Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

برداشتي از کتاب شبان نيکو نوشته مهستي شاهرخي / طاهره اصغري

تنها يک سرنوشت؟ تنها يک سرنوشت مي تواند مرا با زني ديگر پيوند دهد؟ و تنها سهم من اين است؟ آيا تنها ستمي مشترک که بر ما زنان روا مي شود سرنوشت مرا با زنان ديگر پيوند مي دهد؟ چرا سرنوشت من خوشبخت نيست، و چهره اش غمگين است و آن را "خوشبختي سوخته" نام داده اند؟ (جوليا کريستوا)
چه زماني اين چهره قادر است بخندد، آشکارا خود را بسرايد، برقصد و استقلال خود را در جشني با شکوه ثبت کند؟

چهره ي زن!
غم انگيزتر اين است که اين چهره در تاريخ حضوري فعال ندارد، در کدام تاريخ حضور داشته است و دارد؟ و هولناکتر کشف اين واقعيت است. او همواره مادر، همسر، خواهر و... بوده است اما در قلم کدام تاريخ نويس داوطلبانه ثبت شده است؟ کدام تاريخ نويس علوم سياسي، هنري، علمي و... آزادانه زن را به تصوير کشيده است؟ آيا هستي زن را با هستي مرد برابر ديده اند؟ تاريخ پدر ــ مردسالاري نسبت به زن کر و کور بوده است. نه تنها زن را نديده و قادر به درک او نبوده است، بلکه مرديت را تنها اصل تفکر و انديشه دانسته است. و باز هولناکتر اين است که زن موجوديت و هستي خود را باور ندارد. اين خودناباوري سمي است چند هزار ساله. اين تنها زن است و در اين سرنوشت تلخ خود را همواره غيرفعال کرده است و مي کند.
به نظر من کتاب "شبان نيکو" به نويسندگي مهستي شاهرخي به اين زن ميپردازد. زني که همواره خشونت و حقارت مي بيند، خشونت و حقارت را پذيرا است، گر چه آه مي کشد و مي پرسد: آه سهم من اين است؟ اما اين زن قادر به "نه" گفتن نيست.
داستان هاي کوتاه اين کتاب بسان فيلم هايي کوتاه مي مانند که شخصيت زن را مورد مطالعه و بررسي قرار داده اند. محتواي اين فيلم ها "تکراري" هستند و با تکرار صحنه هايي مشابه و نويسنده با عوض کردن نام بازيگران فيلم ها ما را با عظمت تحقيري دو طرفه روبرو مي کند. تحقيري از طرف مرد به زن و از زن به زن. با بازنويسي دنياهاي روزمره، بسته، فقر مالي و روحي زن چشم ما را به عمق اين حقارتها ميکشاند. نويسنده با موفقيت ما را با يک تراژدي مواجه مي کند که روزانه به وقوع مي پيوندد.
زن در داستان "روزگار خجسته" خدمتکار است و خدمتکار مي ماند. در آشپزخانه، به عنوان سمبل فشار و تحقير، به انجام وظيفه مي پردازد. گر چه زن آنفولانزا دارد، خسته و بيمار است، قادر نيست از اين رابطه چشم پوشي کند و کار در خانه ي حامد را شروع مي کند. حامد زن را تلفني سفارش مي دهد و از زن مي خواهد سر راهش خريد کند و مي گويد که پول خريد را به زن خواهد داد. حامد پاي تلفن مي گويد: بيا اين جا برايت سوپ درست مي کنم. زن زنگ در خانه را مي زند. زن دم در خانه است و مي خواهد وارد خانه شود و حامد ميترسد کسي زن را در راه پله ديده باشد. او اسم زن را فراموش کرده است.
اين تصوير گر چه غلوآميز به نظر مي آيد ولي نويسنده توانسته است از ديد مرد زن را تصوير کند، مردي که زن را بي ارزش مي بيند.
زن پاسخ مي دهد که اسم او فريبا نيست. حامد نمي تواند اسم نوکر و کلفتهايش را به خاطر بسپارد "در کرمون...". زن در عين اين که به حامد احترام ميگذارد داوطلبانه مي خواهد به پريشاني آشپزخانه و خانه ي حامد سر و سامان دهد.
در اين تراژدي زن قادر نيست در مقابل تحقير حامد پاسخ "نه" بدهد و زن آهسته به خود مي گويد: سهم من اين است؟ و اين پرسش رنج در رنج ها را به تصوير مي کشد. زن تحصيل کرده است اما ميزان تحصيلات زن اين جا هيچ نقش فعالي به زن نمي دهد. تحصيلات زن نقشي نمايشي است. به گونه اي ديگر تحصيلات زن هم او را آموزش نداده است که در برابر حقارت هاي مرد بگويد نه. بلکه براي زن ماهيتي ساخته است که حرف مرد را پذيرا باشد و موجودي پايين تر از مرد.
در داستان روزگار خجسته آن روي سکه را هم مي بينيم. مرد (حامد) با اقدامها و رفتارهاي تحقير کننده ي خود عليه زن روحيه ي ناتوان و درمانده ي خود را هم فاش مي کند. او قادر نيست زندگي خود را سامان دهد. براي همه ي آن چه که در آشپزخانه، پذيرايي و اتاق خواب مرد اتفاق مي افتد نيازمند موجودي چون زن است که با رفتارش آن را انکار مي کند. اين دوگانگي بزرگ نيز نوعي تحقير خويش است. اين تحقير مرد نسبت به خود چون دروغي بزرگ است که حامد هر روز با آن مواجه است.

کتاب مهستي شاهرخي دعوتي است براي بازنگري، بازنويسي و پاکنويسي آن چه که زن از اوضاع خود مي داند و تحليل مي کند. گفتن نه است به خشونتي که نه تنها از طرف مرد به زن اعمال مي شود بلکه به خشونتي که از طرف خود زن بر خويش وارد مي آيد. اين هر دو خشونت دردآور و دردناک است. نويسنده ي اين کتاب مي کوشد تصوير کند که: نه سهم من اين نيست