Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

در بند بنديات شما نيستند! / جلوه جواهری

چندي پيش در کلاس نظريه هاي جامعه شناسي، استاد اين درس بحثي را درباره پوشش زنان راه انداخت. او مي گفت زنها خود چندان به آزاديشان اهميت نمي دهند و از همين آزادي هايي هم که دارند استفاده نمي کنند. آنهامي توانند رنگهاي روشن بپوشند و در اين زمينه کسي به آنها کاري ندارد در حالي که رنگهاي تيره را ترجيح ميدهند و...
آن روز من نتوانستم توجهم را به درس جلب کنم.

بي اختيار ياد روزي افتادم که در ترافيک ميدان انقلاب گير افتاده بوديم. بسيجيان زنها را از ماشن ها پياده مي کردند؛ زناني را که به اصطلاح آنان بد حجاب بودند و در ميدان کتک مي زدند. من ترسيده بودم. راننده از يکي از عابرين پرسيد چه شده و او جواب داد "امروز روز حجاب است". روز حجاب! هيچ گاه آن روز را فراموش نمي کنم. من تنها 7 سال داشتم. مادري را ديدم که سرش خوني بود و از دماغش نيز خون مي آمد و کودکش گريان در کنارش ايستاده بود. مي توانست جاي مادر من باشد. ولي خوب من از آن کودک خوش شانس تر بودم چرا که مادرم چادري بود و به او کاري نداشتند.

اين همان آزادي بود که زنها از آن استفاده نمي کردند چرا که به آن علاقه اي نداشتند. دوست داشتم آنروز به استاد گرانقدرم مي گفتم به جاي آنکه اينگونه در فضا حرفي را بزنيد برويد و از خود زنان و تجربه هايشان جويا شويد، شايد بيشتر نصيبتان شود.

ما دختراني بوديم که در مدرسه حق پوشيدن جوراب سفيد رانداشتيم چه رسد به مانتوي سفيد. دوران ما در سياهي گذشت. امروز دختراني را مي بينم که بدنهاي رنگي دارند. لذت مي برم وقتي اين رنگها را در خيابان هاي شهرم مي بينم. ما دختراني بوديم که خود را از سياهي آن دوران به رنگارنگي اکنون رسانديم. بي انصافي است ما را به اين متهم کنند، از دوراني که خود ساخته ايم، نمي خواهيم استفاده بريم.

شايد امروز وحشت آن روزها فراموش شاده باشد. صداي زناني که شبها در خيابان ها در ميان کشيک هاي شبانه، فرياد مي کشيدند. شايد ديگر ندانيم زمان جنگ چگونه زنان را در منجلاب فرو بردند. چگونه جنگ به فرصت جنگي بدل شد. شايد اين نسل نخواهد بداند سياهي آن دوران را. چه بهتر که نداند. بگذاريم اين نسل با آسودگي تمام در پوشيدن هر چه رنگ است غوطه ور شود و طليعه دار کشتن هر چه سياهي باشد. نبايد بداند که چگونه ما را با لباس مي خواباندند مبادا نيمه لخت از دنيا رويم. آخر جنگ بود و هر لحظه امکان داشت مرده باشيم.

اين نسل شايد نداند که مبارزه مي کند ولي در هر صورت پيش مي رود. شايد چندان هم به صداهاي اطراف خود توجه نکند. بگذاريد بوي خاکستر نسل سوخته ما حتي به مشامش هم نرسد تا خرسندي اين هوا بر باد نرود. بگذاريد اين نسل با اشتياق هر چه بيشتر لباسهاي ممنوعه بپوشد و از روي مرزهاي ممنوعه عبور کند تا ديگران بدانند که آنها خود مي توانند مرزهايشان را بردارند چه رسد به آنکه نخواهند از غير مرزهايشان عبور کنند. بگذاريد صداي نسل حاضر با حدت تمام به گوش ناشنوايان رسد "آنها در بند بنديات شما نيستند". تنها بشنويد صداهاي ناشنيده را. بگذاريد...
هستیا