Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

من کی هستم؟! / آسیه امینی

با وجود همه اینها، من در کشورم یک انسان نیستم. من در کشورم یک نیمه انسانم. حق انتخاب سرنوشتم با من نیست ، همیشه باید ولی قیم وآقا بالاسر داشته باشم.حق انتخاب طلاق ندارم، حظانت بچه ای که "من"پدرم درآمده تا بزایمش، با من نیست!

من هم امروز در نشست اعتراض به تبعیض جنسیتی در قانون اساسی به خاطر تضییع حقوق زنان شرکت می کنم.

گرچه تقریبن هرگز به خاطر جنسیتم از چیزی عقب نیفتاده ام!!! در بحران جنگ عراق من از بین همه روزنامه نگاران مرد و زن روزنامه ای که در آن کار می کردم. تنها کسی بودم که اجازه حضور در عراق را یافتم و زن بودنم هرگز مانع این کار نشد.

از ۱۸ سالگی تنها زندگی کردم و پدرم؛ پدر بزرگوار و فرهیخته ام بر این باور بود که ما - چهار خواهر- برای زندگی در این جامعه سخت باید یاد بگیریم که مستقل باشیم و روی پای خودمان بایستیم. مادرم؛ مادر نازنین و بلند تبعم یادم داد که چگونه نترسم از هیچ کس و هیچ چیز وبرای هر صدایی که می ترساندم، صدایم را بلندتر کنم.

۱۸ سالم بود که از خانواده ای که سلول سلول بدنم به آن وابسته بود جدا شدم تا " روی پای خودم بایستم و صدایم را در جامعه ای که از زن همیشه " تحت حمایت بودن" می شناخت قلدرانه حقوقم را بخواهم.

از شمال قشنگم و باغ زیبای پدری به مشهد رفتم. شهری که ساختار سنتی اش هنوز هم برایم یکی از غیر قابل باورترین مدلهای زندگی است.

در پانسیونی که در آن زندگی می کردم . بعد از چند ماه دوستان خراسانی ام گفتند که ما همیشه فکر می کردم تو باید دختر "ناجوری"!!!!!!!! باشی که بدون قبول شدن در دانشگاه از خانواده ات جدا شده ای و تنها زندگی می کنی . در واقع تنها زندگی کردن یک دختر در جامعه ما تنها منوط به داشتن مجوز قبولی در دانشگاه است!!!!برای همین است که همیشه خودم را مدیون پدر و مادر روشنفکرم می دانم.

در مشهد کم کم دوستان شاعر و هنرمندی یافتم که پایم را به انجمن ادبی ۸۰ ساله "فرخ" باز کردند.در این انجمن مردان مسنی برای شعر خوانی می آمدند که شاید از بین آنها محمد قهرمان و خود استاد فرخ رابشناسید( برای دیدن اخوان ثالث چند سال دیر رسیده بودم). انجمن شعری که حضور یک دختر زبان دراز گستاخ در آن که می تواند بین حرف آن همه بزرگتر بپرد ، چیزی شبیه به آخرالزمان بود. ولی زمان به آخر نرسید و دوستانی که دیدن یک دختر تنها در یک شهر دور که نه روسپی است ، نه دانشجوست و نه کارمند انتقالی، برایشان یک معادله چند مجهولی غیر قابل حل بود. مرا همینگونه که هستم پذیرفتند چون که " من این را به آنها قبولاندم". آنها هنوز هم از دوستان نزدیک منند.

من در رشته ریاضی فیزیک دیپلم گرفتم و گرچه معلمانم در مشهد امید فراوان به قبولی ام در رشته های بالای مهندسی داشتند و با اینکه یک سال بعد، در معماری دانشگاه آزاد رتبه قبولی آوردم اما با کله خری تمام تغییر رشته دادم و رفتم سراغ دلم و جواب هم گرفتم. دو سال بعد در رشته ارتباطات/ گرایش روزنامه نگاری با رتبه ای خیلی خوب قبول شدم ؛ تهران. علامه طباطبایی.( که آن زمان تنها دانشکده ای بود که رشته روزنامه نگاری را داشت .)

می دانستم در دانشگاهی که برای ورود به آن باید از اتاقکی عبور کنم که کیف و جیب و لب و گونه ام را می جورند تا نکند که چیزی اضافه برآنچه خدادادی دارم به من اضافه شده باشد که مردان دانشگاهم را به خطر !!!)

حتما الان می گویید چه مغرور و از خود راضی ام!!!! و چقدر تعریف می کنم از خودم! ولی اشکالی ندارد گردن افراشته می گویم که اگر زن هستید و این سطور را می خوانید، بدانید که می شود خیلی از تابوها را شکست فقط باید کمی دل و جرات و کمی هم ایستادگی را همیشه داشته باشیم. و اگر مردید بدانید که زنها همیشه آنچیز یا آنکسی نیستند که شما فکر می کنید!

باری بعد از فارغ التحصیل شدن روزی یکی از همدانشگاهی های پسرم مرا در خیابان دید و در ماشینش سوارم کرد. بعد از کلی صحبت و حال و احوال به من گفت شما و دوستانتان ( سعیده، مهرنوش، معصومه، فریبا، نسرین و فرزانه که همه خرکله هایی از جنس خودم بودند) باعث شدید ما پسرهای کلاس دچار افسردگی و انفعال شویم. چون ما همیشه از شما عقبتر بودیم!

این حرف را بارها و بارها در جاهای مختلف شنیده ام و با لحنهای مختلف. در روزنامه دولتی ایران وقتی در سن 23 سالگی دبیر بخش ادب و هنر هفته نامه ایران جوان شدم، روزی یکی از همکاران مرد پیشم آمد و بعد از مقدمه چینی گفت : من شما را مثل خواهرم دوست دارم. و برای همین توصیه می کنم از این کار استعفا دهید. چون نمی دانید پشت شما چه حرفهایی می زنند! همه می پرسند یک دختر جوان در چنین محیطی چطور توانسته دبیر سرویس شود؟!

و احتمالا خودشان هم جواب داده بودند که حتما یک کاره ای هست دیگر!

خب راست می گفتند به روزنامه های حالا نگاه نکنید همین 7 سال پیش محال بود که یک دختر بتواند خودش را بکشد بالا و انگ یک کاره بودن را با خود نکشد!

اما من "یک کاره" نبودم و تازه باورهای اخلاقی ام از همین حالا که با شما یا با خودم حرف می زنم بسیار راسخ تر بود. زن بودم، مشکل همه این بود.

اما همیشه می شود دهن کجی کرد . من یاد گرفته بودم دهن کجی کردن و " نه " گفتن را.

بگذریم از اصل ماجرا دور افتادم. می گفتم که در مراسم امروز شرکت می کنم. می دانید چرا؟ فقط برای اینکه با وجود همه اینها که گفتم . با وجود اینکه هرگز جنسیتم مرا عقب نگه نداشت، با وجود اینکه با تمام وجود باور دارم "هر کاری" از عهده هر انسانی چه مرد و چه زن بر می آید تنها اگر خودش بخواهد، با وجود این که هرگز قربانی مستقیم نا برابریجنسیتی نبوده ام. با وجود این که ثابت کرده ام در محیطهای مردانه مردانه مردانه ( از همه دوستان مردم به خاطر این قسمت پوزش می خواهم) می شود سرت را بالا بگیری ، سیگاری بچرخانی و فوت کنی توی صورت آقایانی که هرزگی از نی نی چشمانشان آویزان است،

با وجود همه اینها، من در کشورم یک انسان نیستم. من در کشورم یک نیمه انسانم. حق انتخاب سرنوشتم با من نیست ، همیشه باید ولی قیم وآقا بالاسر داشته باشم.حق انتخاب طلاق ندارم، حظانت بچه ای که "من"پدرم درآمده تا بزایمش، با من نیست!

بدون اجازه قیمم!!!( خیلی زورم می آید حتا از نوشتن این حرف) اجازه خروج از کشور را که چه عرض کنم حتا اجازه خروج از خانه ام !!!را ندارم! ( و خدا به من رحم کرده که جواد هم مثل خودم فکر می کند )ارث من نیم ارث برادری است که هرگز نداشته ام. و در یک کلام من یک انسان کاملم در حالی که قانون کشورم مرا یک نیمه می داند.نیمه ای که برایش متولی تعیین کرده است. نیمه ای که وظیفه اش از پیش تعیین شده: پختن و شستن و رفتن و تمکین کردن و زاییدن و سرویس دادن به همسر و فرزند .

من می روم تا بگویم باباجان، قانون محترم! یا خودت با من همرا ه شو یا بگذار من از زیر سایه سنگینت رها شوم!

و تازه همه می دانیم که اینها کوچکترین بهانه هاست برای این اعتراض. که نیمی از مفاسد جامعه ما، نیمی از دربدری های زنانمان در پستوهای دادخواهی، نیمی از بی عدالتی ها از همه دستش - از حق ادامه تحصیل تا حق زندگی- به خاطر تنگنا های قانونی است.

ما به قانون اساسی کشورمان به خاطر تبعیض جنسیتی اعتراض داریم و خواهان اصلاح آنیم و این اعتراضمان را بلند می گوییم تا همه بشنوند و اگر می خواهند، با ما همراه شوند.

وارش
روز نویس آسیه امینی