز ويليام لارنس داده است پس بگيرد. ويليام لارنس گزارشات بمباران را برای نيويورک تايمز تنظيم ميکرد. گودمن ها به يک خطای ديگری هم که در آمريکا جرم محسوب می شود برای ويليام لارنس اشاره کرده اند. او هم زمان با اين که گزارشگر ويژه نيويورک تايمز در مورد هيروشيما و بمب اتمی بود، از دولت آمريکا نيز برای نوشتن بيانيه ها ی مطبوعاتی هری ترومن رئيس جمهور وقت و وزير جنگ او ل. استيمسون مزد می گرفت. گزارشات لارنس نقش قاطعی در نيم قرن سکوت در مورد اثرات مهيب بمب اتمی داشته است.

بعد از بمباران های هيروشيما و ناکازاکي، ژنرال مک آرتور بلافاصله دسترسی رسانه ها به جنوب ژاپن را ممنوع اعلام کرد. با اين که بيش از 200000 نفر بلافاصله در بمباران ها مرده بودند، گزارشگران غربی از محل بازديد نکردند و گزارشات منعکس نشد. برعکس خبرنگاران را به پايگاه آمريکا در ميسوری بردند تا مطعيانه اخبار مورد علاقه رسمی در مورد تسليم ژاپن را منتشر کنند . بسياری از مردم آمريکا که به خاطر اين تسليم و پايان جنگ شادی می کردند از آن چه که بمب مهيب بر سر مردم آورده بود بی خبر ماندند. چند خبرنگار به اختيار خود به ژاپن رفتند و از فاجعه يادداشت هايی برداشتند. اکنون اين خبرنگاران وآثار آن ها از برجسته ترين کارهای به ياد مانده در آن دوران است و آن ها که زنده اند مورد تقدير قرار گرفته اند.

آن موجود زنده که دختر 22 ساله را ترسانده بود، چه بود؟
بی بی سی به مناسبت 60 مين سالگرد بمباران مصاحبه هايی با بازماندگان فاجعه ترتيب داده است. در اين جا خلاصه ای از مصاحبه با آکی کو سيتل باخ عکس اين صفحه( را که آن هنگام 22 سال داشت می خوانيد)

در 9 اوت سال 1945 من داشتم در دفتر تدارکات کار می کردم . خسته شده بودم، بلند شدم تا کمی دست و پايم را حرکت دهم. به طرف ته دفتر رفتم که يک پنجره بزرگ به سوی بندر ناکازاکی داشت. منظره زيبايی بود و خورشيد به روشنی می درخشيد. بعد ناگهان جرقه نوری بالای ايستگاه قطار ديده شد و رئيس سرمن داد زد: از پنجره دور شود. من برگشتم و به طرف ميز کارم رفتم. آن وقت ناگهان ساختمان زير فشار نيرويی به تکان در آمد، مثل يک قايق کوچک که در مسير توفان قرار گرفته باشد. من خودم را روی زمين انداختم... موج شوک ادامه داشت، و اشياء روی سرم می ريخت. مادر من سال قبل مرده بود و من به دعا او را صدا کردم...
...
بعد رئيس من [ به پناهگاه ] آمد و گفت اوه، تو زنده مانده ای. آن ها دارند تو را صدا می کنند. توبرای کمک های اوليه داوطلب شده بودی.. من گفتم آه خدايا راست می گويی. و بلند شدم به طرف انتهای ديگر پناهگاه رفتم. يک دکتر آن جا بود و با اين که خودش زخمی بود داشت به بقيه کمک می کرد...

مردم گيج بودند. لباس های شان تکه تکه شده و بدن های شان سوخته بود و فقط ساکت ايستاده بودند. دکتر به يک مرد اشاره کرد. تمام لباس هايش پاره پاره شده و بدنش پوشيده از سوختگی بود. می لرزيد و می گفت: سردم است، سردم است...

بعد از ظهر حدود 5 بعد از ظهر رئيس من گفت برويم خانه. مانمی دانستيم اين انفجار اتمی است. از پناهگاه بيرون آمديم. می فهميدم يک چيزی اتفاق افتاده که خيلی وحشتناک است. به طرف بندر ناکازاکی نگاه کردم. ناکازاکی يک پارچه آتش بود. آن موقع بود که به فکر هيروشيما افتادم. با خودم گفتم شايد اين يکی از آن بمب های جديد باشد. اما هيچ احساسی در باره آن نداشتم. وقتی شما شوکه باشيد نمی توانيد احساس داشته باشيد، حتی حس ترس.

مانمی توانستيم به طرف مقصد برويم. چون همه نشانه های آشنا از بين رفته بود. وقتی از خيابان هايی می گذشتيم که خانه ها در دو طرف آن می سوختند، گرمايی سوزان ما را از پای می انداخت. من هيچ موجود زنده ای که باقی مانده باشد نديدم، حتی سبزه ای باقی نمانده بود. ما در اين فضای خالی می دويديم و می دويديم .
بعد ناگهان ايستادم.
يک چيز داشت به طرف من می آمد. يک آدم بود، ولی شبيه آدم نبود. هيچ مويی روی سرش نبود،.صورتش باد کرده و به دوبرابر اندازه معمولی تبديل شده بود. پوستش از جا کنده شده و مثل ورقه های جلبک از دست ها و پاهايش آويزان بود. او به طرف من آمد. من آن قدر ترسيده بودم که سعی کردم خود را از او کنار بکشم. صدايش را شنيدم که وقتی از کنار من می گذشت گفت: آب، آب. بعد افتاد روی زمين. مرده بود.

روز بعد سعی کردم با قطار به شمال بروم. ولی قطار پشت قطار پراز قربانيان سوخته و مجروح بود و آن ها برای ما ازمشاهدات شان گفتند. انفجار، آن حرارت فوق العاده سوزان، باران سياهی که از آسمان می آمد. خيلی ترسناک بود. مثل يک چيز غير طبيعی.

18 مرداد 1384