Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

آدم نمی‌شد / ملکه مادر

بيخود نبود که همش سرش به سنگ می‌خورد ديگه. از بس که خنگ بود. هوايی
بود. آدم نمی‌شد. رفته بود شده بود خبرنگار. مستند می‌ساخت. بگو آخه به
تو چه؟ اونم کجا. بدون مرز. وطن نداشت ديگه. بی وطن. هويت نداشت,
بدبخت.

گزارش نمی‌کرد که. هی گدا گشنه‌ها رو نشون می‌داد. برو افغانی!
اين همه دکتر و مهندس داريم ما... لياقت نداشت. شعر می‌گفت. خب همينه
ديگه. وقتی آبروريزی بشه. به فردوسی چيکار داری؟ ها؟ بدبخت! می‌گم به
فردوسی چيکار داری؟ آدم نمی‌شد. نقد می‌کرد. آخه تو چيکار نقد داری؟
ها؟ نقد چيه؟ که چی؟ ما نقد نداريم الاغ! اين همه آثار باستانی داريم.
ارگ بم ديگه. داشتيم ديگه... نداشتيم؟ نه... نه... بگو ديگه...
نداشتيم؟ به اون خوشگلی! مال ما بود ديگه. افغانستان. تاجيکستان. همه‌ی
عراق. همش مال ما خودمون بود. ما ديگه... ها؟ بدبخت نمی‌فهميد. می‌رفت
تئاتر می‌ساخت, نفهم. آره تئاتر. اين جوری؟... اين جوری می‌سازن،
گوساله؟... شاه می‌ميرد؟ ...چرا می‌ميرد؟ اين که پوچيه! تف به روت
بياد. به پوچی چيکار داری تو؟ ها؟ به شخص اول مملکت چيکار داری؟ گه
خوردی که نمايشه. خودمون تعزيه داريم، بی لياقت. خب همينه ديگه. وقتی
گير بدی. چرا گير می‌دی؟ نگفتم گير نده؟ باز گير دادی؟ به مرز پر گهر
چيکار داری؟ ها؟ به تو چه خانم؟ بيخود فاتح شدی! سرش به سنگ خورد ديگه.
مرد ديگه. خودش خواست. آره مرد ديگه. زن ايرونی تکه، خوشگل و با
نمکه... وای وای وای! آدم نمی‌شد. رفت شد انقلابی. زنيکه‌ی جنده. يک
قرن پيش. آره ديگه... يک تنه. جلو اون همه مرد. وسط بيابون. پرده
برداری کرد. به پرده چيکار داری؟ ها؟ اصلاً زنا به پرده چيکار دارن؟
ها؟ پرده مال مرداس. خب همينه ديگه. اگه پرده رو زنا بردارن، مردا غش
می‌کنن ديگه. در حاليکه پرده روبايد مردا بردارن تا زنا غش کنن.
اينجوريه ديگه. خودت تحريک کردی. نه ديگه... آره ديگه... خفه شد ديگه.
آدم نمی‌شد. دوربينشو نمی‌داد. جيغ می‌زد ديگه . سرش به جسم سخت اصابت
کرد ديگه. جسم سخت به سرش ... آره ديگه. خب همينه ديگه. به تو چه؟ دلش
می‌خواد صيغه کنه. قانونه ديگه. احترام بذار ديگه. بهت می‌گم چرا
احترام نمی‌ذاری؟ ها؟ خب تجاوز می‌شه ديگه. می‌گم تحريک نکن. بهت می‌گم
پرونده در دست جريانه ديگه. چند دفعه بگم؟ آخه آدم نمی‌شد اين حوا.
آرمانگرا بود بدبخت. فضول بود. خب همينه ديگه. وقتی بخوای پرواز کنی...
نه خانم جون! به خاطر نسپار! به خاطر بسپاری که چی بشه؟ فراموش کن! بهت
می‌گم فراموش کن! خب همينه ديگه. وقتی بخوای هی بپری... نپر... بهت
می‌گم نپر... بتمرگ سر جات!
آدم نمی‌شد. رفته بود شده بود زنبور. می‌خواست بشينه رو دماغ پرجبروتم
که سر خورد. کشتمش. آره ديگه... گيرش انداختم ته ليوان آبجوم. چسبيده بود
همونجا. دست و پا می زد. آتيش سيگارمو رو بالهاش خاموش کردم... آره
ديگه... جزغاله شد. خنگ بود ديگه!
بعدش افسرده خاطر شدم و به يادش يه شعرآرمانی گفتم:
وز وز را به خاطر بسپار
زنبور مردنيست.