هنوز شعر در بي واژگي
هنوز حرفم در نهان
فضاها خالي اند
دستش را مي بندد
نمي دانم در مشتش چه قايم كرده
من مي دوم از آنسوي حصار احساس
سطري كامل
سرازير مي شوم از
بي لحظه اي سكوت
در غوغاي واژه ها
من مي دوم از آنسوي
تو هنوز مشتت را باز نكردي؟
وقتي كه او رو به صبح طالع
چشمان خفته را بيدار مي كند*
نمي تواند كسي مرا به آن فضاها
برگرداند
حتي منبع زندگي
من در طلسم شعرم روي كاغذي
مشتها باز شده اند
من دوباره سرداده مي شوم
مي آيند وا ژه ها يكي يكي
من دوباره در اين شعر
من دوباره
* از شعر: شعري كه زندگي ست از مجموعه: هواي تازه شاملو