Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

ناخرسندی های زمانه و بازگشت ملکه مادر / به قلم: ملکه مادر

قشها: سین (سایه ملکه مادر)، ذال (ذات ملکه مادر)، پری بلنده، یک سلیطه دیگر، ژولیوس سزار، ناپلئون بناپارت، 007 .

(سین روی تختش جلوس کرده و دارد خودش را باد می زند. ذال از راه سر می رسد. )

سین:
دیدی برگشتم. منم ... ملکه مادر. یالله تعظیم کن!

ذال:
چی ؟ ملکه؟! مادر؟! برگشتین؟!

سین:
آره جونم.

ذال:
برگشتین کجا؟

سین:
برگشتم سر تاج و تختم دیگه! ببینم نکنه با من مخالفی؟

ذات:
نه نه... من با هیشکی مخالف نیستم.

سین:
پس تعظیم کن دیگه!

ذال:
شوخی می کنین؟!

سین:
هنوز منو نشناختی؟ ای زن آزاده ی ایرانی حواست کجاست؟

ذال:
بله؟ نه...به جا نمی آرم.

سین:
عیب نداره کم کم به جا می آری؟! تعظیم کن دیگه!

ذال:
ببینم گفتین ملکه؟

سین:
آره جونم، درست شنیدی.

ذال:
خب شما کجا تشریف داشتین که حالا بازگشتین.

سین:
همین دور و برا بودم. داشتم دنبالش می گشتم.

ذال:
دنبال چی؟

سین:
دنبال جایگاه خودم تو اپوزیسیون مترقی.

ذال:
مگه شما تو اپوزیسیون هم هستین؟

سین:
معلومه که هستم.

ذال:
مترقی هم هستین؟

سین:
دارم بهت می گم ملکه م، تاج و تخت دارم. دیگه چی می خوای؟ همین الانش هم رو شاخ اپوزیسیون نشستم. می گم تعظیم کن!

ذال:
شما رو شاخ اپوزیسیون نشستین؟!

سین:
نخیر پس رو شاخ گاو نشستم من!

ذال:
ها ها ها....

سین:
هه هه هه...

ذال:
آخه شما کی باشین مادر ؟ ببخشین... علیاحضرت... هاهاها... ملکه؟ ها هاها... کی هستین شما با این قد و قواره؟ ها ها ها... ببخشین...

سین:
خدا ببخشه خواهر! مگه نمی بینی؟ من یه زنبور غیور ایرانیم... یه بانوی بی شه... یه ملکه ی تمام عیار... من صدای سرکوب شده ی تاریخ وز وزم. حالا چی می شه یه کمی به من تعظیم کنی، خواهر؟

ذال:
هاهاها...

سین:
هه هه هه...

ذال:
علیاحضرتا، آخه زنبور که نمی ره تو اپوزیسیون.

سین:
چرا نمی ره خواهرم؟ چرا نمی ره؟ نکنه خدای نکرده هنوز دمکرات نشدی. یعنی بنده از عیال شاه سابق هم کمترم؟! بفرما ایشون رفتن جایزه نیکو کاریشون رو هم گرفتن، از بس که احترام شوهرشون و پسرشونو کردن. همین ایشون، وقتی کوروش خوابیده بود، با شوهرشون تمام مدت بیدار بودن. حالا دقیقا چیکار می کردن ما نمی توونیم بگیم. همین قدر می شه گفت که ایشون داشتن به ملت غیور ایران خدمت می کردن. انجمن غیر انتفاعی ساواک هم که یه نهاد دمکراتیک و مستقل بود و به هیچ سازمان و گروه و مرامی وابسته نبود، تمام مدت بیدار بود. اینجوری بود که تخم فرهنگ و هنر آریایی، وقتی که کوروش خوابیده بود، در زهدان مام میهن کاشته شد و هی ملت غیور ایرانی رو آبستن افتخارات تاریخی کردن. به این می گن عیال خوب! نه... خودت بگو! یعنی من از یه طنزنویس نر سبیلوی سید که رفته سیبیلهاشو تراشیده و حالا عین 007 برا ما ژست می گیره و عکسشو می ذاره بالای بالای علم و کتل اپوزیسیون مترقی، یعنی بالای بالای سایتی که گویا... گوش شیطان کر... "به هیچ فرد، سازمان، گروه و مرامی وابسته نیست"، از اونم کمترم؟ نه ... خودت بگو! یعنی من از جیمز باند انقلاب اسلامی هم کمترم؟!

ذال:
منظورتون کدومه؟

سین:
همون که اونقدر خاطرش عزیزه که کله گردشو ور داشتن گذاشتن رو کله ی شخیص و برجسته علیرضا نوری زاده... همون دیگه!... همون که مثه یه پسربچه شیطون لب ورچیده و گردنشو برای همه ی ما کج کرده... همون ستاره ی تارنماها ی عنکبوتی!

ذال:
آها ... منظورتون ابرام خوش تیپه؟

سین:
آخ نگو که هلاکم!

ذال:
اون فرق می کنه بانوی من! اون یه نابغه س.

سین:
کی گفته؟

ذال:
هادی.

سین:
هادی؟

ذال:
بله هادی خرسندی که عین ژولیوس سزار برا خودش یه امپراطوری داره.

سین:
خب باشه! منم عین ملکه کلئوپاترا انقدر براش وز وز می کنم که حظ کنه.

ذال:
بانوی من یادتون نره که شما یه حشره ی ناقابل هستین. من جای شما باشم به اون بند نمی کنم. همه مثه سگ ازش می ترسن.

سین:
چرا؟ چی می شه؟

ذال:
آبروتون می ره بانوی من...

سین:
نمی فهمم... اوا خواهر چی شده؟ چرا داری می لرزی ؟ بابا من که هنوز جیکم در نیومده... چرا این قدر می ترسی؟

ذال:
علیاحضرتا... شهیدتون می کنن. بی سیرت می شین.

سین:
چه حرفا می زنی خواهر جون! هادی خرسندی که خودش طرفدار سرسخت حقوق بشره!

ذال:
آره، اما شما که بشر نیستین سرور من! شما یه زنبورین!

سین:
باشه زنبور هم یه حق و حقوقی داره. داره خدمت می کنه به محیط زیست تا این بشر ناسپاس توش جولان بده. بشر بی زنبور اصلا بشر نیس دیگه. تازه زنبورها هم چیزی جز زنجیر خود برای از دست دادن ندارن.... به ویژه اگه مثه من مادر باشن! یادت نره که فروغ چی گفت: باد ما را با خود خواهد برد! پس باکی نیس.

ذال:
آخه شما حالیتون نیس. اینا مردن، اونم نه مردای معمولی.

سین:
می دونم. اینا هردوشون طنازن. هردوشون دلبرن.

ذال:
هردوشون یه عالم طرفدار دارن. قدرت دارن.

سین:
آره می دونم. همین تازگیها بود که یک یاغی رو با واژه هاشون به خاک و خون کشیدن. چه جنگی سر چی؟ سر این که کی بیشتر هواخواه داره.

ذال:
منم که گفتم هادی رحم نمی کنه. آخه گویا طرف گفته اونقدر محبوبه که در گوشه گوشه ی ایران دارن نامشو پاک می کنن.

سین:
و همین ژولیوس سزار رو دیوونه می کنه! سید جیمز باند وارد صحنه می شه و با لبخندی زیر زیرکی می نویسه: بدبخت چی خیال کردی؟ روزی هزاران نفر دارن رو من کلیک می کنن. اونوقت جنگ مغلوبه می شه. ژولیوس

سزار که عاشق فیلمهای جیمزبانده، همدست آرتیسته 007 می شه و می ره به جنگ کمونیستهای ماهواره ای. اون هم با چنین واژه هایی:
"صابون سلیطه گی این علی جوادی به تن من خورده. او بیش از اینکه مارکس و لنین را شناخته باشد، شاگرد مکتب پری بلنده و زال ممد به نظر میرسد.
"
دخل مدعی رو درمیارن... قربانی محتوم این جنگ نابرابر خودش از مردی چیزی کم نداشت بیچاره... چه صحنه ی دلخراش و فجیعی!

ذال:
به همین خاطر شما بهتره به رتق و فتق امور مملکت زنبورها بپردازین و دور و بر مردان بزرگ وزوز نکنین. از من به شما نصیحت پا رو دم شیر نذارین... نکنه می خواین جدی جدی شربت شهادت رو بنوشین؟

سین:
نگران نباش خواهر. حواسم هس. اما نمی فهمم چرا این شیر بیشه برادر شغال شده؟

ذال:
خب حتما مصلحتی در کاره. ضمن اینکه در نهایت ما زنها از جنگ و صلح مردا سر در نمی آریم.

سین:
حق داری خواهر... حق داری. از طنزهاشون هم چیزی سر در نمی آریم. امان از دست این مصلحتهای مردونه! وزوزوزوزوزوزوزوز...

ذال:
علیاحضرتا سرم رفت. بسه دیگه.

سین:
جون تو دست خودم نیس.یه چیزی داره تو درونم می وزوزه. مثه احضار روحه. یعنی خودش خودبخود به زبون می آد. وزوزوزوز....نمی شه باید بگم. می گم ها... گفتم: به نظر تو هادی خرسندی بیشتر با شغل پری بلنده مشکل داره یا با قدش؟

ذال:
استدعا دارم بانوی من! هادی اصلا تو این فضاها نیس. اون خودش یه ستاره فمینیسته. دیدی که رفت تاج سر سمینار بنیاد پژوهشهای زنان هم شد.

سین:
منم فکر می کنم مشکل خرسندی با قد پری بلنده س. چون طفلی پری جز خدمت به مردا کار دیگه ای نکرده بود. والله شعلش شریف تر از شغل همه ی کارگزاران نادم و وفادار جمهوری اسلامی بود. آخرشم هم که ملاها اعدامش کردن. اینهمه مرد رو، از پسر تازه بالغ تا پیرمرد هشتادساله، راه انداخت و سرویس داد تا جامعه در سلامتی و امنیت باشه. تنها گناهش قدش بود که بلند بود.

ذال:
زبونش هم بد جوری دراز بود.

سین:
برا همین خرسندی با سلیطه ها هم مشکل داره. اصولا بزرگمردان کوچکی چون او مشکل سایزی دارن. ناپلئون بناپارت هم همین طور بود... ا چرا رنگت پریده خواهر؟ باز که داری می لرزی! وزوزوزوزوز... صبر کن... وزوزوز... از من فرار نکن... با توام... من توام... نرو... نرو... نگران نباش... وزوزوزوز... حالا منو به جا آوردی... صبر کن... خواهر من فرار نکن... آخرش یه تعظیم خشک و خالی نکردی ها... آخه مگه من بد سلطنت می کنم.... از زنبور چرا می ترسین شماها... خب بیاین رفراندم کنین تا تکلیف ما هم روشن بشه دیگه... وزوزوزوز...

(ذال صحنه را ترک کرده است. میدان خالی خالی است. سین با هیکل درشت و شکم باد کرده اش روی زمین افتاده است و نفسهای آخر را می کشد. سین بی سیرت شده است. پری بلنده همراه یک سلیطه ی دیگر وارد صحنه می شود. ژولیوس سزار و ناپلئون بناپارت از پشت سر آنها می آیند. پری بلنده برمی گردد و به هر سه آنها نگاه می کند و ناگهان قاه قاه می زند زیر خنده. یک سلیطه دیگر هم برمی گردد نگاه می کند و همراه او قاه قاه می زند زیر خنده. ژولیوس سزار و ناپلئون بناپارت لبشان را می گزند و از خجالت آب می شوند. ناگهان 007 سر می رسد و یک بطری ودکا گورباچف از کیف دستی اش بیرون می آورد. ژولیوس سزار و ناپلئون بناپارت از این سورپرایز خیلی خوشجال می شوند. هر سه مردان خوش و خرم مشغول عرق خوری می شوند. پری بلنده و یک سلیطه دیگر لاشه باد کرده ی سین را روی زمین می کشند و از صحنه خارج می شوند. )