صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

برای بيست و چند ساله های امروز که بدانند، برنسل گذشته چه گذشت؟ / پانته آ بهرامي

بازنگري در تاريخ اجتماعي و رفتارهاي جمعي ما ما را قادر مي سازد که با ديد انتقادي و پوينده گامهاي بعدي را برداريم.
به طور ويژه محور بحث امروز روي رفتار اجتماعي زندانيان سياسي زنان ايراني بين سالهاي 60 تا 64 ميباشد همه آنها که قيام 57 را تجربه کرده اند، مي دانند که سالهاي 57 تا 60 در ايران سالهاي آزادي بود. پس از يک دوره ديکتاتوري و سرکوب، اين چند سال مصادف با تاسيس شوراهاي کارگري، انتشار روزنامه ها و مجلات گوناگون، تشکيل احزاب و گروهاي سياسي مختلف و ايجاد فضاي سياسي براي بحث و گفتمان بود. اين سالها از آنجا که نه محصول مبارزه سياسي طولاني مدت بلکه محصول يک اعتراض و خيزش بود ،سريعا سياسي بودن را به نوعي مد روز بودن تبديل کرد.
جواناني که تا ديروز انرژيهاي خود را در دانشگاها، در استاديوم صد هزار نفري و در ترياها و دانسينگ هاي خالي ميکردند، امروز به خاطر فضاي خاص سياسي ايران و تغيير ناگهاني رو به سياست آورده بودند، سياسي شده بودند، روزنامه مي فروختند، جلوي دانشگاه بحث سياسي ميکردند و به عضويت و يا هواداري گروهاي سياسي رو مي آوردند. در کشورهاي جهان سوم ديکتاتوري، از آنجا که سمت دمکراسي وجود ندارد و مبارزه در احزاب سياسي براي گرفتن قدرت بي معني است، مبارزه سياسي خيلي زود به تبديل به تير مسلحانه مي شود . در ايران ما نيز ديديم خيلي سريع سي خرداد و اعلام جنگ مسلحانه بر عليه رژيم در سال 60 توسط مجاهدين صورت گرفت. از سوي ديگر رژيم قبل از سي خرداد 60 در کردستان و ترکمن صحرا شروع کرده بود.
بايد به اين نکته نيز توجه کنيم که يکي از مولفه هاي حياتي بقاي رژيم در سرکوب کمونيستها، نيروهاي انقلابي و دمکراتيک بود . جمهوري اسلامي در صورت عدم سرکوب اين نيروها نمي توانست به حيات خود ادامه دهد، چه در يک فضاي دموکراتيک مجبور بود، جاي خود را به نيروي ديگر سياسي بدهند.

در يک چنين فضاي سياسي که نيروهاي جوان آن بسيار خام و بي تجربه بودند و تازه آمده بودند ، شرايط دمکراتيک نسبي را تجربه کنند، سرکوبهاي سال 60 شروع شد. توجه کنيد که از اين مقطع 1ـ سياسي بودن مد شده بود 2ـ بسياري از هواداران و اعضاي احزاب و گرههاي سياسي را جوانان تشکيل ميدادند که هم از نظر تئوريک و هم از نظر سياسي آماتور بودند و به هيچ وجه تحليل جامعي از ساخت و بافت سياسي اقتصادي و اجتماعي جامعه ايران نداشتند. تحولات آنقدر سريع اتفاق افتاد که نمي توانستند اين واقعيت را در يابند که ساخت اقتصادي وابسته ايران به سرمايه جهاني نمي تواند به سر به بناي دمکراتيک بيانجامد . با اين خوش خيالي سياسي يعني حضور علني در فضاي آزاد سياسي، 99 درصد نيروهاي جنبش علني شدند، در دانشگاها، در کارخانه ها، در مدارس ، در احزاب . اين اشتباه تاريخي کار سرکوب رژيم را به مراتب آسانتر از آن ساخت که انتظار ميرفت.
من به نقل از زندانيان سياسي زمان شاه که در بند رژيم جمهوري اسلامي افتادند، مي دانم که رژيم حتي نام همه زندانيان سابق را ليست کرده و به پيگرد آنان مشغول بود.
از سرش فاکتور شروع جنگ بهانه مناسبي براي رژيم براي شروع سرکوب نيروهاي سياسي بود.در چنين هرج و مرج سياسي سرکوب هاي سال 60 صورت گرفت و توي ان ، صدها هزار نفر اعدام ، دستگير و شکنجه شدند.
زندان آئينه حرکت هاي جامعه است. نقل قولهاي زندانيان سياسي سالهاي 58 تا 60حاکي از آن است که زندانيان در اين سالها سرودهاي دست جمعي مي خواندند،کتابهاي سياسي و انقلابي در اختيار داشتند. اما پس از سي خرداد 60 ، خواندن سرودهاي دست جمعي منجر به شلاق و تنبيه هاي شديد بود و کليه کتابهاي غير مذهبي و مذهبي مخالف رژيم از زندانها بر چيده شد. پس از 30 خرداد سال 60 انبوه زندانيان را دختران و پسران جواني تشکيل مي دادندکه ميانگين سني شان بين20 تا 23 سال بود .از نظر سياسي بسيار جوان و نا پخته بودند، شور و احساسات بي پاياني داشتند و براي آزادي و عدالت اجتماعي مبارزه مي کردند .
بر عکس زندانيان زمان شاه، بيشترين تعداد زندانيان سياسي جمهوري اسلامي را گروههاي مذهبي و
مشخصا هواداران مجاهدين بودند.مثلا از يک بند 6 اتاقه در سال 60 در بند زنان تنها اتاق 6 بود که متعلق به چپ ها بود.زندان جمهوري اسلامي البته در زمان هاي مختلف و در مکان هاي متفاوت مثلا شهر هاي مختلف بسيار گوناگون بود .
حداقل در اوين سال 60 اکثر زندانيان چپ ، اتاق جدا داشتند و نماز نمي خواندند.اکثريت مجاهدين خط توبه تاکتيکي را پيش گرفته بودند ، برخي از آنان نيز برگشته و توبه کرده بودند . توبه تاکتيکي به چه معنايي بود و حد و مرز آن کجا بود؟
1ــ توبه تاکتيکي به اين معنا بود که فرد بطور صوري و ظاهري از گذشته خود پشيمان بود .
2ــ در برنامه هايي ارشادي زندان، دعاي کميل و تماشاي مصاحبه زندانيان در حسينيه شرکت مي کرد .
3ــ لودادن افراد پايين تر از خوددر تشکيلات و آنان که امکانات را فراهم مي کردند، براي حفظ نيروهاي کيفي ، نوعي تاکتيک حفظ نيروهاي بالا محسوب ميشه .
4ــ در داخل بند با زندانيان سر موضعي صحبت نمي کردند و احيانا از آنان گزارش هم مي دادند.
5ــ با مسئولين زندان در زمينه بازجويي گزارش از زندانيان همکاري مي کردند. برخي از آنان به سمت مسئولين بند هم رسيدن.
در سال 61 هم در اوين و هم در قزلحصار تشکيلات مجاهدين که توبه تاکتيکي را پيش گرفته بودند ، لو رفت.آنان با ايجاد تشکيلات در درون زندان توانسته بودند با تشکيلات بيرون ارتباط برقرار کنند .کل فلسفه توبه تاکتيکي بر اساس حفظ نيرو بنا شده بود، چه رژيم دست به سرکوب و اعدام زندانيان سياسي هم مجاهدين و هم چپ ها زده بود .
حادثه لو رفتن تشکيلات مجاهدين باعث شد که رژيم به ويژه دارودسته لاجوردي فشار را بر مجاهدين بيشتر کنند . رژيم ديگر توبه مجاهدين را به سادگي باور نداشت، فرد تواب تنها با شرکت در بازجويي ، دادن گزارش از زندانيان و شرکت در دعاي کميل نمي توانست توبه خود را ثابت کند.

فرد تواب مي بايست در شلاق زدن زندانيان و حتي زدن تير خلاص ( پس از رگبار مسلسل بر اعداميان ، بر نفر زندانيان آخرين تير را به عنوان تير خلاص مي زدند) شرکت مي کرد تا بر تواب بودنش باور کنند...
پس از حادثه" لو رفتن تشکيلات"" مجاهدين توبه تاکتيکي" در اوين رژيم پيچيده تر شد اين بار آنان شبه تشکيلات مجاهدين در زندان به وجود آورده و عضو گيري مي کردند . فرد فعال در بيرون به جاي آنکه به تشکيلات واقعي مجاهدين وصل شود ، مستقيم به دادستاني وصل ميشه و موقع دستگيري همه اطلاعات او را در اختيار داشتند .
در اين دوران يعني سالهاي 60 تا 63 سرکوب در اوج خود بود . بسياري زير شکنجه بدون آنکه اطلاعاتي در اختيار رژيم قرار دهند کشته شدند ده ها هزار نفر اعدام شدند. هر روز خبر لو رفتن يک خانه تيمي در روزنامه ها درج ميشه . در سال 60 و اوايل 61 حتي اسامي اعداميان در روزنامه هاي اطلاعات و کيهان درج ميشه .
از سوي ديگر سياست تقابل نيز صورت مي گرفت و مثلا اگر مجاهدين در بيرون زندان ترور مي کردند در داخل زندان هم اعدامها اوج مي گرفت و هم بد رفتاري بر کل زندانيان شدت ميافت.
ترسيم نکات بالا براي درک شرايط آن دوران ضروري بود. در مقطع سال 61 در زندان قزلحصار 4 بند زنان وجود داشت. بند 3،4،7،8.زندانياني که در اوين بازجويشان به اتمام ميرسيد،به قزلحصار منتقل شدند. در بند 3و 4 حتي زندانيان مخالف رژيم صف انفعالي داشتند. اکثر چپ هاي اين بند يا نماز نمي خواندند و يا تظاهر به نماز خواندن مي کردند . کم وبيش در مراسمي که از سوي زندان گذاشته بودند ، مثل تماشاي مصاحبه و ... بالاجبار شرکت مي کردند . در اين مقطع آناني که اين رفتار را نداشتند به بند 8 و 7 منتقل شدند.


از سوي ديگراز اوين نيز زندانياني که رفتاري منفعل نداشتند و مشخصا نماز نمي خواندند به بند 7و 8 منتقل مي شدند . در واقع حاج داودرحماني در بند 7 بقول خودش يک فرصت ديگر به زندانيان مي داد و دوباره آتانراالک مي کرد چه مجاهدين و چه چپ هاي سر موضع از بند 7 و 8 و آنان که مخالفت علني نمي کردند به بند 3 و4 منتقل مي شدند . در واقع آنان که در اين دوره يعني سال 62 در بند 8 گرد آمدند ، به نوعي بدون قرار قبلي با هم به يک حرکت سياسي در زندان دست زده بودند که امروز پس از گذشت سالها مي توانم با فاصله به اين حرکت نگاه کنم و آنرا تحليل نمايم ، هر چند شايد برخي حرکتهاي آن دوران را چپ روي بنامند .
حرکت دختران زنداني سياسي بند 8 قزلحصار داراي خصوصيات زير بود:
1ــ يک نوع وجدان جمعي در ميان اين زندانيان عمل مي کرد .
2ــاين وجدان جمعي داري يک مضمون سياسي بود.
3 ــ اين مضمون سياسي مشخصا مخالف خط توبه تاکتيکيش بود .
4 ــ در اين بند تظاهر به نماز خواندن نمي شه و افراد در گروه هاي چند نفري روزنامه مي خواندند.
در برنامه هاي ارشادي شرکت نمي کردند . البته بهاي آن را نيز داده بودند .نداشتن هواخوري، تنبيهاي مکرر حاج رحماني و محروم بودن از امکانات اوليه از جمله ويژگي هاي آن بود.
5ــ اين وجدان جمعي مي خواست بعنوان زنداني سياسي مخالف جمهوري اسلامي به رسميت شناخته شود و از حقوق خود بعنوان زنداني سياسي دفاع کند.
رژيم در مقابل اين حرکت هرچند بطور يکپارچه سازماندهي نشده بود، بلکه تنها محصول يک اعتراض جمعي بود ، مي بايست عکس العمل نشان دهد. اگر اين واکنش صورت مي گرفت ، مي توانست الگوي حرکت سياسي براي زندانيان سياسي ديگر شود.
هويت زنداني سياسي را به رسميت شناختن به مفهوم يک اپوزيسيون قوي در داخل زندان بود که رژيم جمهوري اسلامي با ماهيت سرکوب گرش هرگز تاب آنرا نمي آورد.
تنبيهايش مثل 24 ساعت روي پا ، تمام شب را در راهروي بند ايستادن و کتک خوردن ، نداشتن هواخوري ، محروميت از خريد فروشگاه و.... نتوانست حرکت آنان را متوقف کند.از مقطع سال 62 داود رحماني به اتفاق دارو دسته لاجوردي اين حرکت اعتراض را اينگونه سرکوب کرد:
ــ بخش اعظم مجاهدين سرموضع و برخي چپ ها را به زندان گوهر دشت که داراي سلولهاي انفرادي بود ، فرستاد.
بسياري تاب اين سکوت مرگبار هفته ها و ماهها که تنها روزي سه بار در سلول براي غذا باز و بسته مي شد ، نياوردند و شکستند . انسان موجودي اجتماعي است و زماني که حيات اجتماعي اش يعني ارتباط با هم نوعش قطع شود ، الزاما هم نمي تواند مقاومت کند.
هر چند بسياري نيز در زير بار اين فشار نشکستند و حداقل از حالت رواني عادي خارج نشدند.
ــ بقيه زندانيان سياسي زن که در بند 8 بودند، پس از چند ماه به" تخت ها" يا" واحد" منتقل شدند.اين نوع شکنجه روحي در تاريخ سياسي ايران در نوع خود بي سابقه بود. خود حاج داود رحماني به بند واحد" قيامت "مي گفت.
افراد به طور مجزا در يک سالن بزرگ جا داده شده بودند. زندانيان سياسي با تخته سه لاهايي از هم جدا مي شدند. زندانيان بايد همواره مي نشستند و در تمام طول روز و شب چشم بند به چشم داشتند. اجازه هيچ گونه حرکتي نداشتند . به اندازه اي که فقط بتوانند در طول روز بنشينند و در شب بخوابند، جاي حرکت داشتند.
از صبح ساعت 7 تا 10 شب مي بايستي بنشينند و ارتباط خود را با دنياي بيرون کاملا قطع کنند. صبح ها پس از بيدار باش بلافاصله هنوز خواب آلود و دست درد نشسته ، چايي مي آوردند ، آدم احساس سگ بودن مي کرد. بايد چشم بسته
هنوز دست و رو نشسته و توالت نرفته چايي مي خوردي!!توالت فقط يک دقيقه سه بار در طول روز اجازه داده مي شد.
فقط تصور آن را بکنيد که در طول 24 ساعت 3 دقيقه براي سه بار توالت رفتن ، چشم بند سياهش را از چشم برداريد و با هيچ کس اجازه حرف زدن و ارتباط نداشته باشيد.
بعد شروع کردند در طول روز از يک تلويزيون مدار بسته به پخش دعا و قران و برنامه هاي مذهبي و پس از آن مصاحبه هاي وحشتناک آناني که در اين سياهچال شکستند.
البته مقاومت به اين سادگي هم نشکست، بچه ها در ابتدا شروع کردند به تماس گرفتن با صداي قاشق به تخته زدن "يعني من هستم" و چه زيبا بود پاسخ اين پيام.
شب ها از زير تخت سه لا که تنها به اندازه دو بند انگشت جا داشت ، روي انگشتان هم مورس مي زدند. اما اين حرکات از زير چشم مسئول بند که متاسفانه تواب بود، ناديده نماند. صبح که ميشه ، گزارش به حاج داود رحماني ، لگدهاي محکم او با پوتين به پهلوي زندانيان و تعويض جا براي عدم ارتباط گيري.
حاجي هر روز با شلاق خود بر زمين مي کوفت"اينجا قيامته ، پدر سوخته ها نماز نمي خونين!" و شروع مي کرد ، لگد کوفتن بر آنان که درباره شان گزارش داده شده بود.
محور اين تنبيه و شکنجه رواني بر اساس يک نوع شستشوي مغزي نهاده شده بود که مي توان به طور زير آنان را جمع بندي کرد:
1ــ ارتباط زنداني بطور کامل با جهان بيرون مي بايستي قطع شود. بويژه چشم که 90% اطلاعات انساني توسط آن رد و بدل مي شود ، مي بايست در طول روز فقط سياهي ببيند.
2 ــ حرکت بدني، راه رفتن و ورزش بطور 100% قطع بود.
3ــ هر نوع ارتباط با تنبهات و لگد خوردن و شلاق همراه بود.
در اين حالت زنداني به يک نوع عقب نشيني دروني روي آورد. يعني فرد سعي مي کرد،
مشغول دانسته هايش شود . داستانها ، کتابها ، علومي که مي دانسته مرور کند.به خودش روابطش ، هدفش ، علت اينجا نشستنش بيانديشد. برخي حتي سخنراني هاي خاص را عملي مي يافتند تا در طول روز به آن بخندند.لاجوردي و داود رحماني در واقع در چند مرحله اين شکنجه را پيش بردند.
1ــ قطع کامل ارتباط زنداني با جهان خارج. در واقع زندانيان در کنار هم قوي بودند، به هم روحيه مي دادند و به هم تکيه مي کردند. ايزوله کردنشان اولين قدم براي فراهم کردن زمينه هاي يک شستشوي مغزي بود.
2ــ برخورد شديد خشونت آميز با لگد و شلاق اگر زنداني در صدد ارتباط بر مي آمد و يا به نوعي خود را مشغول مي کرد . مثلا اگر لباس گلدار داشت که با طرح هاي لباس خود را مشغول مي کرد، با تنبيه شديد مواجه مي شد . از سوي ديگر حاجي سياست شلاق و شيريني را در پيش گرفته بود. گاهي مي آمد و سخنراني مي کرد. (( حيف اين آفتاب نيست ، حيف از اين درختان و زيباييها نيست که شما اينجا نسشته ايد و جواني تان گذشته ايد.))
3ــ ايجاد جاي گزين براي اين قطع ارتباط از طريق پخش مدام دعا ، قران و برنامه هاي مذهبي و بويژه صحبتهاي زندانيان که شکستند.علاوه بر آن مصاحبه هاي خانواده هاي بسيجيان که در جنگ کشته شده بودند ، نيز پخش مي گشت.
طبيعي است که زنداني در اين موقعيت مقاومت مي کرد و مبارزه بسيار طاقت فرسا بود. عامل زمان اينجا نقش اساسي را داشت، آن که قدرت داشت، بازي را ميبرد . فرد کم کم از درون تهي مي شد . به هيچ کدام از نيازهايش پاسخي داده نمي شد هر روز سه بار غذا و سه بار بيرون رفتن.
نيازهاي عاطفي اش را قبلا با دوستانش تقسيم ميکرد.به اين جهت بسيار هم به هم وابسته بودند.قطع اين وابستگي قطع شريان سياسي از يکديگر نيز بود.
اين شستشوي مغزي در مقابل مرز بندي با خط توبه تاکتيکي و تئوريزه کردن آن صورت ميگرفت. چه با اين مرز بندي ،زنداني در بند رژيم هويت "زنداني سياسي "خود را حفظ ميکرد آنچه که رژيم همواره سعي ميکرد، آنرا نفي کند و هواره در مصاحبه هايشان مي گفتند:"ما زنداني سياسي نداريم"بنابراين حرکت رژيم در مقابل اين زندانيان بسيار حساب شده و آگاهانه بود، اين الگو مي توانست کم کم به بندهاي ديگر منتقل شود و کل حرکت زندانيان سياسي و از خفت و توبه "تاکتيکي"به يک نوع اعتلا برساند.بنابراين اين حرکت بايد در نطفه خفه ميشد.
رژيم نه تنها مي خواست زنداني بشکند ،بلکه مي خواست هم همه اسلام ايدئولوژيک را بپذيرند و مسلمان شوند.نمونه اين حرکت رژيم يعني اسلام سازي زندان تا مقطع 67 نيز جريان داشت.در سال67 پس از آغازو در حين قتل عام سياسي زندانيان در تابستان آن سال ، چپ ها را در سه وعده نماز شلاق مي زدند تا يا مسلمان شوند يا بميرند.
در اين مبارزه فرسايشي زندانيان راه حل هاي گوناگوني يافتند.
برخي در همان هفته ها و روزهاي اوليه شکستند. در ميانشان افرادي مثل کيانوش و سيبا از جمله کساني بودند که مرزبندي با "توبه تاکتيکي " را تئوريزه کرده بودند. مصاحبه هايشان بسيار دردناک بود و در آن سکوت"بند واحد" يا بقول حاجي " قيامت " همچون آب يخي بود که بر سر زندانيان ديگر که هنوز نشسته بودند ، ريخته مي شد . بويژه ، آنکه وقتي شکستند ، تاکتيکي نشکستند. به همين دليل دست به همکاري با رژيم زدند.

کيانوش بعدها مسئول بند هم شد. مصاحبه سيبا اگر نوارش هنوز در اوين باشه ، بايد از نظر روان شناسي واقعا بازبيني و تحليل شود . او که در تمام مدت صحبتش گريه ميکرد ، ميگفت :"ما گناه کاريم خدايا مارا ببخش" ميگفت که انگيزه من براي سياسي شدن هواي نفساني بود و بدين گونه به آنچه که رژيم مي خواست "يعني سياسي شدن چپ ها با آزادي جنسي رابطه دارد " پاسخ مثبت ميداد.
دسته دوم تاب اين شکنجه روحي را نياوردند و بپا خواستند ، اما همکاري نکردند.در درون شکست تلخي را تجربه کردند . شکستي که هر کدام فردي و شخصي ميبايستي با آن کنار بيايند . اينجا ديگر گروه و دسته بنديها نيروهاي سياسي نمي توانست با آنها کمک کند . برخي واقعا به خدا رسيدند و نماز مي خواندند. برخي بر اثر فشار محيط و شرايط زمان به چيزي به نام خدا رسيدند و مجبور به نماز خواندن گشتند.
دسته سوم تا آخر اين قيامت که 9 ماه بود نشستند . لازم به يادآوري است که در طول اين 9 ماه مرتب زندانيان سر موضعي را از اين اوين مستقيما به "قيامت" و يا "تختها" منتقل ميکردند و برخي مثلا تنها يک يا دو ماه آنرا تجربه کردند. آنانکه از اين قيامت بيرون آمدند شايد تعدادشان به اندازه انگشتان دست ميباشد.(مجموعه زندانيان واحد چيزي نزديک به صد نفر بود) در گفتگو با آناني که مانده اند انگيزه هايشان بسيار متفاوت بود . اما وجه مشترک همه آنها يک مقاومت شخصي و فردي بود ،نه اعتقاد به گروه يا سازماني ـبرخي اساسا زمينه هاي مذهبي در خانواده نداشتند،بنابراين تبليغات شديد مذهبي اين دوران نمي توانست نه مانده هاي مذهبي ذهنيشان را تحريک و تقويت کند . برخي با خود عهد بسته بودند تا به آخر بنشينند بالاخره صداي اين بازي به بيرون منتقل شد . خانواده زندانيان سياسي که مدتها بود
ملاقاتشان با خانواده هايشان قطع شده بود ،به تکاپو افتادند و دفتر منتظري را از اين حکايت "شکنجه اسلامي" آگاه کردند . اين جناح رژيم که در صدد قدرت طلبي بيشتري بود ، با عکس گرفتن و گزارش از اين شستشوي مغزي براي دارودسته لاجوردي و داود رحماني پرونده سازي کرد و بساطي اين بازي با بر کناري لاجوردي و داود رحماني از رياست اوين و قزلحصار بر چيده شد و دوران ميثم در زندانها شروع ميگردد.......
بها اين حرکت براي زندانيان سياسي زن بسيار گران تمام شد .
ــ ــ برخي از آنان تا آخر ماندند وقتي بعدها به بند عمومي منتقل شدند ، هميشه جلوي ديوار مي نشستند و يا هميشه تنها بودند و تنها قدم مي زدنند و به تنهايي خو گرفته بودند.
ــ ــ از سويي جنبش بسياري از همرامانشان که در زير شکنجه و بازجوييهاي اوليه تاب آورده بودند را از دست داد، آنان امروز به صفوف جبهه مقابل پيوسته بودند.
ــ ــ از سوي ديگر يک نوع سکوت شکست و بي اعتمادي در ميان زندانيان اوج گرفته بود .
اما رژيم هم به نوعي شکست خورده بود. جناحي جايش را مجبور شده بود به جناحي ديگر بدهد و تنفس کوتاهي در وضعيت زندانيها آغاز گشت.
با آمدن زندانيان جديد از اوين ،نفس تاز ه اي در باره رميده شد.دست آورد آن براي زندانيان باقيمانده که تجربه يک شستشوي مغزي به معناي واقعي بود که برخي جان سالم از آن بدر بردند و اندوخته هاي خود را و چگونگي برخورد با آن را براي باز ماندگان تشريح کردند رژيم موفق به شکستن همه نشد و اين خود نشان ميداد که مقاومت وجود دارد.
اينکه مرزبندي با توبه تاکتيکي و عواقب آن به رسميت شناخته شدن به عنوان زنداني سياسي در آن دوران سياه ،
چپ روي بود يا نه ، امروز در اين مورد قضاوت نمي کنيم . اين قضاوت نياز به گفتمان دارد ، گفتماني که بايد بين زندانيان سياسي سابق و نيروهاي جنبش اتفاق بيافتد ، تا دست آورد آن به نسل بيست و چند ساله هاي امروز منتقل شود ............


2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster