شنبه شب است. شنبه شبها هميشه گروهي دور مقبرهي درويش جمع ميشوند. گروهي نوازنده موسيقي زيبايي مي نوازند. موسيقي هندي است. موسيقيشناس نيستم كه سبك آن را بگويم. هر كه از راه ميرسد، روي زمين – هر جا كه جايي براي نشستن باشد – مينشيند يا اينكه تكهاي موكت از گوشهاي برميدارد و زير خود مياندازد. همه محو موسيقي هستند. فضا طوري است كه آدم دوست دارد، حرف نزند، چشمهاي خود را ببندد و فكر كند. بعد به جاهايي ميرود كه تاكنون نرفته است.
گاهي يك نفر از ميان جمعيت بلند ميشود و دست يك نفر ديگر را ميگيرد. بعد آن دو نفر دست در دست هم به طرف سنگ قبري كه وسط اطاق است، ميروند، خم ميشوند و دستشان را به چيزي ميزنند و بعد به سينه و پيشانيشان و سپس سر جاهاي خود بازميگردند. ظاهراً اين هفته بعد از مراسم هميشگي قرار است كه شام هم سرو شود. ورودي براي هر نفر 300 روپيه (تقريباً معادل 6000 تومان) است. اركستر از نواختن دست ميكشد. اعضاي آن را يك پيرمرد و چند مرد بسيار جوان تشكيل ميدهند كه دور پيرمرد نشستهاند. طبلا و آكاردئون ميزنند. حدود پنجاه نفري ميشويم و احساس ميكنم كه هيچيك براي بار اول به اينجا نيامدهاند. از دوستم ميپرسم و جواب ميشنوم كه هر جمعه همين برنامه در مقبرهي صوفي اجرا ميشود. امشب استثنائاً به شنبه مؤكول شده است. بعد كه از جا بلند ميشويم كه برويم، كنار مقبره ميروم و ميبينم كه مقداري پول در آنجا قرار دارد. پس افراد براي گذاشتن پول به كنار مقبره ميرفتند. در خاتمه هم اعضاي اركستر آن پول را برميدارند. خانمي قد بلند در رديف جلو نشسته است. به نظر اروپايي ميرسد، اما پنجابي پوشيده است. حين اجراي برنامه چند مرد به طرف او رفتند ودستش را گرفتند و با هم به طرف سنگ قبر رفتند و برنامهي ذكر شده را اجرا كردند. به نظرم رسيد كه اين كار دليلي دارد. بعد متوجه شدم كه اين خانم، كارمن حسين و عروس صوفي است.
از محوطهي مقبرهي درويش خارج ميشويم. دخترك سيزده چهارده سالهاي راهنماي من ميشود كه از بقيه عقب ماندهام. ميخواستم گشتي در محوطهي مقبره بزنم و سنگ قبر را از نزديك ببينم. با هم از كوچههاي باريك و خرابهاي ميگذريم و حواسم همزمان به ديدن خانههاي دو طرف كوچهها به زير پايم هم هست كه در آن تاريكي زمين نخورم. تقريباً هيچ كس در كوچه نيست و با اين احوال حتي ميشود فقر را استشمام كرد. محلهي مسلماننشين و تقريباً بسيار فقيرنشيني است. سر كوچهي اول تعدادي جوان ايستاده اند و با تعجب ما را مينگرند.
به مدرسه ميرسيم. البته ظاهر آن هيچ شبيه مدرسه نيست. عمارتي چند طبقه و بسيار دلگير است. از پلهها بالا ميرويم. دخترك به انگليسي ميگويد كه شام را روي تراس طبقهي پنجم سرو ميكنند. در خستگي هر طبقه و روي زمين گل چيدهاند و ميان آن شمعهايي روشن كردهاند. عيد ديوالي هنديهاست. حدود صد نفر روي تراسي هستند كه در گوشهاي از آن هنرهاي دستي زنان به فروش ميرسد.
از بالاي تراس به كوچه نگاه ميكنم. بچههاي نيمه لخت و ژندهپوش در حال بازي و جست و خيز هستند. گويي از فقر هيچ گله ندارند. اصلاً متوجه آن نيستند. كوچه از بالا بيشتر شبيه خرابههاي بعد از بمباران است. به سختي ميتوان تصور كرد كه در اين خرابهها افرادي هم زندگي ميكنند. اگر بچهها نبودند، حتماً خيال ميكردي كه آنجا خالي از سكنه است. نوري از خانهها ديده نميشود. بعداً فهميدم كه اكثر اوقات روز و شب را برق ندارند. قبل از صرف شام، همه دست هم را گرفتند و خانم كارمن حسين دعاي كوتاهي كرد. با اين محتوا:"كساني كه به خداوند اعتقاد دارند، از اين غذا لذت ببرند. آمين."
بعد از شام، دوست آلمانيام خانم دكتر گودرون لوونر، خانم كارمن حسين به من معرفي كرد و صحبت كوتاهي با ايشان داشتم. چكيدهي اين گفتوگو چنين است:
اين مدرسه مخصوص دختران كوچك يا بزرگي است كه براي رفتن به مدارس دولتي زيادي كوچك يا بزرگ هستند. (براساس تحقيقات انجام شده، فرزندان والدين بيسواد، در آموختن خواندن و نوشتن، دچار مشكل ميشوند. آنها نميتوانند مانند كودكان ديگر به راحتي آموزش ببيند. بنابراين اين كودكان را از مدرسههاي معمولي بيرون ميكنند كه بعد وارد اين مدرسه ميشوند.) خانم كارمن حسين بعد از 17 سال از مديريت اين مدرسه استعفا داده و يك خانم هندي جانشين ايشان شده است. به عقيدهي خانم حسين بهتر است كه يك هندي مديريت اين مدرسه را بر عهده داشته باشد. كمكهايي كه مردم به اين مجتمع ميكردند، ابتدا بسيار ناچيز و اكثراً شامل لباس دست دوم ميشده است. به اين ترتيب دختران مسلمان – ساكنان اين منطقه را بيشتر مسلمانان تشكيل ميدهند – كه خانوادههايشان به دليل عدم وجود يك دبيرستان دخترانه از ادامهي تحصيل آنها جلوگيري ميكردند و قبلاً فقط تا كلاس پنجم درس مي خواندند، امكان ادامهي تحصيل دبيرستاني را پيدا ميكردند. والدين شرط گذاشته بودند كه دبيرستان دخترانه باشد. خانم كارمن حسين ميگفت:"به خانوادهها احساس امنيت ميداديم كه آموزش دخترانشان را به ما بسپارند. آنها در اين مدرسه كارهاي دستي، ماشين نويسي واين اواخر حتي كار با كامپيوتر را فرا ميگرفتند." گاهي بعضي از آنها كه در كار خود ماهر شده بودند، آموزش گروهي ديگر را بر عهده ميگرفتند. افراد در اين مدرسه كارهاي دستي را فرا ميگرفتند و بعد آنها را براي فروش عرضه ميكردند. خانم كارمن حسين در مهد كودك، مادران را همراهي ميكرد تا كاردستي درست كنند و بفروشند. به اين ترتيب شهرتي نسبي كسب كردند. طوري كه گاهي حتي از بعضي بوتيكها سفارشاتي ميگيرند.
نام دارد. به اين معنا كه كمي از درآمد را پساندازSwift and credit قدم بعدي آنها اصطلاحاً
مي كنند. بعد خود زنان آن پول را در بانك پسانداز ميكنند و سود آن را ميگيرند. سپس براساس تصميم همگاني به افراد نيازمند گروه خود وام ميدهند. هر يك از گروهها شامل 15-10 زن است. هر بار در خانهي يكي از افراد گروه جمع ميشوند. بعد اگر زني مشكلي – اعم از مالي يا خانوادگي – داشته باشد، در مورد آن صحبت و سعي در حل آن ميكنند. هر يك از اين گروهها حدود 200000 روپيه (معادل 4 ميليون تومان) سرمايه دارد. وقتي كسي مشكل خود را مطرح ميكند، اگر مالي باشد، براساس صلاحديد افراد به او وام ميدهند و اگر مشكل خانوادگي باشد، همهي افراد گروه با هم مشورت ميكنند كه براي حل مشكل فرد مورد نظر چه كارهايي ميتوان انجام داد. خانم كارمن حسين ماجراهايي واقعي از اين گروهها تعريف كرد. براي مثال زني كه شوهرش او را كتك ميزند، پس از مطرح كردن مشكل خود، توسط افراد گروه راهنمايي ميشود كه با شوهرش حرف بزند. در مورد موضوع و نحوهي صحبت او و شوهرش با هم مشورت ميكنند. بعد هم اگر اين كار بي نتيجه بماند، يكي از زنان گروه كه از ديگران با تجربهتر واحتمالاً مسنتر است، مسئوليت صحبت با شوهراو را بر عهده ميگيرد. حتي شايد از شوهر يكي از افراد گروه خواسته شود كه با مرد خشن صحبت كند. خانم حسين ماجراي ديگري را هم تعريف كرد كه در مورد زني بود كه تمايل داشت، وارد يكي از اين گروهها شود. زن با شوهرش صحبت ميكند و از او اجازه ميخواهد. شوهرش ميگويد كه از نظر او اشكالي ندارد، اما بهتر است كه از مادرش هم كسب اجازه كند. عروس ماجرا را با مادرشوهر خود درميان ميگذارد. زن با اين تصور كه عروسش پس از كار كردن در چنين گروههايي پررو و در نتيجه غير قابل كنترل ميشود، مخالفت ميكند. زن به افراد گروه اعلام ميكند كه نميتواند در فعاليتهايشان شركت كند. افراد گروه به او ميگويند كه مادرشوهرش را در جلسهي بعدي همراه خود بياورد. مادرشوهر از همان جلسهي اول از گروه خوشش ميآيد و از آنجا كه كمي خواندن و نوشتن هم بلد بوده است، او را مسئول حسابداري گروه ميكنند.
افراد هر گروه خود، در مورد پول گروهشان تصميم ميگيرند. براي مثال يك گروه زن جوان بيسواد تصميم گرفتند كه پول خود را صرف پرداخت حقالتدريس يك معلم خصوصي كنند كه خواندن و نوشتن ياد بگيرند.
به اين ترتيب اين گروهها كه اكثراً از زنان خانهدار و بسيا رمحدود و وابسته تشكيل ميشود، به آنها قدرت ابتكار عمل و احساس مفيد بودن در جامعه را ميدهند. در ضمن كمي از مشكلات آنان را هم حل ميكند. به علاوه زنان هرگز احساس تنهايي نميكنند، زيرا افراد گروه را دوست و محرم خود ميشمارند.
تصويري از زندگي دختران در دهكدهها
در دهكدههاي هندوستان افرادي هستند كه شغلشان معرفي دخترها و پسرهاي جوان به يكديگر است. بعد هم بابت اين كار خود پول ناچيزي دريافت ميكنند. اين زنان اكثراً از همين راه امرار معاش ميكنند. در شهرهاي بزرگ از جمله دهلي كه به علت تراكم جمعيت مردم ازوضعيت يكديگر بي اطلاع هستند، اين واسطه گي از طريق مجلات، روزنامهها و اينترنت انجام ميشود. يكي از روزنامههاي پرتيراژ دهلي در روز يكشنبه ويژهنامهاي براي آگهيهاي ازدواج دارد. كه در آن مشخصات پسر، مانند يك كالاي تجارتي به صورت اختصاري بيان ميشود.
بعد خانوادهي دختر با توجه به مشخصات داده شدهي پسر و در صورت تمايل به وصلت با او مشخصات كامل دختر خود را همراه چندين عكس در حالات مختلف – از جمله نشسته، خوابيده، پشت پنجره و غيره – براي خانوادهي پسر ميفرستند. در مرحلهي بعد خانوادهي پسر از ميان پيشنهادات رسيده يك يا چند خانواده را انتخاب ميكنند كه با آنها آشنا شوند. به علاوه خانوادهي عروس، توضيح كامل در مورد خانوادهشان ، از جمله شغل پدر و پدربزرگ، براي خانوادهي داماد ميفرستند. خانوادهي عروس براساس شرايط داماد، به خانوادهي او شيربها ميپردازند. داماد هم يك لباس ساري و يك گردنبند به عروس ميدهد كه حالت حلقهي ازدواج را دارد. هر چه شغل داماد و وضعيت مالي خانوادهي او بهتر باشد، مبلغ شيربها بيشتر ميشود. مثلاً اگر سن داماد زياد باشد، شيربهاي كمتري به او ميدهند. به همين دليل است كه خانوادههاي فقير دختران جوان خود را به مردان مسن ميدهند، زيرا توانايي پرداخت شيربهاي گزاف را ندارند. بعد از مراسم عروسي هر دو خانواده و نزديكان آنها كادوهايي به عروس و داماد ميدهند كه مبلغ آن دقيقاً يادداشت ميشود كه در صورت ازدواج فرزندان آنها جبران شود. اگر عروس مورد قبول داماد واقع نشود، فرداي عروسي به منزل پدرش عودت داده ميشود. در اين صورت تمام كادوها وشيربها پس داده ميشود. اگر زني شوهر خود را به دليلي از دست بدهد، تا پايان عمر اجازهي پوشيدن لباس رنگي و انداختن زيورآلات از او سلب ميشود (البته اين موضوع در خانوادههاي فقير حادتر است) بعد هم بايد در منزل پدر و در صورتي كه پسرهايش بزرگ باشند، در منزل آنها ميماند. اجازهي شركت در هيچ مراسم جشني را هم ندارد.
پدر و مادر داماد، هزينهي شام ميهمانان خود را در شب عروسي ميپردازند. به طور كلي در هندوستان داشتن پسر، مقرون به صرفه است. خانوادههاي مرفه از طريق تلقيح مصنوعي ترتيبي مي دهند كه صاحب پسر شوند. خانوادههاي فقير هم رسماً به دختران خود بيتوجهي ميكنند! اگر دختر آنها دچار بيماري اسهال شود – كه در هندوستان، به دليل عدم رعايت بهداشت وآب آلوده اين بيماري به شدت رايج است – به دختران خود آب و داروهاي خانگي ميدهند، اما اگر قرار باشد كه اموال خود را بفروشند، پسرهاي بيمار خود را به پزشك ميرسانند. آمار نشان ميدهد كه طي چند سال آينده، جمعيت مردان به مراتب بيشتر از زنان خواهد بود.
اين توضيح كوتاه نشان مي دهد كه هر چه زنان استقلال بيشتري داشته باشند، بهتر ميتوانند در آن جامعهي مرد دوست! زندگي خود را بگذرانند. مدارسي مثل مدرسهي فوق به زنان امكان مستقل شدن ميدهد. به آنان ياد داده ميشود كه توانايي انجام كار و تصميمگيري دارند. صحبت و بحثهاي گروهي به زنان طريقهي مقابله با مشكلات را ياد ميدهد. گرچه در كشور ما مشكلات زنان، به حادي هندوستان نيست، اما ميتوان از تجربيات اين گونه گروهها استفاده كرد تا وضعيت زنان وابسته و محدود را كمي بهبود بخشيد.
تريبون فمينيستي ايران