Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

نوروزتان ميمون / ملکه مادر

سال بز همی‌گذشت و روز از نو و روزی از نو... که در برپاشنه‌ی پارين
همی‌چرخد. چنانکه دانی و خود عالمی بر امور... بوش بودی و بلر و
شارون... و همی عمامه و عبا... لبخند و خون. شهرها فروريختندی.
ستمکاران و خونريزان خود بر تخت نشاندندی و خود ز تخت به زير کشيدندی و
باز بر تخت نشاندندی تا باز به زير کشيدندی و باز بر تخت نشاندندی.

چندانکه جميع نفوس و وحوش به آب و خشکی سرگيجه گرفتندی. و اينان درندگی
بدانجا رساندندی که درندگان بيشه را مدال شرافت و صلح شايسته بودندی. و
بسی خيمه شب بازيها و نيرنگها... عجيب و غريب... مشاطه‌گران بسی جلادان
بزک کردندی و مجلس اصلاحات بياراستندی. چندانکه خردمندان و رندان و
حريفان مدعی به حيرت نشستندی و چاره‌ی کار ندانستندی. پس اينان بس
اتحاد ببستی و اتحاد بشکستی و چندان آلترناتيو بدادی و آلترناتيو ندادی
که ريق خلايق در آوردندی.
سالی همی‌گذشت به بزبياری. سالی بد. شوم تر از شوم. چندانکه که قهر
طبيعت دگر بار گريبان محرومان به گوشه‌ای زين جهان فانی همی‌گرفت و بس خرد و
کلان به ديار بم به خاک و خون همی‌کشاند که قلم را يارای گفتن
همی‌نباشد و دل را تاب شيندن نی... و ديگر... چه گفتن ز روزگارزن و
زنبور؟ چه سود گفتن که اينان فزون زحد به زير ستم بودندی و بسی رنج
بردندی؟ که چنين بودندی وتا هست همين... که آيين جهان به رأی مردان
باشدی.
آری، سالی چنين همی‌گذشت بر مدار بز و بزسالاری. چندانکه اين کمينه‌ی
گزنده ملکه مادر را دل و دماغی به جا نماندی. زنبورش شرمنده‌ی سوسن و
سنبل و ياس و نسترن شدی. سرور و پيام نوروزی بر او گران آمدی. پس بر آن
شدی که تظاهر بگذاری و رو سوی دل کنی. ليک ز دل زنبور ايران زمين چه
برآمدی جز وزوزی و شاعرانگی. پس چکامه‌ای سرودی ز سر درد و عشق که خود
بهترين شاعر عصر روشنگری همی بودی. آری "چنين کنند بزرگان" چون مایی که بر کندوی
خويش سوارند و فرمانروا.*
پس دستيارباشی را که شاعری بودی زجمله‌ی ديوانگان، به نزد خويش
فرا همی خواندمی. وی که يک فروند زنبور نر باشدی، در فن نظم و سخنوری اوستاد
بودی و شعر و ناشعر نيک بازهمی می‌شناختی. چندانکه بدو لقب زنبورالشعرا
دادمی، ویرا به سمت شاعر دربار سر کار گذاشتمی. پس وی جهد بسی همی‌کرد.
بی صله و پاداش، چنانکه بايد و شايد، مرثيه‌ها و غزليات نيکو همی‌سرود
ومدايح و هجويه های شيرين نثار تاج و تخت همی‌کرد. چندانکه خودمان از
خودمان خوشمان آمدی و هجويه‌ها به جد نگرفتی.
پس چکامه بر او برخواندمی بدين مطلع:

ای همه‌ی حشرات
جوشيده در رگهاتان شيره‌ی گل
ای همه آزادگی
با سرو و سپيدار محشور
ای همه جانهای آگين
به عطر سنبل و سوسن

زنبورالشعرا اين بشنيد وبگفتا:
مطلعش ضعيف بودی واين شأن علياحضرتش پست نمودی.
مرا رأی وی گران آمدی ليک هيچ نگفتی و باز بخواندی:

ای همه زنبور
فوج فوج در پرواز
نازک بالان خيال
در کوچه باغهای گمگشتگی

وی اين بشنيد و بگفتا:
اين زبان سانتيمانتال بودی وبسی وا پس مانده و به کار روشنگری نيامدی.
مرا باز رأی وی گران آمدی ليک هيچ نگفتی و باز بخواندی:

ای همه زنبور
فوج فوج در زنجير
چميده برچمن چيده‌ی حياط
لميده بر لبه‌ی ليوان چای
در دست مهربان يار
به زندان اوين

وی اين نيزبشنيد و بگفتا:
اين مضمونش بس سخيف بودی و مايه شرمساری جمله زنبوران.
بگفتمش:
ابلها مردا، اين شعر سياسی، شعر ايستادگی همی‌باشد!
بگفتا:
بدا به حال سياست! بدا به حال ايستادگی!
بگفتمش:
خاموش خيره سر! بشنو چه سرودمی:

ای همه زنبور
فوج فوج در گريز
ای همه رفته به تاراج کندوهاتان
گشته زهرتان هرچه عسل
ای همه محرومان
بی نصيب از شهد و شيرينی
در ين عيد سعيد باستانی

بگفتا:
اين يکی فاجعه در زبان همی‌باشد.
بگفتمش:
بدبخت اين شعر طنز بودی!
بگفتا:
طنزش بسی خنک بودی!
بگفتمش:
ای خاکت برسر! حقا که مگسی بيش نه‌ای . گيرم مگس انگبين.
بگفتا:
ای سر و جان به رهش... آخر...
بگفتمش:
خاموش! مبادا گفته باشی دوستت دارم!
بگفتا:
من عدوی تو نيستم انکار توام!
بگفتمش:
زبان در کام گير، مجنون!
بگفتا:
اين زبان ز کام شاملو باشدی!
بگفتمش:
پس شاملويت نشان دادمی... باش تا به بن‌بست روانه‌ات همی‌سازم. روزگار
غريبيست نازنين. کباب زنبور بر آتش سوسن و ياس و نسترن...
بگفتا:
گناهم چه بودی؟
بگفتم:
وز وز. نيش. بيان نقد و انديشه. زخم زبان.
بگفتا:
ليک، ای مادر, کارگری بیش نیم. زسر تقصیرم همی در گذر که زنبوران جمله چنين کنند!
بگفتم:
آری. ليک به سانسور. به نرمی. که وز وز و نيش را حد و حصری بودی در ملک
آزادی.
بگفتا:
غلط کردمی. گه خوردمی.
بگفتمش:
ای جان مادر... خير اين ملک و تاج و تخت بسی خواستمی... نيش زنبور خوش
بودی ليک نی به جان زنبور. نی به جان مادر.
بگفتا:
مرا نيش به جان گهر بارش نبودی.، به زبان لقش بودی. سرورا... مادرا...
بگفتمش:
مويه بس. حاليا خود در سخن همی‌بيفشان و چکامه نوروزی به قلم همی‌چکان.
چندانکه به نام نامی ملکه مادر در فضای روشنگری منتشر همی‌شود و بر
افتخار و اعتبار ما افزوده همی‌گردد.
بگفتا:
شعرم نيامدی.
بگفتمش:
هيهات!
بگفتا:
شاعر نيم و شعر ندانم که چه باشد!
بگفتمش:
رو... رو... که حالم بهم همی‌زدی از هر چه زنبور و زنبورانگی.
شرح اين حکايت گفتمی تا خلايق دانستندی که اين کمينه ملکه مادر سختيها
همی‌کشد. هم ملکه بودی و هم مادر و هم دست به قلم. از مملکت داری و رتق
و فتق امور تا خانه داری و رفت و روب کندو تا پرستاری و تربيت
زنبوربچگان بر دوش صاحب اين قلم بودی. اين همه مصائب از شدت روشنگری
افزون شدی. چندانکه در اين ملک و بوم برای ملکه تره خرد نکردندی.
کارگرانش دائم به اعتصاب بودندی و خواهان حقوق افزون. زنبورالشعرا که
مگسی بيش نبودی خود گم کردی و وقاحت بدانجا رساندی که همانا بر شعر
گهربار صاحب اين قلم ريسيدن گرفتی. و زنبوربچگانش که همانا نفس مادر
بريدندی. آری, چنين همی‌گذشت بر صاحب اين قلم در آستانه‌ی سال عنتر.
باری... با همه آلام, نوروزتان ميمون، هر روزتان میمون!

به سنه ی 1383 خورشيدی
روزيکم فرودين

  • "چنین کنند بزرگان" عنوان کتابی است با نثر و طنز درخشان نجف دریابندری.