صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

جشنواره تابستاني تئاتر آوينيون / مهستي شاهرخي

باز هم تمام شد و حسرتش برايم ماند تا سال بعد. جشنواره ي تئاتر آوينيون در آن شهر زيبا را ميگويم. الان از تمامي اين جشنواره در ذهنم فقط آهنگ شعري به زبان فارسي و تصوير بازيگران فرانسوي و آلماني و حس گرماي خورشيد بر روي پوستم و جير جير مداوم جيرجيركها در گوشه و كنار شهر و بوي خوش گلهاي صحرايي و بومادران مانده است. كلمات شعر را اصلا يادم نيست. به هر حال، امسال نيز مثل هر تابستان، شهر زيباي آوينيون Avignon كه در كنار رودخانه رن در جنوب فرانسه واقع شده، منتظر علاقمندان تئاتر بود.
ميدانيد كه جشنواره تابستاني تئاتر آوينيون بيش از نيم قرن قدمت دارد. تاريخچه جشنواره آوينيون به پايان جنگ دوم جهاني برميگردد. آن زمان پاريس مركز تئاتري بورژوازي فرانسه بود. ژان ويلار ميخواست با معماري تئاتري كه متاثر از سبك ايتاليايي بود مبارزه كند ولي امكان مالي زيادي نداشت، چرا كه دولت فرانسه نميتوانست در فرداي پس از جنگ جهاني دوم بودجه اي را براي ساختن بناي تئاتري نو اختصاص دهد؛ نتيجه اش اين شد كه ويلار بدون اين كه در ساختمان باشكوه و تاريخي "كاخ پاپها"، ــ كه همينطور كه از نامش پيداست در قرن چهاردهم مقر سكونت پاپها بوده است ــ تغييري اساسي بدهد، آن بناي كهن و زيبا را براي اجراي نمايش هاي خود انتخاب كرد. بنابر اين در سال 1947 ژان ويلار به تشويق رنه شار، سه نمايش در حياط بزرگ "كاخ پاپها" در آوينيون اجرا كرد. از آن سال تا به حال پنجاه و هشت سال ميگذرد و اكنون جشنواره تئاتر آوينيون جشنواره اي مهم، رسمي و دولتي است. به گمانم اجراي برخي برنامه هاي هنري در جشنواره تابستاني "جشن هنر" شيراز و انتخاب تخت جمشيد و كاخ پرسپوليس به عنوان مكاني براي يك جشنواره هنري تقليدي از اين عمل ژان ويلار باشد. متاسفانه سال گذشته به دليل اعتصاب گسترده ي هنرمندان و دست اندركاران تئاتر پنجاه و هفتمين جشنواره تئاتر منحل اعلام شد و باز جاي تاسف است كه اعتصاب كنندگان به هدف خود نرسيدند و همچنان در انتظار كسب حقوق مادي و قانوني خود از جانب دولت هستند و همچنان براي رسيدن به هدف، به فعاليت هاي خود ادامه ميدهند.
چيزي كه مرا شيفته ي آوينيون ميكند اينست كه اين شهر در ابتداي ورود به مهماني و جشني عظيم ميماند كه همه به شركت در آن دعوت داشته باشند. حضور مردم در خيابانهاي شهر به كارناوال و بالماسكه شبيه است. در طول مدت جشنواره توي خيابانها به نظر ميرسد همه در حال رفتن از نمايشي به نمايش ديگر هستند و هميشه عده اي از بازيگران با همان لباسهاي نمايش به خيابان آمده و در حال پخش بروشور نمايش خودشان در ميان عابران هستند. گويي همه كساني كه در تابستان در شهر آوينيون حضور دارند به قديمي ترين و مشهورترين جشنواره تئاتر در فرانسه دعوت شده اند. اين حضور دائمي نمايش در آوينيون، هميشه افسونم ميكند. امسال پنجاه و هشتمين جشنواره تئاتر آوينيون بود. جشنواره تابستاني آوينيون كه هميشه در ماه اول تابستان برگزار ميشود از پايان جنگ دوم جهاني تاكنون به زمان و مكاني براي نمايشهاي بسيار متنوع و عظيم و گاه بسيار طولاني تبديل شده است. اين جشنواره كه از ابتدا هدفش ارائه آثار كلاسيك و مدرن در كنار يكديگر بود، تاكنون گسترش زيادي پيدا كرده است. مديريت جشنواره نيز به سهم خود سعي كرده است تا تئاتر را از مرزهاي تئاتر فرانسه و يا حتي اروپا فراتر ببرد. از اين رو با فرستادن گروه هاي تئاتر به كشورهاي ديگر و از سوي ديگر با دعوت از دورافتاده ترين كشورهاي جهان، به معرفي هنر و فرهنگ سرزمين هاي مختلف پرداخته است و براي همين تماشاگران تئاتر و هنردوستان واقعي را به فعاليت هاي جشنواره آوينيون بسيار علاقمند كرده است. هر سال كشوري ميهمان اين جشنواره است. در سال 1991 اين جشنواره به ايران اختصاص يافته بود و برنامه هاي بسياري از تعزيه گرفته تا خيمه شب بازي و بالاخره موسيقي محلي ايران (قوچان، تربت جام، گنبدكاووس، لرستان، بلوچستان، بندرعباس، كردستان و آذربايجان) در آوينيون اجرا شد. بگذريم، من نگاهم هميشه به سوي تئاتر امروز و تئاتر مدرن جهان است. امسال كشور مهمان، آلمان بود و توماس اوسترماير، كارگردان جوان آلماني در شكل دادن به برنامه امسال با گردانندگان و مسئولان جشنواره همكاري و مشاركت داشت.
نمايش ها و برنامه هاي جشنواره آوينيون هر سال بر اساس مضمون خاصي تهيه ميشود. مضمون مشترك برنامه هاي رسمي جشنواره براساس تعهد در هنر تئاتر و كارگردانان متعهد بود و برنامه امسال با همكاري و شركت هنرمندان آلماني و بخصوص برليني تهيه شده بود.

بخش ويژه ي فستيوال: برنامه ي پايه اي و كلاسيك و يا رسمي جشنواره به بخش داخلي يا in مشهور است. اين بخش در ابتدا به فرانسه و كشورهاي فرانسه زبان اختصاص دارد و هميشه مجموعه اي از موسيقي و رقص و باله و كنسرت و اجراهاي متعدد تئاتري از نمايشنامه نويسان كلاسيك و همچنين مدرن را در بر ميگيرد. مثل سالهاي گذشته اجراهاي كلاسيك به اجراي آثار شكسپير و كورني و راسين و ايبسن تعلق داشت. برخي از نمايش هاي موفق بخش رسمي فستيوال به صورت پخش مستقيم از كانال فرهنگي و هنري آلماني و فرانسوي آرته Arte پخش شد.
اجراهاي بخش رسمي جشنواره از پنجاه و دو كار نمايشي تشكيل ميشد و اين كارها در بيست و پنج مكان مختلف به نمايش در مي آمد. در ابتدا حياط داخلي يا اندروني كاخ پاپها و يا باغ كاخ و اطراف آن كه مكاني بي نهايت باشكوه و زيباست محل اجرايشان بود، سپس سالن و يا حياط مدرسه سنت ژوزف، تئاتر شهرداري، كليساي سلستن و سالن هاي اطرافش و چند مكان ديگر كه علاوه بر لذت نمايش، زيبايي بناهاي تاريخي و قدمتشان براي تماشاگر فضايي دلپذير و شاعرانه به وجود مي آورد. برخي از اجراها نيز در سالن هاي حومه شهر جريان داشت. مثلا "دوزخ" را در تئاتري در حومه آوينيون ديديم. همانجا اجراي خوبي از "آدم آدم است" برتولت برشت به كارگرداني برنار سوبل را نشان ميدادند كه به علت كمبود وقت نديدم ولي خوشبختانه چند ماه بعد "آدم آدم است" را در پاريس نمايش خواهند داد و به هيچ قيمتي آن را از دست نخواهم داد.
به هر حال، امسال دو نفر چهره هاي برگزيده و مهمان جشنواره بودند. توماس اوستر ماير كارگردان جوان آلماني و رضا براهني نويسنده ي ايراني و از هر كدامشان چهار كار نمايشي بر روي صحنه بود. من اول، از نمايشهايي كه براساس نوشته هاي رضا براهني براي اجرا تنظيم شده بود برايتان مينويسم و در شماره ي بعد از توماس اوستر ماير و اجراهاي جالب و نمايشهاي جشنواره تئاتر امسال.
رضا براهني احتياج به معرفي ندارد ولي براي يادآوري و مقدمه، بگذاريد معرفي كوتاهي از رضا براهني و كارگردان آثارش، تري به دار Thierry Bedard كرده باشم.
رضا براهني در سال 1314 در تبريز به دنيا آمده است و مثل هر ترك زبان ديگري در آن سالها، مجبور بوده است كه به زبان فارسي درس بخواند. رضا براهني مثل غلامحسين ساعدي و ديگر هم نسلان تبريزي خود، در كودكي شاهد عبور قواي متفقين از تبريز بوده است و در نوجواني عبور و مرور ارتش سرخ را در تبريز به چشم ديده است و حضور فرقه دمكرات را تجربه كرده است. رضا براهني در دانشگاه بين المللي استانبول درس خوانده است و از معدود نويسندگان ايراني است كه دكتراي ادبيات تطبيقي دارد. آن چه رضا براهني ميداند در مكتب و يا پاي منبر اساتيد نياموخته است، از ويژگي هاي او اينست كه دانشگاهي است و دانشگاهي هم باقي مانده است. رضا براهني از سال 1996 به كانادا كوچ كرده است و به همراه خانواده اش در تورنتو زندگي ميكند و در حال حاضر او و همسرش ساناز صحتي هر دو به تدريس مشغول اند. رضا براهني كارنامه وزيني دارد و در زمينه شعر و تئوري ادبي و رمان تاكنون بيش از پنجاه اثر را به رشته قلم كشيده است. از رضا براهني چندين كتاب به زبان انگليسي و زبانهاي ديگر چاپ (و يا ترجمه و چاپ) شده است. همچنين براهني تا چندي پيش رياست انجمن قلم كانادا را عهده دار بود.
"تري به دار" از سال 1989 به صورت پيگير بر روي متون ادبي نويسندگان قرن بيستم كار ميكند. نمايش هاي تري به دار در عين پژوهشي بودن كار، در جستجوي طيف گسترده اي از تماشاگران نيز هست. تري به دار تا 1992 بر روي متون Leiris, Daumal, Paulhan, Parian, Bierce, Blecher, Kassner, Caillois, Faucault كار كرده است. سپس تا سال 1995 به مضمون "خشونت" و "خشونت در جامعه" پرداخته است و از متن نويسندگاني مانند Broch, Ramuz, Gide, le Clezio, Ciapolla بهره برده است. تري به دار بين سالهاي 1996 تا 1999 بر مبناي آثار دانيلو كيش Danilo Kis و با مضمون شقاوت سياسي "شيرهاي ماشيني و دانش نامه ي مردگان" را به روي صحنه برده است. ويژگي كارگرداني تري به دار، كار بر روي متون ادبي معاصر است.

دوزخ
"دوزخ" نمايشي است به كارگرداني تري به دار، برگرفته از رمان "روزگار دوزخي آقاي اياز". در كتاب "جنون نوشتن" ميتوانيم فشرده اي از اين رمان را به فارسي بخوانيم و در همان كتاب ميخوانيم كه نگارش رمان "روزگار دوزخي آقاي اياز" (به قول اياز) از سال 1345 تا 49 طول كشيد. در سال 49 كتاب به چاپ سپرده شد. چاپ كتاب به دلايلي دو سال طول كشيد. ولي كتاب هرگز در ايران منتشر نشد. در سال 54 همه ي نسخه هاي آن از ترس ساواك، توسط ناشر خمير شد. نسخه اي از اين كتاب توسط خود براهني در سال 51 به آمريكا برده شد. بخشي از ترجمه ي انگليسي اين رمان در كتاب "نويسندگان جديد خاورميانه" چاپ "نيوآمريكن لايبراري" در سال 1978 به چاپ رسيده است. در سال 2000 كتايون شهپر راد اين كتاب را به زبان فرانسه ترجمه كرد و توسط انتشارات پوور Pauvert چاپ شد. (1) در سال 2002 "آزاده خانم و نويسنده اش" به فرانسه ترجمه شد و توسط انتشارات فايار Fayard چاپ شد و بالاخره "الياس در نيويورك" تازه ترين رمان رضا براهني است كه امسال توسط همين انتشاراتي، يعني انتشارات فايار به چاپ رسيده است. در حال حاضر يك سي دي از شعر آهنگين و يك مجموعه ي دو زبانه شعر تبعيد از او توسط انتشارات ويرژيل Virgile در فرانسه در دست تهيه است.
به عقيده ي ناشر فارسي زبان كتاب "جنون نوشتن" ملك ابراهيم اميري (2) "روزگار دوزخي آقاي اياز" رماني است شگفت انگيز؛ "هم به لحاظ شيوه ي نثر آن و هم به لحاظ حوادث و حركت ذهني حاكم بر آن؛ هم به علت درآميختگي و به كار رفتن زبانهاي متفاوت در آن حتي در يك پاراگراف آن. زبان كلي قصه برخوردار از نشانه هاي كهنگي ــ شيوه ي نثرنويسي مرسل ــ‌ است. مقايسه و پيوند عصر سلطان محمود با عصر محمدرضاشاه اين مزيت طبيعي را به كلام داده است. نويسنده همانگونه كه خود در مقدمه ــ قول ــ كاتب ــ ميگويد: "كوشيده است همه ي احوال گذشتگان، حاضران، و شايد حتي آيندگان را، يكجا گردآوري و در برابر آئينه ي كلام نگه دارد . . . غرض كاتب علاوه بر ارائه ي يك قصه و يك تاريخ، ارائه ي يك شيوه هم بوده است."
"نويسنده در اين رمان با گذراندن حوادث تاريخي گذشته از ضمير ناخودآگاه؛ يعني بازآفريني هنري حوادث تاريخ، شخصيتها، زمان و ديگر عوامل به تكنيكي دست يازيده است. . . حوادث قصه ــ كه در اصل مستند و مسبوق هستند ــ و كاراكترها، اگر متعلق به هزار سال پيش هستند، با ما حركت ميكنند و . . . معاصر ما هستند، خود و سايه ي هستي خود را بر هزار سال تاريخ اين ديار ميگذرانند. وحدت زمان، اشيا و عناصر گوناگون مادي و فرهنگي، نمودي راستين دارند." (مقدمه ي ناشر در "جنون نوشتن" صص 14ــ13)
مقدمه ي ناشر در "جنون نوشتن" را خوانديم و حالا با هم از اولين بخش رمان، تكه اي را ميخوانيم، تكه اي از "مثله شدن" كه از بريدن و قطع كردن دستها و پاها شروع شده است و حالا به قطع كردن زبان رسيده است.
". . . و بعد صداي زوزه سان مردم، زوزه هاي سگان همسرا را شنيدم كه گفتند: "و اكنون زبانش را! و اكنون زبانش را! و اكنون زبانش را!" و چون اين گفته چند بار تكرار شد و با هماهنگي كامل تكرار شد، ما نيزه ها را پايين آورديم. پاها را از سر نيزه ها كنديم و آنها را داخل سطل انداختيم و بي آنكه معطل بكنيم، به نداي قلبي مردم پاسخ گفتيم؛ قيچي بلند و تيزي خواستيم و چون آوردند نردبان خواستيم؛ و چون دو نردبان يكي براي محمود و يكي براي من آوردند، بالا رفتيم، تا كلام را، آلت كلام را، ريشه كن كنيم . . . و آن وقت به كمك هم زبانش را بريديم، بدون آنكه دستهامان بلرزد، بدون آنكه كوچكترين اشتباهي بكنيم؛ و با بريدن زبانش، ديگر چه چيز او را بريديم؟ با بريدن زبانش وادارش كرديم كه خفقان را بپذيرد. ما زبان را براي او بدل به خاطره اي در مغز كرديم و او را زنداني ويرانه هاي بي زبان يادهايش كرديم. به او ياد داديم كه شقاوت ما را فقط در مغزش زنداني كند؛ هرگز نتواند از آن چيزي بر زبان بياورد. با بريدن زبانش، او را زنداني خودش كرديم. او زندانبان زندان خود و زنداني خود گرديد. او را محصور در ديوارهاي لال، ديوارهاي، بي مكان، بي زمان و بي زبان كرديم. به او گفتيم كه فكر نكند و اگر ميكند، آن را بر زبان نياورد، چرا كه او ديگر زبان ندارد؛ زباني كه در دهانش ميچرخيد و كلمات را با صلابت و سلامت، و انديشه و احساس تمام از خلال لب ها و دندانها بيرون ميداد، از بيخ بريده شد و زبان ليز پوشيده به خون، خون تازه ي نوراني، در دست محمود ماند؛ و محمود آن را در داخل طشتي انداخت كه كنار سطل گذاشته شده بود. آنگاه كلمات از بين رفتند، و او حرف و صدا و كلمه و نطق و بيان را فراموش كرد. سين هاي شاد تغزلي، شين هاي جشن هاي نوراني، پ هاي پولادين و ب هاي برنده و دال هاي دردافكن را فراموش كرد؛ ت هاي تف برف هاي فلاكت بار را و چ هاي چلچله پرداز پرنده هاي پرواز را، ميم هاي مقدس و نون هاي عاشقانه و الف هاي سروآسا را؛ حروف، حروف نستعليق ابروسان را فراموش كرد. رابطه ي بين حروف را به صورت خون، جريان نوراني خون درآورد و آن را ناگهان از خلال لبانش رها كرد و بعد تمام رابطه ها را فراموش كرد؛ با مغزش رابطه ها را بلعيد، قفل هاي كر و لال بر آنها زد و در حجره هاي بي زبان سكوت مخفي كرد. زبانش از حركت بازماند و بدل به گربه اي سر بريده شد، در طشتي كه خون داشت بر آن ميخشكيد." (ص 34ـ33) "تكه اي از نسخه ي كوتاهي از "روزگار دوزخي آقاي اياز" در كتاب "جنون نوشتن."
اين تكه را آوردم تا بدانيد "دوزخ" داستان مثله شدن انسان و زبانش در خلال قرون و توسط نيروهاي تاريكي و تباهي و قبيله اي به شيوه اي آييني است. شخصيتهاي داستان هم اسامي آشنايي دارند و يادآور شخصيتهاي تاريخي و ادبي قرون وسطاي ايران: اياز(3)، محمود(4) و منصور(5)
وارد سالن نمايش كه ميشوي ميبيني اطراف سالن را به شيوه اي ساده با پتوهاي سربازي و يا پتوهاي زندان پوشانيده اند. پتوهاي آويزان بر روي بند، راهروهايي براي عبور ايجاد كرده است. ترا به سمت نيمكتي چوبي هدايت ميكنند تا به تماشا بنشيني. نمايش شروع ميشود مردي سياهپوش را ميبيني كه پشت به تو ايستاده است و تك گويي بلندي را آغاز ميكند كه تمام طول نمايش يعني يك ساعت و ده دقيقه طول ميكشد. تري به دار، كارگردان فرانسوي بر روي متن رمان يك صحنه آرايي چند صدايي انجام داده است. تماشاگران «دوزخ» را مانند يك تك گويي دروني از زبان يك بازيگر ميشنوند ولي همين نمايش، در همين سالن، همزمان، توسط بازيگران متعددي بازي ميشود ولي ما فقط يكي از آنها را ميبينيم و صداي بازيگران ديگر را ــ به صورت همزمان و يا گاهي با كمي فاصله و پس و پيش ــ از گوشه و كنار سالن ميشنويم. انگار كه در سلول زنداني باشيم و ديگران نيز در سلول هاي انفرادي خود، و يا همه با هم در سلول هاي انفرادي خود، همه يك صدا يك چيز را بيان ميكنند. آنها از زبان راوي، بريده شدن دستان و پاها و زبان و مثله شدن منصوربن حلاج را برايمان نقل ميكنند. تو بي وقفه و همزمان صداهاي ديگري ميشنوي، تو مدام صداي مرداني را كه عينا همين روايت را نقل ميكنند ميشنوي. تو هميشه يك نفر را بر روي صحنه ميبيني، فردي تنها در سلولي تنها و باقي و هر چه هست در ذهن اوست كه ميگذرد. انگار هر فردي زنداني ذهن خويش است. انتهاي صحنه اي كه ما ميبينيم را با پتوها پوشانده اند، كه گه گاه پرده باز ميشود و شخصيت هاي بي كلامي را ميبينيم كه با يكديگر در جدال اند و زاييده ذهن راوي هستند. با ديدن اين تصاوير، ما به دنياي دروني زنداني فرو ميرويم. تك گويي بلند مرد نيز از يك سو به روخواني متن شبيه بود و باز شدن ته صحنه و ظهور آن آدمها، مرا به دنياي پشت متن فرو ميبرد، مثل آليس با كنار رفتن پرده به دنياي آن سوي آيينه ميرفتيم تا ناديده ها را ببينيم. در ذهنم ظاهر شدن شخصيت ها در آن سوي پرده ها مانند ورق زدن كتاب بود. وقتي نمايش تمام شد و نور رفت و همه پتوها و يا پرده ها فرو افتاد متوجه شديم كه در واقع نمايش در چهار نقطه مختلف سالن و توسط چهار بازيگر مختلف همزمان به اجرا درآمده بوده است و فقط آن پتوهاي سربازي مانع ديدمان بوده است.
«دوزخ» سال گذشته در فرانسه به نمايش درآمده بود و امسال در جشنواره آوينيون به نمايش گذاشته شده بود. نمايش سنگين و تلخ ولي تكان دهنده «دوزخ» و داستان مثله شدن انسان و زبانش بيش از يك ساعت طول كشيد و الان «دوزخ» عليرغم همه مثله شدن هايش و مثله كردن هايش در ذهنم مانند آواز آزادي از حنجره خونين مردي زنداني است.
«... زبان مثل روحي تسخيرناپذير ولي تسخيركننده، به جدارهاي دهان از سه سو فشار آورده بود؛ و دهان بر سر جاده ها، در برابر اجتماعات كوچك باز شده بود و زبان وزين حركت كرده، گفته بود:«آزادي!» از خطه هاي محدود جغرافياي چارراهها تجاوز كرده بود و در ميدان نعره برداشته بود:«آزادي!» و حنجره، آن بلندگوي بزرگ طبيعي، زبان را به سوي عظمتي بي نظير رانده بود؛ و، مردي كه ما گرفته بوديم و سنگسارش كرده بوديم و بعد دست و پاهايش را بريده بوديم، بر سر چهار راه تاريخ ايستاده، فرياد زده بود:«آزادي!» و ما با يك قيچي، او را به درون حافظه اش رانده بوديم، مغزش را شكاف داده، زبانش را در گور كوچك آن شكاف دفن كرده بوديم. من و محمود نه! من و محمود نه! من و محمود نه! محمود و من، زبان او را بريده، در وسط طشتي كه بر آن خون حلق او داشت ميخشكيد انداخته بوديم.»
(جنون نوشتن، ص 34)

«قص قص»
Qeskes در زبان فرانسه مخفف و جويده شده جمله «اين چيه؟» است ولي «قص قص» در زبان فارسي معناي دقيق و مشخصي ندارد. طنين اين كلمه براي ما يادآور كلمات بسياري است. (به پانويس (6) رجوع كنيد و به فهرست كلماتي كه با آواي «قس» يا مشابه آن «قص» شروع ميشود و بالاخره به «قصص» و «قصاص» نگاهي بيندازيد) «قص قس» يا «قص قص» يا «قس قص» در سه بخش اجرا ميشود و در واقع سه اپيزوت است. نام نمايش نامي ساختگي است و فاكتورگيري است از چند كلمه و در نتيجه از چند معنا تشكيل شده است.
درونمايه اصلي هر سه «قص قص»، مضموني است كه رضا براهني آن را«آرشيو مخفي» مينامد و براي اين توضيح بايست كتابهاي او را خواند و حرفهاي او را شنيد. در روزهاي جشنواره، رضا براهني سه كنفرانس مطبوعاتي داشت كه تك تك اين مباحث را با حوصله براي تماشاگران و براي علاقمندان توضيح داد. پروژه «آرشيو مخفي»نيز در جشنواره تئاتر آوينيون، در واقع بزرگداشتي براي جايگاه ادبيات در دنياي تخيل داستاني در جهان است و اين پروژه اي است كه با حمايت پارلمان بين المللي نويسندگان شكل گرفته است. «آرشيو مخفي» گرد آثار برادسكي، تبوچي، نادا، منييلي، پومرانتسف، كريستين سالمون و «روزگار دوزخي آقاي اياز» از رضا براهني دور ميزند. البته دايره نويسندگان در همين جا متوقف نميشود بلكه «آرشيو مخفي» به شكل هاي مختلف از آثار سلمان رشدي و اوكتاويو پاز و وارگاس و كورنيه نيز بهره ميگيرد.
«قص قص» نام نمايش، انتخابي از جانب كارگردان و نويسنده براي هر سه «قص قص» است. «قص قص» به توضيح كارگردان نه روخواني متن است و نه سخنراني و نه نمايش، بلكه سه درس پژوهشي است در جهت درك شعر و زبان شعر و بخصوص زبان و فضاي شعر رضا براهني و نوع نگرش و ارتباطي كه او با شعر خود برقرار ميكند و بالاخره راهي براي رسيدن به تخيل شاعرانه و آغاز مبحثي در شعر و ادبيات است كه رضا براهني آن را «غيرمحال» in impossible مينامد. «قص قص» با خواندن شعري از رضا براهني به زبان فارسي توسط خودش پايان ميپذيرد.
در هر سه «قص قص» رضا براهني و گورشاد شاهمان (كه در بسياري مواقع حرفهاي رضا براهني را به زبان فرانسه زنده و سليسي تبديل ميكرد) به همراه سه بازيگر مرد و يك بازيگر زن به روي صحنه مي آيند و با نقل تكه هايي از حكاياتي مختلف (قس قص؟) در نوشته ها و كارهاي رضا براهني، ما را به دنياي تخيلات و ادبيات و شعر فرو ميبرند.
«قص قص» يك، درباره «مادر» است. «قص قص» دوم، درباره «پسر» است و بخش نهايي يا «قص قص» سوم درباره «پدر» است. هر بخشي براي خود برنامه اي مستقل است ولي مجموع سه «قص قص» يك ايده كلي به ما ميدهد و نظريات رضا براهني را درباره ادبيات و «آرشيو مخفي» تاريخ بيان ميكند. هر «قص قص» در عين روايت متن، درسهايي از شعر و ادبيات است كه پنجره اي به روي چشم اندازي از نظريه هاي ادبي و شعر و آثار رضا براهني و فضاي شعري او باز ميكند. رضا براهني كه سال آينده هفتاد ساله خواهد شد سالم و پر انرژي بر روي صحنه مانند مدرسي بر سكوي استادي تكه هايي (قص قص؟) از كارهايش را به زبان فارسي برايمان خواند و در واقع دنياي خود و شخصيت هاي رمان خود را برايمان تفسير كرد و لايه هاي مختلف متن را يكي پس از ديگري گشود. گاهي اين شخصيت ها توسط بازيگران بر روي صحنه جان ميگرفتند و به سخن در مي آمدند و تكه تكه هاي (قص قص؟) وجود خود و ريشه هاي زبانشناسي و رد پاي خود را در ادبيات پيشين براي بيننده توضيح ميدادند.
در «قص قص» سوم، زني با كتابي در دست به روي صحنه مي آيد و برايمان حرف ميزند. اين زن كيست؟ آيا او شهرزاد قصه گوست يا زبيده همسر هارون الرشيد؟ شيرين نيست كه براي خسروپرويز داستانسرايي ميكند؟ و يا نكند آزاده خانم باشد كه به دنبال نويسنده اش به اينجا آمده است؟ «آزاده» و طنين كلمه «آزادي» در نامش كه هر بار كه صدايش ميزنيم انگار «آزادي» را نيز طلب ميكنيم. در پايان به فكر فرو ميروم و از خود مي پرسم: مگر آزادي ادبيات و آزادي نويسنده و آزادي شعر بدون آزادي زن هم ممكن است؟ در «قص قص» ها ادبيات قاليچه پرنده اي ميشود تا با كمك شعر به پرواز در آييم و در آسمان تاريخ سفر كنيم.

پانويس ها:
1-Les salsons en enfer du jeune Ayyaz, traduite par katayoun Shahparrrad, Pauvert, 2000 Sche`he`rezade et son romancier(2e e`d.), Fayard, 2002
Elias a` New York, Fayard, 2004-07-29
2ــ «جنون نوشتن» گزيده، آثار رضا براهني، رضا براهني، انتشارات رسام، چاپ اول، تهران تاريخ: 1370 ؟، 784 ص.
3ــ «اياز»، (آياز) ابوالنجم اياز اويماف (ف. 449 ه. ق) غلام ترك و از امراي محبوب سلطان محمود غزنوي، وي در زمان مسعود امارت ارومگران را داشت. اياز در فراست و هوش و جنگجويي و جمال نيكو مثل است.
4ــ سلطان محمود غزنوي ــ (421ــ 387 ه. ق) سومين و مقتدرترين شاه سلسله غزنويان است. محمود پس از سلطه يافتن بر خراسان، سيستان را تصرف كرد و زنداني ساخت و سيستان و قهستان را ضميمه قلمرو خويش ساخت. محمود ميل به سلطه گري بسيار داشت و 12 بار به هند لشگر كشيد.
5ــ حسين ابن منصور حلاج، عارف معروف كه در سال (309 ه. ق) 922 ميلادي به قتل رسيد. او را به سبب تعليمات بدعت آميز دستگير كردند و با شقاوت بسيار به قتل رسانيدند. اتهامي كه به او وارد ساختند و بيشتر در اذهان مانده است اين است كه در حال جذبه فرياد «انا الحق» بر ميآورد.
6ــ به دنبال مشابهي براي «قص قص» و يا آواي آن فرهنگ معين را ورق ميزنيم و ميبينيم:
قاص: قصه گو، داستان گو، داستان سرا
قس: 1ــ روحاني مسيحي بين اسقف و شماس 2ــ كاهن
قسام: 1ــ گروهي كه بر چيزي سوگند خورند و شهادت دهند. 2ــ سوگندي كه ميان اولياي دم جاري شود هنگامي كه كسي را قاتل معرفي كنند و شاهدي وجود نداشته باشد. 3ــ سوگند خوردن در شهادت
قسام: 1ــ قسمت كننده، پخش كننده 2ــ سوگند بسيار خورنده
قساوت: 1ــ سخت دل شدن. 2ــ سخت دل، بي رحمي. 3ــ ستمكاري، ظلم
قسب: سخت، زشت از هر چيزي، صلب
قسر: 1ــ كسي را به ستم بر كاري داشتن 2ــ جبرا وادار كردن كسي را به عملي 3ــ جبر
قسري: جبري، اجباري
قسط: 1ــ عدل، داد 2ــ ترتيبي كه از روي عدل دهند 3ــ نصيب، حصه، پخش 4ــ قسمتي از قرض كه به چند تقسيم شده و هر بخشي را در مدتي معين بپردازند. 5ــ قرض، بدهي
قسم: سوگند
قسم: 1ــ جزوي از چيزي پخش شده 2ــ بهره، نصيب 3ــ صنف، نوع
قسمت: 1ــ جزء جزو، پاره 2ــ نصيب، بهره 3ــ سرنوشت، تقدير 4ــ عوارضي كه براي مصارف فوق العاده يا براي مخارج ديوان و غيره وصول ميشده است
قسمت پذير، قسمت پذيري، قسمت فرمودن، قسمت كردن، قسم دادن، قسم نامه، قسمت خور
قسوت: 1ــ سخت شدن دل 2ــ سخت دلي، سنگدلي
قسي: سخت دل، سنگدل
قص: 1ــ استخواني است در جلوي قفسه سينه، استخوان جناغ، جناغ سينه 2ــ سينه، صدر
قصاص: پاداش دادن بدين نحو كه كشنده را بكشند و ضارب را به ضرب و جارح را به جرح تنبيه كنند
قصص: ج. قصه، حكايت ها، افسانه ها
قصه: 1ــ حكايت، داستان. سرگذشت 2ــ خبر 3ــ سخن 4ــ مرافعه، دعوي
قصه پرداختن، قصه پرداز، قصه پردازي، قصه خوان، قصه خواني، قصه دادن، قصه دراز كردن، قصه گفتن، قصه گو، قصه گويي، قصيده


2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster