Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

پایان دوران سرمایه داری؟ / برگردان ناهید جعفرپور

جرج فولبرت در این کتاب که مجموعا به 9 بخش تقسیم میشود، تاریخ جامعه سرمایه داری را از آغاز سرمایه داری تجاری تا سرمایه داری نئولیبرالیسم شرح و تجزیه و تحلیل نموده است. در بخش پایانی کتاب که ما در اینجا به بخش هائی از آن اشاره خواهیم نمود، نویسنده بسیار محتاطانه در باره پایان تقریبی این طریقه تولید و زندگی به طرح سئوالاتی پرداخته است.

فرمول کلاسیک کارل مارکس " تولید ارزش اضافی از طریق استثماردرسیستم سرمایه داری" تیتر کتابی است که به تازگی از جرج فولبرت نویسنده آلمانی ، استاد حقوق سیاسی ساکن شهر ماربورگ منتشر گشته است.
جرج فولبرت در این کتاب که مجموعا به 9 بخش تقسیم میشود، تاریخ جامعه سرمایه داری را از آغاز سرمایه داری تجاری تا سرمایه داری نئولیبرالیسم شرح و تجزیه و تحلیل نموده است. در بخش پایانی کتاب که ما در اینجا به بخش هائی از آن اشاره خواهیم نمود، نویسنده بسیار محتاطانه در باره پایان تقریبی این طریقه تولید و زندگی به طرح سئوالاتی پرداخته است.
وی می نویسد: برای اینکه بتوانیم در باره پایان دوران سرمایه داری به بحث و گفتگو بپردازیم باید در ابتدا این مقوله را بعنوان سئوالی تاریخی مطرح نموده و در این مسیر به تشخیص های نسل های قبلی در این باره توجه نمائیم.
طی قرنها عمر سرمایه داری تجاری، برای هم عصرانش زندگی در جامعه ای جدید چیزی ناشناخته بود. در ابتدا بعد از انقلاب صنعتی زمانیکه سرمایه داری برای بقای وجودش به نابودی موجودیت فیزیکی طبقه مزد بگیر پرداخت، چشم انداز کوتاهی در مقابل متفکرین گشوده شد و این مسئله تغییر نمود. در این زمان نه تنها تئوری های کارل مارکس و فریدریش انگلس طرح شد بلکه از سوی منتقدین کنزرواتیو سرمایه داری هم نظریه هائی بیان گردید.
بعد از 1870 سرمایه داری خود را به ثبات رساند و از جنگ جهانی اول به بعد دوباره حالت و جان گرفت: بار سنگین این فجایع تنها بر سر بخش هائی از جنبش سوسیالیستی این نوع تولید خراب شد. همزمان بنظر می رسید با استقرار دولت سوسیالیستی – اتحاد جماهیر شوروی نظمی اجتماعی در مرزهای جغرافیائی و تاریخی بنا شده است.
برای بخشی از مخالفین سرمایه داری، فاشیسم به معنی بی اعتباری مجدد سرمایه داری و گسترش بخش های زیر رهبری شوروی، استقرار جمهوری خلق چین و فروپاشی استعمارگری به عنوان ضعیف شدن نظام سرمایه داری خوانده شد.
بدین ترتیب تشخیص " پایان سرمایه داری" از درون خود این اعصار آشکار گردید. همزمان دلائل تئوریزه شده این تشخیص از سوی مارکسیست ها بیان گردید. البته در اینجا باید میان دگر گونی و شروع فروپاشی فرق گذاشت. اولی در سال 1859 توسط کارل مارکس بطور کلاسیک فرموله شد: یک فرماسیون اجتماعی هیچگاه از بین نخواهد رفت قبل از اینکه همه نیروی های مولده آن اجتماع توسعه نیابند و مناسبات جدید تولیدی بالاتری بجای آن پدیدار نمی گردند قبل از اینکه شرایط حیات مادی آن اجتماع در دامن جامعه کهنه زاده نشوند.از این جهت بشریت همواره وظایفی را بعهده می گیرد که از عهده حل آن وظایف بر می آید و اگر دقیق تر به این مسئله توجه نماید درک خواهد نمود که این وظایف از جائی سرچشمه می گیرند که شرایط مادی حل آن وجود داشته و یا حداقل روند حل شدن آن درک شده است.
مثال تاریخی که مارکس در اینجا مد نظرش داشت، دوره انتقالی نظام فئودالی به نظام سرمایه داری بود. دراین دوره قبل از اینکه پوسته جامعه کهنه کاملا از هم دریده شود ، شرایط برای پیدایش جامعه جدید آماده و مهیا بود. به این مفهوم که نشانه های آگاهانه جامعه جدید در دل جامعه کهنه به نحوی رشد نمود که باعث شد جامعه کهنه از درون فرو پاشد. از آنجا که مارکس در زمان خودش هیچ شکی به وجود پیش شرط های جامعه ای غیر از سرمایه داری نداشت، مدت زمانی را که برای درک تک تک نظریه ها لازم بود بسیار محدود محاسبه نمود
درست 50 سال بعد، رودولف هیلفرینگ ابراز نمود که:" شرایط تغییر فرماسیون اجتماعی کاملا آماده است. پیدایش سرمایه انحصاری و تکیه اش بر بانک ها یک نوع سرمایه نوین را به وجود آورده است که سرمایه مالی نام گرفته است. بدینوسیله یک مقیاس از اجتماعی کردن در محدوده سرمایه داری پدید آمده که مرحله انتقالی به یک جامعه ای را که دیگر تحت تاثیر سرمایه خصوصی نیست ممکن می سازد: در اینجا منظور ازسرمایه مالی جلب شدن بسوی پیدایش کنترل اجتماعی بر پروسه تولید است. در واقع این خود یک شکل ازاجتماعی شدن تضاد ها است که رهبریت تولید اجتماعی همواره در دستان یک اقلیتی ثروتمند باقی می ماند. مبارزه برای گرفتن قدرت از این الیگارشی ( اقلیت ثروتمند) آخرین فاز مبارزه طبقاتی میان پرولتاریا و طبقه سوداگراست. اجتماعی شدن عملکردهای سرمایه مالی به طور قابل ملاحظه ای غلبه سرمایه داری را بر جامعه سهل تر می سازد. به مجرد اینکه سرمایه مالی مهمترین بخش های تولید را در کنترل خویش قرار داد، آنزمان کافی است که آن جامعه از طریق ارگان های آگاهش و دولت تحت غلبه طبقه کارگر، این سرمایه مالی رادر حیطه قدرت خویش گرفته تا بدینوسیله بتواند مهمترین بخش های تولید را در اختیار بگیرد.(.....)

امروزه مصادره سرمایه 6 بانک بزرگ برلین به مفهوم مصادره مهمترین سرمایه مالی پیرامون صنایع بزرگ خواهد بود".( رودلف هیلفردینگ " سرمایه مالی" تحقیقی در باره توسعه نوین سرمایه داری، برلین، 1947 ، صفحه 513)

لنین در نوشته خود بنام " امپریالیسم بعنوان عالی ترین شکل سرمایه داری" که در سال 1916 نوشته شد و برای اولین بار در سال 1917 علنی گشت، از تز های اقتصادی هیلفردینگ کمک گرفت. البته وی این اجتماعی شدن در درون سرمایه داری را بسیار گسترده ترازآنچه که هیلفردینگ گفته بود می دید. از دید لنین اجتماعی شدن نه تنها در پیرامون سرمایه بلکه پیرامون تولید را هم در بر می گرفت. وی در این باره می نویسد:" اگر یک مرکز تولیدی بزرگ به یک مرکز تولیدی غول آسا تبدیل شود که طبق نقشه و طبق محاسبات حساب شده ، بخواهد ارسال مواد اولیه اساسی و ابتدائی با حجم دوسوم یا سه چهارم کل احتیاج ده ها میلیون انسان را تامین نماید،اگرحمل و نقل این مواد اولیه به مراکز مخصوص تولیدی که با یکدیگر هزاران مایل فاصله دارند بخواهد بطوری سیستماتیک انجام پذیرد،اگراز یک محل مرکزی، پروسه ساخت تولید کالا از آغاز تا انتها صورت گیرد، اگر پخش این کالا ها، تنها از طریق یک نقشه به دست ده ها و هزاران و میلیون ها مصرف کننده برسد، در این صورت ما بطور قطع با یک پروسه اجتماعی شدن تولید سرو کار خواهیم داشت و نه با یک در هم آمیختگی محض. مناسبات اقتصاد خصوصی و سرمایه خصوصی پوسته ای را شکل می دهند که این پوسته با محتویات درون پوسته هم خوانی نداشته و به این لحاظ اگر به رفع مصنوعی آن اقدام نشود و پوسته ای که بتواند در مقابل این پروسه تباهی بطور بلند مدت استقامت داشته باشد در نظر گرفته نشود، هر دو رو به تباهی خواهند رفت".
با وجود تمامی تفاوت های سیاسی میان هیلفردینگ و لنین اما هر دوی آنها دریک اشتباه مشترک بودند آنهم این بود که آنها فکر می کردند ظهور سرمایه مالی و تمرکزش، دسترسی طبقه کارگر را به موفقیت های اقتصادی سهل تر خواهد نمود. یک همچنین قانونی برای تصورات بعدی هم که از سوی نمایندگان لنین مطرح گشت صادق است: احزاب کمونیست شوروی ، آلمان شرقی و فرانسه بر این باور بودند که "سرمایه داری دولتی" از طریق هم پیمانی و اتحاد اکثریت مردم مغلوب خواهد شد تئوری های فروپاشی
برای اولین بار بحث" شروع فروپاشی" از سوی رزا لوگزامبورگ در کتاب " انباشت سرمایه" پخته گردید.اشاره رزا لوگزامبورگ در این کتاب به دومین جلد کتاب کاپیتال مارکس بود. وی می نویسد:" مارکس در آنجا با اما و اگر دو بخش تولید سرمایه داری را ترسیم نموده است. بخش اول بخشی است که در آن ابزار تولید ساخته میشود و بخش دوم بخش کالا های مصرفی است. سپس مارکس می گوید" اگر هر بخشی تولیدات خویش را به دیگری تماما بفروش رساند،آنزمان تولید مجدد انجام خواهد پذیرفت ". در اینجا رزا لوگزامبورگ به مارکس انتقاد نموده و می گوید:" اگر بخواهیم ازاین پیش فرض ها حرکت کنیم و آنرا گسترش دهیم، خواهیم دید که بخش یک و بخش دو بطور کامل نمی توانند با یکدیگرمبادله کنند و همواره اضافه تولید وجود خواهد داشت. این اضافه تولید می باید مرتبا از طریق تسخیردائمی مناطق غیر سرمایه داری ارائه شود و بازار پیدا کند: در امپریالیسم. بنابراین اگر سرمایه داری بازار های تمامی این مناطق را اشغال کند و دیگر راه جدیدی برای رد کردن اضافه تولیدش نداشته باشد، آنزمان به بالاترین مرز ظرفیتش رسیده است و فرو پاشی اش حتمی است".
اتو باور ارقام مارکس را تغییراتی داده و به این نتیجه می رسد که" رد و بدل نامحدود به لحاظ زمانی میان بخش یک و بخش دو ممکن خواهد بود. مسلما درروند تطابقی که در آن سرمایه داری ذخایر جدید را تسخیر می نماید، انسانهای بیشماری بر علیه سرمایه داری برمی خیزند و پایان سرمایه داری فرامی رسد".
نیکلای بوخارین در بحث بازتولید، ارقام مطلقی را که تاکنون استفاده میشد با علامات هندسی تعویض نموده و با استفاده از این علامات هندسی قصد نشان دادن قدرت به لحاظ زمانی نامحدود ردو بدل نمودن تولیدات میان بخش یک و بخش دو رادارد. امپریالیسم بعقیده وی نتیجه تولید ارزش اضافی در یک سیستم بسته سرمایه داری نبوده بلکه در نتیجه شکار بدنبال منافع بیشتر و جدید تر پدید می آید. این شکار بدنبال منافع جداگانه و جدید به جنگ ها ختم گردیده و در نهایت باعث میشود که انسانها به انقلاب متوسل گردند.
در سال 1929 هنریک گروسمن بحث بازتولید را که اتو باور شروع کرده بود دنبال نمود اما نتیجه دیگری از آن گرفت. وی می نویسد": بعد ازیک سری طولانی از دگرگونی های سرمایه، ارزش اضافی دچار نقصان خواهد شد که در اثر این نقصان سرمایه داری فروخواهد پاشید.
نظریه رزا لوگزامبورگ مبنی بر تعیین پایان سرمایه داری و در نهایت دگرگونی آن توسط نظریه گروسمن به یک بن بست رسید. مرکز اشتباه این دو در این مسئله نهفته بود که آنان یک سری از تغییراتی را ملاک قرار داده بودند که چنین پیش گوئی را بدنبال داشت".
روبرت کورس اعتقاد داشت که مرگ سرمایه داری بزودی در پیش است. وی در سال 1999 در کتابش بنام " کتاب سیاه سرمایه داری" سومین انقلاب صنعتی را بعنوان پایان "تاریخ مصرف" بحران دائمی اضافه تولید خواند:" بخش اعظمی از توده عظیم اجناس تولید شده در انبار ها باقی مانده و از این طریق این کالا ها و همچنین سرمایه ای که خرج تولید آنان شده است بی ارزش خواهند شد". اما آنچه که روبرت کورس نمی تواند ثابت کند این مسئله است که از چه رو انهدام سرمایه همزمان به انهدام نوع تولید سرمایه داری خواهد انجامید.
تمامی تئوری های فروپاشی تا کنونی اشتباه از آب در آمده اند. زیرا که تمامی این تئوری ها انتقال شکلی از سرمایه داری را به شکل دیگر با پایان بحران اشتباه گرفته اند. برای این طرز تفکرهم که گویا سرمایه داری به لحاظ اقتصادی خود باعث انهدام خویش می گردد دلیلی به اثبات رسیده وجود ندارد.
غالب های اجتماعی
کسی که آینده نگری می کنددر چشم انداز خود باید به مسئله اجتماع کاملا توجه نماید. در این رابطه مسلما رابطه انسان و طبیعت ، اجتماع و مناسبات نسل ها ، سازمان سیاسی کشور و نوع زندگی فرهنگی اجتماعی از اهمیت خاص برخوردار است. در یک جامعه سرمایه داری میان این موارد و شکل فعالیت،همواره یک رابطه متغییر وجود دارد. حال باید سئوال نمود که سرمایه داری تا چه حد و اندازه بر روی فاکتور های دیگر حال چه منفی و یا مثبت تاثیر می گذارد و چگونه برای بقای موجودیتش خود را با این فاکتور ها تطابق می دهد.
جوزپ شومپتر در کتابش بنام " سرمایه داری،سوسیالیسم و دمکراسی" که اولین بار درسال 1942 چاپ گردید و سپس در سال 1950 از انگلیسی به آلمانی برگردانده شد می نویسد:" سرمایه داری بعنوان نوعی از فعالیت همواره توانائی تجدید بقا خواهد داشت تنها زمانی درمعرض مخاطره قرار می گیرد که اولا به شرایط وجودی غیر اقتصادی در افتد ودوما شرکت های خلق کننده جای خود را به رهبران شرکت های سهامی دهند ، کنزرواتیو ها حذف گردند ویا قشر های اجتماعی پشتیبان سرمایه داری از بین بروند و از همه مهمتر حساسیت و مخالفت گروه های اجتماعی بر علیه سرمایه داری بر انگیخته و رشد یابد. این عوامل می توانند به برکناری سرمایه داری منجر شده و جامعه را بسوی سوسیالیسم سوق دهد. البته این نظریه شومپتر تا به امروز مورد تائید قرار نگرفته است. تنها میتوان بعنوان نظریه ای" اما و اگر و سپس" مورد مطالعه قرار داد. در هر حال طبق نظریه این دو نویسنده سیستم سرمایه داری فروخواهد پاشید اگر :
زمانیکه دیگر نتواندمنافع اقشار و طبقات حاملش را رشد گسترش دهد(شوم پتر) و زمانیکه حامیان و بخش های وابسته به جامعه دیگر به آگاهی رسیده باشند(مارکس). اینکه این جامعه جدید یک جامعه سوسیالیستی است یا نه از قبل نمی توان کاملا پیش بینی نمود.
پاسخ به این سئوال که پایان سرمایه داری چه زمانی است را تنها تحلیل گران ارائه نداده اند بلکه مورخین هم خود را با این پرسش مشغول نموده و می نمایند. چه جامعه ای بعد از سرمایه داری خواهد آمد و یا اصولا آن جامعه بهتر و یا بدتر از سرمایه داری خواهد بودمورد بحث صاحب نظران بوده و در این باره بحث ها هنوز باز است.
نظر مورخین
گفته میشود که این کره خاکی 16 میلیارد سال عمر دارد. سیستم خورشیدی در حدود 6/4 میلیارد سال. قدیمی ترین سنگی که در اطراف کره زمین پیدا شده 9/3 میلیارد سال عمر دارد. زندگی موجودات در حدود 5/3 میلیارد سال قدمت دارد. موجودیت انسانها 8/1 میلیون سال می باشد.انسانها در ابتدا گیاه خوار بودندو سپس شروع به شکار نمودند. اولین ابزارسنگی شکار که پیدا شده است 60000 سال قدمت دارد. در حدود 10000 سال قبل کشت زمین شروع گردید و جوامع و دولت های متفاوت و نابرابر در حدود 5 تا 6000 سال پیش پدید آمدند. برنز در حدود 3000 سال پیش کشف گردید. و آهن 800 سال پیش. دوران فئودالی در حدود 500 تا 1500 سال مسیحی طول کشید. تقریبا از 500 سال پیش دوران سرمایه داری شروع گشته است.

چه مدت این سرمایه داری در جهان ادامه خواهد داشت کسی بدرستی نمی داند. اگر بخواهیم بر همان مقیاس طول عمر دوران فئودالی حال کمی بیشتر و یا کمتر بسنجیم، پس خواهیم دید که متاسفانه سرمایه داری هنوزبطور تقریبی 500 سال دیگر پیش روی خواهد داشت. اگر زندگی انسانی آینده را با گذشته مقایسه نمائیم خواهیم دید که این باقی مانده عمرسرمایه داری زیاد هم طولانی نیست. لذا در سیاست های آینده باید به مسائل زیر توجه داشته باشیم: خطر های این سیستم اجتماعی (سرمایه داری) را که در نتیجه آن ( جنگ ها، غارت ذخایر، شکنجه،استثمار،استعمار) با جدید ترین ابزار قرن حاضر بر زندگی ملت های جهان پیاده میشوند را تا میتوان بلوکه نمود و بر علیه آن مبارزه کرد و تلاش کنیم بخش هائی از پیشرفت و علم را که حاصل این دوران سرمایه داری بوده است چون علم پزشکی ، تکنولوژی و علوم طبیعی در خدمت زندگی بهتر و راحت تر انسانها بکار بگیریم.

Georg Fülberth نوشته