صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

چاره ی چاه ها / مریم هوله

در پلیدی پلکیدم

در دشت های درد ِ هموار...

کوپه های پوکه ی رهسپار...

در زوزه های آزادی زورم به زاویه های منزوی نرسید!

غارم از قدرت ِ بزرگراه ها بی خبر بود

هنوز با من هست آینده ای که ابله است

هست در رگ هام جرعه ی جنایتکاری

که در ماندنش زهر می شود!

در پلیدی پلکیدم

در عشق های یاغی ِ بی خانمان...

امیدهای حلقه ی کوته فکر...

به دست هام بسنده نکن اگر عشق ِ کهکشانی ات به من خورشیدت می کرد!

به پاها و بوسه هام بسنده نکن!

کهکشان، یک سنگ بود اگر زمینی می شد!

با تو تا آخر ِ دنیا هستم اگر بی تو باشم!

چکیدم از چاره ی چاه ها...

نردبان های عمود ِ کوتاه که نوستالوژی ِ باران بود...

عنکبوتی مرده در مشت به هرچه چنگ انداختم

چکاوکی را از چنگ ِ چنگی آزاد نتوانستم!

مرا ببخشید شرم های من که در چشم های بی تعدادتان تکرار ِ بیچارگی ام!

خورشید در خاور ِ میانه از پشتم افتاد

آفتابه در غرب تحقیرم کرد

رنسانس ِ شرقی شلم شوربای شیطانی ست

شکایت از احمق ها فقط به احمق می شود کرد!

به شرط آنکه کوچکتر از دو طرف باشی

وگرنه بازنده ای در وزن ِ ترازوها!

تو یک میانه ی خوشبختی ... اگر نیستی باش!

چشمان ِ متهمی قشنگ

لب های جنایتکاری تشنه

پاهای خسته ی مردابی که در خود لگد انداخته تا اینجا...

راهی نیست!

رحم نکن به کسی که بی راه است!

بیچاره بیراه است که بزرگراه ها ذوب می شود!

راه خیابان نیست که بدوزی ش

بعد تویش ژست بگیری!

راه بیابان است

که دیگر کسی با نقشه های جغرافی تویش گم نمی شود!

راه گم شدن بود که پیدا شد و ُمرد...

چه کسی مَرد مُرد که دنیا را با خود برد؟

چه کسی نصفه رفت که راه ها با او رفت؟

بدبختی ِ آدم بزرگ شد اما خط های روزنامه کوچک شدند

مرگ ِ آدم خدایی کرد اما خط خفت اش داد!

آدم رفت با چیزهایی که معمولن نمی گفت

حالا که گفتن همه ی ناگفته ها را کشته

خودکاری بده با سری بریده!

انسان کوچک شدن ِ سرهای بریده است

عکس ام را درشت بزنید در روزنامه لطفن!

در پلیدی پلکیدم...

لبخند نزنید!

شوخی نمی کنم!

عکس ِ یادگاری ام با شما همینجاست...

زیر ِ بغلم...

کنار ِ دستم...

صندلی ِ پشتی...

موج ِ صداهایی که به یک سمت می روند...

اشتراک ِ ناشنوایی ِ ماهانه...

آبونمان ِ بن بست های سالیانه...

شلوار ِ آنارشیست های کاملن قانونی...

درست عین ِ شما لبخند می زنم

شوخی نمی کنم!

من پره های بینی ِ شما بودم که لرزید

بعد آرام سوار ِ اتوبوس ِ به موقع شد!

24/آگوست/2004

استکهلم

سايت مانيها


2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster