Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

تفاوت "همجنسگرا " با همجنس‌باز و بچه‌باز در چيست؟/ آواز

سه کلمه يا اصطلاح همجنسگرا، همجنس‌باز و بچه‌باز متاسفانه در ذهن عوام صفات و مشخصاتٍ رفتاري مشابهي را تداعي مي‌کنند و به همين دليل خيلي ساده‌لوحانه در موارد اشتباه و نابجا براي توصيف افراد به کار برده مي‌شوند. گر چه مي‌توان ناتوانايي زبان فارسي در رابطه با وصف رفتارهاي گوناگونٍ جنسي را علتٍ بخشي از اين سواستفاده‌ي لغوي قلمداد کرد، اما فرهنگ سنتي و ناآگاهي‌هاي ايرانيان در امور و حقوق جنسي نيز نقش بزرگي در آفرينش چنين ناهنجاريهاي زباني- فرهنگي بر عهده دارند.

توضيح:
مطلب نسبتا طولاني زير از نشريه هومان، شماره 9 ، آبان 1373 نقل شده است. نويسنده در اين مقاله نخست روابط جنسي بين زن و مرد، مرد و مرد، زن و زن و اصولا رفتارهاي جنسي رايج در فرهنگ ما را زير ذره‌بين ‌برده، و سپس با نگاهي موشکافانه و زباني نسبتا ساده تقسيم‌بندي بي‌نظير و دقيقي از پديده‌هاي همجنسگرايي، همجنس‌بازي و بچه‌بازي ارائه مي‌دهد و با ديدي روانشناسانه به مشکلات روحي مرد "فاعل" و "مفعولٍ" همجنس‌باز مي‌پردازد.

(لازم به يادآوري است که اصطلاحات همجنس‌باز و بچه‌باز اکثرا براي توصيف رفتارهاي جنسي مردان به کار برده مي‌شوند. در نتيجه، براي مقايسه‌ي اين اصطلاحات با اصطلاح "همجنسگرايي"، نويسنده مجبور است که بحث خود را با تمرکز بيشتري بر جنسيت مردان و مردانٍ همجنسگرا دنبال کند. اما اين هرگز بدان معنا نيست که همجنسگرايي زنان از توصيفي واضح و شايسته در زبان و فرهنگ ايرانيان برخوردار بوده و يا اينکه گرايشات آنها مورد تهاجم و يا سواستفاده‌ي فرهنگي قرار نگرفته است. باورٍ نويسنده اين است که جوامع مردسالار ايراني هيچگونه حقوقي براي زنان قايل نبوده و در نتيجه از آفرينش هر گونه اصطلاح درست و يا غلطٍ رايجي که توصيف‌کننده‌ي روابط جنسي زنان با زنان باشد عاجز مانده است‌!)

سه کلمه يا اصطلاح همجنسگرا، همجنس‌باز و بچه‌باز متاسفانه در ذهن عوام صفات و مشخصاتٍ رفتاري مشابهي را تداعي مي‌کنند و به همين دليل خيلي ساده‌لوحانه در موارد اشتباه و نابجا براي توصيف افراد به کار برده مي‌شوند. گر چه مي‌توان ناتوانايي زبان فارسي در رابطه با وصف رفتارهاي گوناگونٍ جنسي را علتٍ بخشي از اين سواستفاده‌ي لغوي قلمداد کرد، اما فرهنگ سنتي و ناآگاهي‌هاي ايرانيان در امور و حقوق جنسي نيز نقش بزرگي در آفرينش چنين ناهنجاريهاي زباني- فرهنگي بر عهده دارند.

در مقاله حاضر سعي خواهد شد تا با بررسي تشابهات و اختلافات مجازي و حقيقي کلمات مذکور و تشريح رفتارهاي جنسي متفاوتي که زير نفوذ استفاده‌هاي نابجاي اين کلمات نتيجتا گنگ باقي مانده‌اند، سوتفاهم‌هاي زباني- فرهنگي مربوطه را از ميان برده و بخشي از دانش لازم براي درک همجنسگرايي را فراهم کرد.
قبل از هر چيز لازم به توضيح است که منظور از سواستفاده‌ي زباني- فرهنگي چيست و چرا کمک به از ميان بردن چنين سواستفاده‌هايي انگيزه‌ي اصلي نگارش اين مقاله شده است. در مورد همجنسگرايان سواستفاده‌ي زباني- فرهنگي هنگامي اتفاق مي‌افتد که هويت فردي و احترام مادي و معنوي شخص همجنسگرا به خاطر استفاده‌ي جامعه‌ي دگرجنسگرا از کلمات و اصطلاحات توهين‌آميز يا اشتباه مورد تزلزل و حمله قرار مي‌گيرد. داشتن يک هويت محترمانه و قابل شناخت از حقوق اوليه‌ي هر انساني به شمار مي‌رود. حال اگر نامها، عناوين و اسامي مستعاري که جامعه براي مخاطب قرار دادن همجنسگرايان و يا ياد کردن از آنها به کار مي‌گيرد نه تنها تعريفي از هويت واقعي و يا ماهيت رفتاري همجنسگرايان به دست نداده، بلکه اهانت‌آميز هم باشند، آنوقت است که افراد آن جامعه از زبان خود براي به مخاطره انداختن فرهنگ گروهي از اعضاي خود (همجنسگرايان) سواستفاده کرده‌اند. در مورد ايرانيان و برخوردشان با همجنسگرايان، زبان و فرهنگ (منظور از "فرهنگ" اينجا بيشتر باورداشتهاي مردم است تا عناصر ديگرٍ فرهنگي) مثل دو هلال متصل به هم دايره‌ي مسدودي را ساخته‌اند که هويت و احترام همجنسگرايان را بي‌رحمانه در مرکز خود زنداني کرده است. تعصبات سنتي- مذهبي و باورداشتهاي اشتباه، در عين حال که مردم را تشويق به استفاده‌ي نابجا از کلماتٍ نادرست مي‌کنند، از پيدايش و به‌کارگيري کلماتٍ مناسب، غيرتهاجمي و محترمانه هم براي ناميدن همجنسگرايان جلوگيري به عمل مي‌آورند. براي آنکه بتوان رشد و شکوفايي و آزادي و احترام را در ميان جامعه‌ي همجنسگرا به تحقق رساند، ابتدا بايد تکليف هويت افراد اين جامعه را براي خودشان و ديگران روشن کرد. هر چند که فرهنگ توده‌هاي همجنسگراستيز همواره مانع تحقق هويت محترمانه‌ي همجنسگرايان مي‌شود، اما با ابداع کلمات و اصطلاحاتٍ صحيح و مناسب و با ترويج آنها در زبان فارسي مي‌توان چنين فرهنگ ستيزه‌جويانه‌اي را دعوت به صلح و احترام کرد. بايد حساب اصطلاحات مناسبٍ جديد را از حساب اصطلاحات اشتباه جدا کرده و قلم‌پردازان و سخنوران را تشويق به استفاده‌ي "صحيح" از اصطلاحات قديم و جديد کرد. بدين صورت زبان وسيله‌اي مي‌شود که مي‌تواند طرز تفکر و احساسات دگرجنسگرايان را به سوي صلح و مدارا با همجنسگرايان سوق دهد. دست کم مردم ياد مي‌گيرند که به همجنسگرايان هم مي‌توان احترام گذاشت، چون کلماتي با چنين خصايصي در زبانشان به وجود آمده است- و بدين صورت سوتفاهم‌ها و سواستفاده‌هاي زباني- فرهنگي بر عليه همجنسگرايان قدري کاهش مي‌يابد.
در زبان فارسي هر گونه صحبتي در مورد يا در حول و حواشي مسائل، روابط و آلات جنسي ممنوع است. اين قضيه در مورد سکس به طور عام (دگرجنسگرا و همجنسگرا) صادق است. در اکثر مواقع، مردم در خفا با ايما و اشاره و گوشه و کنايه درباره امور جنسي صحبت مي‌کنند. چون چنين صحبتهايي با عفت عمومي، اخلاق اجتماعي و باورهاي مذهبي مردم منافات دارد، به ندرت کسي به طور جدي درباره امور جنسي حرف زده و يا مي‌نويسد. اطلاعات جنسي به غير از موارد پزشکي، اغلب با هاله‌اي از پيامهاي منفي بين افراد رد و بدل مي‌شوند. معمولا افراد با مزاح و هزل و شوخي سعي مي‌کنند تا بر خجلت خود به خاطر درگير شدن در صحبتهاي جنسي فائق آمده و از گناه اجتماعي- مذهبي خود بکاهند. سوژه‌هاي جنسي آنقدر ناپسند هستند که از بيشتر اصطلاحات جنسي به عنوان فحش و توهين و براي ابراز نفرت استفاده مي‌شود. به اين صورت امور جنسي يا در ترکيب ديني به صورت ارعاب و تهديد و گناه کبيره مطرح شده يا در جايي بين فحش و شوخي به شکلي وقيح به ميان مي‌آيند.

زبان فارسي از بيان هر گونه احساسات و رفتارهاي جنسي در شکل مثبتش عاجز است. حتي در مورد ادبيات کهن ما که گاهي با کنايات و اشارات در باب عشق‌بازي و عاشق و معشوق صحبت شده است، ادبا و مفسرين و مردم اصرار به خصوص به خرج داده تا ثابت کنند که مثلا فلان شاعر يا نويسنده از احساسات و روابط روحاني و الهي صحبت مي‌کرده است و نه از امور جنسي. (و البته اين بحث مفصلي است که در حوصله‌ي مقاله‌اي جداگانه مي‌گنجد.) در زبان ما هيچ کلمه يا اصطلاحي موجود نيست که بتوان با آن بدون شرم از سکس سخن گفت. در بعضي موارد معدود از زبان عربي استفاده شده تا قبحٍ کلام کمتر احساس شود. اين قبحٍ کلام موضوعي بسيار جدي است. مثلا حتي اگر همين نويسنده‌ي حاضر بخواهد از کلمات مصطلح و قابل درک عموم براي رجوع به آلات تناسلي زنان و مردان استفاده کند، بايد کلماتي مثل "کير" و "کس" را به کار گيرد. ولي مشاهده مي‌کنيد که اين کاربرد چه جو موذب و ناراحتي را براي خواننده و نويسنده به خاطر همان قبحٍ کلام ايجاد مي‌کند. آنقدر کلمات زيباي فارسي که کمابيش از عهده‌ي بيان نوع آلات و رفتارها و احساسات جنسي برمي‌آيند مستهجن و ملعون شده‌اند که در واقع اگر روزي قرار باشد مردم نظريات مثبت‌تر و آزاديخواهانه‌تري درباره امور جنسي داشته باشند و ستيز فرهنگٍ ما با سکس پايان بگيرد، اصلا بايد چندين و چند کلمه و اصطلاح مناسب ديگر آفريد و مردم را تشويق به استفاده از اين لغات جديد کرد تا هر گونه سوتعبير منفي و مخربي را به حداقل رسانده و اين جو را ايجاد کرد که مردم بدون شرم و خجالت و بدون توهين و تحقير درباره امور جنسي صحبت کنند.

ناتواني زبان فارسي در رابطه با امور جنسي يکي از فرآورده‌هاي جامعه‌ي مردسالار ايران است. قوانين و مذهب ايران همواره حامي مردان و فرهنگ مردسالارانه‌ي آنها بوده است. همه چيز در خدمت مردان به کار گرفته شده است و هر کسي و هر چيزي مي‌بايستي مراتب رضايت خاطر مردان را فراهم بکند. زنان فقط به عنوان وسيله‌اي براي ارضاي غرايز جنسي مردان و به عنوان خادمان خانه و آشپزخانه تلقي شده و مورد همه‌گونه سواستفاده قرار مي‌گيرند. براي مردان سکس و هم‌آغوشي با زنان توام با تبادل عواطف و رفتارهاي جنسي برابر به منظور دستيابي به ارضاي جنسي دوجانبه و برابر نيست. مرد زن را کمتر از خود مي‌داند و اين وظيفه‌ي زن است که موجبات رضايت جنسي وي را فراهم کند. هنگامي که زن از مرد کمتر فرض مي‌شود، پس امور جنسي هم تنها اموري خواهند بود که مرد به منظور ارضاي غرايز جنسي خود از موجود پست‌تر (زن) مطالبه مي‌کند. به اين صورت، به زعم مردان، ارزش امور جنسي نيز تا حد ارزشٍ جنسٍ کم‌ارزشٍ زن پايين مي‌آيد. رابطه‌ي جنسي و اجتماعي مرد با زن رابطه‌ي غالب و مغلوب است. اين مغلوبيتٍ زن همراه با تسليم و خفت و خواري است. مرد او را به زمين مي‌کوبد، کار خود را با او مي‌کند و بعد پي کار خود مي‌رود. براي مرد، سخن گفتن از رابطه جنسي‌اش با زنان و کلا صحبت از امور جنسي موقعي جايز است که در آن سخن از پيروزي مرد و از تسليم، خفت و خواري زن براي ديگران دم بزند. اين است که اگر حرفي هم از سکس در ميان باشد، يا داستانٍ فتح و مغلوب کردنٍ اين و آن است يا اينکه چگونه صيد مغلوب به خاک نشست- و اين همه مايه‌ي خوشگذراني مردان است، چرا که مردانگي‌شان و فاتح بودنشان را به رخ همديگر مي‌کشند. پس مردان يا با زنان مغلوب و اغواشده رابطه جنسي دارند و يا اگر به خاطر ارضاي شهوت جنسي‌شان با مرد ديگري خوابيدند، با او هم همان رفتاري را مي‌کنند که با زن مي‌کنند. چون جنسيت در رابطه با جنسٍ پست‌تر است، پس هر گونه رابطه جنسي پست است، حتي اگر با جنس برتر (به اصطلاح با "مرد") باشد. چون مرد قادر نيست که براي امور جنسي ارزشي قايل بشود، براي اينکه خود را راضي به خوابيدن با يک مرد ديگر کند بايد مقام او را، به همان شيوه‌ي مقام زنان، پايين بياورد.

اگر در زبان ما کلمات و اصطلاحات مناسب جنسي يافت نمي‌شوند، به اين دليل است که جامعه‌ي مردسالار (که زبان را هم تحت کنترل خودش دارد) زير نفوذ مذهب و فرهنگ مردسالار، سکس را در حد يک کام‌ستاني بي‌ارزش مي‌بيند و نه چيزي که علاوه بر جسم با فکر، روح و عاطفه‌ي انسانها نيز سر و کار دارد و نه چيزي که جزو حقوق ابتدايي انسانها محسوب مي‌شود.

اصطلاحات رايج و اشتباهي که وسايل سواستفاده از همجنسگرايان شده‌اند نيز در چنين جو مردسالارانه‌اي در خلوت پسران يا مرداني آفريده شده‌اند که با خوار و خفيف کردنٍ مرد مغلوب، مردانگي هر چه بيشتر خود را به يکديگر اثبات مي‌کنند. اصطلاحاتي مثل کوني، ابنه‌اي، بچه‌خوشگل، بچه مزلف، اوا خواهر، منحرف، عوضي، مفعول و غيره همه اصطلاحاتي هستند که به منظور تحقير مرد مغلوب به کار برده مي‌شوند. هيچکدام از اين اصطلاحات نمايانگر اين نيستند که مرد غالب براي لذتي که برده ارزش قايل است، هيچکدام نشانگر اين واقعيت نيستند که مرد مغلوب قلب و مغز و روح و عشق و عاطفه دارد، که مرد مغلوب يک انسان است و قابل احترام و هيچ چيزي کمتر از مرد غالب ندارد، همانگونه که با همتاي مونثش نيز تماما برابر است. چنين مردان غالبي تمايل خود به مردان ديگر را کم‌ارزش شمرده و گمان نمي‌کنند که اگر موضوع آبروريزي در کار باشد از آنها هتک حرمت و آبرويي شده باشد، چرا که آنان غالب، فاتح و فاعل بوده‌اند. بنابراين هر چند که قانونا و شرعا لواط و نزديکي مردان با هم جرم است و گناه به حساب مي‌آيد و لذا مايه‌ي آبروريزي است، ولي مادامي که مرد در نقش نيرومند، برتر و غالبٍ خود به عنوان فاعل عمل کرده باشد، آبروي خود را حفظ کرده است. اين فرد مغلوب و مفعول است که حيثيت و آبروي خود را از دست داده است، چرا که با زير سوال رفتن مردانگي‌اش خود را باخته و در حد يک زن پايين آمده است. در نتيجه سزاوار هر گونه تحقيري نيز هست. پس در واقع رابطه‌ي جنسي دو مرد تنها موقعي ناپسند است که مرد به عنوان مفعول تن به رابطه داده باشد. ملاحظه مي‌کنيد که جامعه مردسالار چگونه همه چيز را به نفع خود تمام کرده و حتي اخلاقيات ابداعي خود را نيز نفي مي‌کند. اين اغماضٍ حق‌به‌جانبانه، به برکت مردانگي هميشه پيروز مردان، آنها را از سرزنش مبرا مي‌کند، ولي هيچ بخششي شامل حال بازنده‌ي محکوم و گناهکار نمي‌شود.
جنسيت مردانٍ حاکم و پيروز يکي از نمادهاي قدرت آنان است. اعمال و رفتارهاي جنسي به عنوان بخشي از ابزار و آلات زورآزمايي و بازي قدرت مردان بر عليه زنان و بر عليه "مردانٍ کمتر" استفاده مي‌شوند. چون مردان همچنان علاقمند به تکيه زدن بر اريکه قدرت هستند، همواره آلات و شيوه‌هاي قدرت‌نمايي خود را به همان ترتيب و شکلٍ سواستفاده‌جويانه‌ي خود باقي نگاه مي‌دارند. اين است که تحمل هيچگونه تغييري در نظام جنسي و قدرتي خود را نداشته و مهاجمانه از نقش برتر خود دفاع مي‌کنند.
شهوت جنسي و حشري بودن مردانٍ پيروز قابل اغماض محسوب مي‌شود، چرا که حاکي از تسلط و قدرت حاکميت‌شان است. حتي در اصطلاحات عاميانه نيز اين تصادفٍ قدرت جنسي و قدرت فردي- اجتماعي کاملا مشهود است. مي‌گويند فلان مرد "تخم" دارد، "خايه" دارد، يعني که فلان مرد با شهامت است. يک مرد هنگامي شهامت واقعي خود را به اثبات رسانده است که شهامت جنسي و قدرت جنسي‌اش را به بوته‌ي آزمايش گذاشته باشد.

به همين ترتيب زن و يا "مردٍ کمتر" به خاطر مغلوب بودن و بازنده بودنش از حق جنسي نيز محروم است. در مقاربت مردان با زنان، شهوت جنسي مردان فقط از عهده‌ي ارضاي خود آنها برمي‌آيد. حق ارضاي جنسي زنان اصلا به حساب نمي‌آيد و خوبيت ندارد اگر زني حشري باشد يا بخواهد کام دل بگيرد. مردٍ کمتر نيز به عنوان سوراخي نمناک براي فرونشاندن عطش جنسي مردانٍ پيروز قلمداد مي‌شود. اينکه ممکن است حتي در چنان جدال نابرابر جنسي- قدرتي "مردٍ کمتر" نيز محتاج ارضاي جنسي شهوت طبيعي‌اش باشد، امکاني است که مرد پيروز خودخواهانه و عملا ناديده مي‌گيرد.

تنها موردي که مرد پيروز براي کسي هويت جنسي در نظر مي‌گيرد زماني است که زني از نطفه‌ي او باردار شده و فرزندي (ترجيحا پسر) براي وي به دنيا بياورد. به اين ترتيب هويت موقتي زن، مثل بوق و کرناي پيروزي، به صورت سمبلي واضح به خدمت قدرت‌نمايي و مردانگي مردان گرفته مي‌شود. در غير از موارد بارداري، واقعا اهميت چنداني ندارد که چه بر سر هويت جنسي زن مي‌آيد. نمونه‌ي جالب چنين باور مردانه اين است که با همجنسگرايي زنان آنچنان خصمانه و تهاجمي برخورد نمي‌شود- نه به خاطر اينکه مردانٍ پيروز به حقوق جنسي زنان همجنسگرا احترام مي‌گذارند و اين حقوق را رعايت مي‌کنند و نه به خاطر اينکه همجنسگرايي زنان پسنديده است- نه، اين غيرتهاجمي بودن يک ناديده گرفتنٍ کم‌ارزش است که سرش به همان خوار و خفيف کردن زنان بند است. چون زنان بالفطره و بالقوه و تنها به خاطر زن بودنشان سزاوار و شايسته‌ي قدرت فردي و اجتماعي بشمار نمي‌آيند، چون زنان در هر صورت به عنوان برده‌هاي ناچيز قلمداد مي‌شوند، همجنسگرايي‌شان نيز چندان اهميتي ندارد. مادامي که به سمبلهاي قدرت مردانه خيانت نشده باشد، مادامي که همجنسگرايي زنان به شکل بازي سرگرم‌کننده‌اي در خدمت ارضاي جنسي مردان درآمده باشد و مادامي که زنان از اين طريق ادعاي شرف، قدرت و هويت فردي- اجتماعي نکنند و مادامي که جريان در خفا و سرپوشيده باشد، چنين گرايشات زنانه‌اي سد راه مردان نبوده و به تصور مردانگي و قدرتٍ ايشان لطمه‌اي نمي‌زند- و هر چند که اين گرايشات ناپسند شمرده مي‌شوند، ولي کمتر از گرايشات مردان به هم، مورد تهاجم قرار مي‌گيرند.

اين مرد است که به خاطر موهبت ذاتي مرد بودنش (!) بايد مردانه رفتار کند و حيثيت قبيله‌ي مردان را نگاه دارد، نه زن. اين مرد است که سمبل قدرت بوده و در نتيجه از لحاظ جنسي بايد پيروز و برتر باشد. مرد بايد "بکن" باشد و با افتخار و سرافراز از آزمايش جنسي- قدرتي بيرون بيايد. پس اين مرد است که اگر ضعيف باشد، شکست بخورد، "بده" باشد و به زير برود، به حيثيت قبيله مردان خيانت کرده و مستوجب تحقير و تهاجم خصمانه و حتي مرگ است. به باور سيستم حاکميتٍ مردانٍ پيروز، همجنسگرايي زنان شايد در حد جار و جنجالٍ دهقانانٍ ضعيف روستايي دورافتاده باشد، در صورتي که همجنسگرايي مردان در حد کودتاي افسران عالي‌رتبه‌ي ارتش بر عليه دولت اهميتي حياتي دارد !

جامعه دگرجنسگراي مردسالار ايراني با تسلط خود بر زبان و فرهنگ هيچ حقي براي زنان و مردان همجنسگرا قايل نبوده و در عين حال که همجنسگرايي زنان را مذبوحانه چون لکه‌ي ننگي پنهان مي‌کند با همجنسگرايي مردان سرسختانه مي‌ستيزد. حداکثر هويتي که در زبان و فرهنگ ما براي روابط جنسي مردان با هم در نظر گرفته مي‌شود يا اين روابط را در سطح يک بازي ("همجنس‌بازي") پايين آورده يا با الصاق برچسب "بچه‌بازي" بر روابط مردان با هم، اين آميزشها را تحريف کرده و گرايشات مردان به همديگر را ملعون و ظالمانه جلوه مي‌دهند.

اصطلاحات "همجنسگرايي" و "همجنسگرا‌" ابداعاتي هستند در جهت اعاده‌ي حيثيت و حقوق برابر انساني براي زنان و مرداني که به همجنسان خود گرايش جنسي و عاطفي دارند، براي زبان و فرهنگي که مملو است از اصطلاحات، مفاهيم و باورهاي نادرست و خصمانه بر ضد چنين انسانهايي.

پس از مقدمه‌ي ضروري و ناچارا طولاني بالا، حال مي‌توان به طرح بحث اصلي اين مقاله، يعني تشريح مفاهيم و رفتارهاي مربوط به همجنسگرايي، همجنس‌بازي و بچه‌بازي پرداخته و با مقايسه‌ي آنها با هم اصطلاحات و رفتارهاي مذکور را از يکديگر تفکيک کرد.

همجنسگرايي

تا آنجايي که نويسنده واقف است منشا پيدايش اصطلاح "همجنسگرايي" مشخص نيست، ولي قطعا گروه هومان اولين تشکيلاتي است که عمدا و رسما کاربرد اين اصطلاح را در بين اعضايش و در جلسات و نشرياتش باب کرده و مکررا افراد، گروهها و رسانه‌هاي همگاني ايراني را نيز دعوت و تشويق به استفاده‌ي درست از اين اصطلاح مي‌کند.

اصطلاح "همجنسگرايي" ترکيبي است از صفت مرکب "همجنس" (پيشوند "هم" که افزودنش به اسم نشانه‌ي يکي بودن، همگون بودن، برابر بودن و يا با هم بودن است و "جنس" که علاوه بر شيء و کالا و کيفيت و مرغوبيت آن و همچنين خصوصيات اخلاقي افراد به ساختمان و تفاوت فيزيکي زن و مرد نيز اطلاق مي‌شود)، يعني دو زن يا دو مرد با هم و پسوند "‌گرايي"، يعني گرايش، تمايل، گروييدن و پيوند آن دو همجنس ساخته شده است.

اين اصطلاح فعلا نزديکترين ترکيب ابداعي در زبان فارسي به مفاهيم، رفتارها و علايقي است که مي‌توانند در سطحي طبيعي، سالم و مطبوع در ارتباط جسمي- عاطفي دو همجنس موجود باشند. به اين ترتيب اصطلاح همجنسگرايي براي اولين بار به بيان مفاهيم و ارتباطاتي مي‌پردازد که مثلا اصطلاحي نظير "همجنس‌بازي" از توصيفشان عاجز است. علاوه بر اين، "همجنس‌بازي" و ديگر اصطلاحاتي که به نوعي حاکي از روابط جنسي دو همجنس مي‌باشند، با توجه به وابستگي‌هاي بي‌شمارشان به مفاهيم، اطلاعات و احساسات منفي، اشتباه و توهين‌آميز چنين مفاهيم و ارتباطاتي را عملا تحريف و تخطئه مي‌کنند. در نتيجه نياز به بدعت اصطلاحي تازه و مثبت در زبان فارسي اجتناب‌ناپذير بوده است. همجنسگرايي تمايلات و نزديکي‌هاي جنسي، جسمي، عاطفي و معنوي دو زن يا دو مرد است که بر اساس رابطه‌اي آگاهانه، آزادانه و عادلانه بنيان گذاشته شده باشد.
بر طبق اين تعريف، ميل و علاقه‌ي جنسي و عاطفي دو زن و يا دو مرد به شکلي طبيعي (همانگونه که جسم و قلب و مغز و روح حکم مي‌کنند) با انگيزه‌هاي دوجانبه و همسان بين آن دو با صلح، صفا و رضايت برقرار مي‌شود.
رابطه‌ي بين همجنسگرايان بايد آگاهانه باشد؛ يعني هر دو همجنسٍ درگير بايد با آگاهي کامل و مساوي بدانند که چه مي‌کنند، چه مي‌خواهند و تفسير و تعبيرشان از شراکت جنسي- عاطفي‌شان چيست. اين آگاهي بايد شامل دانستنٍ خصوصيات و تمايلات جسمي و معنوي خودٍ شخص و همجنس مقابلش و تبادل اطلاعاتي باشد که تصويري واضح از انگيزه‌ها، مراحل و عواقب چنين رابطه‌اي به دست طرفين بدهد، به طوري که هيچ‌يک از طرفين پس از شروع رابطه نتواند ادعا کند که نمي‌دانسته چه مي‌خواسته، چه مي‌کرده يا چه عواقبي در انتظارش بوده است. چنين رابطه‌اي مسلما از اغفال، گمراهي، گول زدن، ندانم‌کاري، دروغ و پشيماني مبري خواهد بود.

رابطه‌ي همجنسگرايان بايد آزادانه باشد؛ يعني که دو زن يا دو مرد به ميل و اراده‌ي خود و با انتخاب آزاد و بي‌قيد و شرط، بر اساس يک تصميم دوجانبه، جسم و جان خود را در اختيار ديگري قرار مي‌دهند. در چنين رابطه‌اي دو همجنس به دلخواه خود و بدون هيچ جبر و تحميلي مراتبٍ درگيري جسمي و روحي يکديگر در رابطه‌شان را شخصا انتخاب، تعيين و يا تاييد مي‌کنند. در نتيجه در چنين رابطه‌اي اجبار، تحميل، اعمالٍ زور، خشونت، آزار، ارعاب، تهديد، وحشت، تسليم، واماندگي و ناچاري جايي ندارند.

رابطه‌ي همجنسگرايان بايد عادلانه باشد؛ يعني اينکه دو زن و يا دو مردٍ همجنسگرا بايد بر اساس اميال، رفتارها، انگيزه‌ها، ارزشها و قدرتهاي مساوي ارتباط سکسي و معنوي برقرار کنند. غايتٍ مطلوب در چنين ارتباطي دستيابي به يک لذت دوجانبه‌ي مشترک و مساوي خواهد بود. برابري چه در تبادل توانها و نقشهاي جنسي و چه در تبادل احساسات انساني دو همجنس اصل و اساس رابطه‌ي همجنسگرايانه است. عدالت يعني دو همجنسٍ درگير در رابطه به طور يکسان و برابر از نزديکي با يکديگر بهره‌مند شده و از اين نزديکي راضي باشند. در چنين رابطه‌اي جايي براي بهره‌کشي، سواستفاده، زورگويي، زورآزمايي، پرخاشگري، تهاجم، کام‌جويي يک‌جانبه، آزار و اذيت، تحقير، شماتت و سرزنش، توسري خوردن، خوار و خفيف شدن، حسرت به دل ماندن، ناديده گرفته شدن، ناامني، خودخوري و خودآزاري نيست.

سه اصل آگاهي، آزادي و عدل اصول اوليه‌اي هستند که لازمه‌ي هر ارتباط مشترک همجنسگرايانه محسوب مي‌شوند. در صورت فقدانٍ يکي از سه اصل مذبور رابطه‌ي مربوطه صلاحيت خود را به عنوان رابطه‌ي همجنسگرايانه‌ي سالم، طبيعي و مطبوع از دست داده و نتيجتا ناقص و قابلٍ انتقاد خواهد بود.

ويژگي‌هاي عمده‌ي روابط همجنسگرايانه اينها هستند که: نزديکي جنسي همجنسگرايان خارج از محدوده‌ي قدرت‌نمايي‌هاي مردسالارانه و حتي زن‌سالارانه مي‌باشد. از سکس به عنوان وسيله‌ي اعمال قدرت استفاده نمي‌شود. تجاوز جنسي، آزار و شکنجه‌ي بدني و رواني با اصول همجنسگرايي سالم مغايرت دارد. بر خلاف استانداردهاي جوامع مردسالار، نقشهاي جنسي بر اساس عناوين "‌کننده"/ "غالب" و "دهنده"/"مغلوب" تعيين و اجرا نمي شوند، بلکه دو همجنسگرا بايد عملا امکان انتخاب هر گونه تنوع سکسي را داشته و به پذيرش هيچگونه نقش استانداردي، مگر آنچه که انتخاب آزادانه و خصوصي خودشان باشد، تن در ندهند. رابطه‌ي همجنسگرايانه رابطه‌ي فاعل و مفعول نيست؛ در نتيجه از لحاظ وجهه‌ي اجتماعي، و حتي از ديد جامعه‌ي مردسالارانه نيز، همجنسگرايان قاعدتا نمي‌بايستي که تحت عناوين برتر يا پست‌تر از يکديگر و يا از دگرجنسگرايان سنجيده بشوند. همجنسگرايان به خاطر کشش و جذبه‌ي طبيعي و انساني خود به سوي همديگر جذب شده و براي احساسات، عواطف و عشق ناشي از چنين جذبه‌اي ارزش و احترام قايل بوده و با تکيه بر توانهاي مادي و معنويشان به کشش‌هاي خود ميدان و پر و بال مي‌دهند. رابطه‌ي دو همجنس چه کوتاه‌مدت باشد، مثلا براي يک شب، چه بلندمدت باشد، مثلا براي شصت سال، به دليل عدم وجود تجاوز، قدرت‌نمايي و سواستفاده و به خاطر وجود ارزشهاي عاطفي طبيعي، دو همجنسگرا قادر به برقراري ارتباطي هستند که در آن کششهاي جنسي يا معنويشان تبديل به نيروهاي مثبت، سازنده و دلپذير مي‌شوند. از رابطه‌اي يک‌شبه احتمالا خاطره و تجربه‌ي خوشي باقي مي‌ماند و طرفين با دل پاک از هم جدا مي‌شوند. در يک رابطه‌ي طولاني، صد البته آن نيروهاي مثبت در جهات رشد، تعالي و حمايتهاي مادي- معنوي به کار گرفته مي‌شوند. در رابطه‌ي همجنسگرايان امکان تشکيل کانون امن و گرم خانوادگي وجود دارد. مثل هر زوج دگرجنسگرا، همجنسگرايان نيز مي‌توانند با برقراري تعهدهاي اخلاقي و انساني در کنار هم زندگي مسالمت‌آميزي را اداره کنند. هر چند که به زعم جوامع سنتي، يک خانواده‌ي خوشبخت متشکل از پدر و مادر و چند فرزند مي‌باشد، معذالک، مفاهيم و ارزشهاي زندگي مشترک دو زن يا دو مرد حتي بدون وجود فرزندخوانده‌اي نيز، همچنان قادرند در سطح استانداردهاي خانواده‌هاي دگرجنسگرا (و در بسياري موارد چه بسا در سطوحي بالاتر) خوشبختي زوج همجنس را تضمين کنند- و اين خوشبختي و آسايشٍ دوجانبه است که با بهره‌گيري از ارضاي نيازهاي جنسي و معنوي طبيعي هدف نهايي زندگي مشترک همجنسگرايان مي‌شود. همجنسگرايان از ترجيحات جنسي خود شرمنده نيستند، به همين دليل اکثرا با غرور و افتخار زندگي فردي و زوجي خود را با اجتماع شريک مي‌شوند. همجنسگرايانٍ خوشبخت اعتماد به نفس داشته و قابليت و تمايل شرکت در همه‌ي رده‌هاي اجتماعي را دارند. همجنسگرايان قادرند سلامت فکري و جسمي خود را به خدمت مردم درآورده و استعداد، دانش و حمايت خود را با آنها شريک شوند.

همجنس‌بازي

"همجنس‌بازي" اصطلاحي است که به غلط براي اشاره به اکثرٍ مواردٍ روابط جنسي دو همجنس به کار برده مي‌شود. هر چند که اين اصطلاح را مي‌توان در چهارچوب زبان فارسي مورد انتقاد قرار داد، زيرا که در موارد استفاده‌ي رايجش عملا ناقص، گمراه‌کننده و مبهم است، اما بزرگترين اشکال اين اصطلاح اين است که به عنوان بيان‌کننده‌ي تصورات غلط توده‌هاي ايراني از روابط دو همجنس وسيله و نماينده‌اي شده است در خدمت فرهنگي که رابطه‌ي جنسي دو همجنس را بر اساس خشونت، سواستفاده، سلب آزادي و توهين به بازي مي‌گيرد. در واقع شايد همين فرهنگٍ "همجنس‌بازانه" منشا پيدايش اصطلاح "همجنس‌بازي" شده باشد.
"همجنس‌بازي" از صفت مرکب "همجنس" و اسم "بازي" (به عنوان پسوند) ساخته شده است. ( "همجنس" به يکسان بودن جنس دو نفر- دو زن يا دو مرد- اشاره کرده و "بازي" به عملي که آن دو همجنس با هم انجام مي‌دهند اشاره مي‌کند.) پسوندهاي "باز" (براي ساختن اسم فاعل) و بازي (براي ساختن اسم مصدر) در کلمات مرکب بسياري يافت مي‌شوند. مثلا پسوند "باز" در خيلي موارد از اسم صيغه‌ي مبالغه درست کرده و معني افراط هم مي‌دهد، مثل قمار+ باز= قمارباز، يعني کسي که زياد قمار مي‌کند. در بعضي موارد پسوند "باز" به معني بازي کردن، بازيچه قرار دادن، تفريح داشتن استفاده مي‌شود، مثل کفتر(کبوتر)+ باز= کفترباز، يا تنيس+ باز= تنيس‌باز و يا زن+ باز= زن‌باز.
چند مفهمومٍ مخصوص کلا رابطه‌ي نزديکي با پسوندهاي "باز" و "بازي" دارند؛ مثلا معمولا افزودن "باز" به آخر اسم، يک نوع اختيار از کف دادن، وسوسه و شهوت را در ذهن تداعي مي‌کند، مثل قمارباز، پاک‌باز، شهوت‌باز – اين اختيار از کف دادن حتي در کلماتي ظاهرا مثبت مثل رفيق‌باز و دست و دل‌باز نيز به نوعي مستتر است. در موارد مشابه اين مثالها نوعي خودباختگي يا پيروي از انگيزه‌هاي غيرمنطقي در معاني ترکيباتي که با "باز" و "بازي" ساخته مي‌شوند نهفته است، مثل جان+ بازي= جانبازي (جان باختن)، هوس+ بازي= هوسبازي (دنبال هوي و هوس رفتن). مفهوم ديگري که با ترکيب "باز" ساخته مي‌شود مفهومي است منفي و ناپسند- صفات زيادي مثل دغل‌باز، چاچول‌باز، نيرنگ‌باز و زبان‌باز در زبان فارسي موجودند که به اشخاصي نسبت داده مي‌شوند که با استفاده از روشها و بازيهاي مختلف ديگران را وادار به نوعي از "تسليم" مي‌کنند.
در صفاتي که پسوند "باز" با اسامي ذاتٍ عام (مثل دختر، زن، بچه، پسر+ باز= دخترباز، زن‌باز، بچه‌باز و پسرباز) ترکيب مي‌شود، ظاهرا مفاهيم گوناگونش دست به دست هم داده و ترکيباتي بس قوي‌تر و افراطي به وجود مي‌آورند. ترکيبات مذکور هم ناپسند و توهين‌آميز مي‌توانند باشند، هم از افراط و مبالغه مي‌گويند، هم خودباختگي و بي‌اختياري را ذکر مي‌کنند، هم از زور خبر مي‌دهند، هم از تسليم و هم بازي و تفريح را بشارت مي‌دهند.
مثلا يک مرد زن‌باز چون متعهد به يک نفر نيست کارش ناپسند به حساب مي‌آيد، در عين حال چون زنا مي‌کند گناهکار بوده و به مذهبش توهين کرده، از سوي ديگر به خاطر هرزه‌دل بودنش به زنان نيز توهين مي‌کند. زن‌بازيش بکرات است در نتيجه افراط مي‌کند، اکثرا در مقابل زنان اختيار از دست مي‌دهد و نمي‌تواند به طور منطقي خود را کنترل کند، معمولا با هزار و يک حيلت و بازي زن را راضي به تسليم شدن مي‌کند و يا اينکه به زور متوسل مي‌شود و در همه‌ي احوال با زن‌بازيش تفريح هم مي‌کند، درباره‌اش جوک و لطيفه هم مي‌گويد و حتي زنان را آلت دست خودش قرار مي‌دهد و در يک کلام با آنها "بازي" مي‌کند (توجه کنيد که چگونه تحت سلطه‌ي فرهنگ مردسالار ترکيب "مردباز" اصلا موجود نيست‌!)
واضح است که پسوندهاي "باز" و "بازي" در رابطه با "آدمها" خيلي جدي‌تر و پرمعناتر از زماني به کار گرفته مي‌شوند که صحبت از مثلا چتربازي، هوسبازي و دغل‌بازي پيش مي‌آيد.

مقدمه‌ي لغوي بالا به اين دليل تذکر داده شد که تصوير واضحتري از برداشتهاي زباني- فرهنگي ايرانيان حول و حوش ترکيباتي مثل "همجنس‌باز" و "همجنس‌بازي" به دست بيايد. در واقع فرهنگ همجنس‌بازي تفاوت چنداني ندارد با معني و مفهومي که ترکيب "همجنس" و "بازي" (از ديدگاه زبان رايج فارسي) به وجود مي‌آورد- و اين همان رابطه‌ي تنگاتنگ و نيم‌دايره‌هاي متاثر از زبان و فرهنگ است که در ابتداي مقاله به آن اشاره شد.
همجنس‌بازي، بازي اجباري دو همجنسٍ نابرابر و نادان است. همجنس‌بازي تنها يکي از بازي‌هاي متداول در جوامع مردسالار ايراني است. هدف اصلي از همجنس‌بازي ارضاي شهوت افسارگسيخته‌ي همجنس‌باز است. اين هدفي است که وسيله را توجيه مي‌کند، يعني همجنس‌باز براي رسيدن به کام خود ممکن است دست به هر کاري بزند، بي‌آنکه اصول بخصوصي را رعايت کرده باشد.
همانطور که قبلا اشاره شد، همجنس‌بازي مردان، بازي تحکم و قدرت مردانه است. اين همان بازي قدرتي است که زنان را يکجا به بردگي و تسليم وادار کرده است. اولين اصل مهم اين بازي تقسيم کردن نقشهاست. در نتيجه يک مرد همجنس‌باز در نقش "فاعل" يا "‌کننده" بازي کرده و مرد همجنس‌بازٍ ديگر نقش "مفعول" يا "دهنده" را ايفا مي‌کند. از اين رو تقسيم نقشها مهم است که اولا دو همجنس‌باز به اين فرضيه اذعان دارند که قدرت يکي بر ديگري مي‌چربد (اين قدرت مي‌تواند قدرت جسمي، جنسي، مالي، اجتماعي يا هر قدرت ديگري باشد). ثانيا نزديکي جنسي‌شان فقط وسيله‌ي ارضاي شهوت جنسي است. ثالثا اين حق فرد زورمند است که بدون هيچ نگراني در مورد شخص ديگر به موثرترين شکل از نزديکي جنسي‌اش بهره ببرد. دست آخر، همجنس‌بازان گاييدن را مظهر قدرتمند بودن مي‌دانند و گاييده شدن را مظهر ضعيف بودن- در نتيجه گاييدن موثرترين شکل کام‌جويي جنسي براي فرد قدرتمند است که خود را فاعل مي‌نامد، و گاييده شدن امکان‌پذيرترين نوع ارضاي جنسي فرد ضعيف مي‌شود که نام مفعول را بر خود مي‌پذيرد.

مرد فاعل همجنس‌باز

مرد فاعل دنبال موقعيت جنسي مي‌گردد. در يک موقعيت ايده‌آل خيلي راضي‌تر خواهد بود اگر آلتش را در يک زن بچپاند، چرا که طبق آموزشهاي پدرانٍ مردسالارش و جامعه‌ي مردپروارش زن را بايد "‌کرد" و از او لذت برد و به او تحکم کرد. اما اگر زن در دسترس نباشد مرد به خود اجازه‌ي همجنس‌بازي هم مي‌دهد. براي ارضاي شهوت لجام‌گسيخته‌اش با مرد هم مي‌خوابد. مهم نيست که زني در دسترس نيست، مهم اين است که مرد بايد قدرت داشته باشد و مرد قدرتمند آدمٍ ضعيف را "مي‌کند". مهم نيست سوراخٍ اين "‌کردن" زن باشد يا مرد، مهم "‌کردن" است. زيرا کردن يکي از مهمترين ابزار اعمال قدرت مردانه است. مرد همجنس‌باز با کردنٍ مرد ديگر چيزي از دست نمي‌دهد، پس هنوز قدرتمند باقي مي‌ماند.

اگر لازم باشد مرد فاعل متوسل به زور، خشونت و پرخاشگري مي‌شود. مرد فاعل براي "‌کردن" نيازي به اجازه و رضايت مرد مفعول ندارد. اگر لازم باشد مرد فاعل تجاوز هم مي‌کند. تنها اين کافي است که زور مرد فاعل بچربد. به نظر مرد فاعل، شهوت جنسي داشتن و عمل جنسي کردن "حق" مرد همجنس‌باز فاعل است و اوست که بايد کام بگيرد، پس رضايت مرد مفعول اهميتي ندارد.

مرد همجنس‌باز فاعل جلوي هر گونه احساسات و رفتارهاي رمانتيک و لطيف را چه در وجود خود و چه در وجود مرد مفعول مي‌گيرد. او شايد اصولا هرگز نياموخته باشد که سکس و عشق را مي‌توان در يکجا قرار داد. دليل ديگرٍ اين جلوگيري، موقتي بودن همجنس‌بازي مرد فاعل است. چون مردٍ مفعول جانشين زن مي‌شود، فقط مواقعي که زن در کار نيست مرد فاعل به سراغش مي‌رود. اگر مرد فاعل اجازه‌ي پيشرفت علاقه‌اي را بدهد، اين بازي شل‌کن – سفت‌کن براي خودش و براي ديگري نيز خيلي مشکل خواهد شد.
وقتي مرد فاعل همجنس‌باز هيچ تعهد اخلاقي در قبال مرد مفعول نداشته باشد، خيلي راحت رابطه را در حد يک سواستفاده باقي نگاه مي‌دارد. اين احساس که مرد فاعل در مقام بهره‌جويي و بهره‌کشي است و اين احساسٍ جدايي وي از مرد مفعول باعث مي‌شود که مرد فاعل بتواند بر ناراحتي‌هاي ناشي از سرزنش‌هاي شخصي و اجتماعي‌اش فائق آيد. هر قدر هم که مرد فاعل با تکيه بر "مردانه" بودنٍ کردنش از خود راضي باشد، زير نفوذ آموزشهاي مذهبي‌اش و زير نفوذ انتظارات جامعه‌اش، باز هم تا حدودي به خاطر همجنس‌بازي‌اش احساس گناه و شرم مي‌کند. هر چه بيشتر مرد فاعل خود را از نظر معنوي از مردٍ ديگرٍ اين "بازي" دورتر ببيند کمتر احساس شرم و گناه مي‌کند.
(ترس از خدا و قوانينش منشا احساس گناه است. از سوي ديگر، هر چند که "کردن" نشانه‌ي قدرت است، ولي از ديدگاه جامعه‌ي مردسالار، آن مردي که براي "کردن"، زن زير دست و بال خود دارد به نسبت قويتر و باشخصيت‌تر تلقي مي‌شود تا مردي که عرضه‌ي پيدا کردن زن را نداشته و لاجرم به مرد مفعول متوسل مي‌شود، پس چنين مرد فاعلي در خود احساس شرم مي‌کند.)

مرد فاعل همجنس‌باز در دنياي تاريک ناداني به سر مي‌برد. او شايد از تمايلات جنسي خود چيزي نداند. همين واقعيت که او بايد خود را "راضي" به همخوابي با مرد مفعول (بعنوان جانشين زن) بکند و همين واقعيت که اين همخوابي‌اش از نظر خودش چيزي به غير از يک سواستفاده‌ي جنسي نيست، نشانگر گمراهي ذهني وي مي‌باشد. (مردان فاعل زيادي هستند که به هنگام "کردن"ٍ مردٍ مفعول با تلاش مذبوحانه سعي مي‌کنند بالا و پايين رفتن خود را روي زني زيبا تجسم کنند- در دنياي روانشناسي غرب به اين مي‌گويند "انحراف فکري"!)
شايد از خيلي جهات براي يک مرد فاعل همجنس‌باز آسانتر باشد تجاوز کند تا اينکه با فريب و نيرنگ به اغفال و اغواي مرد مفعول بپردازد. اگر لازم به فريفتن باشد، آنوقت مرد فاعل مجبور است به بُعدٍ ديگرٍ همجنس‌بازي، بازي ذهني، متوسل بشود. هنگامي که او ذهن مرد مفعول را با حيله به گمراهي کشانده و به بازي مي‌گيرد، در واقع ذهن خود را هم بازيچه‌ي بدکاريهاي همجنس‌بازانه‌ي خودش کرده است.
علاوه بر اينها، به خاطر تعصبات جنسي مردانه‌اي که مرد فاعل همجنس‌باز را احاطه کرده، وي هرگز به خود و به مرد مفعول امکان تجربه‌هاي متنوع جنسي- احساسي را نداده و خود را از هزار و يک دانش مادي و معنوي انساني محروم مي‌کند.

جهالت مرد همجنس‌بازٍ فاعل به هنگام سرپوش گذاشتن بر قُبح همجنس‌بازي‌اش با مرد مفعول به شکلي ظالمانه و شرم‌آور وارد "بازي" مي‌شود. پنهان‌کاري و دروغ اکثرا وسايل اين سرپوش گذاشتنها مي‌شوند. مرد فاعل مزورانه خود را تبرئه مي‌کند که: "حشري بودم، مست بودم، پسرک برام عشوه آمد و ..." – وي سپس شروع به تقبيح، تحقير و تمسخر مرد مفعول مي‌کند تا همقطارانش بدانند که او فقط يک آدم ضعيفٍ ناچيزٍ جلفٍ کوني را با "کردن" ادب کرده و هيچ چيز از مردانگي خود نباخته است. بعد هم همه مي‌توانند با نقل لطيفه‌هاي توهين‌آميز و تحقيرآميز جنسي‌شان درباره‌ي خفت مرد مفعول، مردانگي خود را هر چه بيشتر اثبات کرده و در جهالتٍ رفيقٍ همقطار فاعلشان و در "بازي" همجنس‌بازي وي شرکت جويند‌!

مرد مفعول همجنس‌باز

در بسياري موارد مرد مفعول همجنس‌باز به عنوان نقطه‌ي مقابل و متضاد مرد فاعل انگيزه‌ها و رفتارهاي واژگونه اختيار کرده و اين‌چنين در خدمت مرد فاعل، وارد "بازي" همجنس‌بازي مي‌شود. مرد مفعول همجنس‌باز نيز مثل هر مرد ديگري دنبال موقعيت جنسي مي‌گردد، ولي ممکن است علاقه‌ي چنداني به ارضاي خود از طريق همخوابي با زنان نداشته باشد، به همين دليل ممکن است امکان "بازي" به عنوان فاعل را به خود ندهد، چرا که آموخته است براي "کننده" بودن بايد بتوان زن را هم "‌کرد". از سوي ديگر ممکن است مرد مفعول خيلي اتفاقي مورد تجاوز يا اغفال مرد فاعلي قرار گرفته باشد و به نوعي در آن تجربه هويت جنسي مفعول را به عنوان نقش خود در رابطه‌ي جنسي‌اش با يک مرد پذيرفته يا پسنديده باشد.
هر چقدر که مرد فاعل همجنس‌باز به زور، تجاوز، خشونت و يا اغفال و اغوا متوسل مي‌شود، همانقدر هم مرد مفعول همجنس‌باز دچار ضعف، ترس، درماندگي، تسليم، ساده‌لوحي و جهلش ميگردد. اگر در اين "بازي"ٍ غيرمنصفانه گناه مرد فاعل تحميل کردن خودش به مفعول به عنوان فاعل باشد، گناه مرد مفعول پذيرش آن تحميل است و تن در دادنٍ اجباري‌اش به نقش مفعول. اما آيا مرد مفعول شانسي براي گريز از پذيرش اين نقش دارد؟ شايد خير، شايد هم آري! شايد مرد فاعل و مفعول هر دو قربانيانٍ آموزش‌هاي اشتباه جامعه‌ي مردسالار باشند. در واقع مسئله انداختنٍ گناهٍ اشکالاتٍ فرهنگٍ همجنس‌‌بازي بر گردن اين يا آن نيست. مسئله اين است که ماهيتٍ همجنس‌بازي بخاطر وجود برنده و بازنده در رابطه‌ي جنسي، به خاطر زورآزمايي‌هاي نابرابر و به خاطر ستمهاي جنسي، با ايده‌آلٍ روابط دو همجنس با هم، با "همجنس‌گرايي"، مغايرت کامل دارد.
اگر مرد فاعل مي‌آموزد که به عنوان مرد بايد قدرتمند، غالب و "کننده" باشد، مرد مفعول هم ياد مي‌گيرد که براي ارضاي کشش‌هاي طبيعي جنسي‌اش به مردٍ ديگر بايد تن به ضعف و خواري بدهد، بايد مردانگي خود را در ظاهر و در عمل پنهان کرده و حتي به هيات و اطوار زنانه خود را به مرد فاعل عرضه کند و بايد "دهنده" باشد و تن به تسليم بدهد.
ترس بزرگترين مشکل مرد مفعولٍ همجنس‌باز است. وي ممکن است بخاطر ترسٍ از دست دادن موقعيت همخوابي با يک مرد خود را راضي به انجام هر عملي بکند. همانطور که گفته شد مرد فاعل، لااقل با باور مردسالارانه‌اش، نيازش به همخوابي با مرد را موقتي تلقي مي‌کند و هر آن موقعيتي براي آميزش با زني دست دهد آمادگي "کردن" وي را دارد؛ اما موضوع براي مرد مفعول ممکن است فرق کند. خيلي از مردهاي مفعولٍ همجنس‌باز، اگر هم در گذشته تمايلي به ارتباط جنسي با زن را داشته بوده باشند، بخاطر اينکه عملا نقش جنسي زن را پذيرفته‌اند، خود را "کننده" نمي‌بينند و بخاطر ترس از شکست جنسي به هنگام همخوابي با يک زن حتي از امکان چنين آميزشي هم مي‌گريزند. با از دست دادن قدرت کنندگي‌اش، مرد مفعول همجنس‌باز چشم اميد خود را براي ارضاي جنسي فقط به مردان فاعل همجنس‌باز مي‌دوزد. وي مدام در نگراني است که مبادا معدود موقعيتهاي همخوابي با مردان را از دست بدهد. اينگونه است که مرد مفعول از نظر جنسي بنده‌ي مرد مفعول مي‌شود و به هر سازٍ او مي‌رقصد. او اگر لازم باشد،توهين، تحقير، شکنجه و خشونت را هم به جان مي‌خرد.

ترس بزرگ ديگر مرد مفعولٍ همجنس‌باز ترس از آبروريزي است. اگر خفتي که مرد مفعول در نتيجه‌ي پذيرش نقشٍ مغلوب دچارش مي‌شود فقط در محيط خصوصي همخوابي‌اش با مرد فاعل جلوه پيدا کند، شايد تحملش آنقدرها هم سخت نباشد؛ ولي هنگامي که اين "آبروريزي" صدايش به گوش در و همسايه و دوست و آشنا هم مي‌رسد، حقارت شخصي مرد مفعول در بُعد اجتماعيش مطرح مي‌شود. نه تنها مي‌بايستي که وي طعن و نفرين، نيش و کنايه و تحقير و توهين مردم را تحمل کرده و در سکوت خودخوري کند، بلکه بايد براي گريز از چنين آزارهايي خود را از انواع و اقسام موقعيت‌هاي اجتماعي نيز محروم کرده و به نوعي گوشه‌ي عزلت بگيرد. به اين ترتيب او از ديگران محروم شده و ديگران نيز از او محروم مي‌شوند.

ترسٍ ديگر، ترس از ازدواج است. بسياري از مردانٍ مفعولٍ همجنس‌باز بخاطر فقدان هويت "کنندگي"‌شان وحشت‌زده با فشارهاي خانوادگي به منظور ازدواج برخورد مي‌کنند. اين وحشتي است که، چه به ازدواج با يک زن بيانجامد چه نه، ويران‌کننده است و مرد مفعول را به عنوان اولين قرباني خود تباه مي‌کند. ترسهاي ريز و درشت ديگري نيز مثل پيري، تنهايي و درماندگي همواره گريبان مرد مفعول همجنس‌باز را مي‌گيرند.

جهالت و گمراهي جواز کار ترس براي تسليم کردن مردٍ مفعول است. تحت تسلط آموزش‌هاي غلطٍ جامعه‌ي مردسالار و سنتي، مرد مفعول در نقش عنصري از فرهنگٍ جاهلٍ "همجنس‌بازي"، خود و ديگران را در ورطه‌ي گمراهي فرو مي‌کشاند. مرد مفعول همجنس‌باز يا حق و حقوق فردي- اجتماعي خود را نمي‌داند و يا نمي‌داند که چگونه از آنها دفاع کند. او تفکر، منطق، احترام، آبرو و شخصيتٍ خود را به بهاي ساعتي آميزش جنسي با مرد فاعل مي‌بازد- آميزشي که فراهم‌آورنده‌ي لذتي نابرابر بوده و احتمالا فقط به طور يکجانبه نصيب همان مرد فاعل مي‌شود. مرد مفعول احساسات و عواطف طبيعي خويش را "بازيچه"‌ي دست و سکس مرد فاعل همجنس‌باز مي‌کند و به اين ترتيب غنا و رشد معنوي را از خود مي‌گيرد.

جنبه‌ي ديگر جهالت مرد همجنس‌بازٍ مفعول سردرگمي‌هاي رواني- رفتاري اوست. خودخوري، خودآزاري و افسردگي از فرآورده‌هاي اوليه‌ي چنين سردرگمي‌هايي هستند. مرد مفعولي که هويت جنسي و تمايلات طبيعي خود را هنوز کاملا درک و باور نکرده، هميشه با خود بر سر ستيز و دو راهي است. اگر وي نقش تحميلي زنٍ مغلوب را در روابط شخصي- جنسي‌اش با مرد فاعل به عنوان روش ثابت زندگي‌اش بپذيرد، يعني که وي عملا پست‌ترين و منفورترين مراتب هويت فردي در اجتماع را پذيرفته است. اگر هم مرد مفعول بخواهد توانها و تمايلات جنسي خود را در روابطش با مردان ديگر گسترش بدهد يا تحت تاثير برخورد خصمانه‌ي آنها سرش بر سنگ خورده و بايد دوباره تسليم شود و يا اينکه مجبور است به هيات مرد فاعل درآمده و با اختيارٍ خشونت (و همان داستانٍ مرد فاعل بودن) موقعيت خود را به تثبيت برساند- و صد البته که اين از چاله‌ي گيجي به چاهٍ گمراهي افتادن آنچنان هم آلترناتيو چشمگيرتري در مقايسه با پذيرش خفت نيست.
در رابطه با الگوهاي رفتاري اجتماعي، اين سردرگمي‌ها و جهالت‌ها مشکلات بغرنج‌تري مي‌آفرينند. اگر مرد مفعول همجنس‌باز، بر اثر پذيرش نقش جنسي زن، رفتارهاي به حساب ظريف‌تر و لطيف‌تر زنانه را نيز اکتساب کرده باشد آنوقت برخوردش با اجتماعي که از وي توقع رفتارهاي استاندارد مردانه را دارد، اين است که يا بايد واکنش‌هاي توهين‌آميز و پرخاشگرانه‌ي اعضاي آن اجتماع را به جان بخرد و يا بايد با بازيگري و تظاهر به شکلي دست و پا شکسته نقشي مردانه برايشان ارائه دهد. همين عمل ممکن است خيلي ساده مرد مفعول را دچار چندگانگي شخصيتي کرده و گيجي و گمراهي وي را تقويت کند. وانمود کردن‌ها و تظاهرات مرد مفعول همجنس‌باز وي را در چشم ديگران به عنوان انساني ضعيف و مسخره جلوه مي‌دهد، در عين حال که خود او ممکن است آنها را نشانه‌هاي رياکاري، پنهان‌کاري، بي‌صداقتي و دروغ‌گويي قلمداد کرده و به خاطر احساس شرم و گناهٍ ناشي از آنها از خود عميقا متنفر بشود.

اينها تنها بخش‌هايي از سلسله بازي‌هاي زيان‌آور و خطرناکي هستند که هر دو مرد فاعل و مفعول همجنس‌باز از طريق خشونت و تسليم، ظلم و ضعف و جهالت و سردرگمي به اشکال گوناگون در زندگي جنسي، عاطفي و اجتماعي‌شان دستخوش‌شان مي‌شوند- و اين بازي‌ها همان "همجنس‌بازي"‌هايي هستند که از نظر "همجنسگرايان" مطرود و اشتباه محسوب مي‌شوند. اين "همجنس‌بازي" اکثرا همان برداشتي است که توده‌هاي ناآگاه ايراني از روابط جنسي دو مرد و يا اصولا دو همجنس دارند.