صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

در وطن غريبانيم! / شيوا قره ملک لو

دلم به شدت گرفته است. اما آسمان چشمانم بارانی نيست. نمی دانم چرا! شايد اگر بارانی می شد, بهتر می بود و تا اندازه ای تسکين پيدا می کردم! ولی باور کنيد به چيزی دست يافته ام که تا اندازه ای دردها و رنج هايم را تسکين و آرامش می بخشد.

از سالهای قبل از انقلاب 57 چيزی نمی دانم. يا اگر می دانم توام با تبليغات ضد ارزشی و ضد انسانی رژيمی است که گويا برای نجات ميهن و هم ميهنانم از چنگال استبداد و ديکتاتوری حاکم به منصه ی ظهور پيوسته بود. همزاد انقلابم و تربيت شده و پرورش يافته ی فرهنگ انقلاب!

آنچه آموخته ام, مجموعه ی گفتار و تبليغاتی بود که با عمل و کردار متوليان و مبلغان فاصله ی زيادی داشت. فاصله ای که به جرات می توانم آنرا از زمين تا انتهای آخرين کهکشان و آخرين ستاره بدانم. بر اساس آن داده ها و ادعاها, رژيم موجود حکومت عدل و عدالت اسلامی بود و تنها راه رساندن امت به سرافرازی و افتخار و عدالت اجتماعی! هيهات, که در سايه ی اين حکومت و ادعاهای عدالتگسترانه ی متوليان و دست اندر کاران, بيکاری و فقری همگانی جامعه را در بر گرفته و هر روز گسترش می يافت. اعتياد و فحشاء بيداد می کرد و می کند. زنان و کودکان در حصار بی قانونی و بی عدالتی و تبعيض چنان گرفتارند که صد رحمت به دوران فئوداليسم و برداری ستم گستر. دزدی و رشوه گيری و ربا خواری چنان بيداد می کند که گوئی پدران و نياکان ما جد اندر جد دزد و کلاهبردار و رباخوار بوده و هستند. تنها چيزی که در زندان بزرگی به نام ايران مشاهده نمی شود و نشانی از آن ديده نمی شود, عدل و داد و نوع دوستی و غيره است.

آموخته بودم که اکثريت قريب به اتفاق ايرانيان خارج از کشور, ضد انقلاب, عافيت طلب, نوکر و جاسوس بيگانه و عناصری غير ايرانی هستند که کاری جز دشمنی با اسلام و انقلاب و روحانيت ندارند. آنان را نه کار با ايرانست و غم توده ها. روز به روز يخ های باورم می شکست. نه تنها يخ های باور من, بلکه همه جوانانی که همسن انقلاب و جوانتر از آن بودند. تا جائی که متوليان و دست اندرکاران زبان به اعتراف می گشايند و از دست جمعيت شصت در صدی جوانان سرزمينم شکوه و شکايت دارند و بدون پرده می گويند که از اسلام و انقلاب رويگردان شده و چشم به فرهنگ و جامعه ی غرب دارند.

دلم به شدت گرفته است. اما هر چه باشد تصميم به ترکيدن و منفجر شدن ندارد. گرچه به صف ضد انقلاب و دشمنان رژيم پيوسته ام و پناهگاهی می جويم تا بدان پناه ببرم و همدلانی تا سيل اشکم را بدون شرم در محضرشان جاری کنم.

من که گناهی مرتکب نشده و جرمی نداشتم. سرنوشت غم انگيز و اسف بار کودکانی چند و خانواده های بی پناهشان, عنان اختيار از کف ربود و کلماتی بر روی کاغذ آوردم. کلماتی و جملاتی که همگان می دانند. در صف اتوبوس و نانوائی و درون تاکسی و غيره در باره اش صحبت می کنند. گناه من بود که آنها را بر روی کاغذ آوردم و مسير انگشت اتهام مردم و خانواده ی قربانيان را نشان دادم. مگر خانم شيرين عبادی از احتمال دست داشتن يک باند فروشنده ی اعضاء و ارگانهای بچه ها سخن نگفت؟ مگر خانواده ی کودکان صحبت از شرکت و دخالت يک اکيپ پزشکی در کشتار بچه های بيگناهشان نکردند؟ مگر آنها نبودند که صحبت از وثيقه يک ميليونی جهت آزادی محمد بيجه را به ميان آوردند و سخن از پزشکی نمودند که گويا صاحب کوره پزخانه يا کوره ی آدمسوزی پاکدشت است؟ دولتمردان نشنيدند؟ چرا شنيدند! اما آنان فقط و فقط در حرف و نه در عمل مدافع حقوق کوخ نشينان در برابر کاخ نشينان هستند! مسند قدرت و غارت و چپاول بيت المال چنان چشم و گوشهايشان را کر نموده که واقعيت ها را نمی بينند و نمی شنوند! اگر می ديدند و می شنيدند, فرهنگ غرب و تبليغات ايرانيان خارج از کشور را دليل انحراف جوانان و بيزاريشان نسبت به انقلاب و اسلام نمی دانستند.

کوته فکری و قدرت طلبی چنان بر چشم ها و گوشهايشان مهر تيره و تار کوبيده که حتی شعله های آتش جهنم را نيز نمی بينند. دنيا و آخرتشان را به درهم و ديناری فروخته اند و بدنبال هر اتفاقی به دنبال يک قربانی و فدائی می گردند تا به بندش کشند يا به طناب دارش بسپارند. در قضيه ی کشتار بيرحمانه و جنايتکارانه ی پاکدشت نيز قرعه به نام من افتاده بود.

به ياد ملک الشعرای بهار می افتم. دور و برم را برانداز می کنم و زير لب زمزمه می نمايم:

آشيان من بيچاره اگر سوخت چه باک

فکر ويران شدن خانه ی صياد کنيد

دلم گرفته است! اما چه غم! من و ما يعنی اکثريت قريب به اتفاق نسل من, هميشه در وطن خود غريب بوده ايم. از اين ببعد نيز غريب خواهيم بود و غريبانه خواهيم زيست! سرنوشت محتوم و رقم خورده ی نسل من شايد چنين بوده و از اين ببعد نيز چنين خواهد بود. شايد در بين شما نيز چنين باشيم. مگر بعضی از سايت های اينترنتی از درج مقاله ی من خود داری نکردند؟ مگر در داخل و خارج صدای نسل من به گوشی می رسد؟ کودکان بم فراموش شدند! هزاران کودک خيابانی و بی سرپرست به امان خدا رها شده اند. کودکان پاکدشت نيز فراموش خواهند شد و خاطره شان در ميان اوراق تاريخ گم و گور خواهد شد. اما با نسل من چه خواهيد کرد؟

دلم گرفته است. اما آسمان چشمانم قصد باريدن ندارند. لبخند اميد از گوشه ی لبانم سرک می کشد. ما فراموش نشده ايم. فراموش نيز نخواهيم شد. ما هزارانيم و آينده در کف قدرت ما. مهم تر اينکه دلهائی با ماست. چه در داخل و چه در خارج. انگشت شماران, ما را پذيرفتند و به ما لبيک گفتند.

ستم و جور کند عمر جوانان کوتاه

ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنيد

دلم گرفته است. آسمان چشمانم روشن است. آينده را روشن می بينم. انگشت شماران, شمارشان به هزاران و به ميليونها خواهد رسيد. آينده در کف ماست. ما که روی به آينده داريم, در حاليکه گذشته را نيز پاسداريم. ديوار غربتمان را فرو خواهيم ريخت! به دژهائی يورش خواهيم برد که بنيان در جهنم دارند و مطمئنا خاطره و پرونده ی قربانيان سالهای گذشته, بويژه قتل عام شدگان سال 1367, قتل های زنجيره ای, قربانيان کوی دانشگاه, کودکان پاکدشت و پرونده ی زنان و کودکان قربانی شده را با چنگ و دندان هم که شده از زير آوار و خاکستر تاريخ بيرون می کشيم و صلای داد سر می دهيم.

دلم به شدت گرفته است. غريبانه بر ديوار پناهگاه سر می نهم و به پايان غربت خود و نسل نفرين شده و بيگناهم می انديشم. موفق باشيد!


2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster